عصر نو
www.asre-nou.net

احمد شاملو، شاعر رهایی و زبان زخمی

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند…
Tue 22 07 2025

علی آشوری



(نوشته‌ای کوتاه‌ در ستایش شعر، صدای زخم‌خورده، و رهایی انسان )

شاملو، شاعری‌ست که او را به‌درستی «شاعر آزادی» خوانده‌اند( چنان چون شاعران بزرگ مدرن معاصر : نرودا اراگون ، ناظم حکمت ، شیرکو بیکس .؛) نه صرفاً به‌خاطر مضامین آزادی‌خواهانه‌اش، بلکه از آن رو که نفسِ زبان را به آزادی رساند. واژه‌ها در دست او فقط ابزار بیان نبودند، بلکه ماده‌ی خامی بودند که با ضربه‌های هوشمندانه‌ی شعر، تراش می‌خوردند، خراش می‌دیدند، و سرانجام در قلمرو آزادی به رقص درمی‌آمدند. شاملو زبان را از چنگ قواعد منجمد و عُرف‌های پوسیده‌ی ادبی بیرون کشید و آن را بدل به نیرویی زنده کرد؛ زبانی که نه در بند قافیه بود و نه سرسپرده‌ی سنت، بلکه زبانِ جان بود، زبانِ انسان.

او بااجرای جذاب و بی‌ بدیل «شعر »ما را به ضیافتی شاعرانه فرا می خواند‌ ؛ ضیافتی که در آن آزادی دیگر مفهومی انتزاعی نیست، بلکه حضوری گرم و لمس‌پذیر دارد. شعر شاملو نه فقط بیان آزادی‌ست، بلکه تجربه‌ی آن است: تجربه‌ای که در گره‌خوردگی زیبایی و رهایی که در جان انسان متبلور می‌شود.

زبان، رهایی‌یافته از قید سنت

شاملو از نخستین شاعرانی بود که زبان فارسی را از ساختارهای کلاسیک و تکرارشونده جدا کرد. اگر نیما آغازگر شکستن عروض بود، شاملو آن نافرمانی را به ساحت معنا و صدا گسترش داد. او زبان را نه صرفاً رسانه‌ی پیام، بلکه کنشی رهایی‌بخش می‌دانست. کلمه‌ها در شعر شاملو زندگی دارند؛ ، زنده‌اند، و مقاومت می‌کنند.

شعر او با واژه‌هایی ساخته می‌شود که از واژه‌نامه نتراویده اند ، بل ، از حافظه‌ی درد، عشق، و خشم فدراتیو*(۱) فرهنگ این سرزمین بیرون کشیده شده‌اند. به همین دلیل، زبان در شعر به همان اندازه که بارشخصی سخصی دارد نیز تاریخی است؛ حافظه‌ی سیلی خورده‌گان و پایمال شدگان این سرزمین را با خود حمل می‌کند

شعر، صدا، بدن: رقص در زخم

شعر شاملو با صدای او گره خورده است. صدایی گرم و سنگین، که گویی نه !به راستی آوایی در وقار و امید که همچون پروانه ای بر سرما می چرخد . او از اندک شاعرانی بود که کلماتش را نه فقط می‌نوشت، بلکه به آنها همچون دم‌عیسا میدمید و زنده می‌کرد ‌در صدای خویش آنها را جاودانه . اجرای اشعار او، همان‌قدر مهم است که نوشتارشان.
این صدا، شعر را از روی کاغذ بلند می‌کند و در جسمو‌جان شنونده وارد می‌سازد. در صدای شاملو، خاطره‌ی خاورمیانه، زندان، شکنجه، عشق و تنهایی و اندوه موج می‌زند. او با صدای خود، تاریخ را صدا می‌زند؛ بی‌آن‌که بخواهد تاریخ‌نگار باشد.

آزادی، نه در خدمت ایدئولوژی

“شعر*٫” شاملو هیچ‌گاه در دام ایدئولوژی زده ها نیفتاد؛ نه از چپِ رسمی تجلیل کرد و نه از مذهب. او آزادی را نه چون شعاری سیاسی، چون تجربه‌ای زیبایی ، درونی، زبانی و وجودی می‌فهمید. به‌همین‌دلیل، شعر او حتی در سیاسی‌ترین لحظاتش، از تکرار و تبلیغ فاصله می‌گیرد. او از “زبان آزادی” سخن می‌گفت، نه از “آزادی در زبانِ بسته‌ی سیاست”.

شعر شاملو در برابر هر نظمی ایستاده است: چه نظم ایدئولوژیک، چه نظم ادبی. او خود فهمی دیگر از نظم را بر ساخت: نظمی که بر پایه‌ی تجربه‌ی فردی، آزادی، و کرامت و رهایی انسان بنا شده بود.

عشق، رهایی، و کرامت انسان

در ژرفای تاریکی، در دل خشم، شاملو هیچ‌گاه عشق را فراموش نکرد. او عاشق انسان بود؛ انسانی که می‌رنجد، عاشق می شود و مقاومت می‌کند، و می‌خواهد آزاد باشد. عشق در شعر او نه صرفاً احساس گذرا ، بلکه کنشی است علیه انجماد، علیه سکون. شعرهای عاشقانه‌ی شاملو، بی‌آن‌که به رمانتیسم سطحی بیفتد، همواره تجسمی از گره خوردگی تنانه ،شور وعشق و رهایی‌ را بر تافته و برمی تابد انهم در جادویی ترین فهم استتیک این گره خوردگی.

شاملو به‌درستی باور داشت که آزادی بدون عشق، فریب است. و عشق بدون آزادی، اسارت. از این روی ست که واژه‌ها در زبانش می‌رقصند، چنان‌که زخم‌ و اندوه‌ در صدایش همانطور که گفته شد آوازی به جان می‌شوند.

شاملو تنها شاعر آزادی نبود؛ او خودِ آزادی بود، در هیئت یک شاعر. صدایش هنوز در حافظه‌ی ما زنده است، زبانش هنوز در نبرد با فراموشی است، و شعرش هنوز ما را تکان می‌دهد. او به ما یاد داد که آزادی را باید زیست، نه توصیف کرد. باید نوشت، فریاد زد، و در زبان مجسم ساخت.

در جهانی که آزادی همچنان در بند است، صدای شاملو، همچون ناقوسی در خراشی زخمی، هنوز طنین دارد:

آه اگر آزادی سرودی می‌خواند
کوچک ، همچون گلوگاه پرنده‌یی، 
هیچ‌کجا دیواری فروریخته بر جای نمی‌ماند.

سالیان بسیار نمی‌بایست
دریافتن را 
 که هر ویرانه نشانی از غیابِ انسانی‌ست 
که حضورِ انسان 
 آبادانی‌ست.

علی آشوری ، سندیاگو

____________________________________

*۱-شعر شاملو، گرچه در ستایش مبارز و مبارزه‌طلب و سیاسی است، در دام شعار و ایدئولوژی نمی‌افتد؛ زیرا نیروی شاعرانه‌ی آن به‌گونه‌ای است که حتی اگر شاعر بخواهد آن را در خدمت ایدئولوژی قرار دهد، خودِ شعر با ساحت خودمختارش از آن عبور می‌کند و معنایی مستقل می سازد.

پانویس: *۲-شاملو خود از شعر و ادبیاتِ مورد نظرش با تعبیر «ادبیات فدراتیو» یاد می‌کرد؛ یعنی ادبیاتی که نه در پی یکدست‌سازی فرهنگی بل، در پی به‌رسمیت‌شناختن صداهای گوناگون، زبان‌های حاشیه‌ای، و حافظه‌های متکثر بود. او به جای ادبیاتی مرکزگرا و نخبه‌گرا، از الگویی دفاع می‌کرد که در آن روایت‌های متفاوت، تجربه‌های زیسته‌ی مردمان گوناگون، و زبان‌های مغضوب یا فراموش‌شده مجال حضور پیدا می‌کنند. شعر شاملو خود نمونه‌ای از همین گشودگی‌ست: مجمع‌الجزایری از صداها، زبان‌ها، و ساحت‌های احساسی که با هم به گفت‌وگویی پوینده درمی‌افتند، بی‌آن‌که در کلیتی بسته و بسته‌بند فرو روند .
شاملو با شناخت عمیق‌اش از ساختار قدرت و سانسور، می‌دانست که هرگونه انحصار در فرهنگ، به سرکوب تنوع و سرانجام به پوسیدگی خواهد انجامید. از همین‌رو، ایده‌ی فدرالیسم ادبی را نه صرفاً زیبایی‌شناسانه، بلکه اخلاقی و سیاسی می دید . برای نمونه نگاه کنید به شعر در« آستانه» که پژواک آوای کردی و‌لری و ترکی را می توان حس کرد ،حسی همچون ریتم و جهان نگری، نه سطحی و تزیینی.