عصر نو
www.asre-nou.net

مهاجم یا مهاجر؟


Fri 18 07 2025

شهریار حاتمی

new/shahryar-hatami1.jpg
عده ای از ناسیونالیست‌های افراطی از این اقدام اخیر حکومت ایران که به آوارگی صدها هزار افغان بی پناه انجامید، شادمانند. تا همین پریروز در مخالفت با عملکرد حکومت ایران تا آنجا پیش رفته بودند که با کشکول گدایی در درگاه بیگانگان مهاجم، خواستار بمباران ایران بودند و فرق بین مهاجم و مهاجر را نمی دانند.

ایشان با چنان جدیتی درباره مهاجرت افغان‌ها هشدار می‌دهند که انگار صبح تا شب، لشکر چنگیز با ویزای کار از مرز دوغارون رد می‌شود و مستقیماً به سمت بنیادهای هویت ایرانی حمله می‌برد! از "نسل‌کشی خاموش" حرف می‌زنند، از "اشغال فرهنگی" می‌نویسند، و از "تغییر ترکیب ژنتیکی ایرانیان" آه می‌کشند، گویی مهاجر افغان، با عبور از مرز، دکمه‌ای را فشار میدهد و ما ناگهان به فرهنگ "بیگانه" آلوده می‌شویم!

این افراد غالباً در یک طیف فکری سیر می‌کنند، طیفی که از قومیت تا قوم‌گرایی، از وطن ‌دوستی تا وسواس نژادی، در یک خط حرکت می‌کند. بدون توجه به تعلق جغرافیایی شان، با راست‌گرایان بیگانه‌هراس اروپایی، شباهت عجیبی دارند، فقط به‌جای لهجه فرانسوی یا آلمانی، به جای برهان با "رگ گردن" حرف میزنند. حالا خود این ها پای شان روی پوست خربزه است و از طرف همین همفکران خودشان، هر روز تهدید به بازپسگیری اقامت و اخراج از کشورهای اروپایی، قرار دارند.

اما بیایید برای لحظه‌ای، نه با عینک ترس، بلکه با دوربین واقعیت، به تاریخ پر ماجرای ایران نگاه کنیم. مگر نه این که همین دوستان از تاریخ هفت هشت هزارساله و تمدن ایرانی حرف میزنند. حالا دوربین ما تا همین دو سه هزار سال اخیر را هم که نشان بدهد، کافی ست. این تمدنی که ایشان از آن حرف میزنند، در طی این سال ها که در پر قو نخوابیده بود و بادش که نمی زدند. این تمدن، با تهاجم ها و تجاوزهای بیشماری روبرو شده. کشوری که دستکم، در طول بیش از سه هزار سال تاریخ، نه یک‌بار، نه دو بار، بلکه بارها و بارها مورد هجوم "واقعی" قرار گرفته و تازه همین چهاردهه پیش هم از تهاجم در امان نبوده، هنوز پابرجاست و هنوز حرف برای گفتن دارد، چطور با حضور تعدادی مهاجر از کشور همسایه که تازه همین چند صدسال پیشتر جزو ایران بوده، می تواند آسیب ببیند. تهاجم نه از سوی پناهجویان افغان، بلکه از طرف اسکندر مقدونی با شمشیر و شنل، از طرف اعراب مسلمان با قرآن و شمشیر، از طرف ترکان سلجوقی با طومار و طبل و از طرف مغول‌ها با کلکسیون کاملی از آتش و داغ و درفش و قساوتی کم نظیر، صورت گرفته که هنوز که هنوز است، هر حمله ای را به حملات مغول ها تشبیه می کنند.

حالا جالب است بدانید که این مهاجمانِ واقعی، با خود نیروی کار ارزان تیاوردند بلکه قتل‌عام، ویرانی، تغییر نظام حکومتی، و گاه نابودی کامل زیرساخت‌های سیاسی و فرهنگی رهاورد شان بوده. اما ایران، به‌طرز عجیبی، نه‌تنها از این حملات جان به در برده، بلکه با مهارتی خاص، مهاجمان را در دیگ تمدن خود انداخت، خوب جوشاند، و سپس به‌شکل نسخه‌ای ایرانی‌شده تحویل تاریخ داد. برای این که خیلی دور نرفته باشیم، همین مسلمان بودن مان به هیچ مسلمانی دیگری شبیه نیست، چرا که اسلامی ست از نوع ایرانی شده اش.

مغول‌ها آمدند، سوزاندند، کشتند، ولی دست آخر مسلمان شدند، فارسی حرف زدند، و در دربارشان شاهنامه خواندند. سلجوقیان با اینکه ترک ‌تبار بودند، ولی دیوان‌سالاری ‌شان پارسی بود و وزیرشان ایرانی‌ تر از قالی کرمان. حتی تیموریان هم که نَسَب مغولی داشتند، عاشق خط و نگار ایرانی شدند و سمرقند و هرات را به موزه‌ای زنده از هنر ایرانی بدل کردند. همین دوستان در سفرهایشان به این مناطق از این که آنها از ما بیشتر به فرهنگ ایرنی اهمیت میدهند، ناله شکوه میکنند. اعراب هم پس از آن‌که ساسانیان را برچیدند، خیلی زود فهمیدند که اگر می‌خواهند حکومتی بماند و بچرخد، باید از دستور دیوان ‌سالاری ایرانی تقلید کنند.

رمز این بقا در زبان پارسی ست. زبانی که مثل یک دیوار عایق، مثل یک چسبنده ی فرهنگی که به همه چیز می‌چسبد ولی تقریباً هیچ‌ چیز به آن نمی‌چسبد، در طول این سال ها عمل کرده است. حتی وقتی عربی، زبان رسمی شد تلاش کرد زبان پارسی را از در بیرون کند، پارسی خودش را از پنجره ی شعر و عرفان و فلسفه، دوباره وارد خانه کرد. در واقع، ایران هیچ‌ گاه با زور شمشیر از درون تهی نشد، بلکه با نیروی زبان و فرهنگ، مهاجمان را بلعید و استحاله کرد.

حالا، بیایید منصف باشیم. اگر مغول‌ها، با آن خشونت تاریخی‌شان، نتوانستند نسل ایرانی را حذف کنند، آیا واقعاً مهاجرین افغان، که فارسی حرف می‌زنند، هم‌دین‌ ما هم هستند و حتی در غذا و پوشش هم با ما نقاط اشتراک دارند، قرار است هویت ما را نابود کنند؟ مگر اینکه هویت ما، به اندازه ‌ی یک قالب کره در آفتاب ضعیف باشد!

بله، حضور بی حساب و کتاب مهاجران، چالش‌هایی در اقتصاد، اشتغال، و خدمات عمومی ایجاد می‌کند. اما تهدید فرهنگی؟ آن‌هم از سوی مردمانی که خود بخشی از دایره فرهنگی ایران‌زمین‌اند؟ این دیگر بیشتر به ژانر تخیلی نزدیک است تا تحلیل جامعه‌شناختی.

ادعای "نسل‌کشی فرهنگی" بیشتر شبیه به تیتر یک روزنامه پر تیراژ پوپولیستی ست تا گزارش یک اندیشکده ی معتبر. ایران، اگر چیزی را خوب بلد است، همین هنر جذب و هضم است. مهاجر افغان، تهدید نیست، اگر مدیریت شود، می‌تواند فرصتی باشد برای یادآوری این‌که فرهنگ ایرانی، به‌جای طرد، همیشه از تعامل نیرو گرفته است.

به‌ جای کوبیدن بر طبل ترس و توهم، رویای مهاجرت را از ژانر وحشت بیرون بکشیم و در قفسه‌ی واقع‌گرایی بگذاریم و بدانیم که بین مهاجم و مهاجر فرق وجود دارد.

شهریار حاتمی
استکهلم ۲۷ تیر ۱۴۰۴