سریشم یگانگی ایرانیان (۲)
Fri 18 08 2023
مهدی رجبی
قرار براین بود، در نوشته کنونی به سازه های سریشم یگانگی ایرانیان که بطور ارادی و آگاهانه شکل می گیرند، بپردازیم. آنها را در سه مقوله بررسی میکنم :
۱ـ عرصه سیاست، حکومت و رهبری
۲ـ زبان، ادبیات و فلسفه
۳ـ مذهب
مقاله پیش رو نخستین آنها را بررسی می کند، و مقاله بعدی آن دو دیگر را.
رهبری و اداره جامعه بشری
آنچه پیشتر درباره جلوه های مختلف سریشم یگانگی گفته شد، کمابیش همگی فرآورده حرکت خودبخودی جامعه ایرانی و سیر تدریجی و غیرارادی پیشرفت روابط اجتماعی اند، مگر هستی بخشیدن به دستگاه سیاسی و رهبری جامعه. در آنجا که جامعه بشری حکومت می آفریند، یا رهبری برای حل وفصل امور بوجود می آورد، و دست به کار شکل دادن پیوندهایی آگاهانه در راستای نزدیک شدن و همسویی مردمان کشور یا جماعت می گردد، می توان از برخورد آگاهانه جامعه بشری سخن گفت. در این جاست که سوژه بشری در سطح جامعه، خود می نماید، و حرکت ارادی جامعه بشری معنا پیدا می کند. در مرحله بعد می توان از رشد و پرورش دانش، ادبیات، فلسفه و دین بعنوان عرصه های حرکت آگاهانه سوژه جامعه بشری، مشخصا آموزش، گسترش آگاهی و آفرینش هنری یاد کرد.
بی سبب نبود که هگل پدید آمدن حکومت (state) را گامی کیفی در راستای حرکت سوژه بشری بشمار آورد. مردمی که هنوز حکومت خود را بوجود نیآورده اند، هنوز به مرحله سوژگی در سطح جامعه و تاریخ خود نرسیده اند.
کشورهای عربی سنی مذهب هم زبان واحد دارند، هم مذهبی واحد، ولی آنها نتوانستند در درازای تاریخ منهای دوره نخستین خلافت، کشور و ملتی یگانه بوجود آورند. این ناتوانی تنها پیامد استعمار یا سلطه و اعمال نفوذ نیروهای بیگانه نیست. حتا برخی از این کشورها دارای سازه های فرهنگی مشترک هستند، یعنی سریشم فرهنگی نیز آنها را به هم نزدیک می سازد، ولی با این وجود، مردمان سنی مذهب و عرب زبان ملت واحدی را تشکیل نمی دهند. تلاشهای فراوان جمال عبدالناصر و دیگران برای پی ریختن شالوده «ملت بزرگ عرب» به فرجام نرسید. در این میان، میتوان به دو کشور سوریه و لبنان اشاره کرد. مردمان این دو کشور چه در دوره استعمار و سلطه عثمانی، و چه پیش از آنها با هم می زیستند، ولی امروزه اراده لازم برای نزدیک کردن آنها برای زیستن زیر سقف حکومتی واحد در میان نیست.
اقوام آلمانی از دوره امپراتوری رم در سرزمین های کنونی اتریش، آلمان، سوییس شمالی و آلزاس مستقر شدند، آنها هم زبان مشترک داشتند، هم فرهنگ مشترک، و با گرویدن به دین مسیحی تا سده شانزده مذهب واحدی نیز دارا شدند. سریشم فرهنگی آنها در وجه خودبخودی آن شاید پربارتر و نیرومندتر از سریشمی بود که سنی ها و شیعه های ایران، یا کردها و بلوچ ها را با فارس ها و آذری ها را بهم پیوند می داد. با این وجود، مردم آلمانی زبان و آلمانی تبار در کشورهای اتریش، آلمان و سوییس جدا از هم افتاده اند، و سریشم خودبخودی نتوانست، وحدت این بخش های مختلف را سامان بخشد.
تمرکز روی تاریخ آلمان و بررسی دلایل شکل نگرفتن حکومت مرکزی واحد اقوام آلمانی موضوع جالبی برای تأمل روی نقش نیروی آگاه و بزبانی اراده یک خلق در هستی بخشیدن به حکومت یگانه است. باوجودآنکه برخی روشنفکران آلمانی از از سده چهارده میلادی بدینسو افسوس پراکندگی آلمان را در همسنجی با فرانسه و انگلیس می خوردند، ولی حکومت های مستقل شاهزادگان که بطور صوری خود را در زمره امپراتوری مقدس رم ـ ژرمن می دانستند، هرگز نخواستند از قدرت سرکردگی خود به تمامی دست بکشند، و آن را به حکومت مرکزی واگذار کنند.
در اینجا ذهن پژوهشگر جویای شناخت نیرو یا نیروهایی است که در یکجا مانند ایران و رم و چین حکومت مرکزی یگانه آفرید، و در جای دیگر مانند آلمان پیش از سده نوزده و هند دوران میانی نتوانست به چنین کاری دست بزند. بزبان دیگر، چیست یا کیست آن نیرویی که اراده تاریخ ساز را در یک کشور تجسم می بخشد؟
اراده تاریخ ساز یک کشور را زمانی پادشاهان و اشراف در دست داشتند، و زمانی دیگر، بورژوازی ـ اغلب در همراهی با اشراف یا طبقات دیگر جامعه ـ سوژه تاریخی یک خلق را تجسم می بخشید. در سده بیستم، پس از درهم شکسته شدن یا تضعیف قدرت اشراف و شاهزادگان مستقل در آلمان، گرایش به شکل بخشیدن به ملت آلمان یا همان رایش نیرو گرفت، و بیسمارک در این راه کوشید، و توانست حکومت های منطقه یی شاهزادگان را پیرامون پروس گردآورد، ولی نه او و نه دیگران نتوانستند اتریش را با این قافله همراه سازند. آرزوی یگانه شدن مردم آلمانی تبار نقش بر آب شد. هیتلر نیز باعتباری از اراده مردم آلمان در راستای آن گرایش دفاع می کرد، ولی طبقه حاکم اتریش یا دقیقتر بگویم، بخش اصلی اقشار اجتماعی حاکم بر اتریش در مجموع خود خواهان وحدت با آلمان نبودند.
طبقات و اقشار پایین جامعه شامل کارگران، کارمندان و دهقانان تا پیش از شکل گرفتن دمکراسی پیاده نظام حرکت تاریخ ساز بودند.(۱) با رشد و گسترش دمکراسی در اروپا و آمریکا، آنها نیز بگونه یی در اداره دستگاه سیاسی کشور سهیم شدند. با این دگرگشت، آنها نیز که تاکنون به مرحله سوژگی نرسیده بودند، اندک اندک به اردوی نیروهایی که اراده جامعه را تجسم می بخشیدند، پیوستند. ولی این واقعیت که بلحاظ تاریخی از نیمه دوم سده نوزده آغاز شد، تنها در برخی کشورها و بصورتی محدود نمود داشت. چرا که رأی گیری همگانی هنوز در دمکراسی های بزرگ برقرار نشده بود، و این گروههای اجتماعی، احزاب و سازمان های سیاسی و صنفی خود را بوجود نیاورده بودند. روند شرکت همه جانبه مردم در اعمال اراده جامعه بطور واقعی در اروپا و آمریکا در دروه پیش و پس از جنگ جهانی دوم آغاز گردید، یعنی زمانیکه رأی گیری همگانی با شرکت همه اقشار و طبقات و بویژه زنان عملی گردید.
دمکراسی را نظامی سیاسی بشمار می آورند که مردم در ساختن جامعه و تجلی بخشیدن به اراده تاریخ ساز نقش بازی می کنند. تردیدی نیست که مردم و از آن میان طبقات و اقشار پایین جامعه، در دمکراسی سهیم قدرت می شوند، و از این لحاظ، یعنی از دید شرکت در قدرت سیاسی، میتوان گفت، دمکراسی نسبت به دیگر نظام های سیاسی طبقه بندی شده بهترین چارچوب سیاسی برای اداره کردن قدرت سیاسی بوسیله مردم است. در این نظام است که مردم تبدیل به سوژه تاریخ می شوند، و از صورت سیاهی لشگر و دنباله رو بدر می آیند. ولی آنها که دمکراسی را می شناسند، و بدان نگاهی سحرآمیز و مرموز ندارند، بخوبی می دانند که شرکت اقشار فرودست مردم در چنین دستگاه سیاسی هم جنبه ظاهری و فریبنده دارد، هم جنبه واقعی. راست اینکه وجه واقعی شرکت این گروه ها در اداره قدرت سیاسی نسبت به وجه ظاهری آن، ضعیف و درجه دوم است.(۲)
با این دید، وقتی به روند سوژه شدن مردم انگلیس می نگریم که تا میانه سده بیستم، دمکرات ترین کشور اروپا بشمار می رفت،، در می یابیم که شمار کسانی که سوژه تاریخ انگلیس در آستانه سده نوزده بودند، از چند سد هزار نفر فراتر نمی رفت. همین وضعیت در کشورهای شمال اروپا تا آستانه سده بیستم جریان داشت. میبینیم که اراده تاریخ ساز کشورها حتا در دمکراسی های کهنسال تا یک سده پیش به گروهی محدود از مردم خلاصه می شد.(۳)
با درس گیری از این تجربهها پیرامون اراده خلق ها در راستای ساختن تاریخ خود، حال به سرزمین ایران می نگریم. تاریخ مردمان ساکن فلات ایران در بازه نزدیک به سه هزار سال نشان دهنده آن است که تلاشهایی از دوره مادها (۴) برای وحدت بخشیدن سرزمین های مختلف و اداره آنها زیر چتر حکومتی یگانه صورت گرفت. در دوره هخامنشیان، این تلاش بگونه یی گستردهتر و سامان یافته تر ادامه یافت، ولی یورش اسکندر روند پایستگی این مجموعه واحد سیاسی را بظاهر متوقف کرد، ولی دستگاه سیاسی وحدت بخش که همان امپراتوری هخامنشی بود، زیر سلطه حکومت مقدونی ها ادامه داشت. اسکندر و مقدونی ها خود را ادامه دهنده پادشاهی هخامنشی باز می شناساندند. با پیروز شدن اشکانی ها بر حکومت سلوکیه روند چیره شدن فرهنگ یونانی بر سرزمین ایران متوقف گردید، و احیای دین و فرهنگ ایرانی از نو نیرومند شد، و کشور ایران از حکومتی برخوردار گردید که در عین ملی بودن، به پرورش و دفاع از دین و فرهنگ بومی پرداخت. با روی کار آمدن ساسانیان، این روند بصورتی همه جانبه پیگیری شد. مردمانی که کیش مزدایی یا زرتشتی داشتند، و در سرزمین های مختلف زیر سلطه مادها، اشکانیان و ساسانیان بسر می بردند، با اراده واحدی که در قالب دستگاه سیاسی حاکم بر ایران نمود می یافت، و این کشور را در فراز و نشیب تاریخ به پیش می برد، همراه بودند، و بلحاظ ارادی ـ با عنایت به توضیح بالا درباره نیروهای حامل اراده تاریخ ـ بدان تمکین کرده بودند. این واقعیت خود در نیرومند شدن و پایدار ماندن سریشمی که بطورخودبخودی شکل می گرفت، سهم داشت، و به استحکام و ریشهدار شدن آن کمک می کرد.(۵)
تاریخ تلاش رنجبار مردم ایران برای برقرار ساختن ساختار سیاسی ملی در دوره اشغال ایران بوسیله اعراب و اقوام ترک تبار، بیان کننده روند تحقق خواست و اراده آگاه مردم در جهت بالابردن پرچم یگانگی سیاسی کشور است. فراز های مهم این سیر را بسیاری از کتاب های تاریخی، از جمله کتاب هایی که روی هویت ایرانی کار کرده اند، بازنمایانده اند، و نیازی به یادآوری اهمیت پیکار بابک ها، ابومسلم ها، یعقوب لیث ها و دیگران نیست. این سیر پیشرونده، پس از دوره دراز فرمانروایی حکومت های ترک تبار و ایلخانی سرانجام در اثر کوشش صفویان به شکل گرفتن ایران یگانه و مستقل از بیگانگان انجامید(۶)
پیش از آنکه سلسله صفوی یکپارچکی سیاسی ایران را برقرار سازد، اختیار سیاسی کشور ایران در دست حکومت های غیر بومی بود، ولی این حکومت ها یا بعنوان حکومت ایران عمل می کردند، یا اینکه بدون برجسته کردن نام ایران، فرهنگ و شیوه کار سیاسی و اداری ایرانی را همراه با بهره جویی از زبان فارسی بعنوان زبان دیوانی دنبال کرده، و رواج می دادند(۷). عملکرد خواجه نظام الملک نمونه گویایی از این سیاست بود که در راه گسترش زبان و فرهنگ فارسی می کوشید، بی آنکه دغدغه برجسته کردن نام ایران را داشته باشد. احمد اشرف درباره عملکرد نظام الملک می نویسد که او سودای کشور بزرگ و یگانه اسلامی را زیر سلطه سلجوقیان در سر داشت، و بهمین رو، بهره جویی از نام ایران و کشور ایران را به سیاست اصلی خود تبدیل ننمود، حال آنکه کتاب سیاست نامه وی بزبان فارسی یک شاهکار ادبی - سیاسی آن دوره بشمار می رود.
در عوض پادشاهان صفوی در راستای بازسازی و احیای کشور ایران زیر نام ایران حرکت کردند. آنها برای به فرجام رسانیدن طرح یگانه سازی سیاسی ایران و جلوگیری از تحلیل رفتن آن، آگاهانه بسراغ آن رفتند که مذهب شیعه را بزور، به تزویر یا با تدبیر بر کل ایران حاکم کنند. آنها توانستند این طرح خود را در شهرها و مناطق مسلمان نشین و قابل دسترس ایران عملی سازند، مردم ساکن سرزمین های کوهستانی کردستان و دور دست بلوچستان به این روند یکسان سازی مذهبی نپیوستند، ولی با قافله یگانه سازی سیاسی همراه شده، و به سرنوشت واحدی که برای تمامی کشور ایران رقم زده شده بود، پیوستند. بزبانی میتوان گفت اراده تاریخ ساز مردم این سرزمین ها از خلال اراده سران ایلات، قبیله ها و اشراف به اراده سیاسی حاکم بر ایران واگذار گردید، و آنها دنباله رو سرنوشت عمومی کل کشور ایران شدند. شورش ها و اعتراض های گهگاه و حاشیه یی حکم کنونی پیرامون همراهی آنها با سرنوشت عمومی کشور ایران را نفی نمی کند.
بوجود آمدن حکومتی که مذهب شیعه را به مذهب رسمی و حکومتی تبدیل نمود، گرچه برای یگانه ساختن سرزمین هایی که مردم آن شیعی بودند، ثمربخش بود، ولی موجب رشد احساس تمایز بین سرزمین هایی که مردم آنها سنی مذهب بودند، با کل مردم ایران می گشت. درست است که سران ایلیاتی سرزمین های کردستان و بلوچستان و خوزستان به فرمانروایی حکومت صفوی تمکین کردند، ولی بدلیل فاصله مذهبی آنها با حکومت مرکزی و طبعا دیگر مناطق ایران، روند تاریخی تحکیم یگانگی گرچه در عرصه سیاسی و فرهنگی دنبال می شد، ولی بلحاظ مذهبی دچار تزلزل گردید.
در اینجا باید اشاره کرد، پیوستن سران ایلات و قبیله ها و کلاً بزرگان این مناطق به سرنوشت عمومی کشور ایران، تنها پیآمد قدرت و سلطه حکومت مرکزی نبود. نیاز به داشتن امنیت دربرابر نیروهای بیگانه و نیز اداره اختلافهای درونی بین بزرگان و سران ایلات و قبیله ها ضرورتی بود که برآنها تحمیل می شد. سامان زندگی آسوده، دادوستد بی دردسر، برقراری مناسبات اجتماعی و رفع و رجوع کشمکش های بین افراد و خانوارها بستگی به وجود چتر سیاسی ـ اداری و دادرسی حکومت مرکزی داشت که سران ایلات و قبیله ها نمی توانستند آن را بطور همه جانبه فراهم سازند.
سیاست برجسته کردن مذهب شیعه و اتکای انحصاری بدان که با روی کار آمدن حکومت صفویان در پیش گرفته شد، بوسیله حکومت های واپسین بویژه سلسله قاجار دنبال شد. این واقعیت که مذهب شیعه به مذهب رسمی و حکومتی فرارویید، همراه با تعصب های مذهبی به چشم اسفندیار جریان تاریخی یگانه سازی مردم ایران تبدیل گردید. اختلاف مذهبی شیعه و سنی در اثر ندانم کاری های برخی محافل روحانی و سیاسی گاه بصورت تبعیض و کژرفتاری نمود پیدا می کرد. آمیخته شدن تمایز و تبعیض مذهبی با بهره مند نبودن از حقوق دمکراتیک زمینه ساز بروز دشواری ها و نابسامانی هایی در راستای همزیستی صلح آمیز مردمان ایران و تحکیم روند یگانه سازی آنها می گردید. نبود شرایط سیاسی دمکراتیک در دوره یی که زندگی مدرن و ارتباط با جهان بیرون از خود گسترش می یافت، آن نابسامانی ها را تشدید کرده، و گاه به مرحله بحرانی می رسانید.
کوشش حکومت های واپسین در اتکا به مذهب شیعه و تبدیل آن به مذهب رسمی نه تنها در تناقض با الزامات جامعه مدرن قرار میگرفت که یگانگی آنها مستقل از اختلافهای دینی است، بلکه با گذشته تاریخی ایران و فرهنگ باستانی آن نمی خواند. در دوره هخامنشیان و اشکانیان، ادیان مختلف زیر پرچم ایران همزیستی داشتند، و دین زرتشت سازه هویت ایرانی نبود. ساسانیان دین زرتشت را به دین رسمی تبدیل کردند، ولی در دوره آنها نیز پیروان ادیان دیگر در کشور ایران یا بقولی ایرانشهر زندگی می کردند. در همه دوران حکومت های ترک تبار و ایلخانی، ایرانشهر شامل ایرانیهای سنی، شیعه، ارمنی، یهود، مسیحی و غیره می شد. بزبان دیگر، دین و مذهب گرچه در برخی مناطق عنصر یگانه ساز بشمار می رفت، ولی برای کل ایران، مذهب یک عنصر یگانه ساز و هویت بخش نبود.
*****
روند زنده کردن دو مفهوم ایران و کشور ایران در یکی دوسده پس از اشغال ایران بوسیله اعراب، مدتها پیش از آنکه حکومت ایرانی مستقل شکل بگیرد، آغاز شده بود، و عظمت گذشته ایران و فرهنگ ایرانی (اعم از دانش، هنر و موسیقی، سنتهای اداری و جشن ها) نه تنها در حکومت های محلی ایرانی و ترک سربر کشید، بلکه در دستگاه دیوانی خلفای اموی و عباسی نیز نمود داشت. باوجود همه دشواری ها و زورگویی های که اشغال اعراب و یورش اقوام ترک زبان ـ که پیوسته تکرار می شد ـ در برابر روند تدریجی ازنو زنده شدن سازه های یگانگی ایرانیان ایجاد می کردند، توگویی غول عظیم ناپیدایی در فلات ایران خفته بود که همچون سمندر در آتش می سوخت و دوباره زنده می شد. توگویی دست تاریخ از پس همه این نیروهای یورش آورنده به ایران زمین عمل می کرد تا پرچم یگانگی ایرانیان بویژه بلحاظ کشوری و سیاسی در اهتزاز باقی بماند.
باید در نظر داشت، «دست تاریخ» در اینجا نیرویی مرموز و جادویی نیست، بلکه آن را باید در توانمندی فراوان سریشم یگانگی دانست که علیرغم رخت بر بستن مذهب زرتشتی و درهم شکسته شدن آتشکده ها و مراکز مذهبی زرتشتیان همچنان عمل می کرد؛ در موسیقی و رقص و پایکوبی، در مراسم سوگواری و شادمانی، در عروسی و عزا و در جشن های گوناگون، در داستان های پهلوانی، اسطوره یی، تاریخی و نیز در نیاز به داشتن نیروی سیاسی مرکزی برای رودررویی با ناامنی، پیکار با دشمنان و تسهیل راه های مراوداتی، ارتباطی و تجاری.
نیاز به این نیروی سیاسی مرکزی که نقش اداره کننده کارکردهای یک حکومت بزرگ را داشته باشد، بطور طبیعی و بناگزیز پدیدار می شد، و در آگاهی و اراده سران ایلات و قبیله ها و اشراف کشور تجلی می یافت. این همان نیاز است که قبیله های مختلف را پیرامون نخستین پادشاه ماد گرد آورد. اقتضای مناسبات سیاسی بین مراکز پرشمار قدرت مانند ایل ها، قبیله ها، دهکده ها، شهرها و مناطق غیر ایلی موجب می شد تا این نیروهای پراکنده و درگیر اختلاف و کشاکش با همدیگر بطور آگاهانه و دلبخواه درراستای ایجاد حکومت مرکزی نیرومند گام بردارند، یا بسوی چنین حکومتی گرایش یابند. حکومتی که بکمک نیروی برتر خود با برقراری امنیت و صلح، شرایط لازم برای پیشبرد زندگی آسوده و آرام را فراهم سازد. این اقتضا دست کمی از آن ضرورتی ندارد که پدیدآمدن حکومت های متمرکز و خودکامه نوع آسیایی را موجب می شد. شاهان صفوی، قاجار و غیره اغلب از اختلاف های داخلی بین ایلات بهره می گرفتند تا سلطه استبداد خاوری خود را پایدار نگاه دارند.
برخی از تاریخ نگاران، وجود شمار فراوان زنان حرمسرای شاهان را در رابطه با ملاحظات سیاسی قرار می دادند، بدین صورت که یا شاه دختران سران ایل های مهم را به عقد خود در می آورد، تا نزدیکی و وفاداری آنها را به خود تضمین کند، یا سران ایلات برای نزدیک شدن به مرکز قدرت و پیشی جستن از رقیبان، دختران یا خواهران خود را به همسری شاه پیشنهاد می کردند. محیط حرمسرای شاه عرصه عملکرد نیروهای سیاسی و روندهای مناسباتی آنها در جامعه بود. جالب اینکه در باخترزمین دوران میانی نیز، ازدواج شاهان اغلب با نیازمندی ها و الزامات سیاسی و گاه دینی گره می خورد.
در نوشته پیش اشاره یی به رفتار سیاسی – اداری برآمده از نظام حکومتی ایران در زمینه نابرابری بیکران و فاصله عظیم بین رهبران حکومتی با توده مردم کردم، و نیز به رسومی مانند به خاک افتادن، بوسه بر دست و پازدن و کرنش کردن که نه تنها بین فرودستان جامعه و حکومت با سران آن وجود داشت، بلکه در سطوح دیگری نیز این شیوه رفتار در حوزه زندگی اجتماعی رایج بود، بویژه بین سران ایلات و قبایل با فرودستان آنها، بین ارباب و رعیت و غیره. بعنوان نمونه بد نیست به داستان دیدار ملکشاه سلطان سلجوقی با خلیفه بغداد اشاره شود. ملکشاه بهنگام دیدار با خلیفه میخواست خود را به زمین اندازد و پای وی را ببوسد، و خلیفه با این کار مخالف بود. این شاه نبود که نگرانی اعتبار و حیثیت مقام خود و غرور سروری و سلطانی خویش را داشت، این خلیفه بود که او را از آن حرکت منع می کرد.(۸) از سر مقایسه در حاشیه به مراسم تاجگذاری شارلمانی پادشاه فرانسه و آلمان اشاره میکنم. (۹)
پس از پایان یافتن لشگرکشی و سلطه تیموریان، یورش های بزرگ اقوام ترک کمابیش متوقف گردید (منهای ترکمن ها برای دوره یی کوتاه)، و سرنوشت کشور در گرو بازی قدرت سران ایلات و قبایل بود. از دوره صفویان بدینسو نیروهای خارجی که به ایران یورش می آوردند، و بر سرنوشت سیاسی آن اثر می گذاشتند، یا استعمارگر و امپریالیست بودند، مانند روسیه و انگلیس، یا حکومتی زورگو و توسعه طلب مانند عثمانی. آنها توانستند بخش های مهمی از مناطقی را که در طول تاریخ در زمره کشور ایران بودند، مانند گرجستان، آران، داغستان، افغانستان، کردستان ترکیه و عراق، ترکمنستان، ازبکستان و بلوچستان خاوری را از پیکر آن جدا کنند. آنچه از ایران باقی مانده بود، لنگان لنگان بسراغ انقلاب مشروطه رفت تا آینده درخشان و دمکراتیکی برای مردمان این سرزمین ترسیم کند.
انقلاب مشروطه توانست به استبداد دوران میانی ضربه یی کاری وارد کرده، و نظام قانون و قضا را بطور نسبی برقرار سازد، ولی نتوانست آزادی و خودگردانی فردی، گروهی و محلی را پابرجا سازد. پس از یک دوره نابسامانی و ضعف قدرت مرکزی، حکومت مرکزی مقتدری جایگزین سلسله قاجار شد. رضا شاه با پی ریختن سلسله پادشاهی نوین، به نیرومند ساختن حکومت مرکزی و مبارزه با نیروهای خواهان پراکندگی قدرت پرداخت، او در راستای بناکردن حکومت دوران نوین گام برداشت، و سازه های زندگی و جامعه مدرن را در سطوح اداری، آموزشی، اقتصادی و اجتماعی گسترش داد، ولی حقوق دمکراتیک مردم را در زمینه آزادی و برابری سرکوب نمود.
در دوران انقلاب مشروطه، ما با اراده نیرومند خلق ها، مشخصاً بزرگان آنها اعم از سران ایل و قبیله یا اشراف منطقه در همزیستی با حکومت برآمده از انقلاب و ادامه زندگی زیر فرمانروایی آن روبرو هستیم. بهنگام یورش انگلیس، روسیه و عثمانی به ایران نه تنها ایل های بختیاری ـ برخلاف ایل های کرد که جانب انقلاب را نگرفتند ـ به دفاع از حکومت مشروطه برخاستند، بلکه شیخ خزعل رهبر عربهای خوزستان نیز در این راستا عمل کرد. حتا شورش های گهگاه علیه دولت مرکزی، معنای جهت گیری علیه کل حکومت ایران و پی ریختن حکومتی مستقل از ایران را نداشتند. پس از مشروطه، تا پیش از رضاشاه، اراده مردمان ساکن مناطق مختلف ایران یا بوسیله سران ایلیاتی بیان می شد، یا اشراف آن مناطق. مردم فرودست و میانی هنوز به مرحله بیان اراده خود و بزبان فلسفه کانت و هگل به مرحله «برای خود» نرسیده بودند. همین اشراف زادگان و سران ایلات و قبایل در بسیاری مناطق با روند تمرکزگرایی و پایه ریزی حکومت مدرن به مبارزه برخاستند، ولی رضا شاه توانست یا بزور سرکوب یا با بهره جویی از اختلاف های آنها ایستادگی آنها را از بین ببرد.
حکومت رضاشاه از زاویه اراده تاریخ ساز و نیروهایی که آن را تجسم می بخشیدند، چرخشگاهی بشمار می رود. سلسله پهلوی با سیاستهای خود در جهت رشد سازه های جامعه مدرن، راه را برای اینکه بورژوازی جایگزین اشراف و سران قبیله ها در بیان اراده تاریخ ساز گردد، هموار ساخت. بخشی از کشمکش ها و درگیریهای ایلات و قبیله ها با حکومت های پهلوی و بویژه رضاشاه را باید بر متن این جابجایی طبقاتی در بیان اراده تاریخی نگریست. در ضمن آنکه باید به ستمگری ها، زورگویی ها و رفتارهای ضدانسانی و کلاً عملکرد دیکتاتوری آنها در این راستا اشاره کرد.
پس از سقوط رضاشاه و اشغال ایران توسط نیروهای روسیه شوروی و انگلیس و آمریکا، جنبش های آزادیخواه علیه اشغالگران پدیدار شدند، ولی بازتاب نیرومندی نداشتند. در عوض دو جنبش استقلال خواه در دو منطقه کردستان و آذربایجان بوجود آمدند که اسناد تاریخی حکایت از این میکنند که آنها ساخته و پرداخته وزارت امورخارجه روسیه بودند، و بیان کننده واقعی اراده اشراف یا بورژوازی آن مناطق نبودند. البته این حکم دررابطه با حرکت استقلال خواهی این دو منطقه است، وگرنه تمایل به دسترسی به حقوق دمکراتیک و بویژه رهایی از تبعیض های تاریخی خواسته هایی بودند که ریشه در تاریخ و زندگی روزمره مردم ساکن این مناطق داشت. وانگهی، عادت چند هزارساله مناطق قومی و ایلیاتی به خودگردانی محلی با اقتضای زمانه که حکومت را به ابزار گسترش زندگی مدرن تبدیل می کرد، ناسازگاری داشت، و این امر در کنار سیاست های غیردمکراتیک بحران ساز می شد.
در دوره محمدرضا شاه منهای مورد حزب دمکرات کردستان که بکمک حمایت دولت عراق، دعوی خودمختاری یا استقلال از حکومت مرکزی را داشت، هیچ موردی از حرکت آگاهانه اشراف یا بورژوازی بلوچ، کرد، آذری و ترکمن در راستای درخواست خودگردانی یا استقلال ثبت نگردید.(۱۰)
پس از انقلاب بهمن ۵۷، گرایش به اعمال اراده خود در ساختن تاریخ جامعه خویش در میان کردهای سنی، عربها و ترکمن ها نمودار شد،(۱۱) ولی نه آذری ها حرکتی در این راستا بروز دادند، و نه بلوچ ها. مشخصاً آذری ها چون از دیرباز بخشی (۱۲) از طبقه حاکم بر ایران بودند، و پس از انقلاب بهمن ۵۷ نیز در ارکان بالای سیاسی و مذهبی جامعه نفوذ داشتند، خود بلحاظی در اعمال اراده تاریخ ساز جامعه سهیم بودند، ولی بلوچ ها همچنان به همراهی دنباله روانه با ارابه تاریخ کشور ادامه دادند. برخی دیگر از اقوام که هویتی متمایز بعنوان یک قوم داشتند، مانند بختیاری ها، قشقایی ها، ترکمن ها و عرب ها حرکتی در راستای بروز اراده یی متمایز از اراده غالب بر جامعه بوجود نیآوردند.
در بالا از حرکت قوم های مختلف یاد شد، بیآنکه به نکته یی که پیرامون نیروی بازتابگر اراده تاریخ ساز گفته شد، توجه نماییم. با روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی روند تبدیل شدن بورژوازی به نیرویی که اراده تاریخی مردم را بیان می سازد، تحکیم شد. ازاین پس، بهنگام بررسی کشمکش های ایلیاتی و قومی باید کمتر روی سران ایلات تمرکز نمود، و بیشتر به خواست بورژوازی در همراهی با مردم پایین توجه داشت. بعنوان نمونه، بورژوازی کرد و آذری بدلیل روابط درهم رفته اقتصادی شان با دیگر مناطق ایران، سود و صلاح سیاسی خود را در همزیستی و یگانگی سیاسی با دیگر مناطق ایران می دیدند، و می بینند، حال آنکه سران ایلات و قبیله ها که لزوماً گرفتار چنین بهم پیوستگی اقتصادی با دیگر مناطق ایران نیستند، ممکن است ساز دیگری بنوازند. بگذریم از گروهها و احزاب سیاسی دور از جامعه که دعوی رسالت تاریخی طبقه کارگر یا خلق معینی را در سر دارند. ولی حقیقت اینکه آنها دیگر اراده تاریخ ساز مردم منطقه خود را باز نمی تابانند.
حکومت های پس از مشروطه زندگی نوین و دورانی نوین را فراروی ایران گشودند. از سویی وجه زندگی نوین شامل، صنعت، کشاورزی و تجارت دوران مدرن، بویژه نظام اداری و آموزشی مدرن، امر یگانگی مردم ایران را که همواره در طول تاریخ روندی زنده و پوینده داشت، پای استوارتر می ساخت، و بهره جویی از وسایل و امکانات آموزشی و رسانه یی امروزین به آن روند، شتابی بیشتر بخشید. از سوی دیگر، سرکوب آزادی ها و حقوق دمکراتیک مردم که بازتاب روحیه و روش دیکتاتوری بود، احساس ناشی از محرومیت و تبعیض را برضد کانون حکومت و کشور که دعوی نمایندگی مردم ایران و یگانگی آن را داشت، تقویت می کرد.
راست اینکه در بازه سدساله اخیر، زندگی نوین و نظام مراوداتی رشد سرسام آوری داشته، و مناسبات اقتصادی بین بورژوازی مناطق مختلف کشور سخت در هم تنیده شده، و درنتیجه دیواره های یگانگی سیاسی کشور بر متن مناسبات اجتماعی و اقتصادی بهم پیوسته ستبر گشته اند. ولی نبود شرایط دمکراتیک و سرکوب آزادی ها و حقوق فردی و گروهی موجب پررنگ شدن تبعیض ها و نابرابری ها می گردد، و این نارساییها همچون سیل به آن دیواره ها که در درازای تاریخ شکل گرفته اند، یورش می آورند.
مهدی رجبی
مرداد ۱۴۰۱
---------------------------------------------------
زیرنویسها:
۱- گفتاوری از کتاب «دمکراسی راستین» درباره نقش توده مردم در ساختن تاریخ جامعه پیش از دمکراسی :« روند اداره امر عمومی بطورکلی جدا از عموم مردم جامعه پیش می رفت، و آنها شاهد غیر فعال بودند، و اغلب با گوشت و پوست و استخوان خود هزینه پیاده کردن و پیشبرد تصمیم های بزرگان را در این راستا می پرداختند. اگر جنگی می شد، آنها سیاهی لشگر آن بودند، و آنگاه که صلح برقرار می شد، آنها آخرین کسانی بودند که از پیآمد آن بهره می بردند. اگر بنا بر آن میشد راهی ساخته شود، یا دیواره یی برای ده یا شهرک برپا شود، آنها عرق ریزان ساختن آنها را به عهده می گرفتند، و هیچگاه از آگاهی و اراده آنها برای مشورت و هم اندیشی در آن زمینهها بهره جویی نمی شد.» ص ۵۷۷
۲- ـ خوانند مشتاق به خوانش و پرس و جو در این زمینه را به فصل آخر کتاب «دمکراسی راستین» اثر نویسنده رجوع می دهم.
۳- ـ در اینجا لازم است، به تفکری اشاره کنم که اراده تاریخ ساز را از خلال مبارزه طبقاتی و با اتکا به آموزه (doctrine) ماتریالیسم تاریخی مارکسیسم می نگرد. از این دید، طبقه کارگر نیروی تاریخ ساز جامعه در دوران نوین است که سرمایه داری حاکم در آن شده است. جالب آنکه برخی جریان های سیاسی کرد، ترکمن و غیره خود را نماینده تاریخی طبقه کارگر بازشناخته و برای خویش نقش تاریخ ساز قائل بوده، و سودای برپاکردن جامعه یی به رهبری طبقه کارگر را در مناطقی که هنوز گرفتار ساختارهای اجتماعی ماقبل سرمایه داری بودند، داشتند. این جریان ها هنوز گرفتار دو پنداره اند که دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی سده بیست نادرستی آنها را ـ مشخصاً باورهای ماتریالیسم تاریخی و رسالت تاریخی طبقه کارگر ـ نشان داد. این پنداره ها از سوی برخی از این چریان ها هنوز برچسب علمی می خورند، حال آنکه طبقه کارگر مورد نظر مارکس و انگلس، یعنی یک نیروی اجتماعی جمع گرا (collectif) در اردوی گسترده کار فردگرا استحاله یافته است، و آموزه ماتریالیسم تاریخی و دترمینیسم آن بیاعتبار شده اند.
۴- ـ پیش از مادها،اتحادهای سیاسی بین سرزمین های مختلف فلات ایران در جهت ساختن یک حکومت پدیدار می شد، ولی تنها مورد پایدار حکومت ایلام بود که دایره فرمانروایی آن از خوزستان و فارس فراتر نرفت.
۵- کتاب ها و رساله هایی که درباره هویت ایرانی نوشته شده اند، اغلب به سیر شکل گیری حکومت مرکزی ایران و بررسی دشواری های سر راه آن پرداخته اند. خواننده کنجکاو را به آنها از جمله به سه کتاب زیر رجوع می دهم : دمکراسی و هویت ایرانی اثر پیروز مجتهدزاده، هویت ایرانی اثر احمد اشرف و مبانی هویت ایرانی اثر قدیر نصری.
۶-خواننده کنجکاو و جستجوگر را بسراغ کتاب«هویت ایرانی» احمد اشرف و کتاب«مبانی هویت ایرانی» قدیر نصری رهسپار می کنم.
۷ - کتاب هویت ایرانی احمد اشرف و کتاب مبانی هویت ایرانی قدیر نصری بخوبی و با اتکاه به سند و دلیل سیر ایرانی شدن تدریجی و الزامی سلسله های ترک تبار را که بر ایران فرمانروایی می کردند، توضیح می دهند.
۸ - ص 262 از کتاب هویت ایرانی نوشته احمد اشرف، نسخه دیجیتال
۹ ـ رسم تاجگذاری در فرانسه بدین منوال بود که پاپ تاج را برسر شاه می نهاد. زمانیکه شارلمانی آماده دریافت تاج بود، به او گفتند که باید دربرابر پاپ زانو بر زمین نهد، و او از این کار ناراضی بود و نمیخواست بدان تن در دهد. ولی او زمانیکه دریافت رعایت این رسم گریزناپذیر است، بدان تن در داد. هزار سال پس از این ماجرا، بهنگام تاجگذاری ناپلئون، شاه دیگر دربرابر پاپ زانو نمی زند، و تاج را از دست وی گرفته، بر سر خود می نهد. یکی ازدلایل این تفاوت برخورد را باید در رشد اندیشه برابری در جامعه فرانسه نسبت به هزار سال پیشتر دید. رایج بودن این رفتار اجتماعی مبنی بر کرنش کردن، دست بوسیدن و احساس کهتری دربرابر بزرگان بیانگر نیرومند نبودن امر برابری در جامعه ایران بود که بازتاب آن را حتا در نوشتههای چپ های ایران می بینیم. این موضوع را در نخستین مقاله پیرامون فدرالیسم برسر اینکه امر برابری باندازه کافی در ذهنیت چپ ایران راه پیدا نکرده است، نشان دادم، و در آینده نیز بدان خواهم پرداخت.
۱۰ - وجود گروه های سیاسی منزوی یا برخی شورش های پراکنده ایلی که گاه خودانگیخته علیه حکومت مرکزی می شوریدند، گاه بوسیله نیروهای خارجی برانگیخته می شدند، یا از آنها کمک می گرفتند، پدیده های حاشیه یی و کم اهمیت بودند.
۱۱ ـ اینکه گرایش مزبور بازتاب اکثریت جامعه و بطور دقیقتر بیانگر اراده آن گروههای اجتماعی بودند که به مرحله «برای خود» رسیدهاند، یا نه، پرسش مهمی است که در جای دیگر باید بدان پرداخت.
۱۲ - تمامی طبقه حاکم بر ایران اغلب از آذری ها تشکیل می شد، مانند حکومت قاجار که ترک تبار بودند.