عصر نو
www.asre-nou.net

مریض


Fri 22 08 2025

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan07.jpg
" البته جنابعالی‌م عضو تازه وارد خانواده هستی. پنج شیش عضو وارده خانوادگی دیگه‌م داریم. دو سه تاشون قدیمی و دو سه تاشونم وارده همین چن سال پیش‌ان. نمیدونم رو چه اصلی خودمو با شما خودمونی‌تر می‌دونم. می‌تونم راحت درد دل کنم، حرفا راحت رو زبونم جاری میشن. حس می‌کنم اهل دردی، تو ناصیه‌ت فهم و درک پیداست."

" غلومی فرمائی آقا، سواد چندونی ندارم."

"البته جنابعالی شکسته نفسی می‌کنی. خدمتت بگم، سواد به کبکبه و دبدبه نیست. به فارغ التحصیل شدن از فلان و بهمان دانشگاه نیست. به فکل و کراوات و پاپیون و زلفای بریانتین زده نیست. آدمیزاده از بیرون، از فراز و نشیبا، زمین خوردنا، درد کشیدنا، تجربه و خون دل خوردنای عملی سواد واقعی رو میاموزه. آدم تا نسوزه دودش بلن نمی‌شه. رو کاغذ فیثاغورثم بشه، تمومش ادعای خالیه. دانشگاه‌های امروزی و جزوه های صدتا یه غازش کشنده فهم و درک و شعور و استعداده. اینا رو من نمی گم، تکیه کلوم تولستوی بزرگ بوده. گورکی تو کتاب دانشکده‌های من، مردم کوچه و خیابون و بیابون رو گفته. تو ناصیه جنالعالی اینجور سواد و درک و فهم و غم رو می بینم.‌‌"

" شوما منو چوب‌کاری میکنی، آقا. من اگه اداری نمی شدم، با عرض معذرت، باید گدائی می‌کردم..."

" واسه همین خاکی بودن جنابعالی، شیفته شومام. فکر نکن تعریف و تعارف، یا ملاحظه می‌کنم. اصلا و ابدا همچین جنس و جنمی نیستم. به موقعش خیلی‌م رک و راست و بی تعارفم. اعضای وارده قدیمی خانواده دهن واز که می‌کنن، طوری میزنم تو ذوقشون که خودشونو جمع و جور می‌کنن، ساکت می‌شینن و مثل بچه آدم گوش می کنن."

" من که تازه واردم، از رفتار و فرهنگ و تجربه‌های بیکران سنتی شوما حظ می‌برم. "

"عرض می‌کنم خدمت جنابعالی، اهل درد نیستن، بلانسبت، نشخوارکننده‌ن. آدم دردای دودمان‌سوزشو براشون تعریف که میکنه، انگار گوشت مغزرون تو آخور خرمیریزه، می بخشی. تموم هوش و حواس‌شون تو شیکم و زیر شیکم شونه. قهقهه میزنن و جوک می‌گن، درد دل کننده رو دلقک فرض می کنن، آدمی که شیش‌دونگ حواسش متوجه شیکم و زیر شیکم‌ش باشه، دید و فهم و شعور شنفتن حرف اهل درد سینه سوخته رو نداره که. دارم دق‌مرگ می‌شم آقا، کم حرفی نیست، نود درصد مردم اجتماع از همین جنس وجنم آدمان. گاهی میخوام سرمو بکنم تو چاه و فریاد بکشم، دردای بی‌درمون کوهوارم‌و بریزم تو چاه، به این امید که انعکاس و جوابی واسه م داشته باشه. یه عمر تو خودم تلنبار کرده‌م، این جماعت همه با هم بیگانه و غریبه‌ان. هر کدوم تا فرصت پیدا می‌کنه، ریشه بغل دستی شو می‌زنه. صد رحمت به گرگ بیابون. آدمای وارده قدیمی خانواده‌مم از همین جنس و جنمن دیگه..."

"چای آوردن، سرد می‌شه، بفرمائین. شوما مریضین و رو تخت بیمارستان خوابیدین. نباید خیلی هیجان‌زده و عصبی شین، واسه قلب‌تون ضرر داره. "

"بله، جنابعالی درست می‌گی. نباید جوشی شم. خودتون واقفین، چندی پیش این قلب تیر‌خورده داشت سینه مو جاکن می کرد. مشتائی به دیواره سینه‌م می‌کوفت که نعره‌ هام تموم همسایه هارو تو خونه جمع کرد. شدت درد بی‌هوش و گوشم کرد. چشم که واز کردم، رو همین تخت بیمارستان بودم. دو هفته ی آزگاره دراز به دراز رو تخت آفتاده‌م. الانم اگه جنابعالی نیامده بودی، باید این‌همه درد دلمو به دیوار می‌گفتم. با شومای اهل درک و درد حرف که می‌زنم سبک می‌شم آقا. خواهشا بیشتر بیا ملاقاتم. "

" روچشمم، سعی می کنم بیشتر روزای ملاقاتی خدمت برسم. چایتونو بنوشین، بعدشم گوشم به گفته های پر حکمت شوماست. "

" خدمت جنابعالی گفتم، خیلی خودمو با شما خودمونی حس می‌کنم. دوست دارم ریز و درشت درد دلمو واسه‌ت بریزم رو سفره، سبک می‌شم. قول بده همین جا و پیش خودمون بمونه.‌"

" اگه از دیوار این اطاق بیمارستان صدا درمیاد، از دهن منم حرف درمی‌آد. خیالتون راحت باشه. "

" می‌دونی، این‌جا بیمارستان فارابیه، جنوب غرب یه می‌دونه، یه کم پائین ترش کافه شکوفه نو معروفه، یه خرده پائین‌تر‌شم میدون گمرکه. پشت و طرف جنوب " غربشم شهرنو معروفه. "

" بله، کمابیش می‌دونم. "

" شفتم جنابعالی اهل هنرم هستی، می‌خوام یه قضیه رو واسه‌ت تعریف کنم، می‌شه ازش یه داستان بسازی. "

" چائی تون سرد شد، میل کنین، بعد گوشم به گفته های شوماست. "

" جنابعالی عضو خونواده هستی، دیگه نباید چیزی از هم پنهونی داشته باشیم. "

" " درست می‌فرمائی. سینه من محرم اسراره. می‌فرمودین.

" خدمت جنابعالی عرض کنم، جوونیه و هزار اما و اگر: بس طور عجب حاصل ایام شباب است. "

" " حضرت حافظ درست می‌فرماید. گوشم به حرفای شوماست.

" " جوون بودم و خطاکار. تو همین شهر‌نو عاشق یه دختر خوزستانی شدم.

" اشتباه نمی‌فرمائین آقا؟ تو شهرنو دختر نمی‌تونه باشه که. "

" همین رو عرض می‌کنم، به زحمت بیست سالش بود. چشمای این دختر معرکه بود آقا. "

" " یه جور تعریفی از چشماش بدین، مثلا شکل چی بود؟

" اون چشما تعریف مخصوص خودشونو داشتن. به هیچ چی نمی‌شه تشبیه‌شون کرد. بزرگ بودن، عسلی بودن، برق خاصی داشتن. اقیانوس بودن، آدمو تو خودشون غرق می‌کردن. چشم اون شکلی ندیده بودم و ندیده ‌م دیگه. خیلی وقت می‌رفتم پیشش. یه مرتبه گم و گورشد. گفتن مرض مقاربتی گرفته و مرده."

" حیف، زنای این‌جائی، بیشترشون با همین‌جور مرضا فنا می‌شن. حالتون که انگار دیگه خوبه، کی مرخص می‌شی؟ "

" عرض کردم، با جنابعالی خیلی خودمونی‌یم، از شوما چه پنهون، دلم می‌خواد یه ماه دیگه همین‌جا بستری باشم. "

" همه از بیمارستان فرارین، چی‌جوریه که شوما می‌خوای یه ماه دیگه‌م بمونی؟ "

" واسه این که پرستارای خوشگل این‌جا هر روز می‌برنم حموم، سرتاپامو می‌شورن، پائین تنه مم با تیغ یه بار مصرف ریش تراشی، می تراشن..."