‍‍‍‍دوشنبه ۳۱ تير ۱۳۸۷ - ۲۱ ژوئيه ۲۰۰۸

(قسمت دوم، «تحلیل انتقادی» منوچهر آتشی از احمد شاملو)

محمود کاشفی

 

      4.  درچهارمین «محورتحلیل انتقادی» خود، که عنوانش «انسان وعشق» دراشعارشاملو است، آتشی تلاش میکند مفهوم انسان درآثارشاملو را به «نخبگان» تقلیل داده و عشق را به «یکی از ارکان سازندۀ شخصیت روحی- سیاسی» شاملو تبدیل کند.  دنباله بحث «محور» قبلی خود را ادامه داده که اولاً، «شاملو تودۀ عام (مردم معمولی) راازجرگه مخاطبانش طرد میکند؛ یا اینگونه استدلال میکند که شعر[من] از طریق فرهیختگان شعر شناس باید به گوش مردم برسد، تا بتواند آنهارا برانگیزد.» و به  دنبال این نقل وقول دو پرسش به میان می آورد: «مگر شاملو چه پیام گستردۀ راهگشایی دارد که از طریق "واسطه های فرهیخته " به گوش مردم به رسد؟  درحالیکه می دانیم شعر شاملو، شعری کلی گو است، با محتوای محدود که حول خیر وشرو... درنهایت ستمگرو ستم دیده دورمی زند و...ارتباطی با روند فقر و درماندگی مادی و روحی "مردم" به مفهوم "توده"  ندارد» (ص45). برای اثبات نظریه خود «سرود مردی که تنها به راه می رود » را مثال میزند. پس ازبازنویسی شعر، به کلمات «خوب» و «بد» در ابیات «ومردی که ازخوب سخن می گفت، درحصاربد به زنجیر بسته شد چرا که خوب فریبی بیش نبود، وبد بی حجاب به کوچه نمی شد،»  اعتراض میکند که «بازهم شاملو به صورتی کلی (درحد ذهنی گری) [ذهن گرایی؟] به بد وخوب مطلق سرو کاردارد.» (ص48). وبرمبنای این «کلی گویی،» دو باره شاملو را «آرمان گرا» خوانده و «آرمان گرایی» اورا با «ابرمرد» نیچه مقایسه کرده و دو صفحه یی هم  درمورد نیچه صحبت میکند ونتیجه میگیرد که «آرمان گرایی وقهرمان ستایی شاملو، با وجود موجٌه بودن بعضی وجوه سیاسی آن، نوعی آرمان گرایی "اندیشه نشده" بود ... که نادرستی آن درمدت کوتاهی ثابت شد» (ص، 50). و درادامه مطلب، ازجامعه شناسی انقلاب و تحولات اجتماعی (Social Movements) صحبت میکند که درحوزه کارشناسی ایشان نبوده واعتبارجامعه شناختی ندارد.12 سپس از زنده یاد محمد مختاری کمک میگیرد که شاملو «عشق به انسان را درعرصه مبارزه سیاسی دریافته است.» ولی وقتی به تحلیل مقطعی مختاری «که چرا وچگونه چنین میشود،» میرسد، مخالفت کرده ومیگوید «درواقع مختاری ... درهیچ موردی به نقد محکم این شیوه های مقطعی نمیرود.» (ص، 54). و اضافه میکند که برداشت های مختاری ازمفاهیم مختلف انسان درچهاردوره اشعارشاملو درست نیست زیرا که «بیش ازآن که در نقد و نظرشعری بگنجد، وجهه سیاسی وهم آوایی شخصی با آن بزرگوار را القاء میکند» (ص، 56). وسرانجام، دو باره زبان ارکائیک را به میان آورده و میگوید مختاری از پرداختن به زبان ارکائیک شاملو طفره میرود که: «طبعاً به دور از زبانی است که همان توده ها با آن محاوره میکنند.» و با لحن توهین کننده ای  اضافه میکند: «که شاملو در اغلب افاداتش از زبان،  در پاسخ مصاحبه کننده که از شسته – رفته بودن زبانش حرف میزند، صریحاً آن ها [توده ها] را لایق و شایسته،  یا توانا به درک "فرمان" های فرمانده – شاعر یا قهرمان – ندانسته و واقعاً به تمسخر کشیده است» (ص،61). اجازه دهید نقطه نظرهای بالا را بیشتر بشکافیم.

            آیا شعر«سرود مردی که تنها به راه می رود ،» وکلاً شعرشاملو، «کلی گویی» با محتوایی محدود است؟ اگرفضا سازی برای تجسم و انتقال عواطف و اندیشه را معیار قرار دهیم، یقیناً چنین نیست. درهمین شعر، شاملو موفق است با استفاده ازتصویر سازی، شگرد هنری ایجاز، و نوعی طنز فضای تیره و سیاه و مایوس کننده ای ایجاد کند که به قول خانم دکتر پروین سلاجقه «شکایت از دوست ودنیا، گله از نامردی ها و نامرادی ها، که بدون تردید درارتباط مستقیم با اوضاع وشرایط اجتماعی است،»13 را نشان میدهد. مگرکاربرد چند صفت کلی و اسم معنی درشعرمعیار«کلی گویی» است؟ درهمین شعر، کلمات «خوب» و «بد» کارکرد (function) خود را در فضا سازی کاملاً انجام می دهند. وانگهی اگرکاربرد چند صفت کلی واسم معنی سنجه «کلی گوئی» درشعر باشد باید خیلی از اشعار خود آتشی را هم کلی گوئی خواند. برای نمونه چند بیتی از«خلیج وخزر» را، که ازشعرهای خوب آتشی است، مثال میزنم: «آری/ ازقهرمان تا قربانی/ همیشه فاصله کوتاه است/ همیشه فاصله مخدوش/ هردو همیشه، امکان دارد/ درجای هم قراربگیرند:/ سرداریا سرِ دار-/ این چند وچون ها بیهوده است/ باید یکی تو باشد/ تا دیگری تو نباشد/ باید یکی شهید باشد/ تا دیگری یزید/.» کلمات «قهرمان،» «قربانی،» «شهید،» «یزید،» «تو،» «دیگری،» همه می توانند مصداق های متعددی ،حتا متضاد، برای افراد واقشاراچتماعی داشته باشند وکلی هستند. بعلاوه، مگرمحدود بودن وعدم تنوع درمحتوای شعر دلیل برضعف شعراست؟ دراین مورد نظر آقای محمد حقوقی کاملاً در مقابل آتشی است. ایشان به درستی مینویسد: «چون هر شاعرکیفیات روحی وحالات ذهنی ویژه دارد که درنتیجه مراحل رشد فکری وعاطفی وتربیت خانوادگی واجتماعی اوست، همیشه یک رگۀ اصلی درتمام آثارش جلوه خواهد کرد. چنین است که درآثاری از این دست، به دنبال "تنوع" نمی توان گشت. زیرا این "تنوع" صرفاً به علت عدم جهان بینی یکدست ومجرب شاعران سازنده (= ناظمان) معنی می یابد... اما شاعری که به مرحله خلق شعر (به معنای راستین) رسیده است، همچون حافظ، همیشه و حتی درناخودآگاهانه ترین حالات، رگۀ اصلی فکری اش پابرجاست... وناگزیر شعر او نیز خالی از"تنوع" احساس می شود»14 (ص10). آیا "انسان" دراشعار شاملو«نخبگان» هستند و او«توده های» مردم را تا «مرزاستهزاء» پیش میبرد؟ دکتر پروین سلاجقه تحلیل کارشناسانه یی ازاشعار شاملو ارائه داده، که برخلاف برداشتهای آقای آتشی، تکامل اندیشه و پویایی هنری اورا منصفانه ارزیابی میکند.  ایشان می نویسد «انسان وسر نوشت او، مهمترین دغدغه شعر شاملوست، که دومحوراصلی دیگر، یعنی "عشق وآزادی" نیز در پیوند با آن، به اهمیت خود دست یافته اند. هر چند توجه به "انسان" یکی از ویژگی های اصلی شعر معاصراست اما در اشعار شاملو، اصلی ترین ویژگی محسوب میشود ... به طور کلی می توان گفت، توجه به انسان وپرداختن به درد های مشترک او، نخستین پیمان شاعری شاملو با شعر است...وتا پایان، به این پیمان وفادار می ماند...هر چند در مواردی گله و شکایت خودرا از نا آگاهی و غفلت انسان بیان می دارد، اما به طور کلی، شعر خود را به آیینه ای برای انعکاس رنج و محرومیت او تبدیل کرده است.» (سلاجقه، ص 114، تاکید ازنویسنده).  آقای آتشی فقط «گله وشکایت» شاملو را ازمردم  دیده وبزرگ میکند وعصبانیت اورا، که نتیجه دلسوزی اوست، به «استهزاء» توده ها تعبیر میکند.15  خانم سلاجقه ادامه میدهد که «یکی ازویژگی های منحصر به فرد شعر شاملو ... سهیم کردن "من راوی" در سرنوشت کلی "انسان" است وگسترش دامنه عاطفی شعر به وسیله این تکنیک ماهرانه؛ به نحوی که در فرایند گسترش دامنۀ معانی شعر، "من فردی" درشعر او به "من فراگیر" یا "فرامن جمعی" تبد یل میشود و بدین وسیله ، شعر درهاله ای ازمعانی نمادین وژرف قرارمی گیرد. ازطرفی، "من فراگیر" درشعر شاملو به طور معمول محورهای "زمان ومکانی" حضورخویش را درمی نوردد و به حضور در زمان ومکان فراگیر...ودرنهایت به نوعی من اسطوره ای تبدیل میشود.» (ص 115-114). دکترسلاجقه مفهوم انسان رادرکلیت وصیرورت شعر شاملو تاویل میکند درحالیکه آقای آتشی مصاحبه حریری با شاملو ویا چند شعرآغازین اورا مبنای کتاب خود قرارداده و "من فراگیر" شعرهای اورا به «منیٌت» شاملو تعبیر کرده واورا به ستایش نخبگان متهم میکند.  دکترسلاجقه درادامه می نویسد «نکتۀ دیگری که در شعر شاملو در پیوند با مقوله انسان بسیاراهمیت دارد، توجه به "قدرت انسان" درهستی و توان تغییر سرنوشت او به دست خود اوست که دربسیاری موارد اورا به درجه ای "خداگونه" می رساند. "من بی نوا بنده گکی سربراه نبودم/ وراه بهشت ومینوی من/ بزرو طوع و خاک ساری نبود/ مرا دیگر خدائی می بایست/ شایسته ی آفرینه ئی/ که نواله ناگزیررا/ گردن کج نمی کند/ وخدائی دیگر گونه آفریدم...» (ص، 115). آقای آتشی، متاسفانه، چنین تصویرخدا گونه ازانسان را در شعر شاملو به «قهرمان سازی» و «قهرمان ستائی» تعبیر میکند. آیا چنین برداشت "خداگونه یی" ازانسان درشعرشاملو با برداشت آقای آتشی که می نویسد شاملو «توده مردم را تا مرزاستهزاء» پیش میبرد، همخوانی دارد؟

         امٌا در مورد عشق، در تعبیر آتشی «عشقی که شاملو را جذبه خود گرفتار میکند ازقماش عشق هایی نیست که مردم معمولی با آن سرو کار دارند (یا حتی روشنفکران) ...وشاملو حتی درعاشقانه ترین شعرهایش و زیر چترمعشوق، پای از آن سیکل کذایی [عشق، انسان، شعر و قهرمان] بیرون نمیگذارد.» (ص 62). آتشی برای اثبات برداشت خویش، ازکتاب «ضیافت» دکترمحمود صناعی استمداد میکند. از روانکاوی فروید و«پس روی رضایت ها و نا رضایتی ها» به «بایگانی نا خود آگاه ما  که در خواب و رؤیا تجلٌی می یابد،»  صحبت میکند.  دو صفحه یی هم راجع به «اشتراک نظرخردمندان یونان وایران در مورد عشق» می نویسد. نهایتاً، به روانکاوی شاملو وشعرهای او میرسد «که شعر شاملو، یا درواقع جان ستم ستیزشاملو، نه ازمنظری گشاده وسرشارازتنوٌع – مثل نیما – بلکه از پنجره ای روبه روی میدانی کوچک ازنبرد ظلمت با روشنایی به خروش مبارزه تبدیل میشود. اومردم پائین رانمی بیند... به همین سبب است که شعر اورا نخبگان فرادست بردست می برند.» (ص 67). راجع به «منظری گشاده وسرشار  ازتنوع» درشعرصحبت شد و آنرا تکرار نمیکنم؛ ولی نقل و قول فوق، برای من خواننده این سئوال را مطرح میکند، وقتی شعرشاملو از«پنجرۀ میدانی کوچک،» نبرد ظلمت و روشنایی را می نگرد، آیا شعر آتشی از«دروازه میدانی بزرگ» چنین نبردی را به تماشا می نشیند؟ یا وقتی آقای آتشی می نویسد «نخبگان فرادست شعرشاملو را بردست میبرند،» به این معنی است که «توده های» مردم، شعرهای ایشان را حفظ کرده و درکوچه وبازار دکلمه میکنند؟ باز ایشان اضافه میکند: «...که نه عشق هرگز دراو [شاملو] به صورت "طبیعی" وامروزین بروزمی کند تا  بیدارکننده راز و رمزهای نا گفته زیبایی ولازمه شعر مدرن باشد. نه شعراو دریچه ای به راز ورمزها وسیالیت ذهن وکشف قلمروهایی پرتنوع ودیگر گونه می گشاید...» (ص 69-68) [تاکید از نویسنده]. ازمختاری برای اثبات تعبیرهای خود نقل وقول میکند. ولی وقتی تفسیرهای آن زنده یاد را با برداشتهای خود درتضاد می بیند، نظرات مختاری را نتیجه «احترام او به شاملو» قلمداد کرده ویا میگوید هر دو «نوعی خویشاوندی قهرمان ستایانه» دارند «امتیازی که درمختاری بیشتر بوده (خودش قهرمان بوده) وشاملو فقط شعرش را بدون رعایت اصول نظم اندیشگی، صرف آن کرده است.» (ص 69). و سر انجام درانتهای این «محور» اضافه میکند «بیش از این جسارت نمی ورزم (هرچند جسارتم فقط نقل وقول گفته های خود آن بزرگواراست) اما به شما خوانندگان هوشمند توصیه میکنم که این بیانات "فروتنانه" را با همان رباعی نیما مقایسه کنید، و "منیت" های ....را، وهمین.» (ص 74). وسپس«محور» پنجم «تحلیل انتقادی»  خودرا درمورد «تعریض شاملو» به نیما آغاز میکند.

           قبل ازآنکه صحبت های این «محور» را به پایان رسانم، توضیح مختصری را درمورد «عشق» درشعر شاملو و«زبان ارکائیک» او لازم میدانم. دو نوع عشق درشعرشاملو میتوان تشخیص داد: عشق به «انسان» بطور کلٌی و عشق شخصی، که برخلاف برداشت آقای آتشی، زیباترین های او دردومٌی است. دکترسلاجقه بررسی جامعی از«عاشقانه» های احمد شاملو درفصل ششم کتابش دارد، که اساساً با برداشت  آتشی، «که دراشعار شاملو، عشق هرگز...به صورت طبیعی وامروزین» نیست، مغایراست. «افق روشن،» اولین شعرشاملوست که درسال 1334 سردوه شده وشاعر با استفاده ازضمیر "ما" ...«روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد/ ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت،» نوع  "عشق به انسان" را بیان میکند، البته اگر آقای آتشی ایراد نه گیرد که «مهربانی» و «زیبایی» کلی گویی است. مهمترین عاشقانه های شاملو از«هوای تازه» شروع میشود. دکترسلاجقه می نویسد: «درشعر "برای شما که عشق تان زندگی ست" بطورآشکار "زنان" مورد خطاب قرار میگیرند...در شعر"نگاه کن،" عشق، به طورپیوسته، بین عشق عام وشخصی در نوسان است ودر پایان شعر به سوی عشق شخصی پرواز میگیرد "به تو گفتم: گنجشک کوچک من باش/ تا دربهار تو من درختی پرشکوفه شوم./ وبرف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد." "عشق عمومی"  شعری است که برخلاف نامش، سویه های عشق "شخصی" درآن بیشتراست، "اشک رازی ست/ لب خند رازی ست/عشق رازیست/ اشک آن شب لب خند عشق ام بود." و...». دکتر سلاجقه، با مهارت بی نظیروکارشناسانۀ خود، عاشقانه های شاملو را درمحورزبان، تصویر، عاطفه، موسیقی، محتوا، و ... تجزیه و تحلیل کرده و خواننده را به زوایای نا شناخته اشعار شاملو هدایت میکند که  انتظارش را از آقای آتشی داشتیم.  دکترسلاجقه، پس از تحلیل وتفسیرو تأویل های خود، چنین می نویسد: «درشعر"آیدا درآینه" حیثیت معشوق زمینی، به چنان درجه ای از تمامیت و کمال رسیده که بر آن است از مرزهای زمینی فراتر رود ودر جایگاهی والا وآسمانی مکان اختیار کند. این شعر دردیوان شاملو، حماسه عشق است؛ عشقی چنان سربلند که سویه های مادی خود را در نوردیده و به "پیروزی" آدمی تبدیل شده است تا به کمک آن بتواند "به جنگ تقدیر" بشتابد؛ عشقی چنان شورانگیز، که نوشیدن از چشمه های آن، ماهیت پدیده هارا تغییر میدهد و"سرنوشت آدمی" را هدایت میکند.» (سلاجقه، ص 434). درپایان این قسمت، لازم میدانم چند کلمه ای هم درمورد زبان شاملو اضافه کنم. کمی دقت وانصاف نشان میدهد که با توجه به مضمون وحالت عاطفی-احساسی شعر، زبان شاملو بین زبان عامیانه (مثل شعرپریا)، و زبان روزانه (مثل شعر"برسرمای درون") وارکائیک (اغلب شعرهای حماسی، مثل مرگ ناصری) ویا آمیزه ای ازآنها (مثل غزل آخرین انزوا) در نوسان است. انتخاب کلمات و نحوساختاری آنها درشعر شاملو نه تنها برای ایجاد موسیقی درونی شعرها بلکه برای بازتاب بارعاطفی شعرنیز هست. او استادانه ازعهده این کار برآمده است. به قول آقای حقوقی «شعر شاملو تألیفی از زنده ترین کلمات است... شاملو یکی ازمعدود شاعرانی است که با مهارت هر چه تمامتر و با تصنعی کمتر» (حقوقی ص 22) این سه زبان (کلمات) را «تألیف» ویا به قول دکترمجابی «مهار» میکند. اگر بحث شعرشناسان قدیم را مبنای کار قراردهیم شاملو اشعار«سهل وممتنع» فراوان دارد. توصیف ها وترکیب کلمات هم، مصداق خوبی از«انیس مختار» هستند، یعنی کلمات همدیگرجذب میکنند. به این ترکیبات نگاه کنیم: «کاشفان چشمه»، «شعبده بازان لبخند»، «شلوارابلق وشولای سبزش»، «دلقک دیلاق» و... ازمنظرموسیقی درونی وهمآهنگی فرم ومصداق، برای نمونه این سه بیت ازشعرعاشقانه، ازترانه های کوچک غربت را، دقت کنیم.  «هزار آفتاب خندان درخرام توست/هزار ستاره گریان در تمنٌای من/ عشق را ای کاش زبان سخن بود.» اولاً، در این پاره شعرتقابل کلمات «خندان وگریان»، «من وتو»، «آفتاب و ستاره» و «خرام وتمنا» موجب زیبایی و موسیقی درونی شده است. «خرام» کلمه ارکائیک است وامروزه به جای آن ازکلمه «ناز» استفاده میشود. امٌا دراینجا، استفاده ازآن همراه کلمۀ «خندان»، به خاطرتکرارحرف «خ»، موسیقی درونی را قوی ترکرده است. لحظه ای فکرکردم که اگر شاملو بجای کلمه «آفتاب» از«خورشید» استفاده می کرد به خاطرتکرارسه باره حرف «خ» درخورشید، خندان، وخرام، موسیقی درونی قوی ترمیشد. ولی با کمی دقت متوجه شدم که چنین نیست. تکرارمصوٌت «آ» در«آفتاب، خندان، وخرام» موجب فرح بخشی  کلمات وانبساط خاطرازسوی یارشده، که  بیشتر مورد نظر شاعر است. همچنین بیت «عشق را ای کاش زبان سخن بود» ازیک طرف خاموشی عاشق را بیان میکند وازطرف دیگر قاصربودن زبان را در بیان عشق. خانم دکترسلاجقه هم تعبیروتفسیرجالبی ومبسوطی ازاین شعرعاشقانه شاملو دارد که خواندنی است.

 

        5. پنجمین «محور» تحلیل انتقادی آقای آتشی مربوط میشود به «تعریض شاملو به نیما.» بازهم برای من خواننده روشن نیست، به فرض اینکه احمد شاملو به نیما "تعریض" میکند، که چنین نیست، برپایه چه منطقی «تعریض شاملو به نیما،» باید مبنای «تحلیل انتقادی» قرارگیرد؟ آتشی در«محور» سوم خود نوشته بود که: «کله گنده های دیگرهم تعریض های تلخ تری علیه نیما دارند، که بد بختانه دردناکترین شان ازخود شاملو است، وثابت خواهم کرد.» اجازه دهید «تعریض» شاملو به نیما را در«تحلیل انتقادی» آتشی به خوانیم. تمام «اثبات» ادعای جناب آتشی، مبتنی بردو نقل وقول ازشاملوست که درمورد رابطه روشنفکرن وتوده های مردم است. آتشی می نویسد: «شاملو در یک مصاحبه با حریری میگوید: نیما دست کم بیست سال تمام کنج خانه اش نشست وبرای "خود" -[تاکید از من است- م- آ] کار کرد بی آنکه بتواند آثارش را با جامعه در میان به گذارد.» و ادامه میدهد «جناب شاملو درهمین مصاحبه تاکید می کند که "ازمجله موسیقی که اولین اشعار نیما در آن چاپ می شد چشم می پوشم، زیرا من سالهای بعد که گذارم به مدرسه عالی موسیقی افتاد، دوره هایش را دست نخورده وروی هم انباشته دیدم. گویا این مجله را چاپ کردند که پخش نکنند." (یعنی شعر نیما اصلاً خوانده نمی شد.)» (ص 74). و نقل و قول دوم ایشان این است « "نیما با شعرش درسال25-24 شمسی درست به صورت ستاره کوره ای درآمده بود که ازکهکشان خودش گریخته باشد ..."» (ص77). [عبارات «...»  نقل وقول نویسنده ازکتاب آتشی است و "..." نقل وقول آتشی ازشاملوست] . به دنبال نقل وقول اول، فهرست آثار نیما را بین سالهای 1301 تا 1320 نوشته و نتیجه گیری میکند که «پس چگونه "بیست سال در خانه اش نشسته" و "برای خودش شعرنوشته است؟... مشگل استاد عزیزمان این است که در گفته های خود، یا نوشته های [هایش!] اغلب دچار تناقض گویی میشود. مثلاً در دنباله همان فصل از مصاحبه، حکمی بسیارغیرعادلانه صادر می کند که: "طی این بیست سال، نیما ناگزیر- چرا باگزیر؟ - درخطی پیش رفت که جامعه در مسیرمخالف رانده میشد [!!] ودرنتیجه نیما عملاً با هرقدمی که درطریق اعتلای زبان وقالب شعری خود برمی داشت، دوقدم ازخوانندگان احتمالی خود- چرا احتمالی؟!- شعرش دورترمی افتاد." یعنی بی انصافی محض اوبه تعبیری ناچیز شمردن نیما» (ص 76). اولاً، ومتاسفانه، نقل وقول های آقای آتشی مستقیم نیست واغلب «نقل به مضمون» است. بعلاوه نه صفحات نقل وقول ها ذکر شده ونه منبع نقل وقول ها مشخص شده است. نویسنده این مقاله، چاپ سوم «گفت وشنودی با احمد شاملو» به کوشش ناصرحریری، که تحت عنوان «دربارۀ هنر و ادبیات» بوسیله نشرآویشن ودرتابستان سال 1372 چاپ شده، مطالعه وچنین نقل و قول های مستقیم ویا نقل به مضمون نیافت!؟ امٌا، این نقل وقول را در«زندگی وشعراحمد شاملو»، نوشتۀ ع پاشایی درصفحات 9-898 پیدا کردم. هدف من فقط یافتن زمینه های این نقل وقولها بود. متاسفانه، نقل وقول های آتشی دقیق نیست، پاشایی این نقل وقول را ازروزنامه بامداد، مرداد 1358 اینگونه نوشته است: «نیما دست کم بیست سال تمام کنج خانه اش نشست وبرای خود کارکرد بی آنکه بتواند آثارش را باجامعه درمیان گذارد (ازمجله ی موسیقی که اولین شعرهای نیما در آن چاپ میشد ولی درانبارهای اداره موسیقی روی هم انباشته می شد میگذرم). طی این بیست سال نیما به ناگزیر در خطی پیش رفت که جامعه در مسیر مخالف آن رانده می شد. ودر نتیجه نیما عملاً با هر قدمی که در طریق اعتلای زبان و فرم شعری خود برمیداشت دو قدم از خواننگان احتمالی شعرش بیشتر فاصله می گرفت...نیما با شعرش، درسال بیست وچهار وپنج، درست به صورت ستاره کوره ای درآمده بود که از کهکشان خودش، گریخته باشد. اما فقط پنج سال وقت می خواست تا همین ستاره ی گریخته خورشیدی شود که در مدارش کهکشانی درخشان به گردش در آید. کهکشان رنگینی که به راستی در سراسرتاریخ ما بی سابقه است...خلاصه کنم:...نیما نقطه یی بود پیشا پیش جامعه، که...» [تاکید از نویسنده این مقاله]. دقت کنیم: اولا،ً این پاسخ درجواب سئوالی است که در مورد رابطه شعرهای شاملو با توده ها ومسایل سیاسی، پرسش میشود. وشاملو برآشفته شده وبرحزب توده می تازد که آنها برای اولین باراین «تخم لق» را در«دهان خلایق» انداخته اند که «هنر باید مردمی باشد وهنررا باید توده ها درک کنند.» (پاشایی، ص 877). ودردنباله جوابش، نیمارا به میان کشیده، ونقل وقول بالا را اضافه می کند وهدفش تعریض به نیما نیست، بلکه میخواهد به گوید، نیما بیست سال برای خود کار کرد بدون اینکه با توده مردم حتی خواننگان احتمالی شعرخودش درتماس باشد. شاملو کارنیما را دراین مدت انکارنمی کند (حتماً به اندازه آتشی ازآثاراو خبردارد) بلکه، به علت شرایط نامناسب، ازعدم امکان تماس او با خواننگان احتمالی شعرهایش شکایت میکند، مثلاً وقتی «پادشاه فتح» نیما، با پافشاری آل احمد، منتشرمی شود طرفداران حزب توده براو می تازند «که این شعراصلاً زبانش فارسی نیست!».  به بینید صحبت برسررابطه نیما با توده ها و خوانندگان شعراوست. قسمت آخر و تاکید شده نقل وقول، که در نقل وقول آقای آتشی حذف شده، این برداشت را تایید میکند. شاملو میگوید فقط پنج سال لازم بود « تا همین ستاره ی گریخته، خورشیدی شود که در مدارش کهکشانی درخشان به گردش در آید. کهکشان رنگینی که به راستی در سراسرتاریخ ما بی سابقه است.» حالا کجای این نقل وقول ها «دردناکترین تعریض» به نیماست؟ ثانیاً، داوری شاملو را باید درمتن همه اظهارنظرهای او ارزیابی کنیم. به نمونه چندی ازگفته و نوشته های شاملو درمورد نیما اشاره میکنم :«نیما درخود جوشید وبا خود بالید، یکه وتنها...با ادبیات کهن آشنایی کافی داشت والبته جزاین بود نمی توانست دست به نو آوری بزند...» (ص 153)، «...که هنرمند خلاق وپیشرو، هنرمندی چون نیما که نو آوراست وآثارش به غنای هرچه بیشتر فرهنگ وجامعۀ خود ونهایتاً جامعه بشری می انجامد لزوماً پیشاپیش جامعه حرکت میکند...» (ص 126)، «من کسی جزشاگرد کوچک اونیستم، شعررا او بمن آموخت ومن هرگزآدم ناسپاسی نبوده ام، اما برسرعروض او اشکال داشته ام و او حاضر به بحث نمی شد.» (ص 153). «نخست نیما آن [منطق] شعری را به ما آموخت و آنگاه شعرغرب جنبه های مختلف آن را...» (ص 150). «شاگردان نیما ...یا  ازاو آموختند که شعرچیست؛ یا فقط عروضش را پذیرفتند، ولی بی درنگ هر کدام رفتند پی کار خودشان ونیما بلا منازع بر کرسی حرمت خود باقی ماند.» (ص 71). «خود من شعررا ازطریق نیما شناختم و پیش ازاو فقط به حافظ دل بسته بودم.» (ص 144). «نه، من درحضورنیما همان بودم که آقای انورخامه ای شهادت داده است: جوانی که به دو زانوی ادب درمحضراو نشسته بود...من فقط با عروض نیما اشکال داشتم. کی می بایست اشکال مرا بر طرف کند...» (ص 154). «از شاگردان او [نیما] یکیش که بنده باشم، مدتی چنان به تقلید او پرداختم که طرح و زبان و دیدم راهم از او گرفته بودم.» (ص70). «من فضولی وناسپاسی میدانستم که به او بگویم که تئوری تان فقط در شعرهای دارای مضمون ثابت قابلیٌت های خودش را دارد وآنجا که فضای شعر عوض شود دیگر اصلاً صِرف کوتاه و بلند بودن مصرع ها کفایت نمی کند.» (ص 155). خط کشیدن برعروض قدیم وجدید عملاً حاصل درس بزرگی بود که من از کارهای نیما گرفتم ولی او حاضربه تجدید نظر نبود که هیچ، آنرا دهن کج به خود تلقی میکرد.» (ص 155). متن این نقل وقول ها احترام بی چون وچرا ودرعین حال اختلاف نظر شاملو را با نیما کاملاً روشن میکند وتجربه شعرای پسین، وازجمله سروده های خود آتشی، نیزنشان داد که حق با شاملو بود. ولی کدامیک از «تعریض» نویسان علیه نیما، خود را شاگرد واورا «استاد عزیز، هنرمند خلاق، استادی که درخود جوشید و با خود بالید و...» خوانده اند؟ قبول میکنم که شاملو در بعضی برخورد های خود با بزرگان هنر زبان گزنده ای را انتخاب میکند که در شأن او نبود. اما صداقت و شجاعت اورا هم دربیان عقایدش، نمی توان ونباید انکار کرد.

 

        6 .ششمین وآخرین«محورتحلیل انتقادی» آقای آتشی درمورد «شاملو وعشق، آرامش پس ازطوفان» است. او دراین «محور» تلاش میکند نشان دهد که شاملو پس از ازدواج باخانم آیدا سرکیسیان، «مثل دریایی که پس از طوفان آرام گرفته باشد، همه خیزاب هارا فرونشانده، وصدفش را در انتظارمرواریدش، برموج های ریزگشاده نهاده» است. اضافه میکند که شاملو «نیازمند عشقی بود که پهلوان همیشه درحرکت را، همرکابی- به مفهوم خاصٌش – کند، که سرانجام به آن رسید. کسی که آرامش واعتماد به او بخشید، وبد رکابی های اورا مهارکرد» (ص 88). درتعبیرآتشی، امٌا، این «آرامش پس ازطوفان» از درگیری با «دژخیمان» به درافتادن با «غم نان»، تقلیل می یابد. وبرای تأیید برداشت خود، شعرمعروف «غزلی درنتوانستن» شاملو را مثال میزند: «ازدست های گرم تو/ کودکان آغوش خویش/ سخن ها می توانم گفت/ غم نان اگر بگذارد/ ... به چشمه ساری دردل و/آبشاری درکف/ آفتابی در نگاه و/ فرشته ای در پیراهن/ از انسان که تویی/ قصه ها می توانم کرد/ غم نان اگر بگذارد.» آتشی ادامه میدهد شاملو دیگر «غولی شلنگ انداز نیست که غریوکشان  به جنگ دژخیمان...برود. این بارهمراهی دارد، که اورا وزبان اورا ... آرام وتابع مبارزه ای معقول و شرفمندانه  می کند» [تاکید ازنویسنده] (ص 94).  سپس «تباهی روزگار» را «دل مشغولی ابدی شاملو» دانسته و می نویسد:  تباهی « که درشعرهای اولیه خشم وخروش نا متعادل اورا برمی انگیخت ... درشعرهای واپسین، زیرعنوان "عاشقانه" جلوه گرمی شود، و زبان واقعی شاملو را– بی آنکه ضعف تکنیکی آنرا نادیده بگیرم – پیش روی ما می گذارد.» (ص 99) [تاکیدات ازنویسنده]. و درانتها، با یک «مؤخره کوتاه،» اما جالب، کتاب را به پایان می برد.

 

        نوشته های این «محور،» بازنویسی بیش ازده شعرشاملو همراه با تعریض ها و تمجید هایی ازجانب آقای آتشی است. ایشان تلاش میکند علت تحوٌل فکری شاملو را از«طوفان» به «آرامش»  نشان دهد. اما، آتشی به جای اینکه صیرورت وتحولات فکری-عاطفی-هنری شاملو را برمبنای درس آموزی های او ازتحوٌلات سیاسی- اجتماعی- فرهنگی جامعه تبیین کند، تقلیل گرایی کرده وهمه را به ازدواج او با آیدا خانم نسبت میدهد، بدون اینکه نشان دهد چرا وچگونه چنین دگرگونی هایی در او به وجود آمده است.  البته، شکی نیست که آیدا درسخت ترین شرایط زندگی، اورا «از یک یاس و نومیدی وحشت بار نجات داده» وبه قول خود شاملو «من به وسیلۀ آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی  خود پیدا نکرده بودم، پیدا کردم. آیدا به نظرمن سمبل یک "انسان" به تمام معناست» (ع پاشایی، ص 1020 ). اما، شاملو، به معنای واقعی کلمه، یک شاعراجتماعی است و «با لبان مردم لبخد می زند،» و«درد و امید مردم را با استخوان خویش پیوند میزند،» و «وزن قافیه و لغات شعرش را» از مردم کوچه  و جامعه میگیرد. بنا براین  نمی توان تحلیل مضامین شعرهای اورا که درساختاری بدیع و خلاق به تدریج از«سیاسی-اجتماعی» به «اجتماعی-فرهنگی» وازآنجا به «اجتماعی- فرهنگی- انسانی» تکامل یافته است، ازشرایط اجتماعی- سیاسی –فرهنگی جامعه جدا کرده و به ازدواج او تقلیل داد. متاسفانه اغلب نوشته های آتشی «کلی گویی» است. مثلاً، چگونه شعرهای این دوره «شرفمندانه» هستند؟ آیا مبارزات دوران قبلی شاملو «غیرشرفمندانه» بوده اند؟ چگونه؟ او از تباهی روزگارمینالد، اما چطور وچگونه می توان چنین نتیجه گیری کلٌی ازاشعار ونوشتاراو کرد که تباهی «دل مشغولی ابدی» اوست. اتفاقاً، برعکس بسیاری از نوپردازان، شاملو آینده نگرترین و خوشبتن ترین شاعرزمانه ماست که به  قدرت خداگونه انسان درغلبه بر تباهی ها اعتقاد دارد. آقای آتشی از«ضعف تکنیکی» زبان اشعارعاشقانه این دوره صحبت میکند بدون اینکه نمونه هایی ازآنهارا نشان دهد. مگر این کتاب «تحلیل انتقادی» اشعار شاملو نیست؟ مگرخود نه نوشته اید «ما با خصوصیات شخصیتش کارنداریم» (ص 88)، ولی غالب مجادله و«تحلیل انتقادی» شما به شخصیت شاملو تقلیل پیدا میکند. مثلاً، تعبیرشما از «غم نان اگر بگذارد» این نیست، که شاملو ازمبارزه با «دژخیمان» دست کشیده و به دنبال «غم نان» خوردن است؟ که واقعیت های زندگی آن بزرگوار، تا آخرین لحظه، خلاف این را نشان میدهد؛ تا آنجاکه عاملان رژیم اسلامی، یعنی رژیم «چهره های ماندگار» ساز ازشکستن سنگ قبراو هم کوتاهی نمی کنند. آتشی عزیز، نوشته اید «هر جا من غیر مستند، ونا معقول حرف زده ام برمن خورده بگیرید، نقد کنید...» (ص 108). قبول میکنید که «مستند ومعقول»  نوشتن شما منصفانه نیست؟

            درآخر کتاب، آتشی عزیز «مؤخره کوتاهی» دارد که جالب مینماید. درقسمتی ازاین «مؤخره» می نویسد: دوستداران شعر شاملو و به ویژه جوانان تصور نکنند که «نیتی نا میمون» در میانه است. «اما برای توجیه کار درجامعه ای  که – اغلب – چشم بسته عشق می ورزند و می ستایند، ناچارم همان حرف ارسطو را تکرار کنم (اگر با افلاطون اشتباه نکرده باشم!)  که وقتی برسقراط (یا افلاطون) ایراد گرفت، براو خرده گرفتند و پرخاش کردند. او – مخاطب پرخاش ها – جواب داد: من سقراط را خیلی دوست دارم، ولی حقیقت را بیشتر از او…واقعیت این است که یکی ازعیب های بزرگ ومستمرما ایرانیان این است که یا بت پرستیم (بت زنده) و آنقدرآن بالا بالا میگذاریم که چشم مان وچشم اندیشه مان، به عیب های کوچک و بزرگ آن نرسد… وگاهی هم به مناجات ما هم پاسخ سرراست نمی دهد! آن وقت است که ندامت خودرا پنهان می سازیم، چون خود آفریننده آن بوده ایم.» سپس مثال گالیله و شاگردان اورا آورده و می نویسد که شاگردانش گفتند «وای برملتی که قهرمان ندارد» و گالیله جواب داد: «وای برملتی که همیشه نیاز به قهرمان دارد»16 (ص 107). آقای آتشی، درهمین چند جمله مؤخره شما، حد اقل، سه مشگل برای من خواننده وجود دارد. اولاً، شما دارید کتاب «تحلیل انتقادی» می نویسید، زیبنده نیست که نقل وقول تان پا درهوا باشد، تحقیق کنید و ببینید – مخاطب پرخاش – چه کسی بوده، ارسطو، افلاطون، ویا کس دیگر. منظورم فقط این نقل وقول شکسته نیست؛ اغلب نقل وقول های کتاب «برٌرسی انتقادی» شما شکسته و ناقص است—  مبنای جملات شما باید «تحقیقاً» باشد نه «تقریباً»، که زیبنده نویسنده و شاعری چون شما نیست.  بعلاوه، شما شاملو را سرزنش می کردید که «توده های» مردم را «استهزاء» میکند. آیا خود «اغلب» مردم جامعه را تحقیر نمی کنید که «چشم بسته عشق» میورزیم و «بت پرستیم.» اگر تحقیر نمی کنید وحقیقت را می گویید پس برشاملو هم خرده نگیرید، چون نا آگاهی « توده مردم»  یکی از درد های بزرگ جامعه ماست. همچنین فرمودید «حقیقت» را بیشتردوست دارید و من می پرسم ازکجا معلوم که شما «حقیقت» را میگوئید؟ «حقیقت» ازنظرشما چیست؟  آیا صادقانه ازکاستی ها، غفلت ونا آگاهی ها، و خرافه پرستی توده های مردم نالیدن حقیقت گویی نیست؟ نوشته های شمارا، حد اقل دو بار، بعضی قسمت ها راچند بار، خوانده و با نوشته های محققین دیگراشعارشاملو مقایسه کرده، و با اطمینان به یقین می نویسم یکی ازضعیف ترین هاست، و در یک کلام، حد اقل از نظر من خواننده، دوراز«حقیقت» است.  کلام آخر: شما نوشته اید که «بیش ازچهل سال اورا میشناختم واغلب یار وهمدم بودیم…» (ص88). ودر جای دیگر میگویید «دریغا،  شرم حضوری که در هنگام داوری ها، دامنگیر اکثرما ایرانی ها میشود، در دوران حیات آن عزیز، مانع ازاین شد که – خصوصی هم شده – از او به پرسم…آیا این نوشته مطنطن پرهیاهو ومنیٌت، با تناقض های آشکار درتمامی اندامواره اش، مانیفست شعرتو به شمارمی آید؟» (ص 32).  جناب آتشی عزیز شما که «حقیقت» را بیشتراز سقراط دوست داشتید، پس چرا آنرا فدای «شرم حضور» کرده و درمدت چهل سال کتمانش کردید!؟

 

 

1.  « درتحلیل انتقادی شاملو.» منوچهر آتشی، تهران 1382. انتشارات آمیتیس.

2.  دراین نوشته نقل وقول های آقای آتشی داخل "..." و نقل وقول های نویسنده از آتشی داخل «....» آمده

     است، ضمناً، نوشته های داخل [...] کلمات وجمله های معترضه، ازاین نویسنده است.

3.  منبع اصلی «تحلیل انتقادی» آقای آتشی، مصاحبه ناصرحریری با احمد شاملو است که با عنوان:

     «درباره هنر وادبیات: دیدگاههای تازه» در سال 1372، بوسیله نشر آویشن به چاپ رسیده است.

4. «گزین گویه ها وناگفته های احمد شاملو. لالایی با شیپور.» ایلیا دیانوش، ص 179-178. 

5.  احمد شاملو – مجموعه آثار – دفتر یکم: شعرها. به کوشش نیاز یعقوب شاهی، انتشارات زمانه.1380

6.  «زندگی وشعر احمد شاملو: نام همه شعرهای تو.» ع پاشایی، نشر ثالث. چاپ اول.

7.  محمد حقوقی، «شعر زمان ما – نیما، شماه 5.» انتشارات نگاه، 1376.

8.  جواد مجابی، « شناختنامه شامو»، نشر قطره، 1381.

9.  جواد مجابی، «آینۀ بامداد: طنزو حماسه در آثار شاملو». بهار 1380، انتشارات فصل سبز.

10. شمس لنگرودی، «تاریخ تحلیل شعرنو،» جلد دوم، چاپ سوم. (ص 591-588).  همچنین:  دکتررضا

      براهنی، «طلا درمس: نقدهای دکتر براهنی به م آتشی» جلد دوم وسوم. انتشارات زریاب. 1381.

11. برای بحث  بیشترنگاه کنید به: م  کاشفی: http://asre-nou.net/1384/esfand/3/m-kashefi1.html

12. درمورد تحلیل جامعه شناختی انقلاب ایران رجوع شود به:               Kashefi, Mahmoud (2008).

“Why the 1979 Iranian Revolution did not bring an advanced mode of production with a representative and reduced state power? A sociological explanation”:

International review of Modern Sociology. Vol. 34: (1): Pp 77-93.

 

13. دکتر پروین سلاجقه، «امیرزادۀ کاشی ها: نقد شعرمعاصر- احمد شاملو.» انتشارات مروارید. 1384.

14. محمد حقوقی، «شعر زمان ما – احمد شاملو– شماره 1.» انتشارات نگاه. 1376.

15.  گلایۀ «روشنفکران وهنرمندان مردمی» را از نا آگاهی وغفلت توده،  درنوشته و گفته های دیگران

      نیز فراوان میتوان یافت. برای مثال، نوام چامسکی از آن با عنوان «حماقت» توده ها  یاد میکند.

16. «قهرمان پرستی وقهرمان پروری،» ازمنظر روانشناسی اجتماعی، زائیده وهن توده وسرخورد گی

     اقشاراجتماعی ا ست، که سخت مورد نکوهش اشعار شاملو است. امٌا، ستایش «قهرمان،»  یعنی تبلور

      فداکاری و گذشت برای شکستن حقارت اجتماعی، از ویژگی های بارزوستودنی اشعاراوست.