عصر نو
www.asre-nou.net

دونرکباب


Sat 15 05 2021

علی اصغر راشدان

new/aliasghar-rashedan-06.jpg
گرمای سه بعد از ظهر تو الکساندرپلاتز از پادرم آورد. از ساعت دوازده توبرلین پرسه میزدم. رفتم سراغ ترک کنارم یدان. چند سال پیش یک دکان دونرکباب فروشی داشت. حالا همه چیزفروش شده بود. چند جور پیتزا رو شیشه هاش تابلو شده بودند. گویا زنش تو دهنه ی پهلوئیش انواع بستنی های رنگارنگ میفروخت. تو دهنه ی پهلوئیش، انگار خواهرش انواع قهوه باچندجور شیرینی آدم رنگ کن می فروخت. شاید پدرش، بساطی به در ازای جلوی هرسه دهنه پهن کرده و دهها جور میوه راب اصدائی نکره به حراج گذاشته بود. حراجی یک سلمانی را به خاطرم آورد، رو شیشه ش نوشته بود:
« حراج! تواین سلمانی بامزددوتاسر، سه تاسراصلاح میشود!...»
مانده بودم متحیر، سرم خیلی بلندشده بود، باخودم فکرکردم:
« همین سری هم که دارم ، نصفش ازسرمم زیاده، ازکجادوتاسردیگربیارم که بتونم ازاین حراجی استفاده کنم! »
شایدپدرش، یک میز،تخته وکاردساطورمانندی جلوش گذاشته بود: انگور،آلو، موز، آناناس،سیب،پرتقال،توت فرنگی، تمشک وهندوانه های عنقریب دورریختنی را(پوست کندنیهاراش راپوست میکند)به اندازه آلوتکه تکه وتوتغارمانندی میریخت وقاطی میکرد. مشت مشت تولیوانهای یکبارمصرف میزیخت وجلوش ردیف می چید. جلولیوانها باماژیک خون رنگ درشت نوشته بود:
« حراج!هرلیوان سه ونيم یورو! »
رویکی ازتابلوهای روشیشه نوشته شده بود«وگه تاریشه پیتزا». رفتم جلوی پیشخوان، رودرروش وایستادم، دست وپاشکسته گفتم:
« وگه تاریشه پیتزا. »
هاج واج نگاهم کرد،گفت «دویچ، انگلیس، تورک، کرد، ارب. »»
به انگلیسی دست وپاشکسته گفتم«وجه تاریان پیتزا. »»
هاج واج نگاهم کرد،گفت«دیوچ،اینگلیس،فرانس. » »
« به کردی دست وپاشکسته گفتم«پیتزای سبزیجات. »
« هاج واج نگاهم کرد،گفت«دیوچ،انگریز،فنارسه! »
به ترکی دست وپاشکسته گفتم«پیتزای علفی! »»
هاج واج نگاهم کرد،اخمهاش توهم رفت، گفت«ایشک اوغلو!‍ » »
خلقم تنگ شد،چندلاخ علف ازروبساط میوه فروشیش برداشتم، جلوی صورتش گرفتم، به فارسی گفتم:
« توکی هستی بابادیگه!دفمرگم کردی ازگشنگی!به این میگن علف،حالیته!...»
خندید، به فارسی گفت « همون اول ميگفتي!کلافه م کردی!حالاچی بدم؟ »»
« یه دونرکباب!...»