عصر نو
www.asre-nou.net

کار» داخل»:

برآمد مجدد طالبان و سقوط آزاد کابل


Tue 7 09 2021

پيش درآمد
آنچه که طي ۳۰ سال گذشته و با سقوط دولت مردمي دکتر نجيب بر مردم افغانستان تحميل شد، ادامه جنگي بي انتها و کشتار و دربدري بود. حکومتي که در افغانستان توسط دولت آمريکا و کشور‌های غربي طي ۲۱ سال گذشته و با صرف يک تريليون دلار و به بهای جان ۷۴۰۰ نفر از سربازان آمريکايي و نيرو‌های ائتلاف و زخمي شدن ۲۱ هزار تن و البته کشته شدن ۴۷ هزار نفر از نيرو‌های نظامي و مردم غيرنظامي افغانستان و مهاجرت ۷. ۲ ميليون و آواره شدن ۴ ميليون افغاني سر کار آمده بود، در کمتر از دو هفته فرو ريخت و طالبان بار ديگر به خيابان‌های کابل بازگشت.

مردم مي‌پرسند که چرا واپسگرايان و بنيادگرايان و امپرياليستها به نوبت زندگي را بر مردم افغانستان جهنم می‌کنند؟ چرا ارتش ۳۰۰ هزار نفري افغانستان مسلح به آلات و ادوات پيشرفته نظامي غرب در برابر نيروي ۷۵ هزار نفري طالبان در هيچ جبهه‌ای بيشتر از دو سه روز نتوانستند مقاومت کنند و يا بهتر است بگوئيم مقاومت نکردند؟ چه کساني سران اقوام را خريدند و چه کساني آن پول‌های کلان به فرماندهان ارتش دادند تا سلاح بر زمين بگذارند و افغانستان را دو دستي تقديم طالبان نمايند و با تسليم ارتش افغانستان که شکل آن را پيش‌تر در موصل عراق نيز ديده بوديم، باعث موج فرار مقامات دولتي، فعالين سياسي، روشنفکران و مدافعين حقوق زنان از طريق فرودگاه کابل و مرز‌های زميني شوند؛ موجي که دامنه آن با سرعت سرسام‌آوري ادامه دارد و ادامه هم خواهد داشت.

چرايي تحولات
روند تغييرات افغانستان ثابت کرد که آمريکا در ۲۰ سال گذشته به دنبال نابودي و شکست طالبان نبود. «موافقتنامه صلح دوحه» که به امضاي آمريکا و طالبان رسيد، در واقع سند به رسميت شناختن حاکميت طالبان و زدن مهر تأييد بر نفوذ پاکستان در افغانستان بود. نتيجه منطقي چنين توافقي تحولاتي است که در چند هفته گذشته شاهد آن بوديم که نهایتا به سقوط رژيم دست نشاندة اشرف غني و تعويض چهره‌های فاسد و رسوا شده با افرادي تازه نفس و تشنة قدرت و نمايندگان بنيادگرايي اسلامي گرديد.

آمريکا دولت رسمي افغانستان را مجبور کرد ۵۰۰۰ نيروي خطرناک طالبان را از زندانها آزاد کند تا بتوانند حکومت آينده را تشکيل دهند. کاري که اواخر سال ۱۳۵۵ در ايران نيز اتفاق افتاد و در جريان جشن موسوم به «سپاس شاهنشاها» زندانيان مسلماني نظير لاجوردي، عسگر اولادي، حاج مهدي عراقي، شيخ قدرت عليخاني، کروبي، انواري و سلف همين طالبان را از زندانها آزاد کردند تا حکومت اسلامي آينده را در ايران پي‌ريزي کنند. تفاوت آنجاست که براي تغيير رژيم پهلوي به سود اسلامگرايان در سال ۵۷، امريکا نظر متحدين خود را در کنفرانس گوادلوپ که با حضور سران انگليس، فرانسه و آلمان تشکيل شد با خود همراه کرد، ولي براي تغيير رژيم دست‌نشانده‌اش در کابل ظاهرا نيازي هم به کسب نظر متحدان خود نداشت و امروز شاهديم با ميدانداري مثلث کرزي، عبداله و حکمتيار مقدمات جلوس يکي ديگر از کارگزاران «سيا» به رياست دولت موقت در دوره انتقالي فراهم می‌شود.

آمريکا براي نيل به اين هدف، ضمن اجبار دولت اشرف غني به آزادسازي زندانيان طالبان، روحيه مقاومت را در نيرو‌های نظامي افغان با بيرون کشيدن يکبارة نيرو‌های خود تخريب کرد؛ از همکاري «نيرو‌های خيزش مردمي» با نيرو‌های دولتي ممانعت نمود و در مناطقي هم که اين نيروها خود در مقابل طالبان ايستادگي کردند و حتي در مناطقي توانستند واپسگرايان طالبان را عقب برانند با انتقاد ستاد مرکز نظامي روبرو شدند. در همين راستا رئيس ستاد ارتش به نيروي هوايي دستور داد از ريختن بمب به روي طالبان خودداري کنند و مشاور امنيت ملي اشرف غني اسماعيل‌خان را از مقاومت در برابر طالبان و راندن آنها از هرات منع کرد. در واقع حکومتي که توسط امپرياليستها برپا شده بود با خيانت خود آنها با نيروي ديگري جايگزين شد. به اين موارد اضافه کنيد؛ ضعف ذاتي نيرو‌های دست نشانده، فساد گسترده و اختلافات درون دولت و ارتش، کمک گستردة ارتش پاکستان به طالبان و همراهي نيرو‌های لشگر طيبه و برخي ژنرال‌های پاکستاني با طالبان را، که همگي در فروپاشي غير منتظره ارتش و دولت افغانستان نقش ايفاء نمودند. بعبارتي ديگر، برآمد مجدد طالبان نه ناشي از قدرت آنها، بلکه ناشي از کشمکش رهبران فعلي بر سر قدرت، فساد گسترده و خيانت آمريکا و متحدينش و ديگر عوامل دخيل در سپهر سياسي افغانستان رخ داد.

نگاهي به طالبان امروزي

چنين القاء می‌شود که در تفکرات طالبان نسبت به زنان و اقليت‌های قومي و مذهبي و شيوه‌های حکومتداري تغييراتي رخ داده است. طالبان نيز با اظهارات سخنگويان خود تفاوت‌های ظاهرا متفاوتي را در رفتار‌های خود نسبت به قبل نشان می‌دهند. اينکه اين تغييرات تا چه حد ادامه‌دار خواهد بود و اساسا واقعي است يا «تقيه»، زمان تعيين خواهد کرد. بدون ترديد آنها براي حکومت کردن مجبور از رعايت بعضي از ظواهر حکومتداري هستند، ولي در سرشت آنها تغيير بنياديني رخ نخواهد داد.

موضوع مهم ديگر اين است که طالبان به لحاظ ترکيب و نفوس قومي افغانستان نمی‌تواند نمايندگي کل مردم را داشته باشد و بر زمينه همين تنوع قومي احتمال بروز تحولاتي در آينده نيز دور از انتظار نخواهد بود. از سوي ديگر، خود جريان طالبان داراي باورها و برنامه‌های منسجم و يکدست نيستند. آنها شامل طيفها و گروه‌های مختلف با رويکرد‌های متفاوتي هستند که از دو جريان عمده طالبان قطرنشين و طالبان ميداني تشکيل شده‌اند. طالبان قطرنشين که افرادي تحصيل کرده‌اند و دست‌پروردگان «سيا»، تمام همّ و غمشان حضور همه‌جانبه در عرصة سياسي کشور با هدف مشارکت فعال در برنامه‌های تدوين شده و بازي‌های ديپلماتيک آمريکا می‌باشد؛ ولي طالبان ميداني که شامل ملاها و افغاني‌های عموما بيسواد می‌شوند بيشتر به دنبال هدف‌های ايدئولوژيک مبتني بر بنيادگرايي و تحجر اسلامي هستند. يعني آنچه که علت وجودي آنها را مي‌سازد دليلي است بر ادامة مبارزه به شکلي نه الزاما مطلوب جناح قطر نشين. اين دوگانگي خود پاشنة آشيل اين گروه بشمار مي‌آيد و راه‌های ورود کشور‌هایي چون ايران هم از اين منفذ تحقق مي‌يابد.

پيامد‌های اين تحولات

تحولات افغانستان با اهداف استراتژيک جهاني و منطقه‌ای آمريکا مطابقت دارد. خروج نيرو‌های اين کشور از افغانستان به معني خروج سياسي آمريکا از منطقه نيست، بلکه سپردن کار‌های ميدان به طالبان و ديگر گروه‌های تروريستي منتقل شده از ديگر نقاط جهان به افغانستان براي ايفاي نقش از پيش تعيين شده است. گسترش روزافزون فعاليت‌های طالبان به عنوان يک نيروي پشتون نه در جنوب و مناطق پشتون‌نشين، بلکه در مناطق شمالي و در بين گروه‌های اِتنيکي ديگري چون تاجيک‌ها، هزاره‌ها، ازبک‌ها و ترکمن‌ها نشانگر آن است که طالبان اجراي سياست‌های آمريکا را در دراز مدت در کل پهنه کشور افغانستان با نگاه به آسياي ميانه بر عهده خواهد داشت. چنين به نظر می‌رسد، آمريکاييها که از مدتها قبل توجه خود را معطوف به چين يعني رقيب اصلي خود نموده‌اند، بازگشت طالبان و ورود آنها به جنگ نيابتي را با اهداف مشخصي همچون: ايجاد بي ثباتي در استان مسلمان‌نشين سين‌کيانگ و اخلال در طرح توسعه «يک کمربند-يک جاده» چين، ايجاد ناامني در جمهوري‌های سکولار سابق شوروي و در مناطقي مانند چچن در خاک روسيه و ايفاي نقشي همانند نقش حوثي‌ها براي آمريکا و عربستان در ارتباط با حکومت ايران طراحي کرده است. با اين حال، نبايد از نظر دور داشت که هر کدام از کشور‌های مورد اشاره از جمله ايران با توجه به نفوذ تاريخي خود در افغانستان و نيرو‌های «جهادي» می‌توانند معادلات استراتژيک آمريکا و امکانپذيري تحقق اين استراتژي را در آيند‌ه‌ای نه چندان دور تحت تاثير جدي قرار دهند.

وضع نيرو‌های ترقيخواه و چپ

متآسفانه موقعيت نيرو‌های ترقيخواه، دمکرات و چپ افغان به قدري آسيب ديده است که در کوتاه مدت امکان واکنش و تأثيرگذاري مؤثر را از آنها نمی‌توان انتظار داشت؛ ولي توهم دمکراسي آمريکايي و اينکه بتوان زير سرنيزه‌های سربازان آمريکايي به دمکراسي و حکومتي مدرن دست يافت ديگر فروريخته است. نيرو‌های آگاه و مردم رنجديده افغانستان در همين چند روز به درستي دريافتند که اميد بستن به امپرياليسم و نظام سرمایه‌داری که چيزي جز منافع خود را نمي‌بيند، توهمي بيش نيست. حوادث روز‌های اخير نشان داد اين تنها کابل نبود که در زير پاي طالبان سقوط کرد، همراه با کابل ارزش‌های سرمایه‌داری نيز که بيش از بيست سال حضور آمريکا در افغانستان تبليغ می‌شد سقوط کرد. از طرفي ديگر شاهد خيزش مردمي در افغانستان هستيم که مرحله‌ای جديد از آگاهي و دفاع از منافع حياتي خود را تجربه می‌کنند؛ خيزشي که در اين سالها توسط آمريکاييها و حاکميت دست‌نشانده آن تضعيف و نابود مي‌گرديد. استفاده از موقعيت پيش آمده و افشاي هرچه بيشتر سياست‌های امپرياليستي و ارتجاعي طالبان و حاميانش براي بالا بردن سطح آگاهي و دانش سياسي مردم وظيفه مبرم و امروزين اين نيروهاست. تظاهرات زنان کابل و پشتون‌های ننگرهار و مردم خوست در دو روز بعد از بازگشت طالبان نشان از آن دارد که مردم افغانستان می‌خواهند طور ديگري زندگي کنند، اگر مرتجعان افغاني و حاميان بين‌المللي آن بگذارند.

فروريختن توهم دمکراسي آمريکايي در افغانستان، اپوزيسيون ارتجاعي ايران که به رژيم چنج توسط سربازان آمريکايي دلبسته بودند را هم در بهت فرو برده و اميد آنها براي رسيدن به قدرت در پناه آمريکا را برباد داده است. اپوزيسيون ترقيخواه و چپ ايران بايستي با افشاي مدافعان چنين سياستي به انسجام و تقويت همبستگي خود اهتمام ورزد. ضمن آنکه در اين موقعيت بحراني و حاد مردم افغانستان، چپ ايران بواسطه نزديکي و داشتن پيشينه مشترک، نبايستي در دفاع از مردم ستمديده افغانستان کوچکترين ترديدي به خود راه دهد؛ بخصوص در حمايت از حقوق انساني پناهجوياني که به کشورمان پناه آورده‌اند. در شرايطي که هجوم کارگران افغاني به کشورمان در ماه‌های اخير افزايش بي‌سابقه‌ای يافته و سوء استفاده از اين شرايط و نقض حقوق کارگران افغاني توسط مافياي قاچاق انسان و کارفرمايان سودجو افزايش يافته، بر تشکل‌های مستقل کارگري و نيرو‌های آگاه و فعالين چپ کشورمان است که فعالانه در مقام دفاع از حقوق کارگران افغاني برآيند.

نقل از: کار داخل، دوره دوم، شماره ۲، مرداد ۱۴۰۰