چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶ - ۱۴ نوامبر ۲۰۰۷

مجید زربخش

تاریخ ‌نگری روشنفكران بریده از چپ (۲)

 

یكی از ابزارهای تحریف تاریخ گذشته و اشاعه و تبلیغ اندیشه‌های التقاطی و تسلیم‌طلبانه، ساختن و پرداختن نظرات و احكام سست‌پایه و بی‌اساسی است كه به‌نام «نوتاریخی‌گری» انجام می‌گیرد و آقای عباس میلانی از جمله مدعیان آن است. در پوشش این "بازخوانی" دگرگونة گذشته، بسیاری از ارزش‌ها زیر سئوال قرار می‌گیرند، نفی می‌شوند و جای خود را به‌ضدارزش‌های من‌درآوردی می‌دهند.

"بازخوانی" سنت روشنفكری ایران و مفهوم روشنفكر، یكی از عرصه‌هائی است كه آقای میلانی از مدت‌ها پیش در پی آن است. این "نظریه‌پردازی" و "بازخوانی"، گر چه پس از انتشار مصاحبه روزنامه «هم‌میهن» با آقای میلانی، حساسیت بیشتری برانگیخت و با نقد و واكنش بیشتری روبرو گردید، اما طرح آنها تازگی ندارد. وی این نظرات را از سال‌ها پیش، و تا كنون در فرصت‌هائی گوناگون، مطرح كرده است؛ از آن‌جمله در اسفند 1380 در گفتگو با آقای حسین مهری در "رادیو صدای ایران" (كه در روزنامة "كیهان لندن" نیز به‌چاپ رسید) و هم‌چنین در ماه مه 2002 در مقدمة كتاب «تسخیر تمدن فرنگی» تالیف فخرالدین شادمان.

دلیل حساسیت و واكنش‌ها پس از مصاحبه اخیر شاید این باشد كه به‌نظر می‌رسد این نقطه‌نظرها در میان كسانی از نوع مصاحبه‌كنندة روزنامة «هم‌میهن» زمینه‌ای برای تبلیغ یافته است و آدم‌هائی چون مصاحبه‌كنندة نام‌برده، كه به‌رغم فضل‌نمائی‌ها، خود از سنت روشنفكری ایران بی‌بهره‌اند و از عمق رویدادهای گذشته و تأثیر تاریخی حوادث سرنوشت‌سازی چون كودتای 28 مرداد 32 و دلائل اهمیت آن برای نسل‌ پیشین و امروز آگاهی درستی ندارند، به‌ابزار تبلیغ و اشاعة این نظرات و چتر دفاعی روشنفكران اخته تبدیل شده‌اند، آن هم به شیوه‌ای كه تأثیر هر چه بیشتری بر خواننده بگذارد. این كانال‌های تبلیغاتی و ستایشگران آقای میلانی كار را به‌گونه‌ای انجام می‌دهند كه بتواند بر مخاطبان كم‌اطلاع و «روشنفكران» بی‌دغدغه حداكثر تأثیر را داشته باشد.

اینان ابتدأ با گزافه‌گوئی پیرامون ترجمه‌ها و تألیف‌های آقای میلانی و اشاره به‌موفقیت شغلی او به‌عنوان «رئیس گروه مطالعات ایران‌شناسی در دانشگاه استنفورد»، وی را به‌مثابه «تئوریسین شناخته شده»ای معرفی می‌كنند كه «با ذهن آكادمیك، نظام‌مند و دقیق» به‌«بازخوانی نو و دگرگونه تاریخ» پرداخته است و فضاهای تازه‌تر و كاربردی‌تری را به‌جامعه روشنفكری ایران پیشنهاد می‌دهد». مصاحبه‌گر روزنامه «هم‌میهن» به‌دنبال این‌گونه مدح و ستایش‌ها و بر پایة این‌گونه زمینه‌سازی می‌كوشد به‌خوانندگان القاء كند كه «تئوری‌ها» و احكام این «اندیشمند توانا در ارائه مولفه‌های تاریخ و اشاره‌های پر شمار به‌مصادیق بحران روشنفكری در ایران»، گویا تئوری‌ها و «احكام راه‌گشائی است كه به‌بحث‌ها و پنداشته‌ها و انگاره‌های تا كنونی درباره روشنفكر و جامعة روشنفكری ایران پایان می‌دهد، مفهومی نو و قابل قبول را جایگزین آن می‌سازد و فضاهای كاربردی‌تری را به‌روی روشنفكران ایران باز می‌كند». 

با این‌گونه تبلیغات و شیوه‌های پیش‌برد آن و با این ستایش و رواج نقطه‌نظرهای تسلیم‌طلبانه درباره روشنفكران، واكنش امری طبیعی بود. از سوی دیگر، این «نظریه‌پردازی»های مبتنی بر تخطئه سنت روشنفكری ایران و بی‌مقدار كردن روشنفكران منتقد و روشنفكران چپ از جانب كسی انجام می‌گیرد كه دارای پیشینه چپ است، اما امروز به‌گفتة خود او، در كنگرة آمریكا و كمیته سیاست خارجی آن طرف گفتگو قرار می‌گیرد، به‌نشست‌ها و كنفرانس‌های نئوكان‌ها دعوت می‌شود و بخشی از فعالیت‌های فكری و عملی‌اش در این راستا است. چرخشی قابل تأمل كه نمی‌توان به‌آن و ارتباط آن با مواضع كنونی و تأثیر متفاوت آن بر خوانندگان بی‌توجه بود.

 

روشنفكر به‌مثابه منتقد و متعهد- مفهوم "روسی" و "اروپائی"!

 

آقای عباس میلانی در گفتگو با روزنامه «هم‌میهن» در زمینه‌های مختلفی، از جمله درباره روشنفكر، مفهوم روشنفكری، رابطه روشنفكر با قدرت، روشنفكران چپ و جامعة روشنفكری ایران، هم‌چنین دربارة نگاه نو به‌تاریخ گذشته و معنای «نوتاریخی‌گری»، درباره كودتای 28 مرداد و «نگاه درست» به‌آن، درباره فردگرائی و فردیت روشنفكر، درباره هنر، ادبیات ... سخن گفته است. در این نوشته به‌طور عمده به‌زمینة اول بحث، یعنی گفتارهای مربوط به‌روشنفكران می‌پردازیم.

آقای عباس میلانی پس از واكنش شدید عده‌ای به‌اظهارات او، در پاسخی به‌منتقدین می‌نویسد: «هر آن‌چه كه می‌گویم و می‌نویسم، صرفأ به‌عنوان "گمان" خود بیان می‌كنم... در نفس كاربرد "گمان" این اصل شناخت‌شناسی مستتر است كه چه بسا آن‌چه می‌گویم، نادرست است».

اما، ما فقط در دفاع از خود آقای میلانی در برابر انتقادات، با چنین عبارتی روبرو می‌شویم. در نوشته‌ها و گفته‌های او مطالب با چنان قاطعیتی بیان شده‌اند كه جز یقین كامل، ردپائی از تردید در آنها نمی‌توان یافت. به‌ویژه در مصاحبه مورد بحث كه وی به‌عنوان «تئوریسین شناخته شده‌ای» معرفی می‌شود كه «فضاهای تازه و كاربردی‌تری را به‌جامعه روشنفكری ایران پیشنهاد می‌دهد». و او نیز می‌كوشد خود را نظریه‌پرداز و صاحب نظر در عرصه‌های گوناگون بنمایاند.

آقای عباس میلانی شش سال پیش نیز در گفتگو با «رادیو صدای ایران» با همین قاطعیت و یقین سخن گفته است. وی در آن گفتگو كه با تیتر بزرگ «مفهوم روشنفكر را كج فهمیدیم» كه در «كیهان لندن» به‌چاپ رسید، عینأ همان مطالبی را مطرح می‌سازد كه شش سال پس از آن در گفتگو با روزنامه «هم‌میهن». در آن‌جا می‌گوید: «به‌نظر من جامعه ایرانی یك گرفتاری داشته و آن این است كه مفهوم روشنفكر را در اساس كج فهمیده‌ایم، یعنی به ما كج فهماندند. به‌این لحاظ كه تفكری كه در ایران حاكم شد ... از طریق روسیه به‌ایران آمد، در نتیجة این تفكر "ما" مفهوم روسی از روشنفكر، یعنی مفهوم (Intelligentzia) از روشنفكر را به‌جای مفهوم دیگری كه مثلأ در اروپا رایج است یا آن‌را ایزایا برلین در نوشتة معروف خودش "متفكران روس" به‌عنوان "مفهوم اروپائی روشنفكر" یاد می‌كند، پذیرفتیم. ما مفهوم اروپائی را هرگز نپذیرفتیم و مفهوم‌مان از روشنفكر كسی بود كه همواره با دولت در ستیز است... امروز جامعه دارد این مفهوم را طرد می‌كند» (1). پس از گذشت شش سال، در مصاحبه با روزنامة «هم‌میهن» همین نظرات، بدون هیچ تردید و خدشه‌ای تكرار می‌شوند: «مفهوم روشنفكری كه در ایران جا افتاده، مفهوم دیگری از روشنفكر است. به‌این معنا كه به‌لحاظ نفوذ روسیه، یعنی روسیة قرن نوزدهم در ایران بسیاری از مفاهیم تجدد به‌ایران وارد شد... یكی از عوارض این پدیده مفهومی است كه از روشنفكر در ایران جا افتاد، یعنی روشنفكر كسی است كه سلوك خاصی دارد، با قدرت همواره در تعارض است ...، در حالی كه ما مفهوم دیگری از روشنفكر داریم، مفهوم انگلیسی یا فرانسه هم از روشنفكر بود كه این نوع تعارض با قدرت و این نوع شیفتگی را نداشت». آقای عباس میلانی در سال 2002 در مقدمه‌ای كه بر كتاب «تسخیر تمدن فرنگی» تألیف فخرالدین شادمان نوشته است، باز همین نقطه‌نظرها را مطرح می‌سازد و به‌تلاش عبث برای جا انداختن مفهوم دیگری از روشنفكر، مفهومی كه «تعارض با قدرت» در آن نباشد، ادامه می‌دهد. در آنجا نیز می‌نویسد: «در آن سال‌ها جامعه گرفتار مفهومی غریب از روشنفكر بود. به‌تأسی و تأثر از تفكر منجی‌پرست و قهرمان‌پرست روسی، سلك روشنفكری در انحصار كسانی بود كه دست كم به‌ظاهر از معاندان قدرت حاكم بودند» (2). آقای میلانی در این جا نیز برای تأئید گفته‌های خود، خواننده را به‌كتاب «متفكران روس» رجوع می‌دهد. هم‌چنین در این مقدمه هم آرزوی خود را تكرار می‌كند كه در جامعه امروز ایران :مفهوم نوئی از روشنفكر در حال نضج است. ارزش‌های گذشته ... مورد بازاندیشی‌اند. فضل و خرد و خلاقیت جای از كف رفتة خود را بازمی‌یابند و دیگر گروگان "موضع سیاسی" و "معاندت با قدرت" نیستند».

آقای عباس میلانی در نوشته‌ها و اظهارات خود، ابتدأ با استناد به‌كتاب «متفكران روس» اثر ایزایا برلین را  مفهوم روسی روشنفکر و ابداع روشنفکران روسیه قرن نوزدهم ، از دو مفهوم روشنفكر، "مفهوم روسی" و "مفهوم اروپائی" سخن می‌گوید و با اشاره به‌كتاب نام‌برده، مسئله تعهد اجتماعی و ستیز با قدرت می‌نامد كه در نتیجه‌ی نفوذ فرهنگ روسیة قرن نوزدهم، در ایران غالب شد. آقای میلانی پس از این تقسیم‌بندی مفهوم روشنفكر، جنبش روشنفكری و سنت روشنفكری ایران را به‌دنباله‌روی از ابداع "روسی"، "كج‌فهمی" "مقولة" روشنفكر و بی‌اعتنائی به "مفهوم اروپائی" روشنفكر متهم می‌سازد. بنابراین برای پرداختن به‌نظرات وی، ضروری است ابتدأ به مأخذ مورد استناد، به‌كتاب «متفكران روس» مراجعه كنیم.

ایزایا برلین در این كتاب در هیچ جا از تقسیم‌بندی مفهوم روشنفكر به "روسی" و "اروپائی" به‌گونه‌ای كه آقای میلانی ادعا می‌كند و از مقوله‌ای تحت عنوان "مفهوم اروپائی" روشنفكر نام نبرده است. ایزایا برلین در این كتاب نخست در اشاره‌های متعدد نشان می‌دهد كه روشنفكران قرن نوزدهم روسیه، خود زیر نفوذ فكری متفكران و آزادی‌خواهان اروپا قرار داشتند و از آنان تأثیر پذیرفته‌اند و این تأثیر از قرن هجدهم وجود داشته است. ایزایا برلین در مقایسة میان تحولات روسیه و اروپای غربی در قرن هجدهم می‌نویسد: «مبارزة لیبرال‌ها و رادیكال‌های روس، كه پس از سركوبی‌های شدید ناشی از قیام دسامبریست‌ها در اواسط دهة سی و اوائل دهة چهل رفته رفته دلیرتر و زیان‌آورتر شدند، بیشتر شبیه نبردی بود كه نویسندگان دائره‌المعارف در فرانسه یا جنبش "روشن‌اندیشی" در آلمان علیه كلیسا و سلطنت مطلقه انجام می‌دادند (3).

در قرن نوزدهم، هم در دهه‌های اول قرن و هم پس از شكست انقلاب در اروپا، روشنفكران روس با این كه از راه حل‌های وارد شده از اروپا درگذشتند و در پی ساختن نظرات و یافتن شیوه‌های عمل منطبق با شرائط روسیه بودند، معهذا هم‌چنان تحت تأثیر اندیشمندان و آزادی‌خواهان اروپا، به‌دنبال آموزش از آنها و به‌قول ایزایا برلین «شاگردان بسیار جدی و ساعی پیشرفته‌ترین متفكران اروپای غربی بودند» (4) و چشم‌های آنها به‌آلمان و فرانسه دوخته بود و «قبله آمال آنها» پاریس بود، «زیرا پاریس موطن همه آزادی‌خواهان و آزادگان جهان به‌شمار می‌رفت» (5).

روشنفكران روس در قرن نوزدهم، تنها در زمینة آزادی‌خواهی و تعهد اجتماعی نبود كه تحت تأثیر اروپای غربی قرار داشتند، بلكه بنا بر قول ایزایا برلین «در قرن نوزدهم یك اندیشه سیاسی و اجتماعی در روسیه نبود كه در همان خاك به‌بار آمده باشد» (6). در این دورة تاریخی، هر آن‌چه در روسیه است، «ریشه نهائی‌اش را در غرب می‌توان یافت، حتی پی‌اش را می‌توان در نظریه‌ای پیدا كرد كه هشت یا ده سال پیش از روسیه در غرب رواج داشته» است. در آن روزگار دانش‌آموختگان و روشنفكران روسیه شدیدأ تحت تأثیر اروپای غربی بودند و راهنمای فكری آنها جهت شركت در فعالیت‌های اجتماعی و تغییر شرائط موجود، اندیشه‌هائی بود كه در اروپا وجود داشت. «با رسیدن یك پیام تازه از جانب یكی از شاگردان سن‌سیمون یا فوریه، با وارد شدن یك كتاب از آثار پرودن یا... كه تازه‌ترین پیامبران اجتماعی فرانسه بودند، یا با منتشر شدن اندیشه‌ای منسوب به داوید اشتراوس یا لودویگ فویرباخ یا لامونه ... هیجان واقعی پدید میآمد»  (7). او باز در همین رابطه می‌نویسد: «روس‌ها، دست‌كم تا آنجا كه به‌روشنفكران زبان‌دارشان مربوط می‌شود، همان غربیان قرن نوزدهم بودند كه كارهاشان قدری گزافه‌آمیز شده باشد، و نه تنها غیرعقلانی و در خود فرورفته و بیمارگونه نبودند، بلكه آن‌چه در حد اعلا و بلكه در حد افراط داشتند، قدرت بسیار بسیار پیشرفته در استدلال بود و منطقی در نهایت روشنی» (8).

ایزایا برلین درباره روشنفكران روسیه و نخستین اعضای جامعه‌ی روشنفكری روس (Intelligentzia)، در دوره‌ای كه آقای میلانی به استناد كتاب وی!! آنها را در برابر روشنفكران اروپا قرار می‌دهد، چنین می‌نویسد: «آنها آورندگان شرمندة پیام مغرب‌زمین بودند كه خود به‌یمن انفاس خوش فلان فیلسوف رومانتیك آلمانی یا بهمان نویسندة سوسیالیست فرانسوی از بند نادانی و پیشداوری و كودنی و بزدلی رسته بودند و دیدشان دگرگون شده بود» (9). 

"رهانندگان" و الهام‌بخشان و سازندگان اصلی اندیشه‌های روشنفكران روس در قرن نوزدهم، اومانیست‌های رنسانس در اروپا، آزادی‌خواهان، روشنفكران و فیلسوف‌های قرن هجدهم اروپا بودند. ایزایا برلین در جای دیگری از كتاب درباره روشنفكران روس می‌نویسد: «آنها بدست فلاسفة بزرگ آلمان رها شدند- هم از احكام جزمی كلیسای ارتدوكس، و هم از فرمول‌های خشك نویسندگان عقلانی قرن هجدهم، كه شكست انقلاب اگر نظریات آنها را رد نكرده بود، باری بی‌اعتبار ساخته بود» (10).

در این باره كه نظریه تعهد اجتماعی و مفهوم روشنفكر متعهد و نقش وی در بیداری مردم و دفاع از اندیشه‌های آزادی‌خواهی در اساس نه ساخته روشنفكران روس، بلكه از اروپا است و روشنفكران روسیه خود متأثر از اروپا بودند، باز هم می‌توان شواهد فراوان، از جمله از كتابی آورد كه عباس میلانی برای توجیه نظرات خود به‌گونه‌ای مغلطه‌آمیز به‌آن استناد كرده است. آشنائی ساده با تاریخ اروپای پس از رنسانس، با جنبش روشنگری و تلاش روشنگران و روشنفكران اروپا و پیشگامان و نظریه‌پردازان انقلاب فرانسه نشان می‌دهد كه پای‌بندی به‌وظیفه اجتماعی و تعهد اجتماعی روشنفكران و نویسندگان یكی از عوامل مهم گسترش و پیروزی مبارزه علیه سلطه كلیسا، علیه خودكامگی حكام و سلطنت مطلقه پادشاهان و علیه عقب‌ماندگی و برای تغییر شرائط در قاره اروپا بوده است.

پیش از قرن نوزدهم در میان بخشی از نویسندگان و هنرمندان فرانسه؛ در عین حال برداشتی از هنر و ادبیات موجود بود كه به «هنر برای هنر» باور داشت و بر آن بود كه وظیفه هنرمند این است كه «بهترین كار ممكن را فراهم كند». این برداشت از هنر و ادبیات را كه تعهد اجتماعی روشنفكر را نادیده می‌گرفت، بیش از همه روشنفكران روسیه مردود می‌شمارند. ایزایا برلین دربارة این برداشت و تفاوت آن با دیدگاه روشنفكران روسیه می‌نویسد: «می‌توان گفت كه دو برداشت از ادبیات و هنر بطور كلی وجود دارد و شاید مقایسة آنها خالی از لطف نباشد. برای اختصار من یكی را فرانسوی و دیگری را روسی خواهم نامید. اما این‌ها فقط برچسب‌هائی است كه برای كوتاهی و آسانی به‌كار می‌روند ... این تمایز را در هر صورتی به‌معنی حقیقی كلمه بگیریم، بسیار گمراه‌كننده خواهد بود» (11).

اینها ظاهرأهمان جملاتی است كه آقای عباس میلانی از آن "مفهوم روسی" و "مفهوم اروپائی" روشنفكر را اختراع كرده است. ایزایا برلین سپس در ارتباط با برداشتی كه آنرا برداشت فرانسوی خوانده است، برخورد روشنفكران روس با آن چنین می‌نویسد: «این طرز برداشت را (كه من عمدأ آنرا گزافه‌آمیز ساختم) همة نویسندگان بزرگ روسیه در قرن نوزدهم به‌شدت مردود شناختند» و سپس می‌افزاید كه برداشت آنان «برداشت "روسی" (دست كم در قرن گذشته) این است كه انسان یكی است، وجودش را نمی‌توان تقسیم كرد» (12).

با وجود گرایش بخشی از نویسندگان و هنرمندان فرانسه به‌نظریه «هنر برای هنر»، در قرن نوزدهم برداشت غالب نه تنها در روسیه، بلكه هم‌چنین در اروپا این بود كه انسان وظیفه دارد وجود خود را برای هدفی وقف كند و چنین وظیفه‌ای برای شاعر و هنرمند بیشتر است، زیرا «شكل ایثار هنرمند این است كه خود را تمام و كمال فدای آرمایش كند» (13).

روشنفكران قرن نوزدهم روسیه به‌حكم شرائط سیاسی- اجتماعی آن روزگار، به‌دلیل حاكمیت دولتی خودكامه و ضد آزادی و اندیشه و اعمال ستم بر مردم طبعأ «بیش از روشنفكران كشورهای اروپا بر تعهد اجتماعی روشنفكران پافشاری داشتند. اینان كه به‌گفته ایزایا برلین «فرق میان داد و ستم و تمدن و توحش را خوب می‌فهمیدند»، بر این تعهد و وظیفه تأكید بیشتری داشتند و بر آن بودند كه «وقتی انسان در برابر جامعه سخن بگوید، خواه شاعر باشد و خواه داستان ‌نویس یا تاریخ‌‌نویس یا صاحب هر فن اجتماعی دیگر، مسئولیت كامل راهنمائی و راهبری مردم را پذیرفته است» (14).

نویسندگان روسیه از داستایووسكی تا تولستوی و از هرتسن تا تورگنیف در این نظر مشترك بودند كه «مسائل اجتماعی موضوع‌های اصلی زندگی و هنر هستند و فقط در صورتی قابل درك‌اند كه در متن تاریخی و عقیدتی خاص خود قرار گیرند» (15). تأكید و توجه خاص روشنفكران روسیه بر این عقیده، اما به‌معنای آن نیست كه فقط آنها، بدان پای‌بند بودند و روشنفكران اروپا به‌دنبال مفهوم دیگری از روشنفكر بودند و به‌چنین دیدگاهی باور نداشتند.

همان‌گونه كه در بالا اشاره شد، برداشت روشنفكران روسیه قرن نوزدهم از وظیفه روشنفكر، متأثر از اروپا بود. آنها اما، در عین حال به‌پدیدة روشنفكر مفهومی غنی‌تر دادند و به‌نوبه خود بر اروپائیان تأثیر و نفوذی بزرگ گذاردند. برداشت نویسندگان روسیه از روشنفكر، برخلاف اظهارات بی‌پایه آقای عباس میلانی نه تنها «مفهومی غریب» نبود، بلكه دیدگاهی است كه بنا به‌گفته ایزایا برلین و به‌تصریح مأخذی كه آقای میلانی بدان استناد می‌كند، «در تصور غربیان از هنر و زندگی تأثیر فراوان كرد و خود یكی از سهم‌های روسیه در سرمایه اندیشه است. خوب یا بد، این عقیده وجدان اروپائی را سخت تكان داده است» (16).

به‌طوری كه می‌بینیم نه روشنفكران روسیه، با سهم خود در سرمایه اندیشه و تكان دادن وجدان اروپائی، و نه روشنفكران ایران با پای‌بندی به‌تعهد اجتماعی و اخلاقی و انسانی، هیچ كدام مفهومی كج از روشنفكر را رواج نداده‌اند. این آقای عباس میلانی است كه به عبث تلاش دارد با انكار وظیفه و مسئولیت تاریخی روشنفكر، "مفهوم كج" روشنفكر، مفهومی توجیه‌گر از "روشنفكر" فرصت‌طلب و بی‌دغدغه را رواج دهد.

آقای میلانی می‌گوید: «جامعه ایرانی ... مفهوم روسی از روشنفكر، یعنی مفهوم (Intelligentzia) از روشنفكر را بجای مفهوم دیگری از روشنفكر كه مثلأ در اروپا رایج است یا آنرا ایزایا برلین در نوشته معروف خود یاد می‌كند»، پذیرفته است و مفهوم اروپائی روشنفكر، مفهوم غیرروسی (Intellectual) را هرگز نپذیرفته است.

دربارة تقسیم‌بندی بی‌پایة مفهوم روشنفكر آقای میلانی قبلأ اشاره كردیم. در مورد (Intelligentzia) نیز این توضیح ضرورت دارد كه واژه نام‌برده گرچه با واژه‌ی انگلیسی و فرانسوی (Intellectual) تفاوت دارد، اما برخلاف اظهارات آقای میلانی، مفهومی در برابر آن نیست. (Intelligentzia) یك كلمه روسی است به‌معنای جامعه روشنفكران كه در قرن نوزدهم ساخته شد و كلمه(Intellectual) یعنی فرد روشنفكر. گر چه در روسیه آن زمان، اعضای جامعه روشنفكران خود را وابسته به‌یكدیگر می‌دانستند و در نتیجه، این كلمه مفهومی خاص می‌یافت، اما در مقابل كلمه (Intellectual) قرار نداشت. بهر حال این دو كلمه با مفهوم‌های من‌درآوردی آقای میلانی، «مفهوم روسی روشنفكر» و «مفهوم اروپائی روشنفكر» ربطی ندارند و بیان‌هائی برای مفاهیم موهوم فوق نیستند.

بطور خلاصه، نظریه‌ای كه پدیدة روشنفكران را بر اساس وظیفه و تعهد اجتماعی تعریف می‌كند و روشنفكران قرن نوزدهم روسیه در ساختن آن سهیم بوده‌اند، نه یك «عارضه نفوذ فرهنگ روسیه در ایران»، نه یك «گرفتاری جامعه ایران» و نه «مفهومی كج» و «غریب» از روشنفكر، بلكه اندیشه‌ای است كه گسترة آن به‌مراتب از محدودة مكانی روسیه و ایران و محدودة زمانی قرن نوزدهم فراتر می‌رود. این اندیشه پیش از نفوذ در ایران، اروپا را تحت تأثیر قرار داده بود و پس از قرن نوزدهم، در قرن گذشته و تا به‌امروز، به‌ویژه در جوامعی كه نظام‌های استبدادی حاكم‌اند، راهنمای سمت‌گیری روشنفكران متعهد و اندیشه و رزان آزادیخواه است.

ایزایا برلین كه آقای میلانی- با فرض نادانی خواننده- نظرات خود را با استناد به وی توجیه كرده است، دربارة این پدیده ای كه آقای میلانی آن‌را «مفهومی غریب» و «عارضه نفود روسیه» می‌خواند، چنین می‌نویسد: «پدیدة روشنفكران، با عواقب تاریخی و ادبی و انقلابی‌اش، به‌گمان من بزرگ‌ترین سهمی است كه سرزمین روسیه در تحولات اجتماعی جهان داشته است» (17).

بطوری كه ملاحظه می‌شود، مطالب بالا بی‌پایه بودن ادعاها،‌احكام و مستندات آقای میلانی را به‌روشنی نشان می‌دهد. اما مسئله و پرسش مهم‌تر این است كه حتی با فرض وجود یك «مفهوم اروپائی» از روشنفكر، مفهومی كه تعهد اجتماعی، موضع نقد و متعارض با قدرت را غیرضروری می‌داند، چرا آقای میلانی در جامعه‌ای كه نظامی استبدادی، با ارزش‌هائی عقب‌مانده بر آن حاكم است و روشنفكر نه فقط به‌اقتضای وظیفه در برابر جامعه و بنا بر مسئولیت تاریخی خود، بلكه به‌دلیل نیاز به آزادی برای آفرینش اندیشه و هنر نیز با این نظام در تعارض قرار می‌گیرد، وظیفه  تبلیغ و ترویج «مفهوم اروپائی» از روشنفكر را به‌عهده گرفته است؟ آیا وظیفه و رسالتی از این بهتر و سودمندتر سراغ ندارد كه به‌جای تبلیغ گمراهی و تبلیغ به‌سود ادامه شرائط موجود، به‌آن بپردازد؟ چه انگیزه‌ها و منافع و هدف‌هائی او را بر آن داشته است كه این وظیفه نامیمون و بی‌افتخار را برگزیند؟ چرا با توسل به تحریف و سفسطه و ادعاهای نادرست، این همه رنج و زحمت به‌خود روا می‌دارد تا عدم ضرورت تعارض روشنفكران با قدرت را و به‌عبارت دیگر عدم ضرورت مقابله با استبداد را در جامعة استبداد زدة ما ثابت كند؟ آیا این تقلاها برای دفاع از كسانی است كه صاحب فضل‌اند، ولی در برابر جهل، در برابر قدرت ضد آزادی و ضد اندیشه خاموش‌اند و نسبت به‌حاكمان ستمگر و مردم تحت ستم بی‌تفاوت‌اند؟ آیا این همه تلاش برای دفاع از چرخش 180 درجه‌ای خود، برای دفاع از مواضع كنونی و حفظ موقعیت امروز و برای این است كه مردم و صاحبان اندیشه در ایران این چرخش و مواضع امروز را نادیده بگیرند و او را در شمار روشنفكران بدانند؟ آیا این تقلاها به‌خاطر آن است كه در برخی رسانه‌ها و كانال‌های تبلیغاتی به‌مثابه «تنوریسین» و «نظریه‌پرداز» مطرح شود و مورد ستایش قرار گیرد؟ آیا بخاطر انتقام گرفتن از گذشتة خویش و افكاری است كه زمانی بدان دلبستگی داشته است؟

بی‌تردید این انگیزه‌ها و دلائل دیگر، تمامأ یا بخشأ در رفتن به‌این كوره‌راه تأثیر داشته‌اند. آن‌چه مسلم است، مواضع گذشته و فعالیت دوران جوانی عاملی مهم در رفتار كنونی است. آقای عباس میلانی همانند سایر جداشدگان از چپ و كسانی كه از فعالیت‌ها و مواضع پیشین خود نادم‌اند، برای ابراز پشیمانی از گذشته، برای نشان دادن درجة مخالفت امروز خود، تا حد كینه نسبت به‌این پیشینه و انتقام‌جوئی از آن پیش می‌رود. اینان كه در دوران جوانی با دانشی سطحی و به‌اقتضای شور و احساسات جوانی به‌دفاع از تئوری‌ها و استنتاجات چپ تعریف شده توسط سازمان‌هاشان پرداخته بودند، امروز به‌عنوان «صاحب دانش و خرد»، از آن گذشته شرمسارند و این در حالی است كه امروز نیز، ظاهرأ از موضع خردگرایانه، همان «مطلق‌ گرائی» آن دوران، همان ایقان و یك‌سونگری را تكرار می‌كنند و رفتار آنها، آن روی سكة دیروز است. با این تفاوت كه در گذشته به‌رغم مواضع و نقطه‌نظرهای آمیخته با اشتباه و دفاع از تئوری‌های التقاطی و به‌رغم «ابله» بودن- كه آقای میلانی بدان اشاره می‌كند- فعالیت‌ آنها برای خدمت به‌مردم تحت ستم و مبتنی بر شور و احساسات عدالت‌جویانه و آرمان‌خواهانه، برای آزادی و استقلال كشور و حتی در هم‌بستگی با همه مردم جهان بود. آنها در آن دوران نه فقط برای دفاع از حقوق مردم ایران، بلكه حتی در دفاع از مردم ویتنام و فلسطین هم به‌پا می‌خاستند، مبارزه می‌كردند و تجاوزگران و اشغالگران را محكوم می‌ساختند. آیا این «بلاهت» دیروز، از «خرد گرائی» امروز ایشان بهتر و مفیدتر نبوده است؟

 

تعهد اجتماعی، ویژگی روشنفكر

 

تعهد اجتماعی، تعهد در برابر جامعه، نقد وضع موجود و تلاش برای تغییر آن و در نتیجه تعارض اجتناب‌ناپذیر با قدرت، به‌ویژه قدرت استبدادی، ویژگی‌هائی است كه روشنفكر را از سایر دانش ‌آموختگان و دانشمندان و پژوهشگران متمایز می‌سازد. روشنفكران بقول ادوارد سعید" موکلان توده مردم‌اند،"  لذا هر اندیشمندی را نمی‌توان روشنفكر نامید. امروز در جهان، ما با شمار بزرگی از پژوهشگران، جامعه‌شناسان و كارشناسان عرصه‌های گوناگون روبرو هستیم كه در خدمت مؤسسات و نهادهای مختلف پژوهشی، نظامی و سرمایه مالی قرار دارند و كار بسیاری از آنها و مؤسسه‌های مربوطه، عملأ یافتن راه‌های بهره‌جوئی بیشتر صاحبان ثروت و قدرت و ستم بیشتر بر مردم جهان است. هم اكنون كم نیستند پژوهشگرانی كه از طریق مؤسسات و نهادهای گوناگون در خدمت كاخ سفید، سیا CIA و پنتاگون هستند و مستقیم و غیرمستقیم در ساختن و پرداختن نظریه‌ها، برنامه‌ها و سیاست‌های جنگ و تجاوز و غارت‌گری آمریكا شركت دارند، ولی كسی آنها را روشنفكر نمی‌نامد. حتی به هر آفرینندة اثر هنری و ادبی نیز نمی‌توان روشنفكر گفت. روشنفكر به‌آن بخش از اندیشه‌ورزان و نویسندگان و هنرمندان اطلاق می‌شود كه شرائط و ارزش‌های موجود را با نگاه نقد مورد پرسش قرار می‌دهند و كار آنها رشد و گسترش اندیشه، اندیشه اجتماعی و آزادی‌خواهانه، انتقاد بی‌وقفه و تلاش برای تغییر در راستای منافع جامعه و مردم و برای آیندة بهتر است.

روشنفكر و آفرینندة آثار ادبی و فرهنگی، به‌ویژه در جوامعی كه ستم و استبداد حاكم است و مردم در اسارت واپس‌گرائی و فقرند، در جوامعی كه نظام حاكم، اندیشه تغییر و اندیشة آزادی‌خواهی را برنمی‌تابد، نمی‌تواند در تعارض با قدرت قرار نگیرد. در چنین جوامعی، كسانی كه كار آنها تولید اندیشه و آفرینش فرهنگی و ادبی و هنری است و برای این تولید به‌آزادی نیاز دارند (افزون بر تعهد در قبال مردم)، نمی‌توانند با قدرت ضد آزادی در ستیز قرار نگیرند. مردم نیز این را تشخیص و در داوری خود نشان می‌دهند. آقای میلانی در مقدمة كتاب «تسخیر تمدن فرنگی» می‌نویسد« «دكتر سید فخرالدین شادمان از نوادر روزگار بود. سال‌ها تاوان مشاغل سیاسی‌اش را می‌داد و به‌گناه همین مشاغل، كه وزارت كابینة زاهدی را شامل می‌شد، آثار ذهن نقاد و قلم خلاقش به‌طاق نسیان سپرده شد».

آقای میلانی صرف‌نظر از گزافه‌گوئی و اغراق دربارة شادمان و او را از «نوادر روزگار» خواندن، معترض است كه چرا آثار ذهن نقاد فخرالدین شادمان، به گناه مشاغل سیاسی، به‌فراموشی سپرده شد. اما این چه ذهن نقادی است كه در حكومتی ضد هر گونه نقد، مقام وزارت را می‌پذیرد؟ ذهن نقاد در كابینة زاهدی چه كار دارد؟ آیا ذهن نقاد می‌تواند وزیر و خدمتگزار دولتی باشد كه با كودتای انگلیس و آمریكا، به‌فرمان محمدرضا شاه تشكیل گردید و یكی از وظائف اصلی آن، ایجاد اختناق، سركوب آزادی و سركوب اندیشه و نقد بود؟

آقای میلانی به‌عبث می‌كوشد در برابر سنت روشنفكری ایران و جهان و در برابر مفهوم روشنفكر كه ویژگی آن نقد و تعهد اجتماعی و تعارض با قدرت ضد آزادی است، مفهومی را تبلیغ و توجیه كند كه در آن روشنفكر بتواند به‌سازش و تمكین و خدمت به‌قدرت خودكامه تن دهد. اما این آب در هاون كوبیدن است. این امر كه روشنفكر در ویژگی تعارض با قدرت‌های استبدادی و متجاوز به‌حقوق مردم و ملت‌ها تعریف می‌شود، نه فقط برای مردم، بلكه برای استبدادیان و تجاوزگران نیز روشن است. معروف است كه نازی‌ها وقتی كشوری را اشغال می‌كردند، ابتدأ روشنفكران نامدار را تحت عنوان خطرناك‌ترین موانع دستگیر می‌كردند و از میان می‌بردند.

آقای میلانی در آرزوی این توهم است كه مردم هر كس را، بی‌اعتناء به‌مناسبات او با قدرت، به‌صرف «اندیشمند» بودن، پاس دارند و ارج نهند. او در مقدمة كتاب «تسخیر تمدن فرنگی» می‌نویسد« «در جامعة پر تحرك امروز ایران، به‌گمان من مفهوم نوئی از روشنفكری در حال نضج است. ارزش‌های گذشته ... مورد بازاندیشی‌اند. فضل و خرد و خلاقیت‌های از كف رفتة خود را بازمی‌یابند و دیگر گروگان "موضع سیاسی" و "معاندت با قدرت" نیستند».

آقای میلانی می‌تواند با این خواب‌های شیرین (كه در مصاحبه با "هم‌میهن" نیز بازگو شده‌اند) خود را ارضاء و دل خوش كند، ولی نمی‌تواند فراموش كند كه هر ارزشی را به‌سادگی نمی‌شود از بین برد. به‌یقین ارزش‌های كهنه و پوسیده و ارتجاعی قابل دوام نیستند و دیر یا زود جای خود را به‌ارزش‌های نو خواهند سپرد. اما آن‌چه حقانیت تاریخی دارد، آن‌چه درست است و در راستای سیر تحول تاریخی و اجتماعی است، پایدارتر از آن است كه بتوان با چنین بادهائی آن‌را از پا درآورد و با چنین یورش‌هائی تغییر داد و از میان برداشت. «فضل و خرد و خلاقیت» با قدرت خودكامه و اندیشة ضد آزادی وجه مشتركی ندارد و جایگاه آن نه خدمتگزاری به‌قدرت ضد خرد و خلاقیت، بلكه «معاندت» با آن است. منزلت روشنفكر در جامعه و در تاریخ- به‌دلیل همین «معاندت» و عدم تمكین است. بنابراین تصور باطلی است. اگر انتظار داشته باشیم، مردم و تاریخ برای فخرالدین شادمان و نظایر او، به‌اعتبار فضل و خرد آنها، همان ارجی را قائل شوند كه برای روشنفكر متعهدی كه در برابر استبداد و ستم خاموش نمی‌ماند و همه چیز خود را به‌خاطر آزادی، عدالت، بهروزی مردم و آینده و جهانی بهتر از دست می‌دهد.

 

سنت روشنفكری ایران و روشنفكران چپ

 

آقای میلانی برای طرح نظرات خود، ناگزیر باید سنت روشنفكری ایران را كه مقاومت و ایستادگی در برابر زور و استبداد است، آماج حمله قرار دهد. تا این‌جای مطلب كم و بیش قابل فهم است، زیرا توجیه نقطه‌نظرهای تسلیم‌طلبانه و بی‌اهمیت و غیرضروری دانستن وجه تعهد در روشنفكران، بدون نفی سنت روشنفكری ایران و تاریخ تا به‌امروز آن ممكن نیست. اما این حمله، در آن‌جا كه به ‌روشنفكران چپ می‌رسد، از آن حالت عادی و به‌ظاهر «منطقی» و «اندیشمندانه» خارج می‌شود و نه‌تنها با تناقض‌گوئی و قلب و تحریف حقایق همراه می شود، بلكه زبانی كینه‌توزانه و انتقام‌جویانه می‌گیرد.

در این گفتگو آقای عباس میلانی تقریبأ تمامی روشنفكران چپ را بی‌مایه می‌خواند و در تخطئه آنها از جمله چنین می‌گوید: «هدایت اگر هدایت نبود، نصف داستان‌های كوتاهش را هیچ روزنامه‌ای چاپ نمی‌كرد، « این قدر كه زبانش سست است. این قدر كه بافتش ضعیف است»، «ایراد به‌آل احمد، به‌خاطر كم‌فضلی‌اش است، به‌خاطر پرمدعائی‌اش است، به‌خاطر این كه یك سنت كم‌خوان و پر گوی را رواج داد»، «اشكال بزرگ علوی این بود كه داستان‌هایش بد و كج و بی‌مایه هستند»،" كارهای ادبی" و «كارهای فكری» صمد بهرنگی «بضاعت اندك» داشت. «شاملو را چپ بزرگ كرده است»، در تاریخ روشنفكری ایران «آقای آریان‌پور، یكی از زیرنویس‌های این تاریخ شناخته خواهد شد» ...

این پرگوئی‌های «بی‌مایه» نشان می‌دهد كه ما نه با یك داوری درباره روشنفكران و آثار فكری آنها، بلكه با برخوردی مغرضانه و كینه‌توزانه نسبت به مقاوم و ضد قدرت بودن و چپ بودن این روشنفكران روبرو هستیم. آن‌چه آماج حمله است، متعهد و چپ بودن این روشنفكران است. آقای میلانی كه درباره روشنفكران نام‌برده، از هدایت تا آریان‌پور این‌گونه سخن می‌گوید، دائی خود آقای فخرالدین شادمان را «از نوادر روزگار» می‌خواند. جزوه «تسخیر تمدن فرنگی» كه آقای میلانی تجدید چاپ كرده است، به‌نوشته وی و به‌نقل از مؤلف «مهم‌ترین اثر زندگی شادمان است». آن‌گاه كسی كه مهم‌ترین اثر زندگی او همین جزوه است، چون چپ نبود، با قدرت در ستیز نبود و حتی وزیر كابینه كودتا، وزیر سپهبد زاهدی شد، در زمرة «نوادر روزگار» قرار می‌گیرد و نویسندگانی چون هدایت، علوی، بهرنگی و ... به‌اتهام «سست بودن زبان»، «بافت ضعیف»، «بد و كج و بی‌مایه بودن داستان‌ها» و «بضاعت اندك فكری و ادبی» به‌تازیانه گرفته می‌شوند.

آقای عباس میلانی دربارة ذبیح‌الله منصوری می‌گوید: به‌دلیل «تیراژ 11 هزارتائی» كتاب‌هایش، باید بی‌توجه به «‌ارزش ادبی» آنها! «در بررسی فرهنگ ایران مورد توجه قرار گیرد». این‌گونه ملاك‌ها و معیارهای آقای میلانی، هنگامی كه به ذبیح‌الله منصوری می‌رسد، كاملأ تغییر می‌كند. در اینجا «ارزش ادبی» جائی ندارد و «تیراژ» تعیین‌كننده می‌شود. بگذریم از این كه كتاب‌هانی كه آقای میلانی تحت عنوان «زبان سست» و «بافت ضعیف» و »كج و بی‌مایه و كم بضاعت» از تاریخ ادبی و روشنفكری ایران خارج می‌سازد، در شمار كتاب‌های پر فروش بوده‌اند. بی‌تردید یكی از دلائل پرفروش بودن این است كه روشنفكری چون صمد بهرنگی، در تاریكی‌های آن روزگار، برای ترغیب جوانان جهت رهائی از تاریكی، آنها را به ایجاد روشنائی فرامی‌خواند و می‌نوشت: «هر نوری، هر قدر كوچك، باز روشنائی است».

آقای میلانی در ادامة سخن‌پراكنی علیه روشنفكران چپ و «معارض با قدرت» و بی‌مقدار ساختن كار آنها می‌گوید: «یكی از پیامدهای نتیجة تحولات انقلابی ایران، این بود كه پیوند تنگاتنگی كه تا آن زمان وجود داشت، یعنی روشنفكری انگار هم‌زاد چپ بودن بود را از بین برد. شما الان از هر ایرانی بپرسید كه 10 آدم جدی كه در زمینة ایران كار می‌كنند، چه كسانی هستند، فكر نمی‌كنم حتی یك نفر هم چپی در میان آنها وجود داشته باشد. الان آدم‌هائی كه فعال هستند در داخل كشور، مثل گنجی، باقی و قوچانی، این‌ها كسانی هستند كه مطرح‌اند. الان مدت‌ها است كه چپ سنتی ایران حرفی برای گفتن ندارد و دوران قدرت‌شان افول كرده است» (18).

نخست این‌كه حضور محدود چپ و سایر روشنفكران سكولار و متعهد در صحنه روشنفكری ایران نه نتیجه تحولات انقلابی ایران، بلكه نتیجة سیاست سركوب حاكمیت و فضای خفقانی است كه به‌ویژه از یك‌سال پس از انقلاب در ایران حاكم شد، فضائی كه در آن جای «غیرخودی‌ها» در زندان‌هاو شكنجه‌گاه‌ها بود. آیا در شرائطی كه نظام حاكم در فاصله یك ماه 5 هزار زندانی سیاسی را كشتار می‌كند، جائی برای تنفس روشنفكر مخالف و متعهد و چپ وجود دارد؟ با انقلاب پیوند روشنفكری با چپ، برخلاف ادعای آقای میلانی از بین نرفت. یك سال اول انقلاب را به‌یاد آورید. در آن دوران این پیوند هر روز بیشتر بازتاب می‌یافت و انتقاد روشنفكران از حاكمیت و سیاست‌های آن فزونی می‌گرفت. این دوران یك‌ساله یادآور توجه گستردة دانشجویان و دانش‌آموختگان به‌چپ و تولد نسل منتقد جدیدی است كه می‌توانست عرصة فعالیت فرهنگی و اجتماعی و صحنه روشنفكری آینده را اشغال كند. این نسل جدید اما هم‌راه با فعالان پیشین، در نتیجه استقرار سیاست استبداد فراگیر و سیاست سركوب بی‌امان و تلاشی تمام سازمان‌های مخالف و منتقد، از پای درآمد. بخش بزرگی از فعالان آن به‌زندانبانان، شكنجه‌گران و جوخه‌های اعدام سپرده شدند و بخشی دیگر در شرائطی دشوار و پر مخاطره و با زخم‌های فراوان موفق به‌خروج از كشور شد. صحنه فقط برای «خودی‌ها» بازماند و این «خودی‌ها» از جمله منتقدین امروز، در آن روزگار در بهترین حالت نظاره‌گر بی‌تفاوت این جنایت‌ها بودند. برای «خودی‌ها» و وابستگان به‌نظام، نه تنها میدان فعالیت باز بود، بلكه هر گونه امكانی نیز فراهم بود، در حالی كه برای روشنفكران سكولار چپ و مخالف و حتی منتقد جدی، حتی حضور فیزیكی در آن فضا دشوار بود، چه رسد به‌فعالیت، حضور فكری و تولید اندیشه. شماری از «خودی‌های» وابسته به نظام در برخی از زمینه‌های كار فكری، از جمله در عرصة فرهنگی و مطبوعاتی به‌فعالیت پرداختند. با گذشت زمان، عده‌ای از آنها، با مشاهدة پیامدهای ویرانگر حاكمیت جمهوری اسلامی، بتدریج به‌نقد سیاست‌های حاكمیت و طرفداری از اصلاحات برخاستند كه گنجی، باقی و قوچانی ... از آن جمله‌اند. حضور اینان و چشمگیر نبودن حضور روشنفكران مخالف نظام، سكولار و چپ محصول این شرائط و این روند است، نه نشان «افول چپ» كه آقای میلانی با شادمانی آن‌را اعلام كرده است.

عباس میلانی كه آن‌همه سخت‌گیرانه  به‌روشنفكران چپ برخورد می‌كند و برای كوچك كردن آنها، آثار فكری و ادبی آنان را، از صادق هدایت و بزرگ علوی گرفته تا آل احمد و صمد بهرنگی و آریان‌پور،  ناچیز می‌شمارد و برای بی‌اهمیت نشان دادن موضع انتقادی روشنفكر، ملاك را فقط «فضل و خرد و خلاقیت» قرار می‌دهد، ناگهان از گنجی، باقی و قوچانی به‌عنوان «آدم‌هائی كه امروز مطرح هستند» نام می‌برد. اما اگر قرار بر این معیار باشد، باید پرسید به‌اعتبار كدام اثر فكری «فاضلانه»، كدام «خلاقیت» و كدام كار ماندگار اینان، از آنها نام برده می‌شود؟ اگر گنجی، باقی و قوچانی مقبولیتی یافتند، به‌خاطر موضع انتقادی در برابر حاكمیت (هر چند در چارچوب نظام دینی حاكم) بوده است و نه آثار فكری «بدیع» و فضل و خرد و خلاقیت. آنها درست به‌همان دلیلی نام یافتند كه آقای میلانی آن‌را برای روشنفكر الزامی نمی‌داند، یعنی به‌دلیل موضع نقد. تا پیش از این موضع انتقادی، آنها وجود داشتند و برخی از آنها می‌نوشتند، اما این نوشته‌ها به‌دلیل دفاع از حاكمیت و یا عدم انتقاد به‌آن، مقبولیتی ایجاد نمی‌كرد. آنها از زمانی مطرح شدند كه انتقاد كردند و هر چه موضع انتقادی آنها بیشتر و جدی‌تر شد، بیشتر آوازه یافتند.

در مورد دلائل حضور محدود چپ و روشنفكران چپ، افزون بر حاكمیت استبداد و سركوب مستمر، كه بدان در بالا اشاره شد، یادآوری این نكته نیز ضروری است كه چپ و سازمان‌های آن، پس از یورش گستردة حاكمیت و پیگردهای بی‌وقفه متلاشی شد، به‌گونه‌ای كه احیاء فعالیت‌ها و برپائی دوباره آن تا مدت‌ها غیرممكن گردید. علاوه بر این، پیامدهای حاكمیت جمهوری اسلامی و ایجاد روندی كاملأ مغایر با بسیاری از تصورات و پندارهای قبل از انقلاب، عناصر و نیروهای بازماندة چپ متلاشی شده را تا مدت‌ها به‌خود مشغول داشت. این نیروها هنوز گام‌های لازم را جهت شناخت عمیق رویدادهای ایران و ریشه‌های آن برنداشته بودند كه با فروپاشی «سوسیالیسم واقعأ موجود» روبرو شدند. بنابراین بازبینی گذشته، نقد چپ سنتی و احكام و استنتاجات آن، به‌مثابه شرط ضروری فعالیت مؤثر آینده، به‌طور اجتناب‌ناپذیر نوعی خودگرائی را به‌چپ تحمیل نمود و بازنگری گذشته را برای مدتی طولانی به مشغله فكری  نیروها و روشنفکران چپ تبدیل ساخت.

با توجه به همه این مسائل، حضور كم‌تر چشم‌گیر روشنفكران چپ در ایران به‌هیچ‌روی امری غیرعادی نیست. گر چه در همین شرائط نامساعد، بسیاری از باورمندان به چپ (چپ ماركسیستی و غیرماركسیستی) در عرصه‌های گوناگون فرهنگ، ادبیات، فلسفه، اقتصاد، هنر و مطبوعات- به‌گونه‌ای كه بتوانند به‌حیات خود ادامه دهند- فعال بوده‌اند.

آقای عباس میلانی! خوشنودی شما و امثال شما، از «افول چپ» و «روزگار سپری شدة روشنفكران چپ» گذرا است. شما كه از تاریخ، از 50 سال گذشته و 50 سال آینده سخن می‌گوئید، اگر نخواهید خود را فریب دهید، قاعدتأ باید بدانید كه این وضع ماندگار نخواهد بود. روشنفكران ایرانی مخالف با مناسبات ضدتاریخی و واپس‌گرایانه موجود، روشنفكران متعهد و پای‌بند به‌آزادی و استقلال ایران و معتقد به‌دنیائی بهتر، دیر یا زود جایگاه حقیقی خود را در صحنه ایران باز خواهند یافت.

 


بخش اول این مطلب در عصرنو:

تاريخ نگری روشنفكران بريده از چپ

1.       پانویس‌ها:

2.       كیهان لندن، اسفند 1380

3.       فخرالدین شادمان، «تسخیر تمدن فرنگی»، صفحه 5

4.       ایزایا برلین، «متفكران روس»، ترجمه نجف دریابندی، صفحه 19.

5.       همانجا، صفحه 23

6.       همانجا، صفحه 27

7.       همانجا، صفحه 193

8.       همانجا، همان صفحه

9.       همانجا، صفحه 194 

10.   همانجا، صفحه 196

11.    همانجا، صفحه 197

12.    همانجا، صفحه 198

13.    همانجا، صفحه 199

14.    همانجا، صفحه 200

15.    همانجا، همان صفحه

16.    همانجا، صفحه 201

17.    همانجا، صفحه 203

18.    همانجا، صفحه 182

19.    گفتگوی میلانی با روزنامه «هم‌میهن»