آنگ زدن ، سلاح انسان های بی منطق ،

 کم دانش و بی انصاف است

 

وقتیکه  ۳۶ سال پیش، با یک چمدان محقر، با چند جلد کتاب، یک دست لباس، بعد از گذراندن بهترین سالهای جوانی ام،  در لباس افسری، و خدمت در واحد های رزمی، و اغلب در مناطق مرزی غرب کشور، بالاخره در سن ۳۰ سالگی، از محیط و جو خفقان آور  ایران و ارتش شاهنشاهی آزاد شده و پای به کشور فرانسه گذاشتم، تمام آرزو و امیدم این بود که در رشته مورد علاقه ام تحصیل بکنم. آن موقع فکر میکردم، شاید این یک نوع بیماری روحی و روانی در من است، چون از دوران کودکی  خیلی کنجکاو بودم. فکر نکنید، که نابغه بودم، یا نابغه هستم، نه هرگز چنین نبود و چنین نیست. در دوره تحصیل، شاگرد ممتاز نبودم، امٌا شاگرد خنگ و عقب مانده هم نبودم. درس هایم را به همان اندازه می خواندم، که رفوزه نشوم. اما در دوره دبیرستان در چهار مادٌه درسی، از شاگردان ممتازکلاس  بودم.خود دبیران هم تعجب میکردند. چون نمی توانستند، در این پراکندگی علاقه من به دروس مختلف منطقی پیدا بکنند. خود من هم تا کنون نفهمیدم. در چهار ماده درسی، زبان فرانسه، فیزیک، هندسه، تاریخ، جزو بهترین محصلین بودم. حتی معلم ریاضی هم نمی فهمید، که چرا من در درس جبر ضعیف هستم، اما در هندسه، اغلب بالاترین نمره کلاس را بدست می آورم. اما بدون غلو و خود بزرگ بینی، چیزی که مرا از سایر همکلاسان ام کاملأ مجزا و مشخص می کرد، من محصل کتاب خوان بودم و در معلومات عمومی، برگرفته از مطالعه کتاب های غیر درسی  خودم، که حتی بعضأ باعث خشم و غضب پدرم می شد، هیچ دانش آموز هم کلاس، به پای من نمی رسید.  این «بیماری» را حتی با خودم در دوره افسری ام داشتم. همیشه در اردوگاه  ها وقتی که افسران دیگر، پوکر، پاسور و تخته نرد  بازی می کردند، من کتاب می خواندم. روزی یکی از همقطاران گفت، رنجبر این قدر کتاب نخوان، در نهایت، کله ات بوی قورمه سبزی می دهد. من هم در جواب گفتم: من خیلی خوشحال می شوم ، کله ام  بوی قورمه سبزی بدهد، تا  بوی مستراح پشت شهرداری تهران.

 همین کنجکاوی بود که بالاخره مرا  در ۳۰ سالگی به فرانسه کشید که در این کشور ، با این سن و سال، در کنار دختران و پسران ۱۸ ، ۱۹ ساله، در رشتهً جامعه شناسی تحصیل بکنم. چند ماهی از آمدن من به فرانسه نگذشته بود، که با این ضرب المثل  فرانسوی آشنا شدم ، که درست در راستای هدف من در زندگی بوده و هست. ضرب المثل فرانسوی می گوید:Je ne veux pas mourir idiot .(نمی خواهم  احمق از این دنیا بروم ) . هدف خوب و حتی یک نوع بلند پروازی است. اما درس خواندن، در یک کشور بیگانه، در زبان بیگانه، بدون بورس تحصیلی، آن هم در رشته علوم انسانی، که لازمه اش تسلط بر زبان فلسفه  است، کار چندان آسا نی نیست. تحصیل، همراه با کار، کارگری در تابستان در کارخانه های آلمان، بخاطر بالابودن دستمزد  نسبت به دستمزدهای فرانسه،  به مدت حد اقل دوسال، یک وعده غذای گرم در روز خوردن، بخاطر بی پولی، پیاده روی های طولانی  و خسته کننده، بخاطرصرفه جوئی یک فرانک فرانسه و سوار اتوبوس نشدن، بخشی از زندگی آن سال های من بود. اما  هر قدر زندگی سخت بو ، همان اندازه مرا در راهی که انتخاب کرده بودم، مصصم تر می کرد.چون میخواستم ، احمق از این دنیا نروم.(اما همه می دانند ، که این  راه بی انتهاست.)

آن روز ها در شهر های دانشگاهی اروپا،  آنجائی که که چند نفر دانشجوی ایرانی بود ، کنفدراسیون بین المللی دانشجویان ایران، از خود فعالیت نشان می داد .این سازمان  یک گروه فعال هم در شهر نانسی داشت، که من  تحصیلات دانشگاهی ام را در آن شهر شروع کردم.  ( نانسی در شرق فرانسه  قرار دارد).. در آن سالها، خط مشی  تبلیغاتی  حاکم در کنفدراسیون، گرایش چپ و کمونیستی بود، و کشورهای کمونیستی آن زمان، عوامل  فعال خود را در این سازمان دانشجوئی با هویت به ظاهر دانشجو  جای داده بودند. در آن سه سال اول، من هم کم و بیش، در صورت داشتن وقت، به جلسات این هم وطنان می رفتم، بعضی از نشریات آن ها را می خواندم . اما هر اندازه که در رشته جامعه شناسی  پیش می رفتم و با آشنائی  به جامعه شناسی  عمومی و مکاتب مختلف جامعه شناسی ، من جمله جامعه شناسی مارکس ، یک تضاد بسیار روشنی را با تبلیغات نظام های کمونیستی و کنفدراسیون دانشجوئی آن زمان می دیدم و این تضاد، باورهای  شخصی مرا نیز زیر سئوال می برد.. اولین سئوال من از خودم این بود: اگر این نظام های کمونیستی، بهشت کارگران است، چرا  ساکنان این نظام ها سعی می کنند، به قیمت خطر کردن جان خود  و کشته شدن درهنگام گذر از مرز، از این بهشت ها فرار بکنند؟ چرا نظام های بورژوازی، که اغلب دانشجویان ایرانی نیز در آنها تحصیل می کنند، آزادانه، به شهروندان خود، با قیمت بسیار نازل، گذرنامه می دهد، و می گوید: شهروند آلمانی ( البته آلمان غربی در آن زمان) فرانسوی ، انگلیسی ، آمریکائی، این گذرنامه را بگیر و هر کجا دلت می خواهد برو  وهر موقع هم خواستی، بدون درد سر، به وطن ات برگرد. در حالی که ساکنان کشورهای کمونیستی، از این حقوق انسانی، یعنی  آزادی رفت آمد  محروم بودند. و ده ها سئوال دیگر. وقتی که من، از دانشجویان ایرانی کنفدراسیونی، «مدافعان  دو آتشه کمونیستی  و منافع کارگران جهان!»، این سئوالات را کردم،  عوض این که به من جواب منطقی و قانع کننده ای بدهند، اولین انگ را به من نسبت دادند. در عرض نیم ساعت، تمام دوستی ها و علاقمندی ها، تبدیل  به دشمنی شد و مرا به خاطر اینکه در گذشته افسر ارتش بودم، با تمام بی وجدانی و رذالت، انگ ساواکی زدند! و شایع کردند که این فرد که سابق افسر ارتش بوده است، امروز در سن ۳۳ سالگی دانشجو شده است، دروغ می گوید، او عامل ساواک است، و کار نفوذی می کند، و می خواهد در کنفدراسیون نفوذ کرده و همبستگی دانشجویان را از بین ببرد!

این عمل نا جوانمردانه، مرا بر آن داشت، که از سال ۹۷۴ ، تا امروز، هرگز در جلسات فرهنگی سیاسی  ایرانیان شرکت نکنم، ودر عوض وقت خود را به مطالعه و تحقیق بگذرانم. بعلاوه همین مطالعات  و تحقیق، بطور انفرادی، در چهارچوب کار دانشگاهی و راهنمائی استادان فرانسوی ام،  توانستم، دو سال زودتر از  همدوره های خودم، از تز دکترای ام دفاع بکنم.  دلیل اش این نبود که من نابغه بودم، یا نابغه هستم، نه هرگز چنین نیست، فقط وقت خودم را صرف  گپ زنی های بی پایان رایج در«قهوه خانه قنبر» ، که یک عده عادت دارند، و آن را نیز با خود به اروپا و آمریکا آورده اند و آن را نیز  کار سیاسی محسوب می کنند.  من حوصله این کا رها را نداشتم  و هنوز هم ندارم ..

وقتی که انقلاب ۱۳۵۷، پیروز شد، و از اولین سالهای پیرروزی، حاکمیت استبداد دینی، جایگزین استبداد شاهنشاهی شد، این بار، یک عده سازمان هائی در ترکیب  مخالفان نظام شیخ شاهی ظهور کرد، که  با عنوان  شاه اللهی ها ،معروف شدند.  این شاه اللهی ها بدون قید و شرط، از نظام گذشته پهلوی ها دفاع می کنند.  وقتی که در مقالات خود ، نظام تازه به قدرت رسیده استبداد شیخ شاهی را با دلیل و منطق و داده های تاریخی، فرزند خلف  نظا م استبداد شاهنشاهی نامیدم ، این بار شاه اللهی ها، چوب و چماق انگ زنی شان را حوالهً من کردند، و با اتکا به گذشته ً افسری من،  مرا با انگ  « این افسر توده ای سابق!» مفتخر کردند.! عجیب نبود، که برای گرایش های چپ دو آتشه  سابق، که هرگز کوچکترین انتقاد را تحمل نمی کردند، بر آن داشتند، که مرا با انگ  «ساواکی » از محافل دانشجوئی دور بکنند. و سازمان های  سلطنت طلب، نیز با انگ «افسر توده ای سابق»، سعی به انزوا کشیدن  من کردند. برای این حضرات، اولأ انگ زدن مثل آب خوردن راحت و آسان است، ثانی ، برای این عا لی جنابان، در منطق شان، افسر ایرانی، در مقابل خود دو راه بیشتر ندارد، یا باید شاه پرست باشد، و یا توده ای! برای این حضرات، افسر ایرانی نمی تواند وطن پرست و ملت دوست، آزادیخواه باشد؟! بی جهت نیست که در فلسفه سیاسی این اصل بارها  وبارها در تاریخ ثابت  شده است، سازمان های افراطی، چون چپ و راست افراطی در نهایت به هم می رسند .

تا چند سال گذشته، من راقم این سطور، به داشتن دو انگ نا جوانمردانه، «ساواکی و توده ای» از طرف نامردمان، مفتخر بودم. بر این عقیده بودم، که در محدوده ًنوشته هایم ، این دو انگ، از طرف بعضی از هموطنان بی انصاف، کافی خواهد بود. اما این یک خوشباوری بود. به دنبال فاجعه تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، سلسله مقالاتی را در باره سیاست های آمریکاو اسرائیل در خاورمیانه نوشتم، و نقش اسرائیل، و نفوذ محافظه کاران نو آمریکا که اغلب نیز آمریکائیان یهودی تبار هستند، در دستگاه حکومتی امریکا  را با اتکاء به مدارک مختلف منتشر شده  در سطح جهان، افشاء  کردم. همین عمل باعث خشم هموطن یهودی تبار، به نام آقای یوسف آقالر شد، ایشان در نشریه ایرانیان چاپ واشنگتن، شماره ۱۹۵، در نامه ای ضمن توهین و تحقیرصاحب این قلم،  این بار به  انگ عرب زدگی! مفختر کرد. البته بنده، ضمن دادن جواب، به این هموطن، بر کلکسیون انگ هایم، یک انگ دیگر افزودم. هنوز مرکب جواب  به آقای یوسف آقالر  خشک نشده بود ، این بار، آقائی  بنام فریدون فرجی در شماره ۲۱۷ نشریه ایرانیان، با یک قلم «آتشین و انقلابی اش!» مرا به آخوند بودن مفتخر کرد! دلیل فرمایشات این آقا این است، که من در تمام نوشته هایم، هرگز به باورهای دینی هیچ انسانی، هیچ قومی  توهین نمی کنم. و هرگز هم بخود اجازه نمی دهم، به دین و مذهب  فردی، مقداسات، و معابد دینی ملل مختلف توهین بکنم. من هرگز با دین و مذهب، مخالف نیستم، بلکه با دین فروشانی که دین را وسیله جمع آوری ثروت، کسب قدرت و تبلیغ جهل  کرده اند، مخالف هستم. قرن ها، در فرهنگ ما ایرانیان، دین فروشان همیشه مورد نقد گزندهً متفکران و شاعران بزرگ بودند.

حافظا، می خور  و رندی کن خوش باش ولی – دام تزویر مکن چون دگران قران را.

فقیه شهر ما دی مست بود و فتوا داد که می حرام، ولی به زمال اوقاف است.

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند، چون به خلوت میرسند ، آن کار دیگر می کنند.

به این امید که دیگر این بار  از انگ زنی ها بالاخره راحت خواهم شد، فردی  بی نام و نشانی، فقط با اسم مستعار منوچهر، با خط و ربط  بسیار ابتدائی، همراه با فرهنگ چاله میدانی، مرا مفتخر  به : مشد قاسم پرتقال فروش کرده بود و خوشبختانه  نیز آقای تقی مختار، مدیر مسئول وسر دبیر نشریه ایرانیان  این « اثر فنا ناپذیر » آقای منوچهر را در شماره ۲۰۳3 «ایرانیان »جمعه ۱۸ آبان ۲۰۳، چاپ و منتشر کرده بودند. ممکن است خوانندگان از خود بپرسند  این بارجرم بنده چی بود ، که آقآی منوچهر بی نام و نشان، مرا به  عنوان « مشد قاسم پرتقال فروش!» مفتخر کرده بودند؟ چون بنده در سلسله مقالاتم  با اتکا به آمار و اسناد، سازمان جهانی خواربار ،  نوشته بودم : جمهوری اسلامی، در هزاره سوم، با این امکاناتی که طبیعت  بر ایران ارزانی داشته است، و در ضمن با وسائل تکنیکی و علمی امروز ، حتی نمی تواند ، نان خالی ملت ایران را فراهم بکند . ایران یکی از بزرگترین وارد کننده  مواد غذائی از خارج است. نظامی که در این دنیا حتی نمی  تواند نان خالی مردم را تهیه بکند، چگونه به خود  اجازه می دهد که به ملت  وعدهً بهشت  در آن دنیا بدهد؟ آن هم بهشتی که نه کسی تا کنون می داند واقعأ کجا است، آیا اصلأ چنین چیزی هست یا نه؟  و اضافه کرده بودم: آقایان و مسئولین حکومتی در جمهوری اسلامی: ملت بهشت نمی خواهد، همت کنید، جهنمی را که بخاطر حاکمیت جهل، فساد، استبداد بر ملت فراهم کرده اید، از سر ملت کم کنید.

زین کهنه خدائی که تو را هست دلم خست،

هر روز مرا تازه خدای دگری هست (مولانا)

 

 بعد از اینکه به  مقام مشد قاسم پرتقال فروشی مفتخر شدم، با خود  گفتم  که حتمأ این بار آخر ین انگ ها را دریافت کردم. البته این مطلب را نیز اشاره بکنم ، من پیراهن چرکین در عرق نشسته  ناشی از کار شرفتمندانهً تمام پرتقال فروشان ایران را ، با خرقه سا لوس و ریای روحانی نمایان  دین فروش، عوض نمی کنم.

اما ، اخرین رکورد و انگی که در عرض ۲۴ از لحاظ تعداد انگ در طول یک  ساعت، از یک هموطن شنیدم، که در عین حال خود داستانی دارد، انگ هائی است ( آری تکرار میکنم آنگ هائی است) ازهم وطنی، بنام آقای مجتبی  آقا محمدی ، ایرانی مقیم آمریکا، آیالت آریزونا ، شهر Tucson است . ایشان برنامه ای را  با نام « صاف و ساده » از طریق تلویزیون Mardomtv.com ، پخش می کنند، که با آن صاف و سادگی، مرا  به انگ های: دیکتاتور، غرب زده ، لیبرال، دین ستیز، نئو کنسرواتور ( نومحافظه کاران آمریکا ) متهم کردند!

داستان بطور کوتاه ، از این قرار است. همان طوری که اشاره کردم، من سال های سال، در محافل فرهنگی، سیاسی ایرانیان ظاهر نمی شوم، و نمی شدم. در طول سه سال گذشته، سه انسان فرهیخته، صاحب وجدان  انسانی روشنفکری، با ارائه کار عملی و با ارزش شان مرا به خود جلب کردند، که به ترتیب تاریخ آشنائی و همکار ی خودم و افتخاری که این عزیزان به من داده اند، عرض میکنم . آقای تقی مختار ، مدیر مسئول  وسر دبیر هفته نامه ایرانیان ،در وشنگتن .(۱). آقای مسعود فتحی، مدیر مسئول سایت عصر - نو در وین (۲). آقای پارسا سربی، یکی از تهیه کنندگان و مجری تلویزیون مردم در واشنگتن (۳) هستند. من با هیچ یک از این عزیزان، دوستی، آشنائی، نسبت فامیلی ندارم . آقایان  مسعود فتحی ،و پارسا سربی  را هرگز در عمرم ندیده ام ، مگر عکس ها و قیافه های شان را از طریق انترنت. آقای تقی مختار را یک بار، دو سال پیش در یک کنفرانسی در لندن د یده ام و بس. آمٌا چرا من از کار فرهنگی  این عزیزان، باتمام مشکلاتی که این تلاشها و خلاقیت ها  و مبارزات  صلح  آمیز سیاسی در ذات خود دارند، به طرف آنان کشیده شدم ؟ فقط و فقط بخاطر شهامت و شجاعت اخلاقی این عزیزان است. چندین بار شاهد بودم، این عزیزان، در قلم و بیان خود، اگر اشتباه کردند؛ که خود امری است طبیعی، این قدر  وجدان روشنفکری دارند، که با شهامت، اشتباه خود را اعتراف بکنند، و از شخصی که نسبت به ایشان، بی انصافی شده است، با خاضعانه  معذرت خواستند. به غیر از این، هیچ رابطه ای، من با این عزیزان ندارم.

شاید ، خوانندگان بگویند که این اصل  معذرت خواهی و اعتراف اشتباه خود، چیزی است  که در فرهنگ های غربی  قرنها است، که جا افتاده است، چرا رنجبر، به این امر، این قدر شاخ و برگ می چسباند؟ برای این که،  من فکر نمی کنم، هنوز در فرهنگ ما، حتی کسانی که سال های طولانی است در غرب زندگی می کنند، این شهامت اخلاقی، آن چنان رایج باشد که ما انتظار داریم. در فاصله ۱۴ ژوئن ، تا ۱۵ ژوئن  همین سال، به عبارت دیگر، در  هفتهً گذشته، آقای مجتبی آقا محمدی، در طول ۲۴ ساعت،  از طریق تلویزیون مردم، در غیاب من، با تمام بی انصافی با بکار بردن نام و نام خانوادگی من، ۴  انگ کوچک و درشت، به من نسبت داده است. و اصلأ کک اش هم نمی گزد، کوچکترین احساس شرمندگی هم نمی کند. گوئی انگ زنی و تهمت زدن، برای این عالی جناب، از آب خوردن هم آسانتر باشد.

داستان از این قرار است، از روزی که با تلویزیون مردم آشنا شدم و چند برنامه را نگاه کردم، به  مداخله فردی بنام آقای مجتبی، بعنوان شنوده و سئوال کننده متوجه شدم.  البته این برنامه ها  هدف اصلی شان تبادل  اندیشه و افکار است. اندیشه ها در تبادل  با اندیشه های دیگر صیقلی می شود و نقات ضعف اش معلوم می شود  و صاحب اندیشه را مجبور به تصحیح  اشتباهات خود می کند. این حق مسلم شنونده و بیننده است، سئوالاتی از صاحب سخن بکند.. اما اگر به نحوه سئوالات آقای مجتبی دقیق بشوید، ملاحظه خواهید کرد که سئوالات ایشان از دو خصوصییت مشخص برخوردار است: ۱- سئوالات ایشان آنقدر طولانی، همراه با صغری کبری چیدن  است که در حقیقت وقت برنامه را خواسته یا نا خواسته، بی جهت تلف میکنند .۲- در لابلای به ظاهر  سئوالات خود، ضمن این که  بدون دلیل، سعی بر خراب کردن مخاطب و اندیشه های او می شود، در عین حال ، ایده ئولوژی خود را جایگزین می کند. برداشت من از مداخلات تلفنی  آقای مجتبی چنین است.

1-      آقای مجتبی آقا محمدی، به اندازه کا فی آشنائی به فرهنگ و دانش سیاسی  ندارند. این عیب و ننگ نیست. خوشبختانه ایشان جوان هستند، اگر علاقه و استعداد داشته باشند،  می توانند به مرور بر دانش سیاسی مسلط باشند.

2-      آقای مجتبی آقا محمدی،  علاقه مفرط به داشتن شهرت و معروفیت دارند، و می خواهند معروف بشوند. به نظر من، این هم چندان مهم و عیب  نیست، یک عده به  مشهور شدن علاقه دارند. منتها در چه راه و در چه خط مشهور می شوند، این یک موضوع دیگری است.

3-      آقای مجتبی  آقا محمدی ،  با برنامه معین و مشخص از قبل تعیین و طرح شده  به ظاهر پرسش کننده وارد می شوند. و اگر از ایشان سئوال بکنید که  چرا این قدر به سئوالات تان کش می دهید، جواب می دهند: مگر شما مخالف آزادی بیان و عقیده  هستید؟ آیا شما می خواهید دیکتاتوری حاکم  بکنید؟

این مطالب را که عرض می کنم، آقای مجتبی آقا محمدی در ایمیلی،  نوشته با الفبای لاتین، در ۱۵ ژوئن  برایم فرستاده و مرا متهم به  استقرار دیکتاتوری کردند،  البته، سایر انگ های ایشان نسبت به بنده جای خود دارد.

ایرانیان، اگر بخاطر داشته باشند، عده ای از روحانیون، در زمان محمد رضا شاه، تا بالای منبر می رفتند، با تمام  شهامت و شجاعت، از وضع کشور و نحوهً مملکت داری شاه،  انتقاد می کردند. ساواک، این روحانیون را می شناخت، بعضی از آن هارا دستگیر و بعضی  ها را ممنوع المنبر می کرد.  امٌا برای یک عده از این روحانیون، ترفند دیگری بکار می برد. این ترفند چنین بود: قبل از سخنرانی آن روحانی مشخص، ساواک، یک عده از ماًموران خود را، به همان مسجد می فرستاد و این ماموران، در  بین حاضرین، در نقاط مختلف مسجد می نشستند، و به موعظه صاحب منبر گوش می دادند. درست آن موقع که روحانی، شروع به انتقاد از نظام و حکومت می کرد،  به ترتیب، این ماموران، با صدای  بلند، صلوات می فرستاد، تا با فرستادن صلوات حاضرین، مانع سخنرانی  آن واعظ بشوند. این کار را آن قدر ادامه می دادند که شخص روحانی مایوس شده و از منبر پائین می آمد.  اگر هم کسی  به این اعمال این ماموران اعتراض می کرد، می  گفتند: آقا مگر صلوات فرستادن جرم است، شما مخالف صلوات و دین هستید؟

بیان این مطالب،  ولو این که با رفتار آقای مجتبی آقا محمدی شباهت دارند، امٌا، من هرگزبه خودم اجازه نمی دهم، به آقای مجتبی آقا محمدی، انگ مامور این و یا آن دستگاه به زنم. آما آنچه که باعث تاًسف است، رفتار آقای مجتبی آقا محمدی نسبت به مدافعان خرگرائی و  منتقدان نظام جمهوری  اسلامی و استبداد ولایت فقیه است، در این چند خط بطور مستند و متکی به رفتار و گفتار ایشان، به عرض می رسانم.

 در روز چهارشنبه ، ۱۴ ژوئن ، ساعت ۹ بعداز ظهر به وقت واشنگتن، برابر با روز پنجشنبه ۱۵ ژوئن  ساعت ۳ صبح به وقت فرانسه، طبق قراری که با آقای پارسا سربی داشتم، کنفرانسی به روش کنفرانس های رایج دانشگاهی، در رابطه با رشته تحصیلی خودم، یعنی جامعه شناسی  سیاسی، با عنوان: سیاست چیست؟ سیاست مدار کیست، سیاست باز کیست؟ در تلویزیون مردم داشتم .من راقم این سطور، در ساعت دو ونیم، حاضر و  آماده بودم ،که این کنفرانس را، شروع بکنم. اگر کسی ساعت دو و نیم از خواب بیدار می شود، تا برای هموطنان خود، کنفرانسی بدهد، آن هم مجانی، بدون کوچکترین چشم داشت، آیا این نشانه ای از عشق و علاقه به ملت و مملکت خود نیست؟ البته من خجالت می کشم این را بیان بکنم،  چون  هزاران ایرانی، در همین ۲۷ سال گذشته، جان عزیزشان را فدای وطن و ملت خود کرده اند و خاطرهً شان همیشه در قلب ملت ایران جاوادانه خواهد ماند. بعداز نیم ساعت بیان مطالب فلسفی و تاریخی و نمونه هائی از تاریخ معاصر ایران امروز، وقتی که  زمان سئوال و جواب بینندگان و شنوندگان شروع شد، آقی مجتبی آقا محمدی، طبق روش خود، به روی خط تلفن آمدند و سعی کردند، بجای سئوال روشن  مشخص، جنگ ایدئولوژیک خود را  با یک مشت صغری کبری چیدن های خود، شروع بکنند و در عین حال مانع آن بشوند تا دیگران روی خط تلفن بیایند. بالاخره بحث و تبادل اندیشه، بعد از گذشت سه ساعت، به پایان رسید و من ضمن تشکر از بینندگان و شنوندگان خدا حا فظی کردم. بر این عقیده  بودم که بلاخره برنامه آقای مجتبی آقا محمدی هم، در این بحث، در رابطه با مطالب کنفرانس تمام شده است. اما چنین نبود.  آقای مجتبی آقا محمدی ، برنامه و اهداف مشخصی دارند. فردای آن روز، پنجشنبه ۱۵ ژوئن ساعت ۹ بعد از ظهر  به وقت واشنگتن، برابر با جمعه ۱۶ ژوئن  ساعت ۳ صبح به وقت  پاریس، آقای رضا شیرازی، برنامه در تلویزیون مردم  داشتند. در حدود ساعت ۳ صبح من، که از سال های گذشته خواب منظم ندارم و اغلب نیز شب ها کار می کنم، بیدارشدم، و در آن ساعت، نظری به برنامه تلویزیون مردم انداختم . با تعجب دیدم، در غیاب من، آقای مجتبی آقا محمدی، به بالای منبر رفته است، و مکرر با بکار بردن نام و نام خانوادگی من، همراه با زدن انگ  های مختلف نسبت به من، دارد هرچه را که شب قبل، ریسیده بودم، پنبه می کند! اولأ جا دارد در این جا، من از آقای رضا شیرازی، گله ً دوستانه بکنم. چون ایشان مدیر برنامه بودند. ایشان می بایستی مانع می شدند که آقای مجتبی  آقا محمدی، هرچه در دل دارند و هر عقیده دارند، بگویند، اما با ذکر نام و نام خانوادگی من، اندیشه های مرا هدف قرار ندهند. یک موقع است شخص،  مقام و شهرت اجتماعی دارد، رئیس جمهور است، فرماندار  یک ایالت است، نویسنده معروف است. در این صورت می توان اندیشه ها و نوشته های شخص را در غیاب ایشان  به نقد کشید. البته در این موقع هم باز اصولی  هست ، که منقد باید رعایت بکند. به عبارت دیگر  وقتی که به عنوان مثال، شخصی، سیاست های اقتصادی  فرمندار ایالت خود  در غیاب فرماندار، انتقاد می کند، حق ندارد، وارد زندگی خصوصی  فرماندار بشود . البته آقای مجتبی، هر گز در باره زندگی  خصوصی من نشدند.  به علاوه من شخص معروف و مشهور و مسئولیت شغلی در سطح کشور ایران ندارم. امٌا آقای مجتبی آقا محمدی با هدف معین و مشخص این کار را می کردند. ایشان مرا به: دین ستیزی ، غرب زدگی، که می خواهد دموکراسی را از انگلستان وارد بکند،  لیبرال، و در نهایت با ارسال ای - میلی، به آقایان پارسا سربی و رضا شیرازی، به  نئو کنسرواتور، و دیکتاتور بودن، متهم کردند! واقعأ عجیب است، که یک فرد ، در عرض ۲۴ سا عت، به فردی انگ بزند، و حتی کک اش هم نگزد.!!! من با این انگ زدن های آقای مجتبی آقا محمدی، متوجه شدم ، که طرف، چیزی در چنته ندارد .

آقای مجتبی آقا محمدی، در انگ « دین ستیزی من »، بخاطر این که شب قبل،در کنفرانس خود، گفته بودم، آیت ا لله خمینی، با سخن معروف خود، که در تاریخ ثبت خواهد شد، یک روز فرمودند: « اقتصاد مال خراست، ما برای خربزه انقلاب نکرده ایم، ما برای اسلام عزیز انقلاب کرده ایم ..» بی پایه بودن این سخن و نا آگاهی آقای خمینی از علم اقتصاد، عرض کرده بودم  که آقای خمینی و رحانیون، کار مفید اجتماعی نکرده اند، تا ببینند، کار و اقتصاد یعنی چی؟ این حضرات از برکت خمس، ذکات، و سهم امام زندگی می کنند.  خربزهً آقای خمینی را تا دم درخانه اش مفت و مجانی می آورند، مسلمأ آقای خمینی برای خربزه انقلاب نکرده است. ( یاد آورشوم ، که از برکت انقلاب اسلامی، یک شاخه از  لوله های نفت، سرمایه ملی مملکت، امروز به شهر قم منتهی می شود  که ارزش اش، به مراتب بیشتر از خمس و ذکات و مال امام است)

آقای مجتبی آقا محمدی، برای اثبات  انگ های ناجوانمردانه خود نسبت به من، که مرا دین ستیز می نامد، این داستان را گفت: که خواهر گرامی شان، همراه با همسرش، در هنگام مسافرت، شبی به یکی از شهر های ایران می رسند،  وچون دیر وقت بود، از عابری آدرس هتلی را می پرسند  و اظهار می دارند که در این شهر غریب هستند. آن شخص، این دو غریب را به خاطر مهمان نوازی  توام با دین داری خود، به این دو نفر غریبه پیشنهاد می کند: چون  لحاف تازه ای خریده اند، و هنوز ذکات این لحاف را نپرداخته اند، خوب است، با دعوت به خانه خود، ضمن مهمان نوازی، ذکات لحاف خود را  این چنین بپردازند.، و آن انسان وارسته و میهمان نواز، خواهر و داماد آقای مجتبی را به خانه ً خود می برند، تاشب را سحر بکنند. آقای مجتبی آقا محمدی، با بیان این داستان، درست آن لحظه که مثل روحانیون حرفه ای، برای گرفتن آب چشم مردم، باید ضمن تشدید  سیمای مظلومیت حضرت حسین سید الشهدا(ع)، در روز عاشورا نهایت استادی بکار ببرد ، باید در مقابل چهره و نمادی از  شقاوت بی رحمی شمر ذولجوشن هم بکشد و هنر خود را به اوج اعلا برساند. درست در این هدف، بعد از کشیدن سیمای آن انسان مهمان نواز، به سراغ من صاحب این قلم آمد، گفت: رنجبر مخالف  این رفتار های انسانی، متکی بر باورهای دینی است!!!

آقای مجتبی آقا محمدی، در همان کشور آمریکا که تشریف دارید، جفرسون،  یکی از روسای جمهور آن کشور، سخن معروفی دارد که میگوید: یک عده را یک بار فریب می دهند، یک عده  را تمام عمر فریب می دهند، اما، یک ملت را ممکن است یک بار فریب داد، اما هرگز یک ملت را برای همیشه نمی توان فریب داد. در راستای سخن  جفرسون و داستان مهمان نوازی آن مرد، بر مبنای باور های دینی،و ذکات  لحاف آن شخص، که در آن شهر غریبه، از همشیره و داماد شما پذیرائی کردند، من هم مثالی می آورم. درشهر تبریز، آن سا ل ها که من درایران بودم، در خارج شهر، باغی وجود داشت به نام باباباغی. این باغ با ساختمان نسبتأ مهم خود، آسایشگاه جذامیان بود .در این باغ جذامیان منطقه شمال غربی ایران را نگاهداری می کردند. اغلب پرستاران این آسایشگاه، خواهران مقدس مسیحی و اروپائی بودند. اهالی شهر تبریز، به خاطر ترس از سرایت بیماری جذام، حاضر نمی شدند، در آن آسایشگاه کار بکنند. اگر چه کار این خواهران مقدس مسیحی بسیار انسان دوستانه و با ارزش بود، آیا بخاطر این خدمت انسانی، چند راهبه مسیحی، من پژوهشگر، که باید وسواس و صداقت  وجدان روشنفکری ام را حفظ بکنم، می توانم به ده قرن جنایات پاپ های  تشنه قدرت و شهرت، که جنگ های مذهبی راه انداخته اند، هزاران انسان بی گناه را نابود کرده اند، چشم از جنایات آنان بپوشم ؟ من این مطالب را به عنوان یک ایرانی، خدای نا خواسته بخاطر بغض و کینه، نسبت به مسحیان  نمی نویسم. من با کسی کینه و عداوت و دشمنی ندارم. نوشته های من در باره جنایات قدرت های کلیسائی، به ظاهر زیر نام دین  را مورخین اروپائی، که خود مسیحی و برخاسته از این فرهنگ هستند، نوشته اند. درست فرق این جا  است. این بار من از شما سئوال میکنم، امیدوارم، با تکیه بر وجدان روشنفکری تان جواب خواهید داد. من هر گز  به خودم اجازه نمی دهم باور های دینی کسی را زیر سئوال قرار بدهم. چون خود جنابعالی حتمأ قران می خوانید. در  قران مجید،  حد اقل در هر سوره، خداوند چندین بار می فرمائید: خداوند  دانا است و از درون قلبهای شما آگاه است.  مومنان هم در روز قیامت، فقط و فقط به خداوند حساب پس خواهند داد و بس. پس عقلانی و بهتر است دین باوری را  در این مقوله کنار بگذاریم و از آن آلت سرکوب، تهدید و انگ نسازیم، که متاسفانه یک عده می سازند و انگ دین ستیزی می زنند، چه بسا اگر من در ایران بودم ، شما برای پیش برد اهداف خود، حتی مرا متهم به ارتداد، لامذهبی، ناصبی، کافر هم  می کردید.

آقای مجتبی آقا محمدی، در تابستان ۱۳۶۷، با یک فرمان آیت الله خمینی، در عرض دو ماه ، بیش از ۴۰۰۰ انسان دربند، که بخشی از آنان دوران محکومیت خود را گذرانده بودند، توسط مسئولین زندان قتل عام شدند. امیدوارم که  این جنایت هولناک از خاطرتان بیرون نرفته باشد.در مقابل این عمل غیر انسانی، آیت الله حسین علی منتظری اعتراض کردند. همین اعتراض ایشان باعث شد که از فردای آن روز، مورد غضب و بی مهری دستگاه حکومتی شدند. عنوان  فقیه عالیقدر، جانشین امام، یک شبه تبدیل  به «شیخ ساده لوح» شد. آقای منتظری حبس خانگی کشیدند، تحقیر شدند، ممنوع الملاقات شدند، اموالشان ضبط  شد. اما این مرد، از ایمان و باور دینی خود، دست نکشیدند. شما آقای مجتبی آقا محمدی، یک شب مهمان نوازی یک انسان غریب نواز  ایرانی را به حساب دین می گذارید و مرا متهم می کنید که من «دین ستیز» می خواهم این نوع رفتار های انسان دوستانه نباشد!. شما آقای مجتبی آقا محمدی، قتل عام ۴۰۰۰ انسان در بند را، به حساب چی می گذارید؟ آیا  حاضر می شوید عقاید و نظرات خود را در این باره، در همان تلویزیون مردم، زیر نظر آقای پارسا سربی بیان بکنید؟

آقای مجتبی آقا محمدی، جهان اسلام بیمار است. بیمار دستگاه روحانیت اش، که از اندونزی تا مراکش، یک میلیارد و دویست ملیون انسان، با تمام امکانات و نعمات طبیعی، در فقر، استبداد، خرافات، بیسوادی دست به گریبان هستند. ملاحظه کردید که امروز حتی مسلمانان در وطن خودشان، چه مرد و چه زن، توسط اشغالگران بیگانه مورد تجاوز قرار می گیرند. آیا از خود پرسیده اید چرا؟ وقتی که مسیحیان در طول ۲۰۰ سال، از سال ۱۰۹۵ تا ۲۷۵، با لشگر  کشی های عظیم خود، ۹ بار به جهان اسلام حمله کردند، در طول دو قرن ، نتوانستند، حتی یک وجب از خاک مسلمانان را تصاحب شوند. آقای مجتبی آقا محمدی، نه تنها از شما، بلکه از تمام علمای اعلام، و آیات اعظام، این سئوال را می کنم و خواهش می کنم  به من و امثال من جواب، ولی جواب عقلانی و علمی بدهید. آیا مگر مسلمانان قرن  یازدهم، تا قرن چهاردهم ، خدای شان الله، پیامبرشان حضرت محمد (ص ) و کتاب شان قران مجید نبود؟ چرا آن عصر جهان اسلام، از لحاظ  علم و دانش های پیشرفته عصر خود، سرآمد دنیا بود؟ چرا جهان اسلام آن روز با عقل و خرد و علم آشتی داشت و از بطن خود فلاسفه و دانشمندانی چون الکندی، فارابی، ابن سینا، الخوارزمی، ذکریای رازی، بیرونی، ابن رشد، ابن عربی تربیت می کرد، اما امروز جهل و خرافات، نظام های استبدای در تمام کشور های مسلمان حاکم هستند و یک مشت صهیونیست، شرف و حیثیت مسلمانان را به بازی گرفته است؟ آقای مجتبی  آقا محمدی، در شروع حاکمیت اسلام ناب محمدی، آیت الله  محمدی گیلانی، که مقام دادستانی دادگاه های انقلاب را داشتند، روزی در رادیو دولت ، بحث رایج، معروف به بحث طلبگی میکردند!!!. این بحث طلبگی ایشان، حتمأ روزی در تاریخ ایران برای نسل های آینده نگاشته خواهد شد. نمی دانم، آیا این بحث طلبگی را که بعضی از روحانیون، به آن افتخار می کنند و آن را علم و دانش می دانند، بخاطر دارید، یانه؟  حد اقل خوب است که خوانندگان این «مسئله مهم علمی فلسفی، وفقهی!» آیت الله محمدی گیلانی آشنا بشوند، تا بدانند، چرا جهان اسلام بیمار نهاد روحانیت اش است. آیت الله محمدی گیلانی مسئله علمی داشتند و می خواستند بر آن جواب پیدا بکنند و این چنین می فرمودند: اگر جوانی بالغ در طبقه اول در منزل خود بخوابد و عمه اش در طبقه هم کف، در همان منزل  بخوابد و شب زلزله ای رخ بدهد و آن جوان از طبقه اول، به رختخواب عمه اش بیافتد و در هنگام افتادن، دخولی پیش آید و به انزال منتهی شود و عمه حامله شود، آیا این کودک حلال زاده است یانه؟ این «مسئله علمی فلسفی و فقهی» آیت الله محمدی گیلانی  بسیار معروف و مشهور است و  من آن سال ها به رادیو جمهوری اسلامی گوش می کردم،و با گوش های خودم شنیدم.

آقای مجتبی  آقا محمدی، این است بحث های علمی، متکی بر عقل، علم و منطق در بحث های طلبگی؟ امیدوارم که این چنین نباشد. اگر این چنین است، واقعأ جهان اسلام بیمار دستگاه روحانیت خود است. همان طوری که در آن شب در کنفرانس خود عرض کردم، و گویا باعث رنجش خاطر شما شد، که هرگز  من هدف و منظوری از بیان آن  برای شخص معین و مشخص ندارم، بلکه اصلی است در روانکاری  و بمانند  قوانین علمی، جهان شمول است و چنین  می گوید:چشمی که نمی خواهد ببیند، نخواهد دید، گوشی که نمی خواهد بشنود، نخواهد شنید. امید است ، که در جهان اسلام ، بیش از پیش، چشم هائی مستعد  دیدن و گوش های مستعد شنیدن باشد.

 پایان

پاریس -۲۲ ژوئن ۲۰۰۶ . به قلم : کاظم رنجبر .

 

1-نشریه  هفتگی  ایرانیان . آدرس:Washington Iranians Media,Inc P.O .box 2108

Merrifield,Virginia22116.

2- سایت عصرنو: http:asre-nou.net

3-تلویزیون مردم .آدرس :http://www.maedomtv.com/