عصر نو
www.asre-nou.net

دو چهره ی زال ممد


Mon 8 11 2021

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
گردن کلفت و محافظ یال ارکوپال در رفته ی خانم ها، با یک پس گردنی آبدار، زال ممد را هل داد تو اطاق. خودش هم داخل شد، چند قدم جلو رفت و دست به سینه، سیخ ایستاد.
مردنی وافور را از لبش وا گرفت، دود پروپیمان را به طرف شان فوت کرد و گفت:
« چی خبره؟ مگه نگفته بودم، قبل از ورود در بزن،اگه اجازه دادم، بیا تو؟ »
« با عرض معذرت، آقا، این مرتیکه ی یه لاقبا، همه جارو به آشوب کشیده، خانوم رئیس گفت بیارمش اینجا تا خودتون بفرمائی باهاش چیکار کنم.»
« چیکار کرده؟با اون همه یال و کوپال، چیجوری از پس یه همچین مرد سیه چرده ای ورنمیای؟ »
« یه لات ولش ولگردبه تموم معناست، هفته ای سه چارمرتبه میاد، هردفعه بایه خانوم عشق بازی میکنه وباشگردای من درآریش، اززیرپول دادن شونه خالی میکنه ومیزنه به چاک، خانوم رئیس گفت تموم ماروعاصی کرده وازپسش ورنمیائیم، بفرما باهاش چی کارکنیم وچیجوری خودمونوازشرش خلاص کنیم؟ »
زن جوان که گلوله تریاک اعلای خرمائی را کنارسوراخ حقه ی وافور چسبانده وباآتش گلگون، دوباره عملش آورده بود، نی رابین لبهای مردگیرداد، سوزن مخصوص وآتش رابه گلوله تریاک چسباندوباسوزن رونی کوبید:
مردبی توجه به دومرد، گلوله جزجزکننده ی روی حقه را، یک نفس تاته کشید. دودرامدتی تودهنش نگاه داشت، رگهای سفیدی چشمهاش به خون نشست، دودراروصورت زن جوان خوشگل فوت کرد، یک شکلات تودهنش گذاشت، کمی فکردکرد، نفس عمیقی کشید، مردسیه چرده ی پاره پوش کناردیوارایستاده راوارسی کرد، به محافظ خانمهاگفت:
« بگذارهمینجابمونه، میخوام یه کم باهاش حرف بزنم. توبروبه کارات برس.»
« معذرت میخوام، آدم لات ولشیه، ممکنه خطرناک باشه. »
« اشتباه می کنی، باهمون نگاه اول فهمیدم ازخیلیا بیتره، میدونم چیجوری باهاش کناربیام، بگذارش باشه وبرو. »
محافظ که درراپشت سرخودبست ورفت، مردگفت:
« میخوای بیای کنارم، رواین تشکچه بشینی وبه این پشتی مخمل تکیه بدی،
یکی دوتابست باهم بکشیم؟ »
« اختیارداری، آقا، من یه لاقباکجاونشستن کناراون نعلبکی پرازبهترین تریاک، بشقابای حلواارده، گز، پسته واونهمه تنقلات چیده ی شده دیگه کجا، به خودم این اجازرونمیدم. »
« اسمت چیه؟ »
« زال ممد، آقا. »
« عجب! اسم منم زال ممده، همینه که ازت خوشم اومد، بامن اصلاخودمونی وندارباش، انگارکن هردونفریکی هستیم. »
« چی کاره ئی؟ »
« چاروادارم، آقا. »
« اتفاقامنم ده سال پیش عین الان تو، گرسنه ویه لاقباکه اومدم اینجا، چارواداربودم، چی اتفاق عجیبی! گفتم بامن نداروخودمونی باش، آقاماقاروبگذارکنار. »
« باشه، آدمات خیلی حالموگرفته ن، الان اصلامیل به دودودم ندارم. »
« میخوای بایکی یاهردوتای این حوریه هابری تواون اطاق کناری، خستگی درکنی؟»
« الان حال عشق بازیم ندارم، خیلی اوقاتموگه مرغی کردن. »
« پس کناراون میزدراز، روصندلی روبه روم بشین، ازاینهمه خوردنی چیده شده رومیزبزرگ، هرچی رودوست داری، بی خجالت ورودربایستی، بخور. اصلا عین خیالت نباشه، انگارکن توخونه ی خودت نشستی، راحت راحت باشه. »
زال ممدروصندلی کنارمیزنشست. مردبه زن جوان خوشگل دیگرکه مشغول خدمت رسانی به ارباب خانه بود، گفت:
« هم اسم منه، براش چای وهرچیزدیگه که میخواد،بیار، تادودودمموتموم میکنم، ازش بپرس چه خوراک وشیرینی وغذای دیگری میل داره، مثل خودم، ازش پذیرائی ورضایتشوجلب کن. »
زن جوان خوشگل یک لیوان دمنوش خوش رنگ وعطرجلوی زال ممد گذاشت. یک بشقاب بزرگ گلسرخی راازظروف مختلف روی میزمستطیل وسیع، ازشکلات، گزخونسار، حلواارده، پسته وانواع شیرینهاپرکردوجلوی زال ممدگذاشت وگفت:
«« هرخوراکی دیگه م میخوای، بگوبرات بیارم.
« همین دمنوش خوش طعم وبووچنتاازاین شیرینی وشکلاتابسمه. »
مردتریاکش راکشیدوشنگول شد.مقداری تنقلات خورد، بلندشدوروصندلی کنارصندلی زال ممدنشست، دوباره وازنزدیک وجناتش راخوب وارسی کردوگفت:
« میدونی واسه چی ازت خوشم اومد؟ »
« من قابل احترام نیستم. »
« نگواین حرفو، خودتوکوچیک نکن، واسه چی قابل احترام نیستی؟ »
« واسه این که همیشه کلاسر خانومای فاحشه خونه ی شومامیگذارم »
« واسه چی کلاسرخانومای من میگذاری؟ »
« روزائی که وضع چارواداریم خوبه، میام، عشق بازیمومی کنم، پولشومیدم ومیرم. روزائی کارچارواداریم کساده، مجبورم عشق بازی کنم وبادغل بازی، پول نداده، دربرم. »
«روزائی که پول نداری،واسه چی میایی فاحشه بازی؟هفته ای چن روزمیای؟»
« پول که دارم هرروزمیام، روزائی که پول ندارم، هفته ای سه بارمیام. » عینهوخودت که تریاک می کشی، منم سخت معتادفاحشه بازی شده م. »
« اگه یه شب فاحشه بازی نکنی، چی میشه؟ »
« تاصب خوابم نمیبره، شونه به شونه میشم، تنم میخاره، عصبی میشم، چن ساعتیم که میخوابم، تمومش کابوسای وحشتناک می بینم. یه شب واسه م میشه یه سال، پیرمودرمیاره. »
« چیجوری هرشب ازپس فاحشه بازی ورمیای؟ »
« توآبادی ما، معروفه که من ازنژادگرگم، سیرمونی ندارم. »
«می فهمم، خودمم ده سال پیش که لخت وپتی اومدم اینجا،همینجوری بودم.»
« وضع مالیت چیجوریه؟ »
« خیلی خرابه، نون سواره ست ومن پیاده، همیشه هشتم گرونهمه. »
« ده سال پیش منم عینهوامروزتوبودم، زال ممد. نون سواره بودومن پیاده، هرچی میدویدم بهش نمیرسیدم. »
«پس چیجوری به اینهمه جاه وجلال ومقام واین خونه ی قصرمانندرسیدی؟»
« ازدولتی سرهمین نجیب خونه ای که هرروزتوش المشنگه راه میندازی، الان دفتردستک، پیشکارودستیاروتحصلدار، املاک زیاد، ساختمون، گاراژومعروف ترین قهوه خونه رو کنارهمین میدون دروازه قزوین دارم. »
« واسه چی میگی نجیب خونه؟ »
« اگه بگم فاحشه خونه، دست زیادمیشه، واسه همینم اسمشوبده کردن که دست زیادنشه. »
« می فهمم، گفتی مثل من گداگشنه بودی،چیجوری به اینهمه آلاف واولوف رسیدی؟منم دلالت کن تاازدست این همه گشنگی لاکردارخلاص ویه زال ممدی مثل شومابشم. »
« ده سال پیش، هرچی داشتم فروختم، دست زنموگرفتم وبادوسه زن دیگه ازفامیلام، اومدم واین نجیب خونه روپایه گذاری وراه اندازی کردم، درواقع، من پایه گذاراول شهرنوهستم. اول نجیب خونه ی کوچیک جلوی درروشروع وراه اندازی کردم. خیلی زودکاروبارم سکه شدوتموم این دوراطرافوخریدم و بهش اضافه کردم، سرآخراین خونه ی سبزوخرم قصرماننددوراز اونجاروواسه سلنطت خودم خریدم.دحالام سلطان بی جغه ویکی ازستونای اصلی تهرونم. »
« اینهمه جاه وجلال روتویه مدت کم، چیجوری به دست آوردی، آقای زال ممد؟ »
« ازراه پااندازی ودلالی محبت، زال ممد. »
«بعضیامی گن دلالی محبت جاکشیه،جاکشی کارزشتی نیست،آقای زال ممد؟»
« اسمشوبدکردن که دست زیادنشه، ازاون گذشته، دلالی محبت صدبارشرف داره به دلالی مظلمه، زال ممد. »
« دلالی محبت دیگه چی مزایائی داره، آقای زال ممد؟ »
« دلالی محبت کردن، یعنی پول پاروکردن. »
« پول به چی دردائی میخوره، آقای زال ممد؟ »
« پول داشته باش، کوفت داشته باش. »
« میشه یکی دیگه ازخوبیای دلالی محبتم بگی، آقای زال ممد؟ »
« پااندازوجاکش پولدار، خیلی محترم ترازصاحب جانمازبی پوله...»
« اگه پااندازی ودلالی محبت اینه، من،‌پدرومادروتموم اجدادم پااندازودلال محبتن، ازهمین فردصبح، منم حرفه ی محترم شوماروشروع می کنم وتویه چشم هم زدن، می شم سلطان بی جغه وآقای زال ممد...»