عصر نو
www.asre-nou.net |
هرچه بود از دیروز هرچه مانده است امروز با ما نه غمزه ای از سیبِ گُلاب بر آب نه شوقِ عشقی که بخواند از آن پری ی غمگین نه آن حسرت که بگوید آی عشق چهره ی آبیت کجاست نه فریادی که گوید هنوز زمستان است پُر کن سبدهایِ خاطره را نه کوهی ماند وُ نه دشتی تنها با فانوسی به غار ی نشسته ام منتظر همچنان به دیدارت 25/05/2021 رسول کمال این شعر را از این جا بشنوید *************** ای خنجرِ بر دلِ آگاهان ترسی از نعره ات نمی نشیند بر تنِ زخمی ام دیریست که خنده زنان گریخته ام از جهانِ تو هر چند زورقی نیست با من که برانم بر بیکرانه آبیِ دریاها اما مانده ام استوار با خویش تا باشم بازدمِ غروری که زنده کند فردا را ای خنجرِ بر دلِ هر آگاه من دیگر آن کبابِ قناری نیستم بر آتشِ سوسن وُ یاس با توام ای عجوزه ی هزار داماد بنگر! نگاه کن! بشنو فریاِدِ خنده ام را ! چونان مژده ای به دشتِ آئینه من هنوز هستم و تا هستم سرودم را به قلبِ مرگ اندودِ سیاهت خنجری می کنم تا پچ پچه ی صبح بر دهانِ پرندگان 27/05/2021 رسول کمال این شعر را از این جا بشنوید |