عصر نو
www.asre-nou.net

شرحی بر «دیالکتیک بعنوان بخشی از علم» و زمان تاریخی


Sun 9 05 2021

فرهاد قابوسی

به جهت فشردگی مقاله "دیالکتیک بعنوان بخشی از علم" نیاز به بسط آن مطرح شد.
نخست اینکه ساختار یاد شده "دوگانه" دیالکتیک در منطق و در نظریه تعادل ساختمانی در علم به جهت تطابق منطق با تجربه بعنوان اساس علم و یا نشأت منطق از علم تجربی امری است بدیهی. همچنانکه ساختار منطق بواسطه اتکای آن بر حقایق علمیِ تجربی ضرورتا به سبب ساختار دوگانه نظریه تعادل ساختمانی که در مقاله مورد بحث بیان شد، دوگانه شده است. و آنچه که بعنوان "منطق چند ارزشی" در رابطه با مدل کوانتومی طرح شده است اولا به جهت عدم امکان فهم بودن مدل کوانتومی استاندارد (در سایه تصور تداخل موجی الکترون با خود در این مدل) مطابق نظر فاینمن متخصص این مدل در "مشخصه قانون فیزیکی (*)، در نظر من نا متناقض و نامعتبر است. ثانیا چنانکه من در کتابهای آلمانی و فارسی ام در باره فیزیک و ریاضیات (1) و در مقالات اخیر روشن کرده ام برخلاف نظر متداول میان همکاران هیچ تفاوت منطقی یا علمی بین فیزیک کلاسیک متکی بر منطق دو ارزشی کلاسیک و فیزیک کوانتومی موجود نیست و همه آنچه که بعنوان خصوصیات فیزیک کوانتومی تلقی می شود، در فیزیک کلاسیک نیز موجود اند. لذا فیزیک کوانتومی نامتناقض نیز مجبور به اتکاء بر منطق دوارزشی است.

کمااینکه منطق دیالکتیک خصوصا میان فلاسفه ماقبل سقراط نظیر پارمنیدس و زنون که قرابت بیشتری با طبیعت و ملاحظه مستقیم پدیده های طبیعی داشتند، متداول بود. نیز همچنانکه هیزنبرگ به آن اشاره ولی چگونگی آن را توضیح نداده و من آن را توضیح داده ام: برخی کیفیات اساسی علم معاصر در رابطه با مدل «ذرات اساسی» کوانتومی مشابه فلسفه طبیعی ماقبل سقراطی یونان نظیر نظرات افلاطون در رساله "طیماوس" اند که به نظر من مشابه نظریه تعادل ساختمانی است (2). لذا «نظریه تعادل ساختمانی» را می توان بیان ساختار طبیعی ـ منطقی پدیده های متعادل طبیعی تلقی کرد که به تبع در منطق قدیم منعکس شده است. کمااینکه پدیده های متعادل طبیعت که قابل مشاهده و آزمایشند: از آثار متحول ذرات اساسی (کوانتومی) تا حرکات کهکشانی همه از نظر نظریه اساسی تعادل ساختمانی: ساختار ریاضی مشابهی بر اساس دو درجه آزادی منحنی دارند (1).

در مقاله پیشین یاد آوری کردم که چون بواسطه اولویت تغییر، تحول و حرکت در بینش دینامیک نیازی به زمان بعنوان بعد اضافی (جانشین حرکت در بینش استاتیک) نیست و مشابها در مدلهای کوانتومی پدیده های طبیعت نیز باید مولفه های زمانی کمیات و به تبع خود بعد زمان نیز حذف شوند، لذا مقولات وابسته به زمان نظیر مدل بیگ بنگ را می بایستی پس مانده بینش ایستای قدیم تلفی کرد. چنانکه اساس این مدل اندیشه‌ای دینی بوده است. چون فلاسفه و دانشمندان مسیحی عصر روشنگری از کانت و ولتر تا دالامبر (به تبع دکارت) سعی در جایگزینی داستانهای قدیمی تورات و انجیل در مورد خلق عالم با فرضیه های باصطلاح معقول بینش استاتیک قدیم داشتند (3). این مساعی در قرن بیستم از یک سو منجر به طرح "فرضیه بیگ بنگ" وسیله کشیشی بنام لومتر شد که بواسطه اعتقادات دینی اش تصور کرد مدلی برای خلق الهی عالم یافته است. و از سوی دیگر موجد شیوع فرضیه های ضد مادی و تفاسیر موجی از مدل کوانتومی فیزیک بر اساس مدل مجرد و نافهمیده احتمالات ریاضی (خصوصا در آنعصر) شد که در نهایت منجر به فرضیه جهان های موازی شدند.

مطالعه تکامل مدل کوانتومی نشان می دهد که زمینه این تفاسیر ضد مادی از فیزیک کوانتومی متکی بر بینش ضد مادی توام با مواضع ایدئولوژیک جنگ سرد سرمایه داری مسیحی بر علیه کمونیسم بود: نظیر نوشته های اویگن ویگنر در تفسیر ذهنی "خود آگاهانه" فیزیک کوانتومی که مقوله ای صرفا مادی است.

به سخن دیگر از یکسو فرضیه بیگ بنگ در رابطه با نیازش به زمان، متکی بر بینش ایستای قدیم ایجاد عالم وسیله خدا فرضی دینی محسوب می شود که از طریق نفوذ بینش دینی مسیحی در فرهنگ غرب میان علاقمندان به علم نیز مطرح شده است. از سوی دیگر چون فلاسفه و دانشمندان مسیحی قرن اخیر میدان مادیگری متداول علم جدید را برای خود تنگ دیدند، به بهانه مدل کوانتومی که ساختار علمی اش ناقص و ساختار منطقی اش (تعبیر کپنهاگی) الکن بود، سعی کردند از طریق فرض کودکانه "عالم های موازی (احتمالی)" در فیزیک کوانتومی راه گریزی بسوی متافیزیک خلق الهی نه در این عالم مادی بلکه در عالم متافیزیکی موازی با آن بیابند. در حالیکه عالَم مادی موجود بواسطه ساختار متحول (دینامیک) اش نه نیازی به ایجاد و ابتدایش در زمان معین دارد و نه نیازمند جهان های احتمالات موازی با خویش است. چون تجربه بعنوان اساس علم فیزیک کوانتومی امری واقعی است و نه احتمالی که بفرض متکی بر مدل ریاضی احتمالات باشد. یعنی تنها تفاسیر ذهنی نامطابق با جنبه تجربی فیزیک کوانتومی می توانند به مدل ریاضی احتمالات ربط داده شوند. لکن تعجبی نیست که جریانهای متحجر دینی سفید پوستان مسیحی نظیر "مخلوق گرایان" و معتقدین به "طرح باهوش" (4) حامی سیاستمداران ماوراء محافظه کار مثلا در آمریکای شمالی از فرضیه جهان های موازی "کوانتومی" جهت توجیه خلق الهی عالم استفاده کنند.

به سخن دیگر چه فرضیه بیگ بنگ و چه فرضیه عالم های موازی در جنب تنها عالم مادی (محل تجارب و آزمایشهای مادی) ساخته هایی ضد منطقی، دینی یا متافیزیکی هستند که متفکرین مسیحی در مقابل علم مادی ساخته و پرداخته اند: تا فرهنگ دینی مسیحی بتواند خود را در جهان مادی کنونی به نحوی از انحاء حفظ کند.

اما مسئله زمان در تاریخ:

نخست اینکه در اضافی بودن زمان از نظر علمی یا فیزیکی ـ ریاضی لازم به یاد آوری است که در مکانیک عالی یا بیان ریاضی تحول و حرکت «هندسه سیمپلکتیک» (5) که مشابه بیان ریاضی نیروی جاذبه وسیله انحنای مسیر حرکت در میدان جاذبه است، بعد زمان اصلا دخالتی ندارد. اما می توان جهت تفسیر زمانی بیان سیمپلکتیک حرکت، بیان زمانی را نیز جهت تفسیر عادی (!) به آن اضافه کرد.

دوم اینکه در همین روال می توان در صورت نیاز به فهم عادی موضوعات علمی، یکی از دو درجه آزادی منحنی در سیستم های دینامیک متعادل را به زمان تبدیل کرد. موضوعی که در علوم به «مدلهای 1+1 » (معادل مدلهای دو بعدی منحنی مکانی) مشهور است. یعنی امکان تبدیل بیان تحولات مکانی مادی به بیان عادی (!) زمانی تحولات و تغییرات مادی ممکن است. اما این عادت نه اینکه حسنی علمی ندارد بلکه در صورت افراط همچنانکه ضرورت حذف زمان و مولفه های زمانی کمیات فیزیکی در نظریه کوانتومی نشان می دهد، بواسطه ایجاد "شرایط" در مدل، مضر است (6).

سوم اینکه اضافی بودن زمان در علم به معنی کنار گذاشتن فوری آن برای موارد روزمره یا عموم که به تصورات زمانی عادت کرده اند ویا در صنعت و فن نیست که محصولاتشان نسبت به سیستم های متعادل فیزیکی نامتعادل، کوتاه مدت و مورد استهلاک اند. کمااینکه بسیاری از حقایق علمی تاکنون در این موارد یا رسوخ نیافته اند و یا نظیر حقیقت گردش زمین به دور خورشید و حرکات متعدد منظومه شمسی و کهکشانی نقش مستقیم در موارد یاد شده بازی نمی کنند. خصوصا که این موارد اساسا با تقریب و تخمین فنی (غیر علمی) سروکار دارند. اما هرگاه در آینده بواسطه شیوع تدریجی درک علمی در فرهنگ اجتماعی نظیر شیوع درک سیاسی و اقتصادی در جامعه، بتدریج عادات غیر لازم و نامفید سابق کنار گذاشته شده و بینش علمی جایگزین شود، البته از نظر فرهنگی و اقتصادی مفید خواهد بود. چون هر مقدار تعداد فرضیه های ضروری در مدلی نظیر تعداد ابعاد آن کمتر باشد، ساختار مدل مقصد تر و دقیق تر خواهد شد.

چهارم اینکه دقت منطقی و یا تاریخ شناسی بیان حوادث تاریخی نشان می دهد که این حوادث همواره بر اساس وقایع مکانی بیان شده اند. نظیر اینکه وقایع تاریخ در رابطه با فلان سرزمین، شهر، یا فلان جنگ و فلان سلطنت و امثال آن بیان شده اند. به این معنی تاریخ بیان تغییرات یا وقایع جغرافیایی است. اما چون تاریخ هنوز علم نیست و همچنانکه نمونه اساسی انتقاد کریستوفر کلارک مورخ از تواریخ ناسیونالیستی متعدد اخیر اروپایی در مورد جنگ جهانی اول نشان می دهد، هنوز متکی بر ذهنیات غیر علمی است، از اینرو نظیر موارد یاد شده نمی توان فورأ آنرا به صورت علمی در آورد بلکه این مهم می بایستی به تدریج انجام یابد. یاد آوری می کنم که در این نظر من دال بر ساختار مکانی تاریخ: هم تاریخ شناسان ماتریالیست در تنظیم تاریخ جهان بر اساس شرایط اقلیمی و وقایع مادی و هم تاریخ شناسان دیگری نظیر فرنان برودل (در تاریخ «مدیترانه») توضیح اساسی حوادث تاریخی را محول به شرایط اقلیمی و ساختار جغرافیایی ناحیه (مکان) مورد بحث دانسته اند. لذا همچنانکه حقایق علمی بتدریج در فرهنگ عمومی راه می یابند و حتی باوجود آن نیز معمولا مستقیما قابل ملاحظه نیستند یا از نظر عمومی نقشی چندان در فرهنگ عمومی بازی نمی کنند، مسئله عادت به زمان نیز تنها می تواند بتدریج کنار گذاشته شده و تحویل زمان به تغییرات یا تحول مکانی تدریجا انجام یابد. کمااینکه همچنانکه در مقاله پیشین توضیح داده شد، تصور متداول ایستا از مکان نظیر تصور استاتیک "بُعد" غیر علمی، متعلق به و باقی مانده از بینش "زمین مرکز" است. همچنانکه مکان در واقع نسبت های میان پدیده های متحول مادی است. لذا آنچه که به تاریخ مشهور شده است همچنانکه در مقاله پیشین نیز توضیح داده شد، متکی بر تصورات مکان ایستا و ثانویه بودن تغییر و تحولات مکانی است. درحالیکه پذیرش تجربی و منطقی تحولات مکانی در این مورد همان تحویل تاریخ به تحولات جغرافیای است. به این معنی مکان علمی مقوله ایست متحول یا دیالکتیکی.

یادآوری می کنم: همچنانکه تاثیر منفی سرمایه داری بر سوسیالیسم آشکار است، تاثیر تصورات و بینش های دینی فرهنگ مسیحی بر تفاسیر اخیر از ماتریالیسم دیالکتیک نیز دستکم از طریق عناصر متافیزیکی سنتی در علوم ریاضی و فیزیک استاندارد نیز در جریان است. اما حداقل ضرورت منطق تجربی و دقت منطقی در علم ایجاب می کند که در پالایش علم از مابعد الطبیعه کوشیده شود و از توجیه متافیزیک بوسیله توجیه باصطلاح ماتریالیستی و دیالکتیکی عناصر مابعدالطبیعه در علم نظیر "بی نهایت"، "آغاز زمانی عالم (بیگ بنگ)" و آن مقولات تعریف ناپذیر یا تعریف نشده ای که در مقاله پیشین برشمرده شدند، پرهیز کرد. دقت منطقی در تکوین این مقولات متناقض یا منجر به تناقض روشن می کند که همچنانکه پیشتر نیز در کتابها و مقالاتم در همین سایت توضیح داده ام اکثر این گونه مقولات نظیر "بی نهایت" در علم ریاضی که ناشی از تخیلات آگوستین قدیس مسیحی در بی‌نهایت بودن خداست (7)، زمینه و مرجع مستقیم دینی دارند که بواسطه زمینه دینی دانشگاه ها و آکادمی های اروپا در علوم رایج شده اند (8).

حواشی و توضیحات:

(*)1965. R. P. Feynman, „The character of physical law”, Modern Library,
(1)
F. Ghaboussi, „Krise der Wissenschaft: Physik und Mathematik“, Neobooks, 2017.

ـ و فرهاد قابوسی، "نقد عقل علمی: خطای اینشتین"، تهران، هنر سرای اندیشه، 2019.
ـ علاقمندان متخصص می توانند به مقالات انگلیسی من در نشریات علمی رجوع کنند، مثلا:
F. Ghaboussi, „On quantum mechanics”; “On the fundamental structure of quantum Mechanics”.
(2)
W. Heisenberg, „Physik und Philosophie“, Ulstein Buch, chapt 5, 1973.

ـ متن توضیح من در این مورد:
F. Ghaboussi, „Philosophie der Physik: Symmetrie der Elementarteilchen“, Philosophia Naturalis, 1985.

ـ اشاره به تشابه کم و کیف میان «طیماوس» و «نظریه تعادل ساختمانی» در کتاب آلمانی من در (1).
(3)
T. L. Hankins, “Science and the Enlightenment (Cambridge Studies
in the History of Science), 1985.
(4) „intelligent Design“, „creationists“.
(5) Symplectic geometry.
(6) constraints.
(7)
Dirk J. Struik, „Abriss der Geschichte der Mathematik“, Vieweg, 1967;
“A Concise History of Mathematics”, (1948), Dover 1987.
(8) http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=50900