عصر نو
www.asre-nou.net

الف خمیرانی

نیچه میان فاشیسم و نقد ایدئولوژی
بررسی دوگانه‌گی جایگاه نیچه در اندیشه مدرن


Fri 21 11 2025



فریدریش نیچه یکی از تأثیرگذارترین و در عین حال جنجالی‌ترین فیلسوفان مدرنیته است. اندیشه‌های او همواره به دو گونه متفاوت و متعارض خوانده شده‌اند: از یک سو الهام‌بخش نیروهای راست‌گرا، فاشیستی و عقل‌ستیز؛ و از سوی دیگر، منبعی برای رهایی اندیشه، نقد سنت‌ها و حتی الهام‌بخش جریانات چپ نو. همین دوگانگی جایگاه نیچه را به یکی از مسائل محوری تاریخ اندیشه در قرن بیستم و بیست‌ویکم بدل کرده است.

نیچه و راست‌گرایی

محافظه‌کاران و راست‌گرایان غالباً به دلیل کم‌مایگی نظری، اندیشه‌های خود را از رقبای فکری و حتی دشمنان ایدئولوژیکشان وام گرفته‌اند. نازیسم و فاشیسم نمونه بارز این روندند: از خوانش تحریف‌شده مارکس برای ساختن «انقلاب راست» تا بهره‌گیری از گرامشی برای طراحی «انقلاب فرهنگی راست». نیچه در این میان جایگاهی ویژه یافت. آثار او با تأکید بر اراده به قدرت، تحقیر برابری‌خواهی، و ستایش نخبگان، برای فاشیست‌ها و بعدها ایدئولوگ‌های اس‌اس به سرچشمه الهام بدل شد. از جنگ جهانی اول تا سال‌های اوج ناسیونال‌سوسیالیسم، بازخوانی خاصی از نیچه یکی از ارکان ایدئولوژیک راست افراطی بود.

نیچه و چپ‌گرایی

در سوی مقابل، سوسیالیست‌ها و جنبش کارگری کلاسیک در قرن نوزدهم کمتر نیازی به بهره‌گیری از اندیشه‌های غیرپرولتری داشتند. قدرت اجتماعی جنبش کارگری به‌قدری بود که خود را به‌عنوان آلترناتیو تاریخی سرمایه‌داری معرفی می‌کرد. اما پس از جنگ جهانی دوم، با افول نسبی جنبش کارگری و پیدایش «چپ نو»، متفکرانی چون فوکو، دریدا و بعدها باتلر، به نیچه و حتی هایدگر روی آوردند. این جریان‌ها از نقد رادیکال نیچه به سنت‌ها و نهادهای مدرن، برای بنیان‌گذاری اندیشه‌های پسامدرنیستی و انتقادی استفاده کردند. بدین ترتیب، نیچه در فضای دانشگاهی غرب جایگزین مارکسیسم شد و به یکی از ستون‌های چپ فرهنگی معاصر بدل گشت.

نقد مارکسیستی بر نیچه

مارکسیست‌ها از همان آغاز دریافتند که نیچه گرچه شورشی علیه سنت‌ها بود، اما شورشی از درون بورژوازی. متفکرانی چون گئورگ لوکاچ او را «ستون اصلی» عقل‌ستیزی بورژوازی در برابر خیزش کارگری خواندند. از منظر لوکاچ، نیچه با نقد عقل روشنگری و اخلاق برابری‌خواه، زمینه نظری فاشیسم را فراهم ساخت. با این حال، نقد صرف کافی نبود. مارکسیست‌ها همواره ناچار بودند جذابیت نیچه برای روشنفکران را توضیح دهند: چرا اندیشه‌ای تا این اندازه متناقض، هم الهام‌بخش فاشیسم می‌شود و هم منبع الهام چپ‌های انتقادی؟

نیچه به‌عنوان منتقد ایدئولوژی

پاسخ در دوگانگی خود نیچه نهفته است. از یک سو او با ستایش «روح آزاد» در برابر «روح مقید»، علیه سنت، عادت و ایمان کور موضع می‌گیرد. او فردیت، آزادی اندیشه و جستجوی حقیقت را می‌ستاید. به تعبیر خودش، «هر کس اگر آرامش می‌خواهد، بایستی ایمان بیاورد؛ اما اگر در پی حقیقت است، باید پژوهش کند». این وجه نیچه او را به یکی از پیشگامان نقد ایدئولوژی بدل می‌کند.

از سوی دیگر، همین تأکید بر فردیت و شورش، گاه به فردگرایی سطحی و حتی بازاری تقلیل یافته است. جملاتی مانند «باید هنوز در خودت هرج‌ومرج داشته باشی تا ستاره‌ای رقصان بزایی» امروز بیشتر در کتابچه‌های خودیاری و شعارهای بازاری فردگرایی دیده می‌شوند تا در مباحث جدی فلسفی.

به طور کلی؛ نیچه در تاریخ اندیشه شخصیتی دوگانه و پارادوکسیکال است: از یک طرف، پایه‌گذار سنت‌های فکری‌ای که به فاشیسم و عقل‌ستیزی بورژوایی منتهی شد؛ و از طرف دیگر، منبعی برای نقد ایدئولوژی، آزادی فردی و رهایی از سنت‌های خفه‌کننده.

امروز می‌توان در برابر نیچه، بدون ساده‌سازی و چشم‌پوشی، هم بُعد ارتجاعی و هم ظرفیت رهایی‌بخش اندیشه او را نشان داد. نیچه را نه می‌توان به‌سادگی «فیلسوف فاشیسم» دانست و نه «قهرمان آزادی فردی». او آینه‌ای است که هم تضادهای بورژوازی مدرن را بازمی‌تاباند و هم امکانات رهایی از آن را.