عصر نو
www.asre-nou.net

قیام هفت ثور؛ حماسه‌ی بدفرجام


Tue 27 04 2021

اسد کشتمند

چهل وسه سال قبل از امروز حادثه‌ای درافغانستان اتفاق افتادکه اثرات آن بسان زلزله‌ای نیرومند تاریخ مارا رقم زد و به لرزه درآورد، که اثرات آن تاهنوز باقی‌است. در روزه فتم ثور(اردیبهشت) سال ۱۳۵۷ خورشیدی گروهی ازافسران مجهزبه اندیشه‌های چپ انقلابی قیام وسیع ارتش افغانستان درم رکز کشور- کابل را به‌راه انداختند. تانک‌ها ونیروی‌هوائی ارتش، کابل راکه به شهری بسیارآرام شهرت داشت به جهنمی سوزان و پرغوغا مبدل ساختند. درپس منظراین قیام، بیشترازسیزده سال مبارزه پرازوقف وخستگی ناپذیرتشکیلاتی، سیاسی وایدئولوژیک قرارداشت. اما نتیجه‌ی این‌مبارزه پرجنب وجوش برای روشنفکران انقلابی‌افغانستان، بااین قیامی که بی‌موقع براه افتیده بود، درخط درست آن‌چه خوداندیشه‌ها وتجارب انقلابی درقرن بیست می‌گفت قرارنگرفت وزود؛ بسیار زود اختلافات وعدم تجانس دید ازآنچه باید انجام می‌یافت دردوبخش تشکیل‌دهنده قدرت به دست آمده ازاین قیام تبارزکرد وفداکاری جانبازانه افسران انقلابی درهاله‌ای ازابهام دردآلودقرارگرفت. دوفراکسیون حزب‌انقلابی مجهز به ایدئولوژی طبقه‌کارگرکه هردو خودرا حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان می‌نامیدند وبالاخره درکادروحدت بهم پیوسته بودند، درگرماگرم پیروزی هفت ثوربا دو دید متفاوت ومتضاد ازبسی مسائل مطروحه دربرابرهم قرارگرفتند. برای هرنوع تحلیل و بازنگری حوادث مربوط به هفت‌ثور، اگراین تفاوت دید وعملکرد هر دو سازمان حزبی درپس منظر تاریخی جنبش چپ جوان افغانستان مدنظرنباشد، نتیجه‌ی منطقی ومطلوب به‌دست نخواهدآمد.

حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان که منشاء و نیروی رهبری‌کننده این قیام بود، به تاریخ 11جدی(دی)سال1343(اول ژانویه سال1965) دروجودکنگره‌موسس ایجادشد. این کنگره بعد از رایزنی‌ها و تدارکات بالنسبه طولانی برپایه‌ی تجارب ومبارزات مشروطه‌خواهان واحزاب ترقی‌خواه آن‌زمان شکل گرفت. بنیان‌گذاری حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان حادثه بزرگی بود. این حزب برای اولین‌باردرتاربخ کشور دورنمای مبازره‌ی طبقاتی و ایجاد جامعه‌ی سوسیالیستی را مطرح ساخت. این تجربه‌ی نوین درعرصه‌ی سیاسی افغانستان، درکادرحزبی از طرازنوین با درنظرداشت سطح رشدجامعه ما بسیارزود به مشکل حفظ یکپارچگی عملی ونظری رهبری وصفوفی که درحال توسعه بود، برخورد؛ حزب درماه ثور(اردیبهشت)سال1346خورشیدی منشعب شد و برای سال‌های طولانی هر دو بخش منشعب با مبارزات رودرروی هم‌دیگر باشدت تمام که گاهی باخشونت همراه بود، به دفاع ازمواضع خود ادامه دادند. این مواضع متفاوت ازمنشاء و پس منظرسنت‌های اجتماعی شکل می‌گرفت. در روابط میان آن‌ها، مشکل عمده نه در ایدئولوژی بلکه در سیاست اهرم این رودرروئی شد. گرچه هر دو بخش پایبندی خودرا به ایدئولوژی طبقه‌کارگروساختمان‌سوسیالیزم به‌عنوان هدف درازمدت پیوسته اعلام می‌داشتند، ولی درک و برخورد هر دو بخش درقبال تدارک شرایط تعمیل تغییرات بنیادی متفاوت و گاهی بسیار دورازهم بود. دلیل عمده‌ی این تفاوت دردید و برداشت از مسائل تعیین‌کننده سیاسی وتئوریک را باید در خاستگاه اجتماعی و سطح درک عملی از مطالب اصولی راه درپیش گرفته شده جستجوکرد. انشعاب برپایه‌ی اختلافاتی که ممیزه‌ی یک جنبش نوپا در یک جامعه‌ی عقب مانده‌است یعنی براساس سوء‌تفاهمات و اتهامات متقابل از یک‌سو و تاحدودی هم طرح‌های تئوریک مسایل مطروحه درهمان مقطع زمانی جنبش ازسوی‌دیگر، رخ داد. مثلاً برای دست‌یابی برتغییربنیادی جامعه، پرچمی‌هاراه رشدغیرسرمایه‌داری را مطرح می‌ساختند و اهرم تطبیق آن‌را در دموکراسی‌ملی می‌دیدند، درحالی‌که خلقی‌هادر این‌زمینه معتقدبه دموکراسی توده‌ای (خلقی) بودند، که مسلماً دو نتیجه‌ی به‌کلی متفاوت و دور ازهم را به‌بارمی‌آورد.

خاستگاه اجتماعی هر دو بخش متفاوت بود. یک‌بخش‌حزب که بعدها به نام خلقی‌ها یاد شدند بیشتر زاده‌ی روستاها و برآمده ازساختارهای عشیره‌ای بودند وبخشی دیگر که بعدها به نام پرچمی‌ها شهرت یافتند بیشترزاده‌ی شهرها و دارای فرهنگ‌شهری بودند؛ هر دو بخش در راه ایجاد جامعه‌ای فارغ از استثمار و بی عدالتی می‌رزمیدند. زندگی نشان داد که تفاوت این دوفرهنگ شهری و روستائی تاچه‌حد می‌تواند در سرنوشت تصامیم‌سیاسی نقش داشته‌باشد. این‌جا حرف برسر امتیاز یکی بر دیگری نیست، بلکه تاثیراین دوفرهنگ در تصمیم‌گیری‌ها وعمل‌کلان‌جمعی مطرح می‌باشد. یکی ازممیزات منحصر به‌فرد این انشعاب ریشه گرفتن شک‌وتردید درباره‌ی وفاداری به‌راه واندیشه‌های اعلام‌شده ازجانب شخصی بودکه به شیوه‌های غیرمعمول، با اصراروعلیرغم مخالفت‌های بخشی ازرهبری حزب، به‌وسیله نورمحمدتره‌کی اولین منشی(دبیر)عمومی کمیته‌مرکزی حزب، در مقامات بالائی حزب قرارگرفته بود. این شخص که حفیظ الله امین نام داشت، با عجله بدون ختم تحصیلات از ایالات متحده امریکا؛ که در آنجا رئیس اتحادیه محصلین(دانشجویان)هم بود و از قرارمعلوم روسای اتحادیه‌های دانشجویان خارجی راهی جزتمکین به‌همکاری باسی آی ای نداشتند، به افغانستان آمد و به سرعت درکمیته‌مرکزی حزب جاگرفت. این امر در حقیقت سرنوشت تمام حزب و جنبش و به تعبیری، سرنوشت جامعه‌ی افغانستان را رقم زد.

انشعاب ده سال تمام ادامه داشت. خلقی‌ها با اتکا برسنت‌ها وشیوه‌ی زندگی قبیلوی (عشیره‌ای) فعالیت‌های حزبی را سازمان دادند و بر پایه روابط تناتنگ قبیلوی که جای عملکرد اصول‌زندگی متمدنانه یک‌حزب‌انقلابی مجهز به ایدئولوژی طبقه‌ی کارگر را محدود می‌سازد، رشد کردند. آنان باخشونت وافراطی‌گری خوگرفتند و در روابط بادیگر نیروها از همین شیوه کار می‌گرفتند. پرچمی‌ها در فضای دیگری که مشخصه‌ی اساسی آن رابطه نزدیک‌تربازندگی فرهنگی و ارتباط بادنیای متمدن است، صفوف خودرا وسعت بخشیدند. پرچمی هابه دلایل مختلف، وسیعاًازنشرات حزب توده ایران استفاده کردند و در همه جهات زندگی سیاسی ملهم ازآن بودند. ازاین جهت بخش بزرگی ازجنبش چپ افغانستان، عمدتاً پرچمی‌ها، بدهکارتاریخی خدمات اندیشه گسترحزب‌توده‌ایران بوده‌اند.

جامعه‌ی روشنفکری افغانستان که بیشتراز سه‌دهه بعداز سرنگونی شاه امان‌الله (که محصل استقلال و راهگشای پیشرفت افغانستان به‌سوی تمدن بود)، در سایه‌ی مخوف رژیم شاهی به‌سختی نفس می‌کشید، به‌تدریج سر بلند می‌کرد. دهه‌ی دموکراسی که ظاهرشاه باتانی و بدون هیچ علاقه‌ای باتنظیم قانون‌اساسی جدید مجبوربه‌باب فتح آن شد، فضای مساعدی برای ابرازاندیشه و اراده روشنفکران افغانستان برای زندگی‌ای انسانی‌تر وبهتر فراهم آورد. اندیشه‌های آزادی‌خواهانه میراث‌مانده از جنبش‌های مشروطیت و احزاب ملی وترقی‌خواه چون ویش زلمیان(جوانان بیدار)، حزب خلق(به رهبری دوکتورعبدالرحمن محمودی)، حزب وطن(به رهبری میرغلام محمدغبار)، اتحادیه محصلین که ببرک کارمل وعلی احمدشامل درآن نقش عمده داشتند وغیره همراه بارایحه‌ای ازتمدن وفرهنگ که از بیرون از کشور به‌سان نسیم ملایم گوارا می‌وزید، به‌تدریج دربین بخش قابل ملاحظه‌ای از روشنفکران افغانستان که عده‌شان درمقیاس کل کشوراندک بود، راه بازمی‌کرد و امید می‌آفرید. درچنین فضائی فعالیت‌های سیاسی واجتماعی هردوحزب دموکراتیک خلق افغانستان درکنار و در ضدیت باجنبش‌مائوئیستی وسازمان مرتبط باآن، به نام«شعله جاوید»که باشوروهیجان بی‌سابقه‌ای همراه بود، به‌سرعت ماهیت جنبش روشنفکرانه‌ی افغانستان رامتحول ساخت. تابوهای سیاسی درهم شکست و روح تازه و پرنشاطی برجامعه‌ی روشنفکری افغانستان دمید. این سال‌های فعالیت حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان را به حق سال‌های نشاط وخروش جنبش چپ باید نامید. درچنین فضائی، به سرعت احزاب دیگری ملهم ازسوسیال دموکراسی به وسیله شخصیت‌هائی چون محمدهاشم میوندوال، نخست وزیردوره‌ی «دموکراسی شاهانه»، ناسیونالیزم افراطی راست روانه به وسیله غلام محمدفرهاد بنیان‌گذار حزب افغان ملت وغیره وارد صحنه عمل سیاسی شدند. دراین سال‌ها اولین جوانه‌های سازمان‌های افراطی مذهبی اخوانی نیزسربرآوردند.

درچنین وضعی، کودتای سال 1352خورشیدی(1973میلادی) به وسیله محمدداودپسرعموی ظاهرشاه، تکانه شدیدی را برای تغییرافغانستان درجهت ارتقای سطح شعورومطالبات سیاسی واجتماعی تمام نیروهای چپ وراست سیاسی به‌میان آورد. فضای جدید رشدسریع جریان فکری سیاسی دست‌راستی«اخوان المسلمین»را نیز به همراه داشت که ازهمان بدوپیدایش باتوطئه علیه جمهوریت نوپا وارد میدان شد ورئیس‌جمهورداود باشدت وخشونت توطئه‎های آنان راسرکوب کرد. به این ترتیب اقدام محمدداود درجهت سرنگونی رژیم سلطنتی تنها باعث اعتلای جنبش دادخواهانه نشد بلکه ارواح خبیثه‌ی ارتجاع منطقوی وارتجاع عرب را نیز بیدارکرد.



اقدام جمهوری‌خواهانه محمدداود یکی از بارزترین اعضای خانواده سلطنتی آن زمان را درکانتکست و زمینه دوران تغییرات سریع جهانی که می‌زیست، باید دید. درواقع محمدداود تحت تاثیرفضای ایجادشده بعدازجنگ جهانی دوم، ودراثرکمک‌های نظامی، اقتصادی و روابط بالنسبه وسیع فرهنگی با اتحادشوروی بااستحاله‌ای طولانی، از لحاظ فکری تحول بزرگی را پشت سرگذاشته و از یک فرد ناسیونالیست قبیلوی(عشیره‌ای)به یک وطن‌پرست ترقی‌خواه تحول کرده بود و دیگر روح وروانش درکادررژیم فرتوت سلطنتی نمی گنجید و ارضا نمی‌شد، کمااین‌که تقوای کم نظیرومتانت شخص وی، اورا از همه میراث‌خواران سلطنتی متمایزمی‌ساخت. محمدداوداز1953تا1963 میلادی نخست وزیرظاهرشاه بود. او بعداز ده‌سال ریاضت ومطالعه‌ی وضع، تصمیم گرفت به کمک افسران ترقی‌خواه سلطنت عموزاده خود ظاهرشاه رابراندازد. درواقع، محمدداود که درروشنی حوادث و تجربه سال‌های متمادی شخصی خود در روابط بین دواردوگاه مسلط آن روزجهان و اداره کشوربه حیث نخست وزیرمحمدظاهرشاه، و به‌ویژه مطالعات ده‌سال اخیربه یک فردوطن‌پرست ترقی‌خواه مبدل شده بود، باکودتای26ماه سرطان(خردادماه)سال1352افغانستان را از جاده فرسودگی وخمودگی چهل ساله به‌درکشید وسیاست فعال ترقی افغانستان را در پیش گرفت. این‌که حوادث بعدی چه مسیری را دنبال کرد، بحث جداگانه‌ای است. ولی نفس این تغییرو بنیانگذاری جمهوریت یکی از نقاط عطف تحول و از افتخارات تاریخ کشورمااست که محمدداود ممثل بی چون وچرای آن می‌باشد. دراعمال سیاست ترقی‌خواهانه ووطن‌پرستانه ازجانب محمدداود، پرچمی‌هائی که در کنار او قرارداشتند، نقش بزرگی را ایفا نمودند. دریغا که خصلت‌های طبقاتی این «پرنس‌سرخ»در زیربار فشاراوضاع به‌خصوص پادرمیانی شاه ایران، عربستان سعودی، امریکا و پاکستان که همه چیزمنجمله سپردن کمک‌های بزرگ وتغییرسیاست‌هادرقبال افغانستان رامنوط به کنارگذاشتن اتحاد وائتلاف با «کمونیست‌ها» ساخته بودند،عَودکرد. محمدداودی که صمیمانه خواهان پیشرفت واعتلای حیثیت افغانستان بود، در دام وسوسه کمک‌های مالی دشمنان افغانستان افتاد و ضربه زدن به حزب دموکراتیک خلق افغانستان شرط تحقق آرزوهای وسوسه‌آلودش شد.

درنتیجه‌ی این تغییراوضاع سیاسی وموضع‌گیری‌های عاقبت نیندیشانه‌ی محمدداود، جنبش‌چپ افغانستان درمخمصه بزرگی قرارگرفت و ضرورت وحدت مجدد دربرابرهردوحزب که هردو خودرا حزب‌دموکراتیک‌خلق افغانستان می‌نامیدند، به‌عنوان یک ضرورت مبرم مطرح‌شد. درکناررشد فکری جنبش و ضرورت‌های این مرحله مبارزه سیاسی، این تمایل طبیعی به امروحدت، درنتیجه‌ی کمک وتلاش‌های احزاب‌کمونیست هندوستان وعراق و تاحدودی هم حزب توده ایران، بعداز ده‌سال مبارزه‌ی جداگانه، ولی با حفظ برنامه‌ی اولی که درکنگره موسس به تصویب رسیده بود، هردو حزب به وحدت دوباره درتابستان سال1356خورشیدی(1977میلادی)دست یافتند.سازمان‌های حزبی باشادی وبدون هیچ مشکلی به‌هم ادغام می‌شدند واین روند، نویدبخش خوبی برای شکل‌گیری مبارزه‌ی وسیع توده‌ای ورهبری مبارزات دادخواهانه اقشاروطبقات فرودست جامعه از یک‌مرکزواحد بود. مشکل اساسی را ادغام سازمان‌های نطامی تشکیل می‌داد. سازمان نظامی مخفی که هر دوحزب ازآن برخورداربودند، دربین افسران ارتش وسیعاًراه بازکرده و به نیروی بزرگی مبدل شده بود. افشای فعالیت این سازمان مخفی خطرات عمده تاسطح اعدام برای افسران عضو را به‌همراه داشت. به‎همین دلیل بعداز وحدت مجددحزب، بنابرموجودیت شرایط خاص برای نظامیان، قرارشد به‌تدریج و به‌طور دقیقاً سنجیده شده ادغام سازمان‌های مخفی نظامی درطول زمان صورت بگیرد. تااین زمان موعود،هردو بخش دارای رهبری جداگانه‌ای برای سازمان‌های مخفی نظامی خود بودند. حقایق افشاشده بعدی نشان داد که اهداف سازمان‌های مخفی نظامی هردوحزب برپایه سیاست‌های به‌کلی متفاوتی شکل گرفته بود. روندحوادث واظهارات صریح رهبری خلقی‌هانشان دادکه آن‌هاسازمان مخفی نظامی را وسیله‌ای برای احرازقدرت می‌دانستنددرحالی‌که پرچمی‌ها سازمان مخفی نظامی را برای دفاع ازمنافع مردم افغانستان درشرایطی که به کمک آن نیازباشد و برای مقابله با تسلط قهرآمیز ارتجاع و نیروهای افراطی بنیادگرای اخوانی، و در صورت لزوم برای یاری رساندن به قیام سراسری مردمی‌، درصورتی که چنین قیامی صورت بگیرد، درنظر داشتند.

حفیظ الله امین که مسئول سازمان مخفی نظامی خلقی‌هابود، بادرک این امرکه چرخش سیاست‌های رئیس جمهورداود موجب رفع پشتیبانی حزب ازاومی‌گردد واقدام براندازانه دربرابرآن دیگرمعنی اقدام در برابر نیروهای خودی و دوستان را نخواهد داشت، درفکرایجاد فضای‌مغشوش به‌خاطرتحقق برنامه‌های پنهانی خود برآمد. حفیظ الله امین وگروه جنایتکاروابسته به وی ترورهائی درسطح علی محمدخرم، وزیر پلان(برنامه ریزی)حکومت محمدداود، ترورناکام رفیق ببرک کارمل رهبربخش پرچمی حزب دموکراتیک خلق افغانستان(فردی بسیارمشابه ایشان درتاریکی آغازشب دم درب دفترحزب بخش پرچمی به شهادت رسید) وبالاخره تروررفیق میراکبرخیبریکی ازرهبران بسیارخوشنام وتاریخی و یکی ازبنیان‌گذاران حزب را سازمان دادند تا با ایجاد فضای‌مغشوش وسوء تفاهم، زمینه رودرروئی دولت محمدداود باسازمان نظامی را فراهم سازند. باشهادت رفیق میراکبرخیبروضع بسیارمغشوش ومتشنجی درپایتخت کشوربه میان آمد؛ بعضی هادراین تصوربودند که حاکمیت دست به این ترورزده است درحالی‌که رفیق میراکبرخیبر یکی‌ازطرفداران بسیارجدی همکاری با محمدداود بود و این برکسی پوشیده نبود. دربرابرتروررفیق خیبر، حزب به واکنش بسیارتند با برگذاری مراسم باشکوه تدفین و تظاهرات عظیم و بی‌سابقه درتاریخ کشور و ایراد سخنرانی‌های برحق تندوانتقام‌جویانه پرداخت. تظاهرات هنگام عبورازبرابرسفارت امریکااوج خشم وروحیه انتقام‌جوئی را تبارزمی‌داد. بعدازاین نمایش قدرت بی‌سابقه‌ی سیاسی، محمدداود و حکومت به فشاروسرکوب روآوردند. بخشی ازرهبران حزب زندانی شدند و قرارشد تا مورد محاکمه قراربگیرند. حفیظ الله امین ازفرصت استفاده نموده و قیام هفتم ثور(اردیبهشت) را راه اندازی کرد. بعداز پیروزی قیام افشا شد که سازمان مخفی نظامی خلقی‌ها قبلاً از جانب کمیته‌مرکزی بخش خلقی موظف شده بود که درصورتی که رهبری آنان زندانی شود، سازمان نظامی باید «انقلاب کند» (به همین سادگی). ازآن‌جائی‌که پرچمی‌ها دراین تصمیم شریک نبودند، بعداز اطلاع از منشاءآن دربرابرعمل انجام شده قرارگرفتند وجزهمراهی، راه دیگری برای انتخاب نداشتند.

واقعیت این‌ست که دستوراین قیام بی‌موقع وخودسرانه و بدون توجه به این امرمهم صادرشد که حزب وحدت خودرا بازیافته وپرچمی‌هاهم باید درهرگونه تصمیم بااهمیت دخیل می‌بودند. برعکس پرچمی‌ها دربرابریک عمل انجام‌شده بسیار ناروا، که باروح وروان وشیوه‌ی دیدشان باحوادث تطابق نداشت قرارگرفتند که درقبال آن گریز وگزیری نبود. پرچمی‌هاهیچ راه دیگری نداشتند جزاین‌که به حوادث به‌پیوندند واین کاررا باصداقت ودلی پرخون انجام دادند. اتفاقاً این عمل اجباری پرچمی‌ها در پیروزی قیام هفت ثورنقش بزرگی ایفا نمود. اماخود نفس قیام ملهم ازپاک‌ترین احساسات وطن‌پرستانه وترقی‌خواهانه افسران دلیری بود که به حزب ورهبری آن وفاداربودند وهیچ‌یک نمی‌توانستند قیاس کنند که به‌وسیله‌ی حفیظ الله امین در چه ماجرای ازدیدتاریخی جنجال برانگیزی پای‌شان کشانیده می‌شود. انگیزه عمل این افسران ونیات شوم حفیظ الله امین دوواقعیت متضاد و دوقطب درونی مبرز پدیده تاریخی هفتم ثوراست. بعدها حوادث نشان داد که بازیگران اصلی این قیام تاریخی چون زنده یادان جنرال عبدالقادروجنرال محمداسلم وطنجاردرضدیت باحفیظ الله امین ومورد خشم وپی‌گرد وی قرارگرفتند. واقعیت‌ها نشان دهنده این امراست که پرچمی‌ها سازمان نظامی به مراتب آگاه ترومترقی تری داشتندکه درسطح آگاهی سیاسی بسیاربالاتری قرارداشت، چنان‌چه انبوه حوادث بعدی تاامروزمصداقی شد براین امر. این سازمان تضمینی بود در برابر هرنوع تحمیل کج‌روی برروند جمهوری‌خواهی‌ای که مردم ما آن‌راپسندیده بود. دریغا که این سازمان پالایش یافته انقلابی، علیرغم آگاهی وخواست درونی‌اش به تاریخ هفتم ثور به‌سوی حوادثی کشانیده شد که برایش مطلوب نبود. این سازمان افسران قهرمان نخبه ونامداری چون دگرمن هدایت الله(که پس ازشهادت به درجه تورن جنرالی رسید وعنوان قهرمان جمهوری افغانستان راکمائی کرد)، دگرمن صبورخوژمن، تورن جنرال شاهپوراحمدزی و ده‌ها و صدها افسردلیردیگر که فرزندان خلف خلق مابودند را در دامان‌پاک خود پرورش داده بود.

قیام هفت ثور درواقع یکی از بدشانس‌ترین قیام‌ها ونبردهای جهانی ترقی‌خواهان وفرودستان دربرابرطبقات بالائی وستمگران است. متاسفانه در پشت این بداقبالی که با نیات ناپاک باندحفیظ الله امین رقم خورده بود، امید وآرزو و نبرد چندین نسل از انقلابیون افغانستان در پرده‌ای ازشک وابهام قرارگرفت وخدشه برداشت.

هفت ثور در دوران اعتلای بی‌سایقه جنبش‌های چپ وانقلابی درجهان وبه مثابه یکی ازارکان آن به وقوع پیوست. دریغا که سیاست نابخردانه‌ای درقبال رشد و ثمردهی آن درپیش گرفته شد و راه پیشرفت به بن‌بست خورد.

درباره ماهیت این قیام ارزیابی‌ها وگمانه‌زنی‌های هیجان زده وافراطی فراوانی ازهمان آغاز به‌راه افتاد. ازهمان آغازخلقی‌ها با کوس وکرنا از وقوع انقلاب دم می‌زدند. حفیظ الله امین را قوماندان سپیده دم انقلاب وتره کی را تئوریسین این انقلاب و نابغه‌ی شرق می‌نامیدند. برای ما اما، مسئله بسیار روشن بوده‌است: انقلاب دارای اصول وقوانینی است که با آن آشنائی داریم. قیام هفت ثور؛ طوری‌که جریان حوادث نشان داد، به‌خوبی می‌توانست سرآغاز یک انقلاب اجتماعیِ ملی دموکراتیک باویژه‌گی های دید ماتریالیستی تاریخی باشد. اگرحوادث با دقت و با درنظرداشت اصول مبارزه طبقاتی و دیدایدئولوژیک زمان و بدون انحراف بادرنظرداشت مراحل رشدجامعه درزمینه‌ی تدارک پایگاه اجتماعی انقلاب، مدیریت می‌شد، به احتمال بسیاربالا ما امروز یک جامعه‌ی بالنسبه آرام مترقی وپیشرفته می‌داشتیم. شاید دسایس امپریالیزم وارتجاع نمی‌توانست؛ تاحدسقوط حاکمیت انقلابی، درراه پیشرفت جامعه ما، مانع اساسی ایجاد کند. این‌که دروحله‌ی اول ندانم‌کاری‌های رهبران(به خصوص تره کی وحواریونش) ازیک‌سو وتوطئه‌های پنهان گروه امین وغلبه احساسات و جو تبلیغاتی و جنگ‌روانی موجود درعرصه‌ی جهانی آن روزازجانب دیگر، از خودِ قیام هفت ثور «انقلاب» تمام وکمال ساخت، این یک مضحکه تاریخی‌است. قیام هفت ثور فقط می‌توانست ومی‌بائیستی نقطه آغازین انقلاب ملی ودموکراتیک باشد.

من معتقدم که هرگونه تحلیلی ازپیروزی قیام نظامی هفت ثور را باید درکادرمقوله «دوران» درمقیاس تاریخ درنظرگرفت. طبیعی است که جنبش‌های اجتماعی درنتیجه‌ی تراکم حوادث و پدیده‌ها شکل می‌گیرند و رکنی از یک«دوران»را تشکیل می‌دهند.

شکست فاشیزم درجنگ جهانی دوم و نقش قاطع و تعیین‌کننده اتحادشوروی دراین ماجرا درسراسرگیتی فضائی را به میان آورد که درمتن آن امکان رهائی بشریت ازقیدوبند سیستم جهانی سرمایه‌داری واستعمار، می‌درخشید. سیستم جهانی سوسیالیستی شکل گرفت و به اتکای آن، کشورها یکی پی دیگربه استقلال رسیدند. امکانات بی‌سابقه ای درعرصه مبارزات رهائی‌بخش بشریت رونما گردید و درمجموع فضائی درجهان شکل گرفت که روحیه آزادی‌خواهی ودادخواهی ازلحاظ روانی یکی ازمولفه‌های برترروزگاربرای بشریت شمرده می‌شد. اوج این «دوران»، اعتلای جنبش‌های ترقی‌خواهانه وآزادی‌خواهانه سال‌های دهه‌ی هفتادمیلادی بود. این سال‌های نقطه عطف اعتلای جنبش چپ جهانی در«آرام»ترین وعقب مانده ترین گوشه ها وکشورهای جهان هم تاثیرگذاشت. درچنین«دورانی» کودتای محمدداود و پنج سال بعدازآن قیام نظامی هفت ثورسال1357رخ داد. پس پیروزی قیام هفت ثوررابایستی درکادراعتلای جهانی جنبش‌های چپ ودادخواهانه ارزیابی کرد. قیام هفت ثوردرزمانی اتفاق افتاد که«روح وروان» جهان آماده پذیرش تغییرات انقلابی بود.

درباره ماهیت هفت ثور، ازهمان آغاز دوجریان انحرافی افراطی پیرامون این حادثه‌ی عظیم تاریخی سربلندکرده است: یکی افراط گرائی مربوط به تقدس خشک وخالی ومبالغه آمیزماهیت هفت ثور است؛ طوری‌که تره کی وامین دراین راه اولین گام‌هاراگذاشتند واولین لاف‌ها را زدند(مثلاًتره کی می‌گفت هفت ثوریک انقلاب کارگری است وازآن‌جائی‌که افغانستان فاقدطبقه کارگراست، نظامیان انقلابی نقش پرولتاریا را درانقلاب ایفامی‌کنند ومطالب غیرمنطقی دیگری ازاین سنخ) و دو دیگر این‌که عده ای ازافراد بی‌خبراز دنیا وروزگارآن روزافغانستان این قیام را سرآغاز مصیبت‌ها وآلام مردم افغانستان می‌دانند. اگر با دیدمنطقی وباگذاشتن این حوادث درکانتکست وزمینه‌ی تاریخی، آن رابنگریم، به نتائج دیگری که نشان‌دهنده اهمیت هفت ثوربه مثابه نقطه عطف تحول مثبت جامعه مااست، می‌رسیم. اگرجلوتوطئه‌ها و دیدانحرافی خلقی‌ها گرفته می‌شد وحوادث راه منطقی ترواصولی تری را درپیش می‌گرفت، هفت ثورمی‌توانست یک فرصت استثنائی درجهت تحکیم ماهیت ترقی‌خواهانه حاکمیت وارتقای نقش توده‌ها درجنبش، درساختمان جامعه نوین و دررهبری پروسه رشداجتماعی باشد وافغانستان به یک کشورپیشرفته با تعمیل عدالت اجتماعی به مثابه شاهرگ تحول اجتماعی درآن، مبدل گردد. هفت ثور یکی ازمراحل بااهمیت رشد جنبش‌ترقی‌خواهانه کشورمابود. نفس هفت ثوریعنی تغییرو تحول، یعنی گامی درجهت ترقی واعتلای شعوراجتماعی وعمل انسانی، درجهت تکامل اجتماعی. حادثه‌ای به بزرگی قیام هفت ثورنمی‌توانست بی پشتوانه، سطحی وخلق الساعه وکم اهمیت باشد. این‌که حفیظ الله امین حوادث را تازاند واین‌که او به امر انقلاب واقعی وفادار نبود مسئله جداگانه‌ای است؛ ولی این‌جا حرف برسرروند قانونمند تدارک چنین حرکت‌های انقلابی است. آماده شدن چنین توانی که بتواند یک حاکمیت مستحکم را که در راس آن فرد باتجربه و دارای محبوبیتی چون محمد داود قرار داشت از پا درافگند، کاریک روزه یاکاریک نفرنیست. این‌که حفیظ الله امین ازامکان سازمان نظامی سوء استفاده کرد یک‌روی قضیه است، واین‌که چنین امکانی درطول سال‌ها به میان آمد مسئله دیگری است. اگر ما بتوانیم این حقیقت را به‌پذیریم که امین در این ماجرای عظیم تاریخی یک استثنا و یک تخم گندیده این سبد تاریخی است، ولی کل سازمان نظامی وحرکت جمعی روانی‌ای را که درعقب آن بود درمکان تاریخی‌اش بگذاریم می‌توانیم حوادث را از دید تاریخی وجامعه شناسی علمی به سنجش بگیریم و به نتائج بسیارمتفاوت و روشنی برسیم. اگر امین یک فرد ناباب وناصادق نسبت به ایدئولوژی جریانات انقلابی، برخاسته ازعمل هردوحزب است(که به طورحتم است)، ما نباید خواست واحساس تمام کسانی راکه به نام خلقی به عمل جمعی متهورانه‌ای دست زدند، به دیده کم اهمیت بنگریم( علیرغم این‌که این عمل بوسیله امین به‌شیوه ای ناجائز، غیراصولی و بی‌جا به‌راه انداخته شد). دراین‌جا نفس خود این عمل جمعی انقلابی باید مورد ارزیابی قراربگیرد. این‌که درواقعیت علیرغم وفاداری به اندیشه‌های اعلام شده، خلقی‌ها بعداز پیروزی درعمل چه جنایات نابخشودنی را انجام دادند بحث جداگانه‌ای است که باید در مقیاس دیگری، یعنی از دید جامعه شناسی وانسان شناسی مورد ارزیابی قرارگیرد. دراین مقطع، به طورخلاصه بایدگفت که سیاستی را که رهبری خلقی‌هادرطول سال‌ها درجهت پرورش اعضای حزب خود با روحیه خشن قبیلوی وانقلابی‌گری افراطی نه چندان سازگاربااصول واندیشه‌های پیشروآن زمان درپیش گرفته بود، نمی‌توانست نتیجه‌ای جزهمین پیروی کورکورانه و بدون تعقل ازسیاست‌های افراطی به ظاهرانقلابی این رهبری داشته باشد. درواقعیت امرهزاران تن ازخلقی‌ها، علیرغم نیات پاک آغازین خود طوری دردام تبعیت ازرهبری خطاکارخود گیرماندند که دربزنگاه مبارزات رودرروی اجتماعی ازاکثریت آن‌ها خطاکارانی ساخته شد که خاطره غم‌انگیزخمرهای سرخ کامبوج را به یاد می آورد و تاریخ ازآنان هیچ‌گاهی به نیکی یاد نخواهدکرد. درزمینه مطالعه وپژوهش این گوشه‌ی واقعیت درهمین برهه‌ی حساس تاریخی، هیچ‌کار با اهمیتی تاکنون انجام نشده وکاربزرگی دربرابرتاریخ نگاران، جامعه شناسان وآنتروپولوگ‌ها قرار دارد.

در واقع دو دوره به‌کلی متفاوت روان خلقی‌ها را درعمل رقم می‌زند: یکی آن‌که آنان را تاپای جان برای انجام تحولات انقلابی کشانید و دیگراین‌که بعداز پیروزی، درعمل چگونه درنقطه مقابل خواسته‌های دیرینه‌ی خود درباره خدمت به مردم قرارگرفتند و به دشمنان واقعی مردم مبدل شدند.

تاریخ گواه است که هفت ثوربه طوربی‌سابقه ای ازجانب همه اقشاروطبقات جامعه به ویژه زحمتکشان مورداستقبال قرارگرفت. همه انتظارفضای سالم جدید اجتماعی، آزادی بیشتر وعدالت وترقی ودریک کلام همه انتظارروزهای بهترراداشتند.

دریغا که درسایه‌ی قدرت بدست آمده، حزب واحد دموکراتیک خلق افغانستان بسیارزود ازجانب جناح خلقی که ابتکارعمل درعرصه قیام رابه‌دست گرفته بود قبضه شد، وعلیرغم مخالفت رودررو و بسیارشدید رهبری پرچمی‌ها سیاست ماجراجویانه وماکیاولیستی(انقلاب همه چیزراتوجیه می‌کند)را در پیش گرفت و نتوانست الزامات یک قدرت متمدن و با فرهنگ رامدنظرداشته باشد.

بهرحال لازم است تاحوادث مربوط به پدیده بغرنج تاریخی هفت ثور1357ازجهات گوناگون مورد اریابی وپژوهش قراربگیرد؛ به ویژه این‌که به اتکای نیروهای سالم حزب که کم هم نبود، آیا از قاطعیت لازم وکافی درجهت تحمیل یک سیاست واقع‌بینانه ومردمی کارگرفته شد؟

یک‌سال ونه ماه حاکمیت خلقی‌ها بردولت وجامعه افغانستان به ویژه دوره بیشترازسه ماه قدرت یکه تازومطلقه حفیظ الله امین بعداز نابودی تره کی، خاطره بسیارتلخ تاریخ معاصرافغانستان است. دراین دوره سرتاپای جامعه ماغرق دراستبداد و خشونت وماتم بیشترشد. مرزهای طبقاتی محوشده و فقط یک مرزوجودداشت: مرزمیان حاکمیت ومردم درکل آن؛ مرزی که باخون ازهم جداشده بود. چنین حاکمیتی نمی‌توانست پایداربماند. سیاست‌های اعمال شده به‌وسیله گروه تمامیت خواه، خشن وجنایت پیشه‌ی امین، وضعی را درکشورپدید آورده بودکه ازیک‌سواحساسات برحق ملی ومذهبی مردم افغانستان خدشه دارشده وازجانب دیگرزمینه برای مداخله بیرونی وسرکوب نهائی جنبش ترقی‌خواهانه کشوربه‌وسیله نیروهای ارتجاعی وابسته به غرب فراهم شده بود.

درنتیجه‌ی تطبیق سیاستی سرکوبگرانه وبی اعتنا به منافع وخواسته‌های اقشارمختلف مردم، رهبران«خلقی» که درانزوا و خطرسقوط قرارداشتند، برای کشانیدن پای نیروهای نظامی شوروی به افغانستان برای حفظ قدرت خود، به تلاش‌های مذبوحانه‌ای دست زدند. برپایه اسناد افشاشده آرشیف های شوروی سابق، دراین دوره یک‌سال ونه‌ماهه رهبران خلقی چهارده بارازاتحادشوروی رسماً تقاضای اعزام نیروهای نظامی به افغانستان رامطرح ساختند.

بالاخره به تاریخ ششم جدی (دی)سال1358(27دسامبرسال1979میلادی) نیروهای شوروی که مدتی قبل واردافغانستان شده بودند باعملیاتی برق آسا، به کمک نیروهای مخفی حزب دموکراتیک خلق افغانستان که درمیان آنان عده ای ازخلقی‌های ناراضی ازحفیظ الله امین هم قرارداشتند، به عمراین رژِم خودکامه استبدادی پایان دادند.

به این ترتیب کمی بیشترازچهار دهه قبل حوادث طوری پیش آمد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان - بخش پرچم که به تازاندن حوادث بیرون ازحدود قوانین عملکرداجتماع سازگارنبود، با پایان یافتن دوره خونین گروه جنایتکارحفیظ الله امین، مجبورشد برای نجات وطن ازورطه نابودی سکان رهبری کشور راهمراه بابخشی ازخلقی‌ها به‌دست بگیرد.

اگربه حکومت خودکامه حفیظ الله امین پایان داده نمی‌شد دامنه کشتارهای جمعی وشکنجه و زندان برای ده‌ها وصدها هزارنفرازمردم افغانستان ادامه می‌یافت وشیرازه کشوربکلی ازهم می‌پاشید. دراین زمینه حرف مشهورامین را نباید از یاد ببریم که گفته بود برای تطبیق سوسیالیزم دوملیون نفر(ازجمیعت 20 یا25ملیونی آن زمان افغانستان)برای ماکافی است. ازجانب دیگرعقب مانده ترین نیروهای واپسگرا و متحجرکه درپشت سرآن‌هاامریکا و پاکستان وعربستان سعودی واکثریت کشورهای اروپای غربی قرارداشتند برکشورمامسلط می‌شدندو مردم هیچ‌گاهی از برکت سیاستی ترقی‌خواهانه ومبتنی برعدالت اجتماعی که خوشبختانه حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان توانست دردوران حاکمیت خود آن رااعمال نماید محروم می‌شدند وروزگاری را که امروز از سرمی‌گذرانند درآن زمان باشرایطی به مراتب وحشتناک‌ترنصیب می‌شدند.

امروز مردم افغانستان باحسرت به آن گذشته‌ای که متاسفانه بخشی ازآن‌هادرسوء تفاهم باآن زیستند، برخوردمی‌کنند. آنان امروزمی‌دانند که چه امکان عظیمی را از دست داده‌اند؛ درآن دوران کارگرودهقان می‌دانست که درقدرت به نحوی سهیم است. سیاست‌هادرعمل درسمت منافع آنان عمل می‌کرد. زیربنای اقتصادی کشورکه متعلق به همه‌ی مردم بود، درحال تقویت وتکامل قرارداشت، عدالت دردرون جامعه هیچ‌گاهی درتاریخ کشورماچنین مقام بالائی نداشته است. کرامت انسانی امرمقدسی بود، فقربه مثابه یک پدیده ناهنجاربه عقب رانده می‌شد و تلاش صورت می‌گرفت برای همگان کارتدارک شود، محرومیت‌زدائی همچنان ادامه داشت ؛کسی ازگرسنگی نمی‌مرد. به خانواده های کارگران وکارمندان دولتی وسکتورخصوصی کمک سیستماتیک وقانونی صورت می‌گرفت، صدهاهزارخانواده مشتمل برچندین ملیون نفرمواد مورد ضرورت اولیه را به صورت کوپون به طوررایگان دریافت می‌کردند. کارزاروسیعی برای باسوادساختن توده‌های بزرگی ازمردم وسهیم ساختن هرچه بیشتری از آنان به زندگی فرهنگی به تدریج به صورت یک ضرورت ملموس درمی‌آمد. بهداشت عمومی یکی ازاولویت‌های حاکمیت انقلابی بود. بخش بزرگی ازجامعه درشبکه‌های وسیعی ازسازمان‌های اجتماعی تشکل یافته بود، درزندگی اجتماعی دخیل بود ونقش معینی راایفامی‌کرد.

فرهنگ جامعه درحال اعتلا بود و جوانان درمرکزفعالیت‌های دگرگون سازی جامعه برمبنای معیارهای زندگی مدرن قرار داشتند. زنان درجایگاه مناسب اجتماعی نقش هرروزبزرگتری را ایفا می‌کردند. نیمی ازمحصلان دانشگاه‌های کشوررا دختران جوان وبیشتراز نصف معلمان را زنان تشکیل می‌داد.

تلاش‌های عظیمی درجهت تامین خدمات رایگان صحی درسراسرکشور براه افتیده بود. برای مردم هرسال هزاران باب خانه اعمارو توزیع می‌گردید. فقروپدیده‌های منفی وننگین اجتماعی چون گدائی وفحشاء درحال عقب‌روی بود،کشت، تولید وقاچاق موادمخدربه صورت واقعی سرکوب گردیده بود و در یک کلام جامعه بسوی پیشرفت وتعالی وکسب هویت متعالی تردرحرکت بود. درواقع آن‌چه راحزب دموکراتیک خلق افغانستان درطول موجودیت خود به مردم وعده داده بود، دولت انقلابی تحت رهبری حزب درعمل تطبیق می‌نمود.

حزب دموکراتیک خلق افغانستان درشرایطی عامل این تغیرات بود که جهان درالتهاب جنگ سرد می‌سوخت. اکثریت مطلق کشورهای غربی به‌نحوی ازانحاء درمبارزه علیه دولت انقلابی نه تنهاسهم می‌گرفتند بلکه درمسابقه قرارداشتند. درواقع افغانستان آن زمان به نمادی ازمبارزه جهانی بین اردوگاه سرمایه‌داری ومردمانی که می‌خواستند ازراه دیگری کشورهای خود رابه اعتلا برسانند مبدل شده بود. متاسفانه بخشی ازمردم کشورمادرسوء تفاهم با دولت انقلابی قرارگرفتند.این واقعاً یک سوءتفاهم عظیم تاریخی بود. بخشی ازمردم باحاکمیتی درافتیدکه یگانه مدافع آگاه ومصمم منافع ملی ومردم بود. درواقع بخشی ازمردم افغانستان با منافع بنیادی خود درجنگ شد. این سوء تفاهم عظیم تاریخی خواست درونی مردم ما نمی‌توانست باشد این ناشی ازسطح نازل آگاهی سیاسی واجتماعی مردم ازیک‌سووسوءاستفاده ماهرانه دشمنان کشورماازجانب دیگربود. امروزمردم ما تازه دریافته است که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده است. طبیعی است که موجودیت این سوءتفاهم تاریخی نتیجه عملکردعوامل عدیده‌ای است که اشتباهات ناشی ازکم تجربگی حاکمیت انقلابی نیزدرآن سهم داشته‌است.

درآن‌زمان درطول 24 ساعت هرروز، به‌صورت جمع شده بیشتراز120ساعت تبلیغات عمدتاً دروغین وتحریک آمیزبه زبان‌های ملی ماازجانب رادیوهای کشورهای مخالف برعلیه حاکمیت انقلابی افغانستان صورت می‌گرفت وذهنیت توده‌های مردم راماهرانه تحت تاثیرقرارمی‌داد. تبلیغ بااستفاده ازنام اسلام واین‌که موجودیت نیروهای خارجی درسرزمین ما درضدیت با دین وفرهنگ وحاکمیت ملی ما قراردارد، تاثیربزرگی برمردم وارد می‌کرد.

آن‌چه ازدوران حاکمیت انقلابی وفاداربه منافع مردم یعنی ازششم جدی سال 1358 تا ثور1371 به‌جا ماند، درتاریخ افغانستان به مثابه عظیم‌ترین دست‌آورد مردم و دوران طلائی نقش مردم درزندگی خود ثبت تاریخ خواهد شد. تاریخ به‌یاد خواهد داشت که حاکمیت انقلابی هزاران مکتب وشفاخانه وپل وسرک وخانه و فابریکه و بندونهررا برای مردم فراهم ساخت ولی نیروهائی که خود رامجاهدفی سبیل الله می‌نامیدند وامروزهمراه با نوچه‌های سازمان‌های استخباراتی غرب به ویژه ایالات متحده امریکا برسرنوشت مردم ما حکم می‌رانند، هزاران مکتب را به آتش کشیدند، پل ها رامنفجر ساختند، خطوط اتصال برق به شهرهای بزرگ را قطع می‌کردند، فابریکه ها را از کارمی‌انداختند،معلمین رابه شهادت می‌رسانیدند ومی‌خواستند مانع سهم‌گیری مردم درزندگی اجتماعی گردند. ولی حاکمیت انقلابی همه این ویرانی‌ها را تلافی می‌کرد. مردم افغانستان، نسلی که درین سه دهه‌ی اخیرفرازونشیب‌های هول انگیز زندگی را ازسر گذشتانده‌اند می‌توانند به‌سادگی قضاوت کنند وآن دوران پرازصدق وخلوص درجهت خدمت به مردم را از یاد نمی‌برند.

مردم ما دیدند که بعدازسقوط حاکمیت انقلابی و ورود نیروهای «مجاهد» به کابل اولین اقدام همه آنان چوروچپاول و بی حرمتی به مردم بود. مردم افغانستان تجربه انواع مختلف حکومت‌ها را از سرگذشتاندند وامروزه شرایط جهنمی اشغال کشوربه‌وسیله امریکا و ناتو و پی‌آمدهای هول‌انگیزآن برای نسل کنونی و نسل‌های آینده کشوررا در روزگارسیاهی که امید برای زندگی درپائین‌ترین حدممکن قراردارد، ازسرمی‌گذرانند. این مردم رنج‌دیده درهیچ دوره‌ای به اندازه دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان مورد توجه وحرمت قرارنگرفتند وبه اندازه این دوران ازخدمت حاکمیت مستفید نشدند و بیهوده و بی اساس نیست که امروزمردم افغانستان درحسرت آن دوران بسرمی‌برند.