عصر نو
www.asre-nou.net

روز شمار یک جنایت هولناک «قسمت چهارم تا هفتم»


Thu 26 08 2021

ابوالفضل محققی



روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت چهارم "
مردی که جوانیش را به زندان داده بود.

کلاه ایمنی موتورسیکلت را از سر بر می دارد غرق عرق و دود نشسته بر کناره های صورت ودور چشمان. چشمانی شاد ودرخشان که در قاب صورتی زیبا بدهانی پر خنده منتهی می شوند .
استاد دانشگاه هنر است بیشتر به یک پسرک شوخ می ماندکه لحظه ای آرام وقرار ندارد."بکجا چنین شتابان "؟می خندد "زمان تنگ است پیامی برای شکوفه ها باران دارم .میخواهم شاهدم را بر دارم به خانه تان بیایم." فارغ التحصیل دانشگاه دوسلدرف آلمان. کارگردا ن تئاتر،نقاد هنر! مردی بغایت ساده وفروتن !به اندازه ای که هرگز نمی توانی ازعادی ترین مردم کوچه وبازارش تفکیک کنی! دلچسب و مهربان.
ساعتی بعد همراه همسرش "شاهد" خانه ماست. در گفتگوئی ساده وصمیمی با مادرم.تمامی شب از خاطراتش، ازهنر،ازرویا هایش می گوید .می خنداند. مادر جای من و اورا کنارهم انداخته است. شاهد را در اطاق خودش. به خنده میگوید: «مادر، چرا جای ما را جدا می کنید؟ زیاد طول نخواهد کشید که جای ما را جدا خواهند کرد. بگذارید کنار هم بخوابیم!" آنشب دوعاشق در آغوش هم غنودند.خانه ما مرکز جهان بود.
چند ماه بعد غرق در چرک و خونابه نشسته برروی نیمچه پتوئی سربازی در راهرو زندان گوهردشت. ماه ها شکنحه می شود در همان راهرو نشسته بر تشکچه طاقت می آورد وبه هفت سال زندان محکوم می گردد.
اعدام های دسته جمعی آغاز گردیده! هئیت مرگ نشسته در کنارهم، صد ها زندانی در دلهره ای تلخ وسنگین صف کشیده برراهروها.
اورا می بینم بی هراس درمقابل گروه مرگ ایستاده است. هنوز به انقلاب باور دارد! هنوزآمدن بسیاری از رهبران حزب توده واعترافات اجباری را باور ندارد. سر سخت تر از آن است که گردن در برابر این هئیت وحکم خمینی سر فرود آورد.
مرگ را می پذیرد از اطاق بیرون می آید، بصدائی بلند مِی گوید:" این ها برای کشتن آمده اند جنایتی هولناک در جریان است ! اعدام می کنند!" صدایش در راهرو ها می پیچد.هشداری تلخ!وآگاه کننده.
ساعتی بعد پیکرش آونگ شده بر بالای دار باخنده ای محو و چشمانی زیبا که به ابدیت خیره گردیده اند. نامش "اصغرمحبوب" بود عضوی از اعضای حزب توده ایران.
"هنوز عادت نکرده ام در تاریکی بخوابم. همیشه دستمالی روی چشمانم می گذارم؛ نشسته بهتر می خوابم!"مردی که بیست و پنج سال در زندان های مختلف زمان شاه چنین خوابیده بود. مردی به غایت فروتن. بارها اوراق تصحیح شده تبلیغاتی را در خیابان از او گرفتم. می پرسم:"رفیق شما چرا؟ می گوئید: "چه فرقی می کند، من یا عضو ساده حزب؟ مبارزه است. فرصتی است تا بار دیگر جوانی را به خاطر بیاورم. فکر می کنم هنوز هیجان آن سالها را دارم.مبارزه برای آزاد زیستن چه میزان زیباست زمانیکه کودکان شادمانه بی هراس از فقر ،گرسنگی ،نابرابری ،بی هراس از آینده بازی کنند وتو صدای آن ها بشنوی خرسند باشی که من هم برای شادی آن ها جنگیده ام."
دو پاسدار برانگاردی را که مردی غرق در خون بابازوی شکسته بر آن دراز کشیده بداخل سلول پرتابش می کنند."باید می کشتنت!" مرددر میان درد خنده ای می کند "من زانو نخواهم زد! "
صورتش راتوسط شیئی تیز عمیق بریده است که نتوانند اورا همراه دیگر رهبران حزب توده پشت دوربین تلویزیون بیاورند.مردی که در اوح شور روزهای انقلاب در جواب دختران جوان حزبی که خواهان ازدواج با وی بودند با آن ته لهجه مازندرانی گفت:"من چطور میتوانم با یک دختر جوان ازدواج کنم؟ من جوانیم را به زندان دادم، چگونه حاضر شوم پیریم را به یک دختر جوان بدهم؟"
مرد نیک نفس بیشه های مازندران، مرد پیکارها. افسر بلند قامتی که جوانی اش و آنگاه پیرانه سری اش را به زندان، تازیانه و جوخه اعدام داد؛ بوسه از لبان مرگ که توامان زندگیست گرفت تا از حق حیات من و تو دفاع کند. چشم در چشم لاجوردی که در سال های قبل انقلاب همبند او بود دوخت و گفت "زمانه در مورد من وتو قضاوت خواهد کرد .بگذار زمان بگذرد !"
هئیت مرگ رای بر اعدامش می دهند. دو پاسدار مردی را که بیشتر سال های زندگیش در زندان گذشت چشم بسته بپای چوبه دار میبرند. رئیسی مردی که امروز بر مسند ریاست جمهوری اسلامی نشسته به نفرت و کینه برمردیکه بیشترکه سال های زندگیش را در زندان سپری کرده می نگرد! مردی که ساعتی بعد دو پاسدار اورا چشم بسته بپای چوبه دار می برندوطناب برگردنش می افکنند، صندلی از زیر پایش می کشند.خنده هستیریک پور محمدی در فضای اطاق مرگ می پیچد. لاجوردی می گوید:"از دست این توده ای هم راحت شدیم !عجب مرد سخت سری بود این "ابوتراب باقرزاده!"
نفر بعدی وارد اطاق مرگ می شود. تا جلادان نشسته بر صندلی ها بحکم مردی جبار بنام خمینی که هیچ حسی بملت نداشت و هرگز نه سیلی خورد ونه زندان کشید!حکم های چند دقیقه ای خود در مورد مرگ وزندگی یک انسان را صادر کنند.



روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت پنجم "
بیاد مردی که عاشق زندگی بود.

"ای برگ ها که چنین مظلوم
از همدمان خویش جدا گشتید
آیا گناه شما این بود
– چون من –
که آفتاب خداتان بود؟" عباسعلی منشی رودسری
این سروده مردی است که پاکی وصفای درونش را می توانستی در روشنی وزلالی چشمانش که عشق به زندگی آن را زیبائی وعمق می بخشید احساس کنی. مردی که افتاب خدایش بود ،عشق به انسان وانسانی بودن غایت زندگیش.مردی که تا آخرین لحظه حیات از زندگی وزیبائی انسان سخن گفت.
حال او درون اطاقی نیمه تاریک رو در رو با مردانی ایستاده بود که تاریکی دوزخ درپشت مردمک چشمانشان اورا بدرون ظلماتی که مرگ در آن به انتظار نشسته است می کشاند .هئیت مرگی دست چین شده توسط مردی جبار وخون ریز که قلبی از سنگ داشت و درونی انباشته از کینه ونفرت تاریخی.
سخنی در بین نبود او از زندگی وآزادگی میگفت و هیئت نشسته بر مسند قضا ازمرگ.آنان اجرا کنندگان صحنه نمایشی بودند که نمایشنامه آن قرن ها قبل درغلاف شمشیرهای سر کج سوارانی که برای غارت وکشتار آمده بودند و هنوز بوی خون می دهند نهاده شده بود.نوشته ای که در تمامی طول این تاریخ هزار وچهار صد ساله بقوت خود باقی است.
"قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است، امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید، آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اشداء علی الکفار باشند." حکم خمینی برای کشتارهای هولناک سال شصت وهفت.
دادگاهی در بین نیست وکیل وقاضی حکم خمینی است بر دستان جنایت کارترین افراد دست چنین شده توسط او.حکم از پیش صادر شده تنها وظیفه او رفتن به اطاقی است که چوبه های دار بر آن نهاده شده است.
ساعتی بعد مردی که چشمانی به زلالی چشمه ساران وقلبی به پاکی قلب کودکان داشت خیره شده به ابدیت جهانی را که انسانی میخواست ترک می کند با سرودی بر لب که سال ها پیش سروده بود
"...درویش را بر دار
می کنند
واو همچنان
سرود عشق
سر میدهد."
با آخرین دست نوشته برای فرزندانش.
" پیشکش به پرستوهای بی قرار پروازم بهاره ام و بیژنم روز عشاق بر شما که عشق من از عشقی پرشور هستید خجسته باد ."
برای همسرش "بانو صابری"
"ازشوق زندگی باز نمی مانی. می باری، می سازی، زیرا ریشه دراعماق دشت های بیکران زندگی وزیبایی داری. اشک هایت را با شمیم شکوفه های زندگیم بیژن وبهاره خواهی سترد، دردها و زخم هایت را از پنجه یخین غم رهایی می بخشی. صنوبرم! بمان و بخوان، بمان و بخند، جویباران پرشتاب و سیراب کنان با دامنی پُرگلخند در راهندبا یاد من بمان ولی همیشه برای زندگی و زیبایی بخند"
حال زنی مانده با خاطره مردی که چشمانی به زلالی عشق داشت .آری عشق زلال است! منعکس در چشمان عاشق. زنی عاشق که میان اندوه اورا بیاد می آورد مردی که می خواست او بماند! بخندد! در میان اشگی که هفت دریا در برابرش شبنمی است.
حال اومانده ! می خندد! زندگی می کند!در مقابل تصویر او می ایستد گل سرخی برموهایش می نهد. بیاد این نوشته می افتد "صبحگاهان بباغ رفتم ودامنی گل سرخ برایت فراهم آوردم اما بند دامنم بگسست گل ها راه دریا در پیش گرفتند .حال ای محبوب من اگر میخواهی بوی گل ها را دریابی سر در دامنم بگذار !"
امادیگر او سر بر دامانش نمی نهد ، شعری نمی خواند! او دیرگاهیست که رفته است. با شعر هایش ،آرزوها و عشق پرشورش! با چشمان روشنش ! با اندوهی تلخ وسوالی بزرگ در آن ها که راه بر او می بنند.
اورا بکدامین گناه کشتند؟ خانه کوچک ما اما انباشته از شادی ،عشق وزندگی همراه دو کودک را بکدامین جرم ویران کردند؟



روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت ششم "
مادران ،پدران با چمدان های مانده از اعدامیان شصت وهفت

نه !هرگز قادر نخواهم شد حس یک مادر، یک پدر، یا همسری را که تنها چمدان بیادگار بجا مانده از عزیزانشان را دریافت می کردند بنویسم .
زمانی که نام فرزندانشان را می خواندند وآنان بهت زده با چشمانی محو به دروازه های اوین خیره می شدند را ترسیم کنم.
دروازه باز می شود پدری که بسختی راه می رود آرام آرام از دروازه خارج می گردد. چنان در هم ریخته است که قادر به برداشتن قدم از قدم نیست ،تعادلش را از دست میدهد. چند نفر بیاریش می شتابند باچمدان کوچک سیاه رنگش مقابل دروازه روی زمین ولو شودو نام پسرش رافریاد می زند.
زنی آنسوترآنقدر فریاد زده که از حال رفته است. ساعتی می‌شود که چمدان پسرش را به او داده‌اند. وقتی صدایش زدند توان رفتن نداشت. دختربچه کوچک را در بغل خود فشار می‌داد و ناله می‌کرد.پاسداری که چمدانش را آورده بود گفت: " این برگه را امضا کن". چنان با درد در چشم‌های او نگاه کرد که وی آرام بر خواست و رفت بی‌آنکه برگه را بگیرد.
حال چندساعتی است آنجا نشسته است و با هیچ‌کس سخن نمی‌گوید. تنها به یک نقطه خیره شده است. دخترک کوچک در آغوشش به خواب‌رفته است. به هیچ‌کس اجازه نزدیک شدن نمی‌دهد با چشم اشاره می‌کند که کودک در خواب است. چندنفری، با فاصله در کنارش نشسته‌اند. زنی هراسان از راه می‌رسد و خود را به روی چمدان می‌اندازد؛ ضجه می‌زند، چنگ بر صورت می‌کشد. دخترکوچک هم از خواب بیدار شده است؛ همراه آن زن گریه می‌کند؛ او مادر دخترک کوچک است.
کم کم بر تعداد چمدان بدست ها افزوه می شود .فضای غریبی است وهر جمدان یاد آور فرزندی است که دیگر اورا نخواهند دید.آخرین یادگاری که آن ها را به عزیزانشان پیوند می دهد .چمدان های کوچک با نامی نوشته شده بر گوشه آن. در چمدان یک اعدامی چه می تواند باشد؟ اما این گران بها ترین یادگاری بجا مانده از جگر گوشه های مادران و پدرانی است که غریبانه اعدام شدند. بی آن که پژواک تلخ فریادشان از دیوار های بلند این زندان عبور کند!
شاخه های درختان بلند اوین در باد ملایمی که بر خاسته تاب می خورند صدای خش خش برگ ها با مویه تلخ واندوه گین مادران غمناک ترین نوای جهان را می سازند.
امروز روز سوم است که می‌آیم. زنی همراه دختری کوچک در آن‌سوی خیابان روی یک جدول سیمانی نشسته است .تمامی صبح پشت در فریاد می‌کشید: "نامسلمان‌ها! پسرم ،هرگز او را ندیده است به من اجازه ندهید ! تنها این دختر کوچک را ببرید که او ببیند !
درونم چیزی در حال فروریختن است؛ نمی‌دانم چیست؟ بی‌حسی غریبی است که کرختم کرده است. نمی‌توانم فکر کنم. کسی دستم را می‌گیرد: "نام پسر شما را می‌خوانند !" قادر به فکر کردن نیستم، چرا نام پسرم را صدا می‌زنند؟ شاید به ملاقاتم می‌آورند. زنی که چهره‌اش برایم بسیار آشناست دستم را گرفته است. به طرف دروازه می‌کشد:" باید داخل بروی!" نه؛ قادر به رفتن نیستم؛ همان مقابل در از پای می‌افتم؛ صدایی در گوشم می‌گوید:"نگذار این‌ها ذلت و افتادن ما را ببینند. خوشحالشان نکن ! هیچ‌کدام از بچه‌ها مقابل این‌ها سر خم نکردند. بلند شو سرت را بالا بگیر؛ این‌ها لیاقت دیدن اشگ‌های ما را ندارند.
آنسوتر زنی روی زمین چنگ بر صورت می کشد .بتضرع با جمعیت سخن می گوید."من چمدانی ندارم. دو پسرم اعدام شده اند !پسربزرگم هجده سال داشت پسر کوچکم من تنها چهار ده سال.آمده ام لا اقل جائی که خاکشان کرده اند رابمن بگویند. اما این ها سخنی نمی گویند تحقیرم می کنند.آخ طفلک های من چطور آن روزها را تحمل کردید ؟ترسیدید؟"
ضجه می زند .چنگ بر صورت می کشد."من چرا زنده ام ؟ چرا من را نکشتند ؟خدا لعنتشان کند." برسر وصورت خود می کوبد. چند نفر با ماشینی از راه می رسند بستگانش هستند یک نفر برادرش است. دست بر گردن خواهرمی افکند های های گریه می کند.
خیابان پر از زنان ومردان چمدان بدست است.خیابان عزا دار است! گوئی پدران ومادران جنازه کودکان خود را بر سر دست گرفته اند.هرچمدان نشانه ای از یک انسان است!نشانی ازپایان یک زندگی!که چند یادگاری را درخودجای داده است! حلقه های ازدواج ، پیراهن ، ساعت. ساعت هائی که عقربه هایشان ایستاده اند! با چند عکس که زمان در آنها ثابت گردیده است.
راستی پسرک کوچک چگونه بامرگ روبرو گشتی ؟چگونه از هیبت ترسناک هیئت مرگ لرزیدی ؟چه کسانی حکم بر کشتنت دادند؟ کدام جانی بلفطره پیکر کوچکت را بر بالای صندلی نهاد وطناب بر گردن کودکانه ات افکند ؟ آیاخدا ی دنیای کودکی ات صدای ترس خورده ترا نشنید؟
باد آرام گرفته ، درختان ساکن گردیده، غمناک گیسوان بر دیوار افکنده اند. مادری بسوز نوحه ای می خواند. آه نباید مادران چنین سوزناک نوحه سر دهند. نباید چنین خمیده پشت، چنین غمگین، آخرین یادگار عزیزان خود را در چمدان های باقی مانده ازآنان بر قلب های خود بفشارندوبدرد ناله کنند!درب چمدان ها بگشایند بر یادگاری های بجا مانده از جوان های خود نظر کنند ودر چشم انتظاری دردناک خود دیده بر جهان بر بندند. آه نباید!



روز شمار یک جنایت هولناک "قسمت هفتم"

بدون برخوردانتقادی برخود درعدم محکوم کردن اعدام وحشیانه هویدا واعدام های پشت بام مدرسه رفاه نمی توان به انصاف ازروز شمار جنایت نوشت
از روز شمار جنایت می نویسم بعقب برمیگردم دفترهای کهنه را می گشایم .اما هنوز بدان درجه از شهامت فکرو گفته نرسیده ام که بی هراس در چشم واقعیت های به تاریخ پیوسته نگاه کنم وآنچه را که اتفاق افتاده نه در مقام داوری بل در مقام یک راوی ونویسنده بی طرف باز گو کنم.
هنوز لایه های سخت جان وتنیده شده از تعصبی دیرین و باورهای صلب شده درون ما وجود دارد که نمی توانیم واقعیت وحقیقت را نه بر مبنای تعصب ومنافع گروهی بلکه بر اساس آنچه که درست وانسانیست باز گو کنیم .نهراسیم از حقیقتی که بخشی از پلشتی و وهمگامی مارا در مقطعی با چنین حکومتی نشان دهد.نهراسیم از نشان دادن تفکر وعملی که یاری رسان حکومت گران وجنایت کاران جمهوری اسلامی در پایه ریزی نظامی بود که اساسش برسرکوب ،جنایت، برکشیدن وبکار گماردن جنایت کاران بر راس قدرت بودومیدان دادن به مشتی اراذل واوباش وغارتگران فاسدی که چنین سرنوشت تلخی را بر مردمان این سرزمین رقم زدند.
حاکمان نشسته برمسند امروز جانیان جوان دیروزند که برای سال ها از حمایت ما گروه های سیاسی وسازمان های به اصطلاح سیاسی وانقلابی در قالب حمایت از خط امام وافرادی که بدروغ رخت اصلاح طلبی و دفاع از حقوق ومنزلت انسان پوشیده بودند بر خور دار بودند.
ما هنوز با مبرا دانستن خود از هر شائبه ای زیر عنوان انقلابی گری ومبارزه برای خلق و مقتضیات آن دوره از مبارزه هرگز به نقش خود در تداوم وحقانیت بخشیدن به جنایت های رژیم وشخص خمینی بصورت بر خورد مشخص که ادامه آن به زندان ها ،شکنجه واعدام های امروز برمیگردد نپرداختیم ! به تداوم جنایت هائی که امروز هم در فیلم های منتشر شده از طرف هکرهای زندان اوین شاهد آن هستیم.
ما هنوزعمیقا به شعار حقوق بشر وپابندی به حق انسان ولواین که در آن مقطع در هیاهوی مبارزه با امپریالیسم هنوز مطرح نبود! اما امروز مطرح است نپرداختیم و پای بند نیستیم !
هنوز هراس داریم از باز گوئی ودفاع از حق انسانی کسانی که در نخستین روزهای انقلاب توسط خلخالی بدستور خمینی بر بالای بام مدرسه رفاه قتل عام گردیدند.هنوز دفاع از حق انسانی هویدا برای برگزاری یک دادگاه عادلانه بر مبنای نرم های انسانی و حقوقی هراس داریم ! مبادا که متهم بدفاع از رژیم گذشته شویم .
براستی کدام نگاه ؟کدام مصلحت مانع از بازگوئی و محکوم کردن نگاهی می شود که پلشتی رخت وقبای آخوندی و نوع پوششی و حجابی را که بر مردمان این سرزمنین حقنه کردند را بر لباس تمیز و صورت تراشیده ومرتب هویدا وگل ارگیده زده بر سینه وپیپ او که در جلسه دادگاه خلخالی بدفعات به تمسخر گرفته می شد ترجیح دهیم ؟
نگاهی که هنوز نتوانسته زیرعنوان خلقی بودن با سیمای زمان شاه برخوردی منصفانه ودرست حداقل در همین رابطه بسیار کوچک داشته باشد. ما بی آن که بخواهیم هنوز پوشش تحمیلی وعادی شده امروز توسط جمهوری اسلامی را مانوس تر به پوشش بانوان ومردان شیک پوش دیروزکه داشت بفرهنگ بدل می شد ترجیح می دهیم ونا خو آگاه پوشیدگی زن را نشانی از عفت عمومی تلقی می کنیم .زیبائی شناسی ما همخوان همان یقه سه سانتی پوشان حکومت اسلامی است.در همین چهار چوب اندگی فراخ تر از جمهوری اسلامی به نوع لباس وروابط اجتماعی فکر می کنیم ومعیار می گذاریم.براساس همین معیار گذاری ها دوری ونزدیکی حس می کنیم.
دفاع از حقوق بشرعجین نشده با کاراکتر سیاسی امروز ما در جائی که به پشت بام مدرسه رفاه می رسد! به خلعتبری، خسروداد،فرخ روی پارسا ،هویدا کمیتش لنگ می شودو قادر به محکوم کردن چنین جنایت وحشتناک ونقض حقوق بشر نمی گردد.
قادر نمی شود که در مورد جنبه های مثبت و منفی هویدا بنویسد از تحصیلات او، از جوانیش که تماما با کتاب گذشت با هنر،سیاست، ادبیات، از کسی که کتاب می نوشت، حشر ونشرش با هنرمندان ونویسندگان بود.تحمل شنیدن طنز ،انتقاد ودیدن کاریکاتورهائی را داشت که در تمام مدت وزراتش هفته نامه توفیق نسبت به او ووزرایش می نوشت ومی کشید.
بی آن که شمشیر بر آن بکشد.
هرگز.منعکس نکردیم دادگاه بیست وپنج دقیقه ای اووقتل دردناک مردی که با شقاوتی سخت از پشت توسط آخوند امروز اصلاح طلب شده غفاری بضرب طپانچه برگلویش کشته شد.
مردی که از دارایی دنیا یک اتومبیل پیکان داشت ومادری پیر در یک خانه سه اطاقه که با او زندگی میکرد. چنان پاکدست نسبت به اموال عمومی که با وجود تلاش جمهوری اسلامی هرگز نه باغی ،نه حساب خارجی، نه ویلای "لواسانی" جز یک کتاب خانه شحصی از او پیدا نکردند .
مردی که در جلسه محاکمه خود گفت "موقعی که سر کار می آمدم قیمت یک خود کار بیک پنج ریال بود وزمانی هم که ازوزارت رفتم همان پنج ریال من نرخ بسیاری کالا ها وارزرا ثابت نگاه داشتم."
کسی که میتوانست مادر خودرا که بعد مرگ پدر با تلاشی سخت دو پسر خود را به بهترین وجه تربیت کرد با سوادشان نمود و او عاشقانه دوستش می داشت بر دارد واز ایران خارج شود. اما او چنین نکرد چرا که اعتقاد داشت کاری بر خلاف منافع مردم نکرده است. او روشنفکری بود که سال ها با محافل چپ از احسان طبری گرفته تا ایرج اسکندری، وروشنفکران دمکرات فرانسه،نویسندگان ایرانی حشر ونشرداشت. میخواست در همکاری با شاه تا حد امکان برنامه های اصلاحی وترقی خواهانه خود را پیش ببرد.
"هویدا همچنین نشریه‌ای به نام کاوش تأسیس کرد که در آن، مقالاتی از روشنفکران مطرح زمانه را به چاپ می‌رساند. او خود نیز در کاوش می‌نوشت؛ مقالات هویدا در این نشریه دربارهٔ موضوعات مختلفی بودند که بعدها به زندگی سیاسی‌اش شکل دادند. او اصرار داشت که ایران باید از این "چرخه عقب‌ماندگی" خارج شود و پیشنهاد کرد که متخصصانی تربیت شوند که جای غربی‌های حاضر در ایران را بگیرند. تا این زمان، منصور نیز به تهران بازگشته بود. هویدا و منصور با کمک یکدیگر کانون مترقی را تأسیس کردند. هویدا در یادداشتی برای نخستین گردهمایی‌های کانون،نوشت و گفت :" که آنان باید با شاه وارد همکاری مشروط شوند که بر اساس آن، تحت بیرق محمدرضاشاه ایران به هدف مدنظر که همان تبدیل‌شدن به کشوری مدرن بود، دست پیدا کنند"
امروزحاضریم بمحض لب تر کردن اصلاح طلبان عافیت طلب که اصلاح طلبیشان از دایره نگاه داشتن قدرت بشرط بازی دادنشان در حکومت بیشتر نیست با کله بدویم حمایت کنیم ،صغرا کبرا بچینیم تا توجیه شان کنیم !اما بعد این همه سال وروشن شدن بسیار مسائل حاضر نیستیم کلامی از هویدا از واقعیت های آن روز که امروز مردم در تظاهرات خیابانی خود شعارش می دهند وحسرت آن روز ها را می خورند بر زبان جاری کنیم .
بی رحمانه خود را نقد کنیم! به موضع سازمان چریک های فدائی ،حزب توده ، جریان های دیگر چپ ،مجاهدین وفردی چون عزت الله سجابی که از او به نیکی یادش می کنیم حتی تلنگری بزنیم
.
"اینجا انقلاب است و انتقال مسالمت‌آمیز نیست. صددرصد تاکید دارم کارها منظم باشد، ولی نباید زیاد ناراحت شد. دولت از زود گرفتن و زود کشتن ناراحت است، درست. ولی طرف دیگر مردم هستند که کمیته دارند و این امری شیطانی نیست. در قرآن هم هست [که:] «یَشفِ صُدورَ المُومِنین» یا «اِشفِ غَیضَ قُلوبنا» که در دعا آمده. اگر دولت و شورای انقلاب و دادگاه بخواهند محاکمات را عقب بیاندازند، مردم می‌ریزند و کشتار می‌کنند. اگر دادگاه معطل کند و مجرمین را مجازات نکند، اگر هویدا و امثال او اعدام نشوند، مردم قیام می‌کنند."عزت الله سحابی بحث های شورای انقلاب
"امیر عباس هویدا نوکر گوش‌به‌فرمان امپریالیسم و خدمتگزار کاسه‌لیس دستگاه شاه اعدام شد. این مزدور که ۱۳ سال یکی از گردانندگان دستگاه حکومت فاشیستی شاه و مجری جنایات بیشمار در حق خلق قهرمان ایران بوده است به سزای اعمال کثیف خود رسید. سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران ضمن اظهار کمال خرسندی از این اقدام انقلابی، معتقد است پاسخ به ضرورت سرکوب و مجازات ضد‌انقلاب موضعی است .....برای اثبات جنایات امثال هویدا احتیاج به سند نداریم چرا که به قول کاملاً‌ مستدل آیت‌الله خمینی «این‌ها متهم نیستند، این‌ها مجرم هستند." این را ۳۷ میلیون مردم ایران نیز شهادت دادند." بیانیه شازمان چریک های فدائی خلق بمناست اعدام امیر عباس هویدا.
"آنان از این که دادگاه‌های انقلابی آیین‌نامه تصویب شده ندارند، جریان دادگاه‌ها علنی نیست، متهمین وکیل مدافع ندارند و غیره شکایت می‌کردند. ... بگذار بانگ رسای جنبش انقلابی ایران صدای اربابان جنایتکار رژیم سابق را که از گلوی مدافعین دروغین حقوق بشر بیرون می‌‌آید خفه کند...اعلام می‌داریم که کار دادگاه‌ها می‌بایست ادامه یابد و از انقلابیون مقتدری نظیر آیت‌الله خلخالی برای ادامه کار دادگاه‌ها می‌بایست استفاده شود. سخنان وی درباره‌ی خاندان پهلوی و همدستان شاه مخلوع و حکم اعدام این تباهکاران مورد تأیید خلق بپاخاسته ایران است و نباید موجب نگرانی برخی از مسئولان اجرایی سیاست‌های دولت شود." موضع گیری حزب توده ایران در ارتباط با عمل کرد دادگاه ها انقلاب و شخص خلحالی
"دادگاه‌های انقلاب که با چند اعدام انقلابی کارش را شروع کرد، از تأیید و حمایت گسترده‌ترین اقشار خلق ما برخوردار بود. آن‌هم در شرایطی که همه امپریالیست‌ها و محافل ارتجاعی جهان یک ‌صدا زبان اعتراض علیه این دادگاه‌ها گشوده بودند. و ظاهراً به خاطر نقض آن‌چه که خود "حقوق قانونی متهمین" و یا "محاکمه عادلانه" می‌خواندند، اعدام‌‌های انقلابی این دادگاه‌ها را محکوم می‌نمودند
این دادگاه ها به جرائم کسانی رسیدگی می‌کرد که به قول امام نه متهم، بلکه مجرم بودند. جرائم و جنایاتشان برای همه‌ی مردم روشن بود و آن‌ها از مدت‌ها پیش در پیشگاه خلق به جرم و جنایت‌های بسیار به مرگ محکوم شده بودند. بنابر این صرف محرز شدن هویت آنان برای به جوخه‌ی آتش سپردنشان کفایت می‌کرد. لازم بود به کیفر رساندن این جانیان با سرعت و قاطعیت تمام انجام گیرد، تا ضدانقلاب را، که هنوز امید خود را کاملاً از دست نداده بود، از خیره سری منصرف سازد و فرصت سربلند کردن به وی ندهد." موضعگیری سازمان مجاهدین خلق در ارتباط با اعدام های مدرسه رفاه وخلخالی.
ادامه این حمایت ها وکشاندن صد ها هزار جوان بدنبال خمینی آموزشی بود که ما در توجیه جنایت وزیر پا نهادن نخستین حقوق انسانی وشهروندی مردم میدادیم .حمایتی که امروزنتایج آن را می بینیم بی آن که شرمندگی خود را از اتخاذ چنین مواضعی ابراز کنیم .
نمی توانیم ! بعنوان جریان سیاسی وفرد سیاسی مورد وثوق مردم باشیم!
چرا که ما تا زمانی که خود را از قید پیش داوری ها در مورد خود،باور قاطع به حقوق شهروندی واعتقاد راسخ به افشای جنایت های حکومت اسلامی ونقشی که جریان های سیاسی در این فاجعه داشتند به نقد جامع نکشیم نمی توانیم سرمشقی برای جوانان امروز ونسل های حاضز و آینده باشیم ! تا آن ها در سیمای ما راستی پرستی ،حقیقت جوئی ،نقد خویش برای اصلاح راه! واراده برای بیان حقیقت وهمگرائی برای یک مبارزه مشترک را ببینند.امیدوارازوجود چنین اپوزیسیون قابل اتکائی به نسل قبل نزدیک شوند! دامنه فعالیت ومبارزه خود را گسترش دهند .
"بازخوانی روزانه یک جنایت هولناک" مورد قبول واستقبال نخواهد بود مگر این که عملکرد روزانه ما نیز چه در گذشته وچه حال مورد نقد قرار گیرد.

ادامه دارد .