عبدالوهاب مدب:
آیا اسلامیسم به فاشیسمی یکپارچه بدل خواهد شد؟
برگردان: مهدی استعدادی شاد
Fri 27 08 2021
آیا اسلامیسم به فاشیسمی یکپارچه بدل خواهد شد؟ *
ژرژ باتای (١) در یادداشتی به تاریخ ١٩٣٣، که عنوانش را جنبههای مذهبی فاشیسم گذاشته، چنین مشاهدهای را نگاشته است: "مفهوم سرزمین پدری که با رهبر فاشیستی پیکره جانداری مییابد دارای همان نقشی است که روزگاری محمد و خلیفهها در هیبت خداگونه اسلامی داشتند. فاشیسم از این منظر آشکار و تجربه شدهاش صاحب عنصر تعیینکنندهای میشود که، همچون نیروی جاذب، جوانان جنگجو (میلیشیا) را برای سازمانیابی نظامی بسیج میکند. البته نیروی جاذب را فقط در آن میل خود انگیختهی جوانان برای بدست گرفتن سلاح نباید دید. در واقع نیروی یاد شده برآمده از تأثیر معنای رهبر "از ما بهتر" (یا دگرگونه) است که با سرزمین پدری و خدای طبیعت یکی گرفته میشود."
واژه کلیدی این جملههای ژرژ باتای همانا واژهی "از مابهتر" یا "دگربود" Das Heterogene است. فاشیسم، بر خلاف دمکراسی که از مفهوم "همسانی" تکیهگاه خود را ساخته، با تکیه بر مفهوم "دگربود" (یا "از ما بهتر") خود را تحمیل میکند. در حالیکه گرایش دمکراسی به سمت گزینش فردی است که همسانان به وی رای دادهاند. در دمکراسی آن شخص مأمور اجرا، که بنام قانون اعمال قدرت میکند، از دیدگاه طبیعت انسانی با کسانی همسان است که به او رأی دادهاند. وی، در مناسبات قضایی، حقی برابر سایرین دارد. در فضای یاد شده شهروندی، شهروند دیگر را با رأی خود برمیگزیند که وظیفهاش چیزی جز نمایندگی رأیدهنده نیست.
در ساختار قدرتمداری فاشیستی، اما آن رهبر (شخص اول مملکت) در شکل فرمانده سرزمین پدری ظاهر میشود که بر هستی دگرسان خود در قیاس با مردمان پافشاری متعصبانهای دارد. وی مدعی فرق داشتن اساسی با دیگران است و میخواهد همچون خدایی بیهمتا نمایان باشد. برای توجیه این برداشت اغلب تمثیل خدای طبیعت به کار میآید که انگاری به رهبر قدرت اعطا کرده و به او تجلی مقدس بخشیده است.
از همین مجرای تقدس بخشیدن است که رهبر، فردی خطاناپذیر معرفی میشود. بر این منوال افراد جامعه از فکر کردن به خود و به مسائل معاف میشوند زیرا تجلی قدرت که در رهبر پیکر یافته به جای همگان فکر میکند و تصمیم میگیرد. یک چنین تجلی و تمثال آنگاه تأثیرگذاری میشود که کل افراد جامعه را به فرمانبران خود تبدیل کند. در این رابطه وظیفه فرد جامعه چیزی جز اجرای بی اما و اگر فرمان رهبری تعریف نمیشود.
طبیعی است که در آن یادداشت یاد شده پسزمینهی مشاهدات ژرژ باتای، رخدادهایی سیاسی است که از سال ١٩٢۰ تا ١٩٣۰ در اروپا بوجود آمد. باتای تلاش کرد منطق درونی جریان اجتماعی را بفهمد که موجوداتی چون موسولینی و هیتلر را پروراندهاست که حتی حیات فرانسه را نیز به پرتگاه نابودی کشاند.
در همین رابطه بوده است که ژرژ باتای به سراغ آن ساختار سیاسی دست پروردهی اسلام میرود و در آن کیش شخصیت رهبر فاشیستی را بازمیجوید.
اینجا بیهوده نیست اگر که از نزدیک جزئیات مشاهدهی ژرژ باتای را به بررسی بنشینیم. برای این کار، نخست باید از برداشت و تصور باتای از مفهوم پیکره یافتن قدرت در رهبر فراتر رویم زیرا او نیز می دانست که این مشخصه فقط به اسلام تعلق ندارد. با اینحال بایستی بدانیم که فعل "پیکر- یافتن"، در یادداشت وی، بصورت استعاره بکار رفته است تا به تشریح قدرت مطلق و بیچون و چرا بپردازد. قدرتی که مدعی داشتن تبار مقدس است و بنام خدا و بوسیله پیامبر و خلیفههای پیروش اعمال نفوذ میکند. در اینجا اعمال نفوذ بنام خدا پشتوانه سیاستی میشود که مدعیان حاکمیت الاهی به پیش میبرند آنهم به بهانه اینکه رهبر هستی دگرگونهای نسبت به سایرین دارد و از "ما"ی جمعی برتر و بهتر است، یعنی اینکه همتای همان تصور مومن از خدا است.
در این رابطه تا آنجایی که به نقش خلیفه مربوط میشود، ابن خلدون در مقدمات خود (پایانه قرن ١۴ میلادی) تأملاتی را بدست میدهد. چنانچه ابن خلدون میان قدرت طبیعی و قدرت سیاسی تمایز قائل میشود. قدرت اولی را وی ضرورتی میداند تا غرایز و نیازهای افراد را کنترل کند تا از این مجرا کسی صدمهای نبیند. در حالیکه قدرت دومی بایستی مأمور اجرای فرمانهای خرد باشد و پلیدیها را دفع و رستگاری را میسر کند و در نتیجه پشتیبان خلیفهگری باشد که پرچم شریعت را بلند کرده است تا قانون خدایی را برای حفظ دنیا و آخرت به اجرا درآورد.
خلیفه بر پایه یک چنین امتیازات عجیب و غریب بوده است که خود را پیوند دنیا و آخرت دانسته و آن نقش از ما بهتران (دگربودگی) را بعهده گرفته تا در جایگاه آن "بیهمتا" بنشیند. با اینحال، دربارهی وضعیّت خلیفه تأملات ابن خلدون آنقدر پیش نمیرود تا این پدیده ناجور را افشا سازد. البته او مدعای حاکمیت تام خلیفه را زیر سوال برده که میبایست بر حسب قرآن تمامی انسانها را در برگیرد. خلیفهها، با اتکا بر آیههایی از این قبیل که "من (خدا) خلیفهای برای زمین تعیین میکنم" یا "از میان شما خلیفهای برای حکومت جهان برمیگزینم"، به توجیه خویش میپرداختند. اما بنابر همین آیهها میتوان گفت آن کسی که خلیفه میشود، یک انسان است که میباید نماینده خدا بر زمین شود. ابن خلدون یادآور شده است که ابوبکر وقتی "خلیفه خدا" خوانده شد، این لقب را نپذیرفت و گفت که "من خلیفه خدا نیستم بلکه خلیفه رسول خدا هستم".
لازم است برای روشن شدن موضوع بیفزائیم که پیامبر اسلام خودش به طبیعت ضعیف و خطا کار انسان باور داشت. اما به رغم این درک و دریافت که در چارچوب همسانی انسانی به تعریف وجود پیامبر و خلیفهها برمیآید، در اسلام آن رابطه میان کسانی که قدرت را پیکر میبخشند با خدا نیز تعریف شده است.
این تعریف را در همان "مقدمات" به صراحت میتوان دید. وقتی در قرآن میخوانیم "سیاست طلب میکند که قدرت توسط یک نفر اعمال شود. اگر قدرت میان چند تن بخش شود به سقوط جماعت مومنان منتهی میشود. این آیه قرآن نظر ابن خلدون را تقویت میکند که در نظریه خود از پیوند سلطنت و ایمان تک خدایی حرکت کرده است: زیرا وجود سلطان در ضمن بصورت تشابه خدایی یگانه درک و دریافت میشده است. آن بیهمتایی نه فقط برای هماهنگی جامعه انسانی ضروری تشخیص داده میشود، بلکه برای هماهنگی کهکشان نیز. یک چنین شبیهسازی به همسانی وجود سلطان با بیهمتای آسمانی منجر میشود. گرچه باید گفت که چنین موجودیتی زیاد در روزگار خلیفه گری دوام نیافت و نتوانست برقرار بماند.
ابن خلدون یادآور شده است که چگونه رخدادهای تاریخی آن جاه و مقام خلیفه را به ویرانی کشاندند و از آن اعمال قدرت در جهان جز طلب "رستگاری" برای مومنان چیزی بر جای نماند. پس از دوران خلیفهگری آن "از ما بهتر" (یا "دگربود") دیگر در هیبت سلطان و امیران رُخنمایی کرد که جانشینان واقعی خلیفه در اعمال قدرت بودند.
ژرژ باتای اسلام را به اندازه کافی نمیشناخت که سر از این تغییرات درآورد. با اینحال ما اعتراف میکنیم که مشاهده وی در کلیت خود صادق است. بویژه که امروزه نیز میبینیم از آن نظریه میشود بر واقعیت کنونی اسلام پرتو افکند.
در دفترچه یادداشت دیگری از ژرژ باتای میتوان این نکته را بازخواند که خداگونگی رهبر (ولی امر) در چارچوب گرایش فاشیستی آن ساختار قدرت سلطنتی را بازسازی میکند که در گذشتهی اروپا وجود داشته است. موجودیت شاه در بستر این سنت از همان باور به "دگربودگی" (یا به وجود "از ما بهتر") برمیخیزد که خود را از همسانی نوع انسان جدا کرده است. گرچه وقتی میخواهد بر آنان حکم براند، با آنان پیوند میخورد. شاید وجود این تناقض به این واقعیّت بر میگردد که در کنار طبیعت خداگونه شاه آن طبیعت انسانی شخص شاه نیز زندگی میکند.
قدرت تقدس یافته
ارنست کانترویز درست همین نکته را در اثر "دو کالبد شاه" به تجزیه و تحلیل نشسته است. او یادآور میشود که امیر همانا قانون جان گرفتهای است که دو جنبه از عدالت خدایی و انسانی را به نمایش میگذارد. زیرا با آن نمایندگی خدایی و انسانی را به نمایش میگذارد. زیرا با آن نمایندگی خدا بر زمین همچون "شخص مرکب" (Persona mixta) میشود که از بطن حق نمایان شده است.
کانترویز، برای نمونه، زندگی فریدریش دوم را مثال میزند و او را آخرین سلطان غربی میخواند که از سنت شرقی برخاسته است. مقدس سازی جایگاه وی بر اساس استبداد شرقی جان گرفته که قدرتمدار و شخص حاکم را در هیبت خداگونه معرفی میکند. یعنی آن پسر خدا که مقدس و حتا تظاهری خدایی دارد.
فریدریش دوم به هنگام سفر زیارتی که در سال ١٢٢٩ به سرزمین مقدس داشت، فروپاشی خلیفهگری را با چشمهای خود دید. او دید که خلیفه فقط دارای اتوریتهی روحانی است و از آن قدرت سیاسی- نظامی دیروزیاش خبری نیست. چیزی که او را بیشتر به پاپ مسیحیان شبیه میساخته ولی از آنجا که تبار خانوادگیاش به پیامبر میرسیده از پاپ احساس مشروعیت بیشتری داشته است. در همین رابطه باید گفت که برای فریدریش دوم قدرت و قدرتی سلطان جای خلیفه نشسته نیز جاذب بوده است. سلطان خودسری که جان مردم برای او فقط ابزاری بود تا ارادهی او را تحقق بخشد. در این جا سلطان از زیردستان خود طلب فرمانبری کورکورانه داشت تا حکمرانی او را بیمرز به پیش برند. در واقع ممکن است فریدریش دوم این روحیهی اقتدار مذهبی را در سیسیل و جنوب ایتالیا چنان ریشه دار ساخته است که هنوز در سینهی افراد مافیا جا دارد. افرادی که به نام پدرخوانده سوگند سکوت میخورند . البته در شرق هم میتوان نمونهی مشابه چنین رفتاری را یافت که زیردستان کورکورانه به اجرای فرمان امیر برمیخاستند. (...)
از یاد نباید برد که خداسازی از وجود ولی امر امروزه میتواند بسیار دهشتناک تر از گذشته باشد. اگر که اعمال قدرت از طریق دولت مدرن، آنهم در شکل دولت فراگیر و تمامیت خواه، تحقق یابد. وقتی اقتدار بی حد و حصر دولت تک حزبی بر سینهی جامعه آوار شود.
در ساختارهای قدرت سلطنتی گذشته، چه در مسیحیت و چه در اسلام، وجود تقدس یافته رهبر صاحب دستگاه اجرایی کوچکی از یک دولت محقرانه بود. در حالیکه در دولت تمام خواه مدرن از شناخت و تکنیک سیطره جدید استفاده میشود تا کنترل دامنه آگاهی مردم و نظارت بر کلیه رفتارهای شخصی افراد را در دست داشته باشد. هیچ زیردستی از دام یک چنین قدرت تقدس یافتهای رهایی ندارد (...)
اقتدار مطلق
مشاهدهی ژرژ باتای از ما طلب میکند که به هنگام توجه واقعیت امروزی اسلام مسئلهی اصلی را خاطرنشان سازیم. ساختار قدرت در تمام سرزمینهای اسلامی و جهان عرب هنوز باقیماندهای از آن "از ما بهتر" (یادگربودگی")دارد که در زمانه استبداد رُمی- بیزانسی و پارسی وجود داشت. استبدادی که در خلیفهگری و سپس در سلطنت و ملوکالطوایفی تداوم یافت. این تداوم امروزه آن دولت حقیرانه قبلی را با دولت مدرن تعویض کرده و به ابزار جدیدی دست یافته است. پدیده "از ما بهتر" یا "دگربودگی" سیاسی با سوء استفاده از تکنیک مدرن به نظامهای سیاسی رسیدهاست که در آن احزاب پادگانی قدرت دولتی را در اختیار دارند. این قدرت دولتی در اختیار ولی امر قرار میگیرد که با هوا و هوس خویش هر گونه فعالیت سیاسی و روشنگرانه دگراندیشانه را سرکوب میکند. در بازتاب سیاهکاریهای اینان است که شمایل ولی امر همچون پدرخوانده مافیا رخنمایی میکند و ماهیت رفتار شبیهای را یادآور میشود که دولت تمام خواه و سازمان مافیایی به انجام میرسانند. (...)
بوقتی که اقتدار مطلق چنین بیحریف حکمرانی میکند، هر گونه اختلاف نظر اجتماعی در برخورد عقاید به حذف صورت مسئله منجر میشود. به جای آنکه تفاهم و انعطاف و سازشی شکل گیرد. مشاهدهی ژرژ باتای به ما کمک میکند که دریابیم بنیادگرایی اسلامی بسمت فاشیسم رادیکالی میرود.
بواقع اگر آن "از ما بهتر" یا "وجود دگوگونه" با تبار مذهبی در سرزمینهای اسلامی زمینه سیاسی را زیر سیطره خود گیرد، آلترناتیو بنیادگرایان، بساط دولت شرور فاشیسم یکپارچه را میگستراند. توجیه این کار بخشی به آن تفسیر آیه قرآنی برمیگیرد که میگوید "قدرت از آن خداست". از آنجا که بنیادگرایی خود را بیشرمانه "از ما بهتر" اجتماعی تعریف میکند، تسخیر قدرت از سوی عناصر دگر بود خدایی معنایی دیگری نخواهد داشت.
____________________________
* منبع این مطلب نشریه آلمانی زبان : لترانترناسیونال" است: Letter International, Nr. 75, 2006.
در عنوان مطلب، کلمهی Das Heterogene، تیتر اصلی را تشکیل میدهد که با عبارت سوالی آمده که ما آن را در آغاز ترجمه آوردهایم. معادل معمول فارسی برای کلمه "داس هتروگنه" میتواند "دگربود" باشد که، با درنظر گرفتن مضمون بحث مطلب، آن را به "از ما بهتران" برگرداندهایم.
١- ژرژ باتای(1897-1962)، فیلسوف و نویسنده فرانسوی صاحب آثار متعددی است در زمینهی هنر و عرفان و نیز اقتصاد.
|
|