tawakol-nastaran001.jpg
محمد اعظمی

به یاد توکل، برای فرخنده و نسترن

امروز نوشته ای دیدم از نسترن خواهرزاده که تکانم داد. گوئی زخم فاجعه نشسته برتن خود و خانواده ام را، تازه تر و درد آن را برایم ملموس تر نمود. مرا به روزهای تلخ و سخت گذشته برد. روزهائی که هنوز اشگ و اندوه از دست دادن یک عزیز را در دل و چشم داشتیم، که غم جانکاه از دست دادن عزیز دیگری آغاز، و بر آن تلمبار می شد. گوئی این مصیبت ها برایمان پایانی نداشت. بدون انقطاع چند سال این کابوس تداوم یافت. اکنون که کمی از آن روزها فاصله گرفته ایم، یادآوری آن روزهاست که از درد و رنج آن، قلبمان فشرده می شود. هر گاه پای صحبت و بیان احساس فرزندان و یا همسران و مادران عزیزان از دست رفته ام می نشینم، مدتها پریشان می شوم. امروز هم همان حال را دارم.