لا به لای ان سالها و سايههای افتاب بيرمق پاييزیاش
به یاد هرمز گرجی بيانی
Sun 29 08 2021
علی آشوری
پا در كلاس میگذاشت
انگشتان باريكاش در گچًً و فرمول تخته سباه را رنگی ديگر میبخشيد و میديدی كه خط نازك مهری لبانش را به برزشی
مي گفت :
"بچهها علم و دانش را بايد گرفت و در رويای بهارانهای پيچيدش
و عطر سبز أنها را
در كو چه پس كوچههاي لخت منجمد شدهی اين ديار سوخته
افشاند"
و ما همگی محصلهای شندر پندری مدرسهی شاهپور" كه همراه پشت بامهای گلي كه به شقائق مي نشستند و
داغ میشدند
به هم مي گفتيم :
آقای گرجي بياني
"چنی ادم خوبيه دل سوز مانه ها !"
بعدها
سال، سال ٥٧
زور تركی برداشته بود
و هرمز " با گونههای برجسته
.و زباني آتشين
ان رويا را طلبي روزانه كردو
خواستی به حق را
هم چون أميدی پرواز میداد
(شور و شيدايی در سر داشت كه نگوً)
تا اينكه ان “زور“با نام و در هيبت خدا
ظاهر شد ،
تركها به سرعت درز گرفته شد
و شهر، شهريتاش را به ماتم برد و
عزلت .
تلفن زنگ زد عمو يحيا"گفت :
ًهرمز رفت و جاودانه شد
بايد كوچ كرد و اعتراض يا محكم جنگيد(به چه يقيني! حسرت بر انگيز) تكرار می كردو..طرح میداد ....."ما"در گيجی به تكاپو .....
و اما چند صباحی بعد
خدا و گماشتههايش
جنايت را نظم و رفتاری عاميانه
عادی كردند
هيولای فاجعه آغاز شد و
بال گستراند
حيات جويد و بلعيد و استفراغ .
عموً یحيا" و.....
به هرمز و”احسن“و “شهریار“و خيل آنها" پيوست و
ما بچههای هرمز
در سوگ و حيرانی
درد و مرگ و فرار و شلاق
چه بگم
تا در بدری ...
حالا و اينجا
هرمز در من زنده است با گونهها و چشمانش
و آن خط بهاری آرزوهايش
چنانكه در " ما" جستجویی ست
برای فهم تازه از آن رويا و
عطراش .
علي آشوري مرداد ٧٧