عصر نو
www.asre-nou.net

نه عبور از اردوگاه، نه ساختن اردوگاه جدید

ضرورت خط مستقل طبقه كارگر، علیه امپریالیسم و علیه دیکتاتوری
Sun 7 12 2025

الف. کیوان

این بحث از یك نكته واقعی شروع می شود، بخشی از چپ ایران در سال های اخیر، به جای تحلیل طبقاتی و سازماندهی اجتماعی در داخل، به تحلیلگر ژئوپلیتیک تبدیل شده است. این یعنی چه، یعنی زبان چپ، به جای اینکه از نان، كار، حق تشکل، آزادی های دموكراتیك، شكاف طبقاتی، و مبارزه با مناسبات استثمار حرف بزند، به تدریج پر می شود از واژه هایی مثل محور، بلوك، بازدارندگی، توازن قوا، امنیت منطقه ای، و منطق دولت ها. نتیجه این جابه جایی ساده است، هرجا صف بندی دولت ها تیزتر می شود، سیاست طبقاتی عقب می رود، و هرجا «دشمن خارجی» برجسته تر می شود، نقد استبداد داخلی یا تعلیق می شود یا با اما و اگر خنثی می گردد. در این جابه جایی، «تضاد اصلی» گاهی چنان به آمریكا و اسرائیل تقلیل پیدا می كند كه نقد استبداد داخلی، سركوب، فساد، تبعیض، و سیاست های ضد كارگری یا عقب می افتد یا با هزار اما و اگر خنثی می شود. تا اینجا، هشدار درست است و باید جدی گرفته شود.

اما همین جا یك خطر دوم هم هست كه اگر بازش نكنیم، كل نقد از دست می رود. وقتی از اردوگاه گرایی خسته می شویم و می خواهیم «از منطق اردوگاه ها عبور كنیم»، ممكن است ناخودآگاه وارد یك اردوگاه تازه شویم، اردوگاهی كه خودش را «ضد اردوگاه» معرفی می كند، اما معیارش را نه طبقه و سازمان و برنامه، بلكه «مقبولیت در گفتمان غالب» می گذارد. در این اردوگاه تازه، سیاست به جای تحلیل ساختار سلطه و نابرابری واقعی قدرت، به یك اخلاق گرایی تمیز و بی خطر تبدیل می شود، و جمله هایی مثل «همه جنایتكارند» نقش می یابد. این جمله ظاهرا عادلانه است، اما اگر نابرابری عینی قوا را حذف كند، عملا به سود همان بلوك مسلط تمام می شود. این همان نقطه ای است كه نقد اگر به اقتصاد سیاسی امپریالیسم و تحلیل طبقاتی متكی نباشد، همزمان دو ضربه می زند، هم چپ دولتی را بی سلاح نمی كند، هم راه را برای تضعیف ضد امپریالیسم به عنوان یك موضع طبقاتی باز می كند.

عبور از منطق اردوگاه ها، یا ساختن اردوگاه جدید

این جمله جذاب است، عبور از منطق اردوگاه ها. اما یك پرسش ساده همه چیز را روشن می كند. اگر از منطق اردوگاه ها عبور می كنیم، معیارمان چیست، طبقه، سازمان، برنامه، یا صرفا سلیقه‌ی سیاسی در سیاست خارجی.

اگر معیار مشخص نباشد، «عبور از اردوگاه» خودش به یك اردوگاه تازه بدل می شود. اردوگاه تازه یعنی تقسیم جهان به دو گروه، چپ خوب یعنی چپی كه در چارچوب های سیاسی و رسانه ای غرب معاصر، قابل قبول و قابل هضم باشد، چپ بد یعنی هر چپی كه در تحلیل امپریالیسم تندتر حرف بزند یا بر حق تعیین سرنوشت ملتها تاكید كند. در این حالت، اردوگاه گرایی عوض نشده، فقط رنگش عوض شده است.

اینجا یك مثال كلیدی لازم است. وقتی بدیل را به تجربه های پارلمانی در مركز سرمایه داری گره می زنیم، باید ببینیم در بزنگاه، این مدل چه می كند. اگر در بزنگاه عقب می نشیند، یعنی ما از اردوگاه قدیمی بیرون آمده ایم تا وارد اردوگاه مدیریت بحران سرمایه داری شویم.

سوسیال دموكراسی در مركز سرمایه داری، مثال سیریزا و لحظه بزنگاه

سیریزا بهترین مثال است، چون فقط یك تجربه تاریخی نیست، یك درس روش شناختی است. سیریزا با شعارهای ضد ریاضت، ضد سیاست های طلبكاران، و با اتكا به خشم مردمی بالا آمد. بعد رفراندوم برگزار شد و مردم به سیاست تحمیل شده از بیرون نه گفتند. این لحظه، لحظه بزنگاه بود، لحظه ای كه باید نشان می داد «چپ در قدرت» یعنی چه.

اما چه شد، همان جایی كه سرمایه مالی، نهادهای اروپایی، بانك مركزی، و شبكه طلبكاران دست بالا را داشتند، دولت چپ عقب نشست و وارد مسیر سازش شد. این عقب نشینی یك خطای شخصی یا ضعف اخلاقی نبود، یك نتیجه‌ی ساختاری بود، وقتی سازمان مستقل طبقه كارگر و قدرت دوجانبه در جامعه وجود ندارد، وقتی كنترل بر ابزارهای مالی و اعتباری در دست بلوك مسلط است، وقتی دولت در چارچوب قواعد سرمایه‌ی مالی حبس شده، نتیجه قابل پیش بینی است.

این مثال برای ما یك كار می كند. نشان می دهد اگر نقد اردوگاه گرایی، به ستایش نسخه های سوسیال دموكراتیك در مركز سرمایه داری ختم شود، ممكن است چپ را از خطر اول نجات دهد، اما در خطر دوم غرق كند، یعنی به جای مبارزه برای گسست، به مدیریت نرم بحران سرمایه داری برسد.

پس مساله این نیست كه هر تجربه انتخاباتی بد است. مساله این است كه بدیل رهایی بخش، فقط با اخلاق خوب و نیت خوب ساخته نمی شود. بدیل، سازمان مستقل، برنامه، و توان ایستادگی در برابر فشار سرمایه مالی می خواهد.

حالا چند مثال كوتاه كنار سیریزا، برای اینكه «الگوی بزنگاه» ملموس تر شود، بدون اینكه بحث پراكنده شود.

مثال اول، پودموس در اسپانیا. پودموس با موج خشم اجتماعی علیه ریاضت رشد كرد و ادبیات ضد نولیبرالی قوی داشت. اما وقتی وارد منطق ائتلاف دولتی و مدیریت كشور در قالب های موجود شد، بخش مهمی از رادیكالیسم برنامه ای به مصالحه های تدریجی تبدیل شد. نكته اینجا قضاوت اخلاقی نیست، نكته این است كه وقتی فشار بازار، سرمایه مالی، قواعد اتحادیه اروپا، و سازوكارهای بودجه ای دست نخورده می مانند، سیاست انتخاباتی بدون اتكای سازمان یافته به طبقه كارگر، معمولا به تعدیل و سازش هدایت می شود.

مثال دوم، كوربین در بریتانیا. كوربین نشان داد كه حتی در قلب یك كشور امپریالیستی هم می شود موج اجتماعی ساخت، اما همان تجربه نشان داد كه بدون سازماندهی پایدار طبقاتی و بدون میدان گیری در برابر دستگاه سیاسی و رسانه ای بورژوازی، جنبش می تواند با یك تركیب از حمله رسانه ای، انضباط حزبی از بالا، و شكست انتخاباتی، عقب رانده شود و نتیجه اش بازگشت حزب به محور سیاست های میانه و سازگار با بازار باشد. باز هم مسئله‌ی شخص كوربین نیست، مسئله ظرفیت ساختاری است.

مثال سوم، سندرز در امریكا. سندرز توانست عدالت اجتماعی را به زبان میلیون ها نفر برگرداند، اما وقتی این انرژی در چهارچوب حزب دموكرات و چرخه انتخاباتی جذب شد، بخش زیادی از آن به سازش های حزبی و حمایت از كاندیداهای جریان اصلی ختم شد. اینجا هم همان درس تكرار می شود، بدون سازمان مستقل طبقه‌ی كارگر، انرژی رادیكال می تواند در نهایت به سوخت سیاسی ساختار موجود تبدیل شود.

این مثال ها یك نتیجه‌ی واحد دارند، عبور از اردوگاه گرایی اگر به «بدیل آماده پارلمانی» تقلیل یابد، در بزنگاه ها به عقب نشینی یا هضم شدن در منطق مدیریت بحران سرمایه می رسد. پس باید بدیل را جایی دیگر جست، در سازمان، برنامه، و پیوند پایدار با جنبش طبقاتی.

هم وزن سازی نابرابری عینی قوا، دام جمله «همه جنایتكارند»

یك جمله ظاهرا منصفانه زیاد تكرار می شود، هم آمریكا و ناتو و اسرائیل جنایتكارند، هم دولت های منطقه ای و جمهوری اسلامی و روسیه و دیگران. از نظر اینكه دولت های مختلف می توانند جنایت كنند، حرفی نیست. اما سیاست ماركسیستی با «امكان جنایت» كار نمی كند، با «جایگاه در ساختار» كار می كند.

هم وزن كردن بازیگران، چشم را از واقعیت نابرابر قدرت در نظام جهانی می بندد. بلوك امپریالیستی مسلط فقط یك دولت متجاوز نیست، یك شبكه است، شبكه پولی و بانكی، شبكه رسانه ای، شبكه نظامی و پایگاه ها، ابزار تحریم، ابزار كنترل تكنولوژی و تجارت، و توان شكل دادن به قواعد بین المللی. این یعنی در بزنگاه های بحران، امكان تعیین دستور كار، تعیین دشمن، تعیین مشروعیت، و تعیین شكل مداخله را دارد.

وقتی این نابرابری را حذف می كنیم، «همه جنایتكارند» تبدیل می شود به سیاست بی طرفی اخلاقی. این بی طرفی، در جهان واقعی بی طرف نیست، چون در جهان واقعی، طرف قوی تر همیشه از بی طرفی اخلاقی سود می برد. ضعیف تر باید از حق حیات و حق دفاع و حق تعیین سرنوشت دفاع كند، وگرنه با یك زبان تزئین شده، عملا زمین را خالی كرده است.

نكته‌ی كلیدی این است، همزمان می شود با استبداد داخلی جنگید و با امپریالیسم خارجی، اما نمی شود با حذف نابرابری قوا، هر دو را به یك سطح فروكاست. این فروكاستن، اختلاف سیاسی را به اختلاف سلیقه تبدیل می كند.

جوهر ضد امپریالیسم، و چرا نباید مصادره را به ماهیت تعمیم داد

اینجا باید تفكیك را خیلی روشن گذاشت. یك انحراف واقعی وجود دارد، بخشی از نیروها به اسم ضد امپریالیسم، سركوب داخلی را توجیه می كنند، اعتراض اجتماعی را پروژه‌ی غرب می نامند، و از هر شكست و فقر و بحران، یك توجیه امنیتی می سازند. این انحراف را باید كوبید، بدون تعارف.

اما خطر آنجاست كه این رفتار را به «جوهر ضد امپریالیسم» تعمیم دهیم، یعنی نتیجه بگیریم ضد امپریالیسم ذاتا یعنی دفاع از دولت های اقتدارگرا، یا هر موضع ضد تحریم و ضد جنگ، حتما طرفداری از حاكمیت است.

جوهر ضد امپریالیسم در سنت ماركسیست لنینیستی، یك خط روشن دارد، شناختن امپریالیسم به عنوان ساختار سلطه سرمایه‌ی مالی و انحصارها، مخالفت با جنگ و اشغال و تحريم هاي فلج كننده، دفاع از ميهن در برابر تجاوز و مداخله، و دفاع از حق تعيين سرنوشت ملتها و همزمان حفظ استقلال طبقاتی در داخل، یعنی مبارزه با طبقه حاكم خودی، با استثمار، با سركوب، با تبعیض.

اگر این تفكیك را از دست بدهیم، دو نتیجه‌ی بد رخ می دهد. یا ضد امپریالیسم را به كلی كنار می گذاریم و ناخواسته در زمین فشار خارجی و مشروعیت بخشی به تحریم و مداخله می افتیم، یا از آن طرف، ضد امپریالیسم را به دفاع از دولت تقلیل می دهیم و به امنیتی كردن سیاست و خفه كردن جنبش های اجتماعی می رسیم. هر دو نتیجه، ضد منافع طبقه كارگر است.

نه اردوگاه مقاومت رسمی، نه اردوگاه لیبرال ضد اردوگاه

اكنون می رسیم به پرسش اصلی، بدیل چیست. بدیل ماركسیست لنینیستی، نه با شعارهای مبهم درست می شود، نه با الگوبرداری از مركز سرمایه داری، بدیل با چند محور روشن ساخته می شود، محورهایی كه در سنت چپ كارگری ایران بارها تكرار شده اند، بدون اینكه لازم باشد آن را به شكل تبلیغاتی نامگذاری كنیم.

یك محور، صلح و مخالفت قاطع با جنگ است. جنگ، صرفا یك فاجعه انسانی نیست، یك ابزار بازچینی قدرت در خدمت سرمایه و هژمونی است، و هزینه اش را مردم می دهند، به ویژه فرودستان. مخالفت با جنگ یعنی دفاع از زندگی روزمره، از نان، از امنیت اجتماعی، از امكان مبارزه‌ی سیاسی و صنفی.

محور دوم، مخالفت با تحریم های فلج كننده است. تحریم ها در تجربه واقعی، قبل از هر چیز مردم را می شكند، قیمت ها را بالا می برد، طبقه كارگر را بی پناه تر می كند، و به حكومت امكان می دهد همه بحران را به دشمن خارجی نسبت دهد و فضای سركوب را تنگ تر كند. مخالفت با تحریم، دفاع از كارگر است، نه دفاع از حاكمیت.

محور سوم، مبارزه بی مصالحه با دیكتاتوری و سركوب داخلی است. این محور نباید به بعد موكول شود. اگر امروز زندان، شكنجه، سركوب زنان، سركوب كارگر، و حذف حقوق سیاسی را نادیده بگیریم، فردا هیچ نیروی اجتماعی برای ایستادن در برابر امپریالیسم هم وجود نخواهد داشت، چون جامعه خفه شده، سازمان ها نابود شده اند، و مردم به توده منفعل تبدیل شده اند.

محور چهارم، سازمان است. بدون سازمان مستقل طبقه كارگر، بدون تشكل، بدون جبهه متحد ضد دیكتاتوری، و بدون برنامه عدالت اجتماعی، سیاست یا به ژست اخلاقی تبدیل می شود یا به پیوست دولت. اینجا همان درسی است كه از سیریزا می گیریم، اگر قدرت اجتماعی سازمان یافته پشت سر سیاست نباشد، بزنگاه كه برسد عقب نشینی رخ می دهد، حتی اگر شعارها درست باشد.

این چهار محور، همان «غیر مستقیم» ترین راه برای استفاده از سنت درست چپ كارگری ایران است، صلح، استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، جبهه واحد ضد دیكتاتوری، و پیوند اینها با مبارزه طبقاتی. این خط، هم با اردوگاه گرایی رسمی مرزبندی می كند، هم با اخلاق گرایی ضد اردوگاه كه امپریالیسم را محو می كند.

جمع بندی، سیاست را به طبقه برگردانیم

اگر بخواهیم جمع بندی كنیم، سه خطر را همزمان باید مهار كرد.

خطر اول، حل شدن چپ در ژئوپلیتیك و توجیه استبداد داخلی به اسم مقاومت.

خطر دوم، عبور ظاهری از كمپ ها و ساختن كمپ جدید، یعنی معیار قرار دادن نسخه های هضم شده در مركز سرمایه داری، بدون توجه به لحظه بزنگاه و فشار سرمایه‌ی مالی، مثال روشنش سیریزا و تجربه های مشابه.

خطر سوم، هم وزن سازی نابرابری عینی قوا با شعار «همه جنایتكارند» كه سیاست را به اخلاق مبهم تقلیل می دهد و در نهایت به سود بلوك مسلط تمام می شود.

راه خروج، یك جمله ساده اما سخت است، استقلال طبقاتی. یعنی همزمان مبارزه با امپریالیسم و جنگ و تحریم، و همزمان مبارزه با دیكتاتوری و طبقه حاكم داخلی، با ابزار سازمان، برنامه، و جبهه دموكراتیك.

چپ اگر این خط را نگه دارد، نه ابزار دولت ها می شود، نه ابزار موعظه ها. چپ دوباره به نیرویی تبدیل می شود كه می تواند به مردم، به كارگر، به زحمتكش، و به جنبش های دموكراتیك، امكان عمل بدهد، نه فقط توضیح بدهد.
.