عصر نو
www.asre-nou.net

این کیست؟


Wed 19 05 2021

رضا اغنمی

new/reza-aghnami1.jpg
آن شب که از مسافرت برگشت، همسرش بی مقدمه گفت:
رفتم مطب را تر وتمیز کنم که این را پیدا کردم. و عکسی را جلو شوهرش گرفت و با لحنی که بوی خشم می داد پرسید:
این خانم کیست؟
فریبرز، عکس را به دقت برانداز کرد. دماغش را خاراند و دوسه بارچشم تنگ کرد به فکر فرو رفت و با خونسردی پاسخ داد: عزیزم این که منم، ولی این یکی را نمی شناسم. تو فکر می کنی این خانم کیست و ... ؟
همسرش گفت:
ولی من این خانم را خوب می شناسم. اسم ش فریبا ازشاگردان موفق و برجسته ی دانشکدۀ حقوق بود حالا در وزارت خارجه کارمی کند. اما خبر نداشتم که معشوقه ی آقای دکتر شده اند یا از گذشته ها بود ه اند من خبرنداشتم!
و باز، عکس را که تقریبا چسبیده بهم درکنارهم طوری که صورت فریبا روی شانۀ فریبرز قرارداشت نشانش داد و زد زیر گریه.
فریبرزمانده بود چه جوابی بدهد. هرچه قسم خورد که او را نمی شناسد و اصلا نمی داند که این خانم کیست و عکس را چه کسی تو کشوی میزش گذاشته تو کت پیرایه نرفت که نرفت. زبان بازی های عاشقانۀ فریبرز در هق هق گریه های زنش گم می شد که مادر پیرایه با دسته گلی زیبا سر رسید. به محض مشاهده عکس و وضع پریشان دخترش، همه چیز دستگیرش شد. عکس را گرفت و با نگاهش از فریبرز پرسید:
این خانم کیست؟
پس ارمکثی کوتاه، درحالی که خیره به عکس بود گفت:
واقعا که دخترملوس وتودل برووییه . . . اما!
فریبرز پرید وسط حرف مادر. . .
- خانم جان قبل از آمدن شما، به پیرایه گفتم به شرافت قسم من اصلا این خانم را نمی شناسم در عمرم هرگز ندیده مشان. وقتی نمی شناسم و ندیده ام انتظار دارید روز روشن به شما ها دروغ بگم ! حتما یک بد جنس حسود برای ایجاد دشمنی بین من و همسرعزیزم، این را مونثاژ کرده است.
با تأثر وقیافه ای درهم که می رفت اشگ ش جاری شود بریده بریده اضافه کرد:
آخه من از کجا بدانم این لعنتی کیست که خودشا به من چسبونده.
مادرزن که انگار همه چیزرا فهمیده رو به پیرایه گفت:
دخترم آرام بگیر چه خبره قشقره راه انداخته ای. خدا را شکر که دکتر آدم نجیب و سربه راهی یه، حالا با یک عکس که دنیا بهم نمی خوره، پدرت هم ازاین کارها می کرد، حتی از دوران نامزدی مان، ولی من هیچوقت صدام درنیآمده تا به امروز. مردها بیشترشان این کاره اند!
پیرایه که انگار آب روی آتش ریخته باشند ساکت شد و ناباورانه خیره شد به مادر، چند بار گفت پدرمن! پدرمن!
مادر، در حالی که زیرچشمی مواظب داماد بود، به خونسردی گفت:
آری عزیزم پدر تو! البته بگم که یکی دوتا هم نبود. حالا چون کاری ازدستش برنمیآد نجیب شده است! یعنی روراست بگم که اونجاهاش ازکارافتاده فقط برای تخلیه ی بیضه هاشه و شاشیدن!
خدا را شکرکن که شوهر تو دکتر فریبرز مرد نسبتاً نجیبی ست!
پیرایه که با نگاه خشم آلود وعصبی دکتر رانگاه می کرد و هرازگاهی مادرش را به خاطر جانب داری از دکتر به مسخره می گرفت درحالی که صدایش را هم کمی بالا برده بود و می لرزید گفت مامان: حالا که عیاشی های شوهرم را دیدی، بی خود و بی جهت این و آن مخصوصا بابام را وارد ماجرا نکن، من هم دوسه نفری زیر سردارم که تا حالا پرهیز کرده وخودم را نگه داشته بودم ولی حالا دیگر وقتش رسیده و به خودم حق می دهم که به لبخندهای آن ها پاسخ بدهم. وبا خاطری آسوده و وجدان تیز وتمیز هرکاری دلم خواست انجام بدهم.
دکتر پرید میانه ی حرف پیرایه گفت:
کارزن های هرجایی را!
پیرایه فوری پاسخ داد:
بلی درست مثل مردان فاحشه صفت، که تو یکی نمونه وار جلو چشمم هستی!
مادرکه دید زن وشوهر، هردوعصبی و ازحدود خود خارح شده اند فریاد کشید:
بس کنید دیکر من رفتم و عازم رفتن بود که دکتر مانع شد.
بعد از کمی سکوت به تقاضای دکتر هرسه برای شام خوردن ازخانه خارج شدند.
سرشام دکتر، بابغض گره خورده درگلو، پشیمان از آن همه گفته ها دست و صورت پیرایه را غرق بوسه کرده بود وپشت سرهم می گفت من را ببخش من را ببخش و هی تکرار می کرد.
مادر خیلی آرام گفت بس کن دکتر، ببین ازمیزهای اطراف خیلی ها متوجه ما شده اند.
ودکترسکوت کرد.
باعذرخواهی ازپیرایه ، پاسی ازشب گذشه از رستوران خارج وعازم خانه شدند.
دوسه هفته ای بعد ازآن بگومگوها نگذشته بود که پیرایه بارداری خود را با مادردرمیان گذاشت.
مادر به تندی با نگاهی خشمگین با گفتن:
بالاخره کار دلخواهت را با نفرت انجام دادی خانه را ترک کرد!