همنشین بهار

روزهاىِ گذشته را ياد آر،
كه در آن عشق بود و شيدايى،
زندگى بود پُر ز شور و َشَرر
نورِ خورشيد بيش و گرما بود.
برگ هاىِ خزان چو پَژمردند،
جمع گردند با دَمِ پارو
يادِ من مانده روزهاىِ خوشى
خاطرات و دريغ مان همچون
روُفته و رفتهاند با دَم باد
در شبِ سردىِ فراموشى.
يادِ من مانده روزهاىِ خوشى.
آن چه ز آن در تو ماند، فِسُرد
همچو برگانِ خشكِ پژمرده،
جمع گشتند با دَم پارو.
آن ترانه كه مى سُرودى تو،
قصه عشق مان بُد و شورَش.
عاشقانى بُديم در يك جا
عشق مان هر يكى به آن دگرى،
زندگى ساخت دورمان از هم،
بى صدا، دشمنانه و آرام،
همچو جا پاىِ عاشقانِ گشته جُدا
روىِ شن هاىِ ساحل ِدريا،
شسته گردد،
چنان كه هيچ نبود...(۱)
«ادیت پیاف»، از چهرههایِ
شاخصِ فرانسه در دهههایِ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود.
نام هنرمند بزرگ فرانسوی «ادیت پیاف»، را اولّین
بار از دکتر علی شریعتی شنیدم که میگفت: «یک ترانه اش به همه افاضاتِ آخوندهایِ مسیحی می ارزد.»
زمان شاه، در زندان وکیلآباد مشهد (۲) هم، صفحه گراموفونی داشتیم که نام «ادیت
پیاف» برآن نوشته بود. همیشه میخواستم او را بشناسم امّا اینگونه کِشِشها را که
کسی تشویق هم نمیکرد، «جبرِ انقلاب» سائید...
یکی دو سالِ پیش، دوستی موسیقیشناس، «کریمانه»، گوشم را گرفت و با ترانه های
«ادیت پیاف»، آشتی داد و از آن موقع تاکنون بارها و بارها به آن دل سپرده و زمزمه
کردهام...
***
این هنرمند رنجدیده در گیر ودارِ جنگِ اوّلِ جهانی به دنیا آمد. بیش از ۲۰۰
ترانه از خود به یادگار گذاشت و در ۴۷ سالگی غزل خداحافظی را خواند.
وقتی به میهمانیِ خاک رفت، مردمِ فرانسه بیتوّجه به فتوایِ
مرتجعین که سوگواری را هم برای او جایز نمی شمردند هزار هزار به خیابانها ریختند.
حتی وقتی «آلبرکامو»، نویسندهٔ مشهور فرانسویتبار و خالق کتاب مشهور «بیگانه»، و
برنده جایزهِ نوبلِ ادبیات، با تصادف جان سپرد ـ در پاریس این چنین ولوله نشد.
«ادیت پیاف» را که از چهرههایِ شاخصِ فرانسه در دهههایِ ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود، در
گورستان پرلاشز، که خیلی ها (۳) آنجا کود و علف شدهاند ــ بهخاک سپردند.
سال ۱۹۶۳، درست همان روزی که دوستش ، (هنرمند بزرگ فرانسه ژان
کوکتو Jean Cocteau) مُرد، «ادیت پیاف» که پیشتر هم، با
مرگ همدَم و همرازش (مارسل)، خُرد و خمیر شده بود ــ جان داد. برخی اینگونه نیز
روایت کردهاند:
همان لحظه که «ژان کوکتو»، خبر مرگ «ادیت پیاف» را شنید گفت "Ah, la Piaf est morte," (آخ، پیاف مُرد) و سپس ادامه داد "Je peux mourir aussi." (من هم... میمیرم) و بلافاصله جان داد.
صدایِ
«ادیت پیاف»، آدمی را به دیدارِ خویشتن میبَرد
پدرش در سیرک کار می کرد و مادرش که در کافهها میخواند در کودکی رهایش کرد
و «ادیت»، نزد مادربزرگ پدری خود بزرگ شد که روسپیخانه داشت. همانجا شاید به
خاطر محیط غیر بهداشتی و حضور زنان و مردان روسپی، آبله گرفت و از سهسالگی تا هفتسالگی
کور و کچل شد امّا بعدها بیناییاش را بازیافت. هرچند موهای سرش همچنان کمپُشت،
ماند و در فیلمهایی که از او مانده هم، پیدا است.
شاید در برابر جّوسازیِ پاپ هایِ دروغین که دائم پشتِ سرش صفحه میگذاشتند و ُمتهّم
به بیمُبالاتی و بیدینی میکردند ــ هوادارانش انتشار دادند:
«وقتی ادیت پیاف، در کودکی با روسپیان به زیارت «سن ترز» (
Saint Teresa of Jesus (Teresa of Avilaرفت، چشمانش شفا یافت.»
از قول خودش هم همین
مسئله عنوان شده و ترانه زیبای Mon
Dieu (خدای من) ...و سنگِ قبرش هم که مُجسّمهِ «مسیح مصلوب» روی آن است، گویا است.
اینکه شفایِ چشم او واقعی
است یا شایعه، مثل دهها و صدها مسئلهِ دیگر، بر من معلوم نیست. کتابی را که خودش در
باره خودش نوشته (Edith Piaf, by Edith Piaf) ــ نخواندهام
و نمیدانم آنجا به این موضوع اشاره کرده یا نه.
البّته برخی راهبههایِ مسیحی
که در بیمارستان، مَددکار بودند و بیماران را امید میدادند، بنا بر باورهایِ خویش،
نقشِ «سن ترِز مقدّس» را که به «پزشکِ
کلیسا»، هم شهرت داشته، برجسته میکردند. بگذریم...
***
ادیت پیاف، مدّتی با پدرش که دائماً مَست و مَنگ بود، زندگی کرد امّا در شانزدهسالگی از او جدا شد تا در کوچه ها
خوانندگی کند و در نهایت گذارش به یک کاباره افتاد و قرار شد آنجا بخواند.
او در پاریس و در این کاباره با بزرگانی چون « ژان کوکتو» یکی از معروف ترين هنرمندان فرانسه آشنا شد. ژان كوكتو طرّاح، فيلمساز، رُمان نويس، شاعر و
نمايشنامه نويسی تأثیرگذار بود. او سال ۱۹۴۰ نمایشنامهِِ Le bel indifférent «زیبایِ بیخیال» را برای «ادیت پیاف» نوشت.
«ادیت پیاف»، با «موریس شوالیه» (هنرمند
نامدار نئاتر و سینما)، و خیلیهای دیگر نیز دَمخور و قاطی شد و
استعدادش حسابی گُل کرد. داشت همه چیز به
وفق مراد پیش میرفت که کُشتهشدنِ صاحبِ کاباره، اشتباهاً به گردنِ «ادیت پیاف»
افتاد و ناگهان او را کشان کشان به زندان بردند!
پُشت سرهم بدبیاری میآورد.. بعد ها با ماشین هم تصادف کرد و صورتش درب و
داغون شد...
***
اسم «ادیت»، برایش خوشایند بود چون مُبارزِ ضدِ
فاشیست Edith Cavel «ادیت کاول»،
را که در جنگِ جهانیِ اوّل در بلژیک ، به دستور دادگاه صحراییِ آلمانیها، اعدام
شد ــ در یادها زنده میکرد.
از آنجا که خیلی ریزه میزه بود، «پیاف» (La Môme Piaf) یعنی «گنجشکک»، لقب گرفت و کسی وی را با نام اصلیش « ادیت جوواننا گاسیون » صدا نمیزد.
شعر بسیاری از آهنگهایش را خود میسرود و حتی در آهنگسازی نیز با آهنگسازانش
همکاری داشت. با اینکه خیلی شلوغ و سرکش بود و کلهگنده ها را تحویل نمیگرفت،
وقتی با مردم عادی روبرو می شد و ترانه می خواند، هرچه در دل داشت بیرون می ریخت. گاه می خندید،
گاه میگریست و مثل بچه ها دستهایش را با شدت تمام تکان میداد.
اصلاً قیافه نداشت امّا به محض آنکه روی صحنه میرفت به تمام معنا سکسی
و زیبا و دلربا میشد و لبخندش، «لبخندِ
ژوکوند» را جا میگذاشت...
صدایش که آدمی را به دیدارِ خویشتن میبَرد، آینهای از زندگیِ رنج
بارِ او بود.
«ادیت
پیاف»
،
نمادِ يک نسل، يک روحيه و انسانی پرشور
است.
در جنگ دوّمِ
جهانی، وقتی فاشیستها به پاریس ریختند و زندانها را از آزادیخواهان پُر کردند،
«ادیت پیاف»، امکاناتِ ویژه ای برای ارتباط با زندانیانِ فرانسوی داشت، از همینرو
آدمهای نُخاله و بیفرهنگ، به او تُهمتِ مزدوری میزدند و شایع میکردند:
خیلی بیمرز
است و با دشمن سَر و سِّر دارد! ، امّا
بعدها رو شد که در آن سالها با جنبش مقاومت فرانسه همکاری داشته و بسیاری زندگیشان
را مدیون او هستند.
در جریان اشغالِ پاریس ترانهِ «زندگی مانند گل سرخ»، (La vie en rose) را خواند که هنوز هم نشانه ویژه او شمرده میشود. (۴)
کلیک کنید: زندگی
مانند گل سرخ La vie en rose
از زندگی «ادیت پیاف»، که
با آنهمه رنج و دربدری همراه بود، فیلم باارزشی ساخته شده که نام« زندگی به رنگ صورتی»
را برآن گذاشتهاند و يکي از بهترين فيلم
هاي زندگي
نامه اي سال هاي اخير است. خودش مثل قمرالملوک وزیری، فقیرانه مُرد، امّا فیلم
زندگی اش بیش از ۳۹ میلیون یورو، فروش داشته است!
«ادیت
پیاف»
، نمادِ يک
نسل، يک روحيه و انسانی پرشور است و داستانِ زندگیاش ارزش تأمّل دارد.
خیلی چیزها که ما «شِّر و وِّر» میپنداریم و به ریشخند میگیریم، به غایت زیبا
است و صادقانه بگویم که مواردی چون
زندگی «ادیت پیاف»، یا «روزِ والنتاین»،
و مشابه آنرا به عَمد برَجسته میکنم. پیشتر هم در مقاله
بی خیالِ سیاست، عشق را عشق است
به آنچه دیگران
دهها بار بهتر از من میشناسند امّا چون «اَح و بی مقدار» است! قابل بررسی نمیدانند
ــ اشاراتی داشتهام.
برگردیم به «ادیت پیاف»....
***
بدبختی پشت بدبختی و بَدآوردنِ مُداوم، امّا تسلیم نشدن، ایستادگی و بازهم
ایستادگی، هنرش بود. حتی در اوج بیماری که مُرفین و الکل و اوقاتتلخی و بیخیالی مُچالهاش کرده بود،
خودش را از تا نمیانداخت و «گلِ سرخِ زندگی» را به رُخ می کشید و فریاد می زد:
Non, je
ne regrette rien «هرگز، هرگز پشیمان نیستم.»
با اینکه ترانه «هرگز، هرگز پشیمان نیستم»، پس از جنگ ساخته شده و حتی برخی
از گروههایِ دست راستی از آن استفاده کرده اند، اما بسیاری از کسانیکه در جنبشِ مقاومت
بر علیهِ دیکتاتوری شرکت داشته اند از آن بهعنوان سُرود خود استفاده بردهاند.
نه ! هیچ، هیچ
نه! من از هیچ چیز پشیمان نیستم
نه از خوبی ها و نه از سرنوشت
نه از خوبیهایی که به من رسیده
نه از بدیهایش، هردو برای من یکسان هستند
نه! من از هیچ چیز پشیمان نیستم...
Non! Rien de rien ...
Non ! Je ne regrette rien
Ni le bien qu'on m'a fait
Ni le mal tout ça m'est bien égal !
Non ! Rien de rien ...
Non ! Je ne regrette rien...
C'est payé, balayé, oublié
Je me fous du passé!...
آن روزها زندگی زیباتر بود و آفتاب گرمتر از از
امروز
یکی از زیباترین ترانه های
«ادیت پیاف»، که البته دیگران نیز خواندهاند،
Les feuilles mortes (Dead Leaves) «برگ های پژمرده» است. (۵)
اشاره من به ترانهای است که شاعر و نویسندهِ فرانسوی، «ژاک پرور» سروده و «ژوزف كُوسما»، آهنگش را ساخته و با
Oh! je
voudrais tant que tu te souviennes,
شروع می شود.
«برگ هاىِ پژمُرده»،
نخستين بار، پس از جنگ دوّمِ جهانى، با صداىِ دلنشينِ «كُورا ووُكر»،
Cora Vaucaire
خوانندهِ
زنِ فرانسوى اجرا شد، و به جز «ادیت پیاف»، دیگرخوانندگان فرانسوى هم آن را خوانده اند.
دوست دارم به یاد آوری
روزهای خوشی را که با هم بودیم
در آن روز ها زندگی زیباتر بود
و تابش آفتاب گرمتر از امروز
برگهایِ پوسیده با دَمِ پارو جمع می شدند
می بینی ! که من فراموش نکرده ام
برگهایِ پوسیده با دَمِ پارو جمع میشدند
خاطره ها و دریغها نیز
و بادِ شمال آنها را
به شبِ سردِ فراموشی می سپرد
می بینی هنوز فراموش نکرده ام
ترانه ای که برایم می خواندی
و آن ترانه به سانِ ما بود
تویی که مرا دوست داشتی و من که ترا
و ما هردو در کنارهم زندگی می کردیم
تو که مرا دوست داشتی و من که تو را
امّا روزگار، عاشقان را
به آرامی، بی سروصدا از هم دور میکند
و دریا، رّدِ پای عشّاق از هم جدا
شده را
از روی ساحل می ُزداید
برگهایِ پوسیده با دَمِ پارو جمع میشدند
خاطرات و دریغ ها نیز
اما محبوبِ من ساکت و وفادار
همیشه لبخند میزند و از زندگی سپاسگزار
تو را میخواستم چرا که زیبا بودی
چگونه میخواهی ترا به فراموشی بسپارم
در آن روزها زندگی زیباتر بود
و آفتاب گرمتر از از امروز میتابید
تو دوست عزیز من بودی
ولی اکنون جز آه و دریغ از من چه کاری برمی آید
سرودی که تو خواندی
برای همیشه در گوشم طنین انذاز است

(Oh! I really hope you remember
Those happy days when we
were friends.
In those times life was more
beautiful
And the sun brighter than
today's.
The dead leaves gather on
the rake.
You see, I have not
forgotten...
عشق همدَمی و هم آوائی و يکتائی و «يکتوئی» است.
عشق، بقا و حضور معشوق است، حتی اگر به فنای عاشق بينجامد. عشق نه فقط به قول عين القضاة، شوريدگی است، همدَمی وهم
آوائی، و يکتائی و "يکتوئی" هم هست.
مَرحبا ای عشقِ خوش سودای ِ ما
ای دليلِ جمله عِلّت های ِ ما
ای دَوایِ نخوت و نا موس ِ ما
ای تو افلاطون و جالينوس ِ ما
اگر عشق را که «اُسطرلاب اسرارِ خداست»،
تنها در برهنگی یا «یک تکّه گوشت»! خلاصه نکنیم، همچنین، اگر خودمان
را به آن راه نزنیم و عشق را که زمینی هم هست، (خیلی هم هست!)، فقط ملکوتی و
آسمانی جلوه ندهیم ـ رازِ اینگونه ترانه ها را در مییابیم.
میتواند آسمانِ آبی بر َسرِ ما فرو بريزد
و میتواند زمين هم ازهم فرو بپاشد
برايم هيچکدام اهمّيت ندارد
اگر تو مرا دوست داشته باشی
دنيا را به هیچ میگیرم
تا وقتی عشق صبحهايم را نورانی خواهد کرد
تا وقتی که بدنم با نوازشهايت بسوزد
مشکلات را به هيچ میگیرم و به آن تیپا میزنم...
سخنِ عشق نه آناست که آيد به
زبان...
کشش پروانه به
سوی شمع، تمایلِ شاخ و برگ درختان به سویِ نور، «هم بوسیِ» لب و نی، و نوای خوشی
که ايجاد می کند، گردشِ الکترون به دور پروتون، رقصِ سيارههایِ منظومهِ شمسی به
دور خورشيد، کششِ ريشهها به سمتِ خاک، گرايشِ انسانی که در تاريکی قرار میگيرد
به سویِ هر نقطهِ نورانی، کششِ برخی حيوانات به طرفِ جريانها و ميدانهایِ
مغناطيسی، درهم رفتن و همخوابگیِ هيدرژن و اکسيژن که همدیگر را میبویند و میبوسند
و سر بر سینه هم میگذارند تا فرزندشان (آب)، که اگر نبود، حيات نبود ــ به دنیا
بیآید و جان بگیرد، آميزشِ عاشقانهِ رنگ ها، همنوائیِ پيانو و تار، رقصِ کلمات که
درهم می روند و شعر را می سازند، ابرهایِ درهم رونده که گاه آبستنِ باران می شوند و گاه نزديکِ غروبِ
آفتاب، زيباترين تابلویِ نقاشی را خلق می
کنند... ــ همه و همه، در راستای پيوند و آميزشِ دو انسانی است که همديگر را دوست
دارند.
اگر در ريزشِ برف که زمين و هرچه در آن است سمفونیِ
مساوات می نوازد ــ زيبائی نهفته است،
اگر بارشِ باران از آسمان،
رويشِ گل در چَمَن و جوششِ آب از چشمه، زيبا است ــ منظره هایِ عاشقانه نيز که
هستی با تمامِ برهنگی اش دل ُربائی میکند، زيبا است.
سخنِ عشق نه آن است که آيد به
زبان
ساقیا مِی ده و کوتاه کن اين
گفت و شنفت
زیرنویس:
۱) ترجمه ترانهِ
«برگهای پژمرده» (به شعر)، از آقای دکتر اميرهوشنگ کاوسی است. مجله بخارا > شماره
۵۰ > شعر جهان صفحات ۱۹۴ تا ۱۹۶
۲) پیش از انقلاب، در زندانِ وکيل آباد مشهد بخصوص که برخي
زندانبانان با زندانياني چون مرتضي باباخاني و علي خوراشادي و رضا شلتوکي (هر سه
بعد از انقلاب به خاک و خون افتادند) ــ رابطه عاطفي داشتند، اين امکان فراهم شده
بود که مجموعه اي از بهترين آثار موسيقيدانان جهان را زندانيان به بند بيآورند.
البته در اوين و قصر و... از اين خبرها نبود و «وکيل آباد» حالت استثنائي داشت. تا
آنجا که يادم مانده، غیر از صفحه «ادیت پیاف» که گفتم، نوارهاي زير را هم داشتيم:
«آواز زمين» اثر
گوستاو مالر، چهار فصل اثر «وي والدي»، شور اميرُاف، اورتورِ اگمونت، رقص آتش، اثر
«مانوئل دفايا»، سمفوني شماره هفتِ شوستاکوويج که مربوط به هجوم نازیها به
لنینگراد و شکستِ آن ها است، ُاپراي آرشين
مالالان، اُپرایِ کوراوغلو، اپراىِ فيدليو، و نيز نوارهایي از «گلهایِ صحرائي و
گلهایِ رنگارنگ»...
۳) برای دیدن «سایت پرلاشز»، اینجا را کلیک کنید
در پرلاشز که «ادیت پیاف» به خاک سپرده شده، ژان پل سارتر، آلفرد دوموسه،
اميل زولا، جيمز موريسون، پيتر وايلار، شوپن، بالزاک، جيم موريسون، جورج بیزه، پل
الوار، آنتونیو روسینی، مولیر، آمادئو مودیلیانی، ویکتور هوگو، اسکار وایلد،
ایزادور دانکن، سارا برنارد، ژان دو لافونتن،
مرلو پونتی، مارسل پروست، میکل
آنجلو آستوریاس، صادق هدایت و غلامحسین ساعدی... حضور دارند! خیلی ها وقتی نیستند،
بیشتر حضور دارند.
۴) La
Vie en Rose یک اصطلاح است به معنیِ زندگی را با خوش بینی دیدن، زندگی را رنگین و صورتی
دیدن،. با دیدی خوب به زندگی نگریستن و ....
۵) ترانهِ دیگری که به "Autumn Leaves"،
(برگهای پائیزی) شهرت دارد و بسیاری از بزرگان موسیقی( ابو مونتان ، زولیت گرکو، فرانک
سیناترا، نات کینگ کول، ادیت پیاف، آندره
بوچیلی و...) اجرا کرده اند، این است:

The
falling leaves drift by the window
The autumn leaves of red and gold
I see your lips, the summer kisses
The sun-burned hands i used to hold
Since you went away the days grow long
And soon i'll hear old winter's song
But i miss you most of all my darling
When autumn leaves start to fall
برگها ي پاييزی، برگ های
طلايي و سرخ، پُشت پنجره در باد می رقصند و من لبان تو را... بوسه هاي تابستاني و دست هایِ آفتاب سوخته اي كه در دستانم نگاه
مي داشتم، به خاطر مي آورم.
از آن هنگام كه رفتی
، روزها قد كشيدند و من به زودي ترانه یِ قديمي زمستان را خواهم شنيد...
اما بيش از هميشه دلم
برایت تنگ میشود...
وقتي برگهاي پاييزي
شروع به رقصیدن ميكنند.....
اینجا را کلیک کنید. سایت
Edith Piaf ادیت پیاف