عصر نو
www.asre-nou.net

اَلیوشا والد لاسووسکی

هانا آرنت : «انسان ِ مدرن چون غولی نا بیناست »

ترجمه ی علی شبان
Sun 11 04 2021

new/hannah-Arendt.jpg
پیشگفتارِ مترجم :

'' اگر چه فرمانروائی توتالیتر تلاش کرد گودال هائی از فراموشی ایجاد کند؛
گودال هائی که تمام ِ اَعمال ِ خیر و شر در آن ناپدید می شدند، اما همان‌گونه
که تلاشِ پُر تب وُ تاب ِ نازی ها برای پاک کردن ِ رَدِ پای تمام کشتار ها،
محکوم ِ به شکست بود، چیزی به نامِ گودال ِ فراموشی وجود ندارد.
همیشه یک نفر زنده می‌ماند که داستان را بازگو کند.'' هانا آرنت

کتاب ِ آیشمن در اُورشلیم : گزارشی در باب ِ ابتذالِ شر، از آثار پر سر و صدا و جنجالی هانا آرنت به تازگی و پس از تاخیری شصت ساله، در ایران منتشر شده و با استقبال ِ گسترده ای روبروگردیده وبه چاپ هشتم رسیده است. این کتاب محاکمه ی آدولف آیشمن یکی از ماموران ِ ارشد رژیم نازی است که پس از ربودن او از آرژانتین توسطِ سرویسِ مخفی اسرائیل، در اورشلیم برگزار شد و دادگاه حکم به اعدام او داد.

آرنت در این کتاب، آیشمن را کودن وُ احمق نمی‌داند ولی فاقد ِ ذهنی کاوشگر برای داوری معرفی میکند. چون بسیارانی که ما آن‌ها را انسان‌های ''طبیعی وُ عادی و شهروندانی وظیفه شناس وُ مطیع قانون '' می شناسیم، می‌توانند در پهنه ی یک نظامِ تمامیت خواه، کسی چون آیشمن شوند. کلیشه ای بودن ِ زبان و تفکرِ آیشمن از نکات ِ برجسته ی این کتاب است که آرنت معتقد است '' آنچه باید اینجا یاد آوری کرد این است که او به تنها زبانی که می‌توانست حرف بزند، زبان ِ بوروکراتیک بود. و قادر به گفتن یک جمله ی غیر کلیشه ای نبود''

این نظر هانا آرنت را میتوان در یادداشتی که بر چاپِ دوم این کتاب اضافه کرده است به خوبی دید : '' من از ابتذالِ شر هنگامی سخن میگویم که در برابرم مردی چون آیشمن قرار دارد که نه یاگو «۱» و نه مکبث «۲» بود؛ و حتی در مغزش خطور نمیکرد که همچون ریچارد سوم «۳»، در شرارت، گوی سبقت برباید. فقط انگیزه اش به ثمر رساندنِ پیشرفت ِ شخصی خود بود. آیشمن احمق نبود ولی فاقد ِ اندیشه بود- که این دو، به هیچ وجه یکی نیستند- و این سبب شد که او یکی از بزرگترین جنایتکارانِ تاریخ شناخته شود. ولی اگر این واقعیت به نظر «مبتذل» و خنده دار می رسد و اگر با داشتنِ حسن نیتِ فراوان نتوان هیچ گونه ژرفای اهریمنی و شیطانی در وجود او دید؛ همه ی این‌ها به معنای عادی قلمداد کردن ِ واقعه نیست و طبیعتاً دوری جستن از واقعیت و بی فکری، میتواند بیشتر از تمامِ غریزه های شرارت باری که شاید در نفس ِ انسان نهفته باشند، ویرانی و تباهی به بار آورد''

در این مورد آرنت در کتاب ِ « آیشمن در اورشلیم» نشان میدهد که حتی وقتی دستگاه ِ اداری ی حزب نازی در آستانه شکست بود، تند رو تر و رادیکال تر عمل میکرد و می‌خواست بهر وسیله که شده، خودی نشان دهد. و خیلی هائی که با این جنبش کار میکردند- چون آیشمن- دست بهر کاری میزدند بی‌آنکه دقیقاً بفهمند چکار دارند میکنند. نامه‌ای که آرنت در سال ۱۹۶۳ به کارل یاسپرس می‌نویسد چنین مضمونی دارد '' در عصر ما حتی انسان‌های نیک و ارزشمندی پیدا می‌شوند که از داوری کردن می‌ترسند و این پریشان حالی را میتوان در افرادی با سطح ِ هوش بالا نیز دید. و در عین حال میتوان داوری درست را گاهی در وجودِ آدم هائی دید که لزوماً چندان با هوش نیستند.'' آرنت با روشن بینی به دوستان روشنفکرش در آلمان اشاره میکند و میگوید که در میان آن‌ها کم نبودند کسانی که با نظام ِ نازی همراهی و هماهنگی داوطلبانه داشتند. و این بود که هانا آرنت را به دوری جستن از حلقه ی روشنفکران آن دوره وادار کرد.

انتخاب ِ کلمه ی « ابتذال» توسط آرنت بر آنچه را که او ''ابتذال ِ شَر''می خواند، به معنای دیگری که این واژه میتواند داشته باشد، نباید گرفته شود. او از «معمولی» بودن فردی چون آیشمن استنباط ِ «عادی بودن» ندارد، که گر چنین بود هر یک از ما میتوانست آیشمن ِدیگری باشد. ابتذال ِ شَر نزد آرنت پیش پا افتادگی ِ فردی حقیر و بی‌ارزشی چون آیشمن است. آیشمن، بیش از آنکه یک اهریمن باشد، یک دلقک بود. و فقط مانند دیگر جنایت کاران ِ تاریخ نمی‌توانست خودش را به جای آن کس که به او ستم روا میداشت بگذارد. و آرنت میگوید :'' این پست فطرتان همواره در پس زدن ِ '' میل به نیکی'' از خود چالاکی بسیار نشان میدهند.''

ژان بیرنبوم، نویسنده و سر دبیرِ ضمیمه ی کتاب ِ روزنامه ی لوموند، در ۱۹ دسامبر ۲۰۱۳* می‌نویسد : ''همبستگی بین ِ هم کیشان ِ آیشمن در قرن ِ بیستم، ورای مرزها وُ کشورها، کارائی چشم گیری داشته است. و در این مورد منتسکیو « ۴» همکاری و هم زبانی آن‌ها را در رده ی « اصولِ دولت مداری» تعریف کرده است. و در ادامه این سرمقاله می‌خوانیم : در عرصه ی دولتمداری، برای طرفدارانِ سلطنت، کسب افتخار و برای جمهوری خواهان، داشتن ِ فضیلت و برای مستبدان، ترس می‌تواند حرف اول را بزند. و در یک جامعه ی توتالیتر، همین پیش پا افتادگی وُ حقارت و ترس است که روان‌شناسی اجتماعی شان راتعین می کند.

گاهی در تاریخ، شاهدِ لحظه‌های دردناکی هستیم که با واکنش هائی کاملاً متفاوت همراه بوده است : امپراتور ِ آلمان، گیوم دوم، حین دیدار از جبهه ی جنگِ بزرگ و در میان ِ جسد ها ی پخش شده بر روی زمین چنین اعلام کرد : ''من این را نخواسته بودم''. و سی سال بعد از آن، در ۱۹۴۵، هانا آرنت با یاد آوری آن در ذهنش و با مواجهه با «کشت وُ کشتار ی دیگر » می‌نویسد :'' آنچه که به طرز هولناکی خنده آور به نظر میرسد، ولی واقعیت دارد.'' و باز بیست سال پس از آن، با نگاه به اَعمال ِ دیگر'' مسئولانِ غیر ِ مسئول'' که کشتار میکنند، چون جنایتکارِ نازی آدولف آیشمن، می‌نویسد :'' من پرونده ی بازجوئی ی او را خوانده‌ام که شامل ِ۳۶۰۰ صفخه بود، نمی‌توانم بگویم چند بار از خنده، روده بُر شده بودم.''

این خنده او در گَلوی بسیارانی گیر کرد. و به دنبال آن، انتشار کتابش « آیشمن در اورشلیم» که گزارشی برای مجله ی آمریکائی نیویورکر بود، بلوائی بپا نمود .قلمی که با تمسخر و ریشخند به روی کاغد می‌رفت و آیشمن را نه یک هیولای خونخوار بلکه دلقکی مُضحِک نشان میداد. هر چند که این ریشخند ها می‌توانست پاره‌ای از خوانندگانش را آرزده خاطر کند، ولی او در رادیو چنین گفت : '' من همچنان فکر میکنم که باید بتوانیم بخندیم زیرا این نشانه ی والائی و داشتن استقلال عمل است. و هر آنچه که مخالف این واکنش است ، سلیقه ای ناپسند و نامطلوب می باشد.'' برای اینکه بهتر بتوانیم از پافشاری آرنت در این مورد سر در بیاوریم، بد نیست به جمله ی قِصاری از نمایش نامه نویس ِ بزرگ و نام آشنای آلمانی برتولت برشت «۵»، که آرنت به او علاقه ی ویژه ای نشان می داد، اشاره کنیم : ''باید جنایت کاران سیاسی را له و لورده کرد : و برای این کار باید به آن‌ها خندید.''

ژان بیرنبوم در مقاله ِ دیگری در ۲۴ اوت ۲۰۲۰** مینویسد : ارنت ریشه در فلسفه ی کهن دارد و نخستین میراث را ازعقایدِ فلسفی ی سقراط برده است. اگر او با ریشخند هایش در خوانندگان ِ آثارش بی ثباتی ایجاد میکند، هدفش میخ کوب کردن آن‌ها نیست، درست عکس آنست. انگیزه آرنت این است که آن‌ها لحظه ای به خود آیند وُ تاملی کنند و با آزادی پیوند دوباره ای ببندند. اندیشیدن، بدون گفت و گو، نخست با خود و سپس با دیگران، نمیتواند وجود داشته باشد. آرنت می‌گوید :'' گفت و گو با خود، در‌واقع آغاز ِ اندیشیدن است.'' داشتن ِ وجدانی هوشیار به ما یاری می‌دهد تا بتوانیم با درون خود به مخالفت بر خیزیم.و این است که انسان میتواند از «ابتذال» شَر بپرهیزد : برای آرنت، نبودن ِ اندیشه در آیشمن او را از داشتن ِ شجاعتی معمولی محروم کرده بود. و کمبود ِ تخیل در او سبب شد که هرگز نتواند خود را به جای دیگران بگذارد .

'' اینگونه است که فقط من می‌توانم با دیگران به حرف بنشینم و طبیعتاً پس از آن می‌توانم با خودم حرف بزنم، و در این هنگام است که می‌اندیشم.'' و این گفته او گواهِ دیگری ست بر مسیر ِ روشنفکرانه ِ این فیلسوف به سوی دوستی که همزمان میتواند با روشنگری برای خود و دیگران همراه باشد.

سال ۱۹۳۳، پس از دستگیری در برلین به دلیل "تبلیغ دروغ" ، آرنت با یک افسر پلیس روبرو شد که ظاهرا از قدرت جدید نازی ها دل ِ خوشی نداشت و بلافاصله اعتمادِ آرنت را به خود جلب کرد. در واقع ، این بر خورد اجازه داد که او بتواند کشور را ترک کند: آرنت به یاد می‌آورد که این مرد '' چهره ای باز و اطمینان بخش داشت'' و در همان هنگام، او چهره‌های بسیاری را ازنزدیک دیده بود و به یاد می آوُرد، همان هائی که در صف بودند. در اینجا اشاره ی آرنت به آنهائی است که نتوانسته بودند از دست ِ نازی ها جان سالم بدر ببرند. او چنین ادامه میدهد : "شما می دانید که تن به هر کاری دادن یعنی چه؟ این همان چیزی است که دوستان تو مجبور می‌شوند به آنچه را که دلشان نمی خواهد، تن در دهند ! بنابراین، مشکل ما تنها کاری نبود که دشمنان ما انجام می دادند، بلکه دوستانی بودند که خود را مجبور می‌دیدند تا کاری که هرگز فکرش را نکرده بودند، انجام دهند. و در همان سال بود که به فرانسه پناهنده شد و در سال ۱۹۴۱ از اُردوگاه گوس در پیرنه ِ فرانسه فرار كرد و تبعيد در آمريكا را برگزید.

پیر ویل، دیگر نویسنده و روزنامه نگارِ سرشناسِ لوموند در مقاله‌ ی ۲۳ ژوئیه ۲۰۲۰*** می‌نویسد : ویژگی ی شناخت ِ دراز مدت ِهانا آرنت در فرانسه این است که ما در هر مرحله و هر دیدار دوباره با او؛ زندگی ی روشنفکرانه ی زمان ِ کنونی خود را می بینیم. نخستین ایستگاه ِ تبعیدِ او در پاریس واقع شده بود.او در این شهر در سال‌های ۱۹۳۳ تا۱۹۴۱ ماند و سپس در وضعیتی کاملاً نا پایدار، عارمِ آمریکا شد تا اکثر کتاب‌هایش را به زبان ِ انگلیسی منتشر کند. ولی فراموش نکنیم که آبشخورِ تفکر او و سرچشمه ی اندیشه‌هایش را فیلسوفان ِ آلمانی، یونانی و لاتینی سیراب میکردند. از جمله ی این منابع میتوان علم ِ پدیدار شناسی ادموند هوسرل «۶»، سنت اُ گوستن «۷»، و فلسفه کارل یاسپرس « ۸» و بی تردید مارتین هایدگر «۹»، که زمانی دلباخته ِ او بود را بر شمرد. و در نهایت، همه ی این مجموعه ها در گسترش و توسعه ی پدیدارشناسی و فلسفه ی سیاسی اونقش داشتند.

هانا آرنت« ۱۰» یک اروپائی ی ستایش کننده ی انقلاب و فدرالیسم ِ آمریکائی بود که غالباً نگاه ِ مثبتی به انقلاب ِ فرانسه نشان نمی داد. ولی حشر و نشر ها ی او با فرهنگ‌های گوناگون و معاصران فرانسویش چون الن تورِن « ۱۱»، ژورژ فریدمن«۱۲» و سایرین، در او بی تأثیر نبودند.

از آثار ِ بویژه فلسفی آرنت « وضع ِ بشر» و یا آنگونه که به فرانسه ترجمه شده «وضعیت ِ انسان مدرن» است. و همان‌گونه که ناشر این اثر در دیباچه اش آورده است، آرنت میخواست یک « نویسنده ی سیاسی» شناخته شود و نه یک فیلسوف. با وجود این، در صفحات ِ این کتاب با گقتمان های فشرده ی یک اثر فلسفی از یونان ِ باستان تا دکارت، روبروئیم که میتوان آنرا در زُمره ی بزگترین کتاب‌های فلسفه ِ سیاسی به شمار آورد. و این، درست یکی از شاخه‌های فلسفه است که آرنت آنرا در خطر می دید. و در این اثر ِ او کمتر از وقایع هولناک ِ « قرن ِ آهن» حرف به میان آورده می شود( نازیسم یا کمونیسم)، و جای خالی آن را بحث درباره ی شکاف ِ ناشی از مدرنیته پُر کرده است. در این کتاب عباراتی بر گرفته از توکویل «۱۳»، فیلسوف فرانسوی آورده شده که از مصرف ِ حیوان وار انسان‌ها که تمامی ندارد و پایانی بر آن متصور نیست، حرف می زند و آن را مرضی چون بیماری توتالیتر( استبدادی) می داند.

دوری جستن ِ آرنت از عِلم و همزمان با آن، برداشت ما از شکِ دکارتی در قرن ِ هفدهم، فرض را بر این میگذارد که تنها با تکیه کردن به آنچه را که در درون خود داریم، میتواند ما را به یقین برساند. ولی نباید این بد گمانی آرنت را به حساب ِ تنفرش از منطق و عقل گذاشت. کاملاً بر خلاف این است: سیمون ویل «۱۴» فیلسوف فرانسوی- که آرنت به تمام ِ متن های دست‌ نیافتنی او دست رسی داشته است- به بازگشت ِ به عِلم ِ یونان باستان، یعنی آنچه را که « به نگرانی جهان» می پردازد، ارج می نهد. و هانا آرنت در پیشگقتارِ کتاب ''وضعیتِ انسان مدرن'' هشدار میدهد:''ممکن است که ما هرگز قادر نباشیم درک کنیم یعنی بیاندیشیم و به زبان آوریم همه ی آنچه که از دستمان بر می‌آید و می توانیم انجام دهیم […]. و اگر بر این باور باشیم که بین ِ دانستن ( به معنای کاردانی و مهارت) و اندیشیدن، فاصله و جدائی است، در این صورت خود را بازیچه و اسیر ِ دست ِ شناخت ِ عملی و خلاقیت ِ نا بخردانه ماشین الات کُشنده و مرگبار کرده ایم.'' و در اینجا باید به ندای این دو فیلسوف ِ قرن بیستم، گوش سپرد.

از نگاه ِ آرنت، خرفتی و نادانی در ارتباط ِ مستقیم با دیوار کشیدن به دُور ِ پیشداوری های خود و در آن ماندن وُ کور وُ کر بودن است. و در این جا ست که انسان دیگر نمی‌تواند خود را به جای دیگری بگذارد و به حرف هائی جز به آنچه در سر دارد بیاندیشد.'' برایتان پیش آمده که کسی را خطاب میکنید و احساستان این است که با دیوار حرف میزنید. تردید نکنید که با فردی زبون و احمق سر و کار دارید. و همین نادانی و حمافت است که انسان را به آن مقامی میرساند که قادر است بی هیچ دغدغه ی خاطری ماشین ِ ستُرک ِ مرگ را به کار بیاندازد. چرا که چرخش درک و فهم او از کار می‌افتد و از این رو، خود را راضی و سر خوش حس می‌کند و اشباع می شود.'' ع.ش

***




در زیر گزیده ای از مقاله ی اَلیوشا والد لاسووسکی «۱۵» استاد ِ فلسفه در دانشگاه‌های فرانسه را می‌خوانید که در هفته نامه ماریان شماره ِ ۳۰ ژوئیه ۲۰۱۶ منتشر شده است**** :

سینِما گر آلمانی مارگریت فون تروتا، در آخرین اثر خود به نامِ «هانا آرنت»، چهره ای تأثیر گذار از یک زنِ آزاده، شجاع و خلاق وُ روشن بین را به ما عرضه میکند. این اندیشمند و نویسنده وُ فیلسوف سیاسی و متفکر آزادی وُ دموکراسی، تراژدی عصر ِ مدرن که در آن می زیست را، به خوبی فهمیده بود. و با آگاهی از فاجعهء دردناکی که در پیش ِ روی او بود در یک روز ِ ژانویه ۱۹۴۱ بار سفر به نیویورک را، برای فرار از نازیسم و فتل عام آن، بست.

هفتاد و پنج سال پس از گذشتِ این تبعید، روشن نگری هانا آرنت و آنچه را که او میتوانست از واقعیت‌های سیاسی، با صراحت و ظرافتِ کم نظیری به بیند و بیان کند، اعجاب برانگیزست. و بدین گونه می‌شود آن‌ها را بر شمرد : افشاگری در خصوصِ توتالیتاریسم(خودگامگی) و تهدید تند رو ها در شکل های گونا گونش؛ واکنش در موردِ فرهنگ و آموزش وُ پرورش؛ فراکاوی ِ افرادی که در دنیای جهانی شده ی مصرف، بی‌ریشه وُ گیج وُ گنگ مانده اند؛ قدرت مدارانی که تکنولوژی و دانش را در انحصار خود گرفته‌اند و جهش انسان به سوی فراموش کردن اخلاق و هر نوع دلواپسی های سیاسی. در یک کلام، آثار این خواننده ی سنت اُگُوستن که او تز دکترای خود را به او اختصاص داده و مفهوم عشق را بر آن برگزیده بود، همواره میتوانند برای درک ِ هر چه بهتر جهان ِ کنونی، به ما یاری رسانند. و نیز آنجا که این پند ِ ماندنی را به ما میدهد : « انسان هائی که نمی اندیشند، مثل کسانی هستند که خوابگَردی میکنند.»

ستایش ِ آزادی سیاسی

چگونه میتوان امروزه در برابرِ تهدید و ویرانگری ی توتالیتاریسمِ مدرن ایستادگی کرد؟ و این در حالی ست که ما در یک نیهیلیسم ساختگی غوطه وریم؟ و افزون بر این، از نگاهِ مردمان جامعه، راه و روشِ سیاست مداران ما بیش از پیش بی‌اعتبار و بی‌ارزش شده اند. و آیا برای اعتبار بخشیدن به اَعمال ِ صاحبانِ قدرتِ سیاسی خیلی دیر نیست؟ و در اینجاست که هانا آرنت از خود می‌پرسد : چگونه میتوان در برابر ِ « این دوره وُ زمانه ی تیره وتار» هنوز از انسانیت حرف به میان آورد، و از واکنش‌های غیر انسانی دوری جُست؟ تمامی آثار و عکس‌العمل های هانا آرنت برآنند تا بتوانند عیب وُ نقص ِ جامعه کنونی را به ما به نمایانند. برای باز سازی و باز نگری آزادی سیاسی و تعهدات شهروندان، آرنت مجموعه‌ای ازبرداشت های عینی و تئوریک خود؛ و نیز تجربیات ِ عملی در زندگی سیاسی ی آن دوره در آمریکا را که از نزدیک شاهد آن بوده است، به ما منتقل میکند.

هانا آرنت در شهر هانووِر ِ آلمان چشم به جهان گشود، نخست چون روشنفکری جوان به کند وُ کاو در آثار و اندیشه‌های نوینِ صاحب نظران ِ آلمانی پرداخت. از پدیدار شناسی اِدموند هوسرل و فلسفه ِ کارل یاسپرس آغاز نمود و سرانجام به سوی اندیشه‌های مارتین هایدگر، تمایل نشان داد. او از شاگردان هایدگر بود که مدت زمانی هم از دل شیفتگان او شد.این آمد و شد های فکری مانع از آن نشدند که آرنتِ جوان به فیلسوفانِ کهن تر ِ لاتین و یونان قدیم بویژه ارسطو، علاقه نشان ندهد. کشف هم‌ زمان اندیشمندانِ بی شماری چون لِئو اشتراوس «۱۶» که به حقوق طبیعی علاقه نشان میداد، نمیتوانست به تنهائی جوابگوی نیهیلیسم(نیست گرائی) و یا نسبی گرائی ی مورد بحث در آن زمان باشد. از این رو، تفکر باستان که در آن وجه غالب، داشتن زندگی عادلانه بود، میتوانست برتری بیشتر ی از خود نشان دهد و بهترین جایگزینی را در سرِ آرنت بوجود آورد : « انسان مدرن چون غولی نابیناست.»

با سایر اندیشمندان یهودی که داشتند از آلمان ِ نازی فرار میکردند؛ چون والتر بنیامین «۱۷» که دوستِ نزدیک او بود، آرنت نخست بین سال‌های ۱۹۳۳ و ۱۹۴۱ به فرانسه گریخت و سپس به آمریکا مهاجرت کرد، تا اینکه پس از ده سال ملیت آن کشور را بدست آورد. و اما والتر بنیامین، که در مرزِ اسپانیا در محاصره ی گشتاپو قرار گرفته بود، سپتامبر۱۹۴۰ در نزدیکی محلی بنام port-bou، به زندگیش خاتمه داد.آرنت پس از زندگی در نیوریورک و شیکاگو، به تدریس در نام آور ترین دانشگاه‌های آمریکا - برکلی،پرنگستون، کلمبیا – پرداخت. او در چندین روزنامه ی آمریکائی مقاله می نوشت، و از طرفِ روزنامه ی نیویورکر دادگاهِ جنایتکار نازی آدولف آیشمن را پوشش میداد. هم زمان، ریمون آرون « ۱۸» نوشته های او را در مجموعه ای بنامِ « آزادی ذهن» جمع آوری میکرد.

درکِ شهر در یونان قدیم

'' شاید برایمان پیش آمده باشد که نتوانیم بفهمیم و گاهی نتوانیم به آن فکر کنیم و یا قادر به بیان ِ آن نبوده ایم که میتواند کاری از دستمان بر آید.'' این ندای آرنت که او در نخستین برگه ی کتابِ « وضعیت ِ انسانِ مدرن» (۱۹۵۸) سر میدهد، پس از تقریباً شصت سال هنوز کاملاً امروزین است. این اثر ابتدا در آمریکا انتشار یافت و سپس در آلمان با عنوانِ Vita activa منتشر شد. رساله ی معروفی که به واکنش ِ عملی شهروند اشاره میکند و بازتابِ ویژه آن را میتوان امروزه در آشوب ِ زمان و زمانه ی ما مشاهده کنیم : اصرار ورزیدن ِ بیمار گونه به بازدهی هر چه بیشتر و سود خواهی هرچه افزون تر، که بخشِ تولید و کار در جامعه را ازارزش ها ی واقعی آن تهی کرده و چون ره گم‌ کرده ای گام بر میدارد. آرنت چنین هشدار میدهد : '' پایان ِ عصر ِ مدرن سر انجامی جز بی اِرادگی و بی‌تفاوتی وُ سستی نخواهد داشت و این وضعیتی است که هرگز پیش از این در تاریخ دیده نشده است.''

آیا دوباره آزمائی تجربه ی یونانیان قدیم به ما فرصتی برای درک ِ بهتر سیاست خواهد داد؟ این اندیشمند ِ آزادی خواه به وسعت ِعمل و خلاقیت ِ انسان ارج می‌نهد وبه تجربه‌های یونان ِ قدیم اهمیت میدهد. و بویژه معتقد است که انسان میتواند از این آزمون ها ( دغدغه خاطر ِ ارسطو در رعایت ِ اخلاق '' در دنیای دسته‌جمعی زیستن'') بهره مند شود. ودر مقابل، او به نگرش ِ افلاطون بد گمان است و آنرا رد میکند.

افلاطون در سه گانه ی - جمهوری- سیاست- قوانین- علم را دارای روندی خوب ارزیابی میکند و فعالیت ِ سیاسی را به کاربرد فنی ساده‌ای تقلیل میدهد. و از این منظر بهای کمتری برای پراتیک praxis (عمل) در برابرِ تئوری Theoria قائل است. او به انسان‌ها در تنوع و گوناگون بودنشان معتقد نیست و به اننزاعی بودن آن‌ها علاقه نشان میدهد. و در این گذرگاه، تمایز ِ بین ِ اقتدار سیاسی و اقتدار ِ استبدادی را نا دیده می گیرد.

خود گردانی سیاسی

آرنت، میراثِ افلاطونی : برتری‌طلبی، کمال ِ مطلوب خواهی؛ و هرگونه تفکری بر اساس ِ ایده ی ناب را رد میکند. ماه اوت ۱۹۵۰ در نخستین دفتر روزانه خود، می‌نویسد : '' سیاست، مبتنی بر یک واقعیت است : کثرت انسانی.'' هدفِ اصلی‌ ِ او بر قراری رابطه بین ِ سیاست و فلسفه است. وبا آرزوی اینکه بتوان ''دلواپسی های جهان'' را دوباره کشف کرد، او بین عملی که مبتنی بر ایجادِ ارتباط ِ تنگاتنگ بین ِ انسان ها ست؛ و آنچه را که حاصل ِ کارِ آنهاست، که همانا تولید اشیاء و لوازم میباشد، فرق میگذارد. خود گردانی و استقلال ِ سیاسی از نگاه ِ آرنت در طبیعت انسان‌ها وجود دارد که با تکیه بر آن دست به عمل می زنند. انتقاد از افلاطون، همان فاصله گرفتن ِ آرنت از هایدگر است. هایدگر در تفسیرش از غار ِ افلاطون « ۱۹» بیشتر به عمل‌کرد ِ « تئوری» در برابر « سیاست عملی» تأکید میکند.

عشق ورزید نِ آتنی ها به حکمت ِ زیبائی که در ارتباط با جوهر ِ زندگی مدنی است، دردل ِ اندیشه ی آرنت جا دارد.علیه ی خودکامگی، افراط گرائی، نیست گرائی و پوپولیسم؛ او از انسان دوستی ِ مدنی پشتیبانی میکند. و دموکراسی را تنها رژیم سیاسی میداند که میتواند رشد ِ فضیلت های انسانی را امکان‌ پذیرسازد.او با پیگیری ی پدیدار شناسی(phénoménologie) در فلسفه، چه از جنبه ی عملی و چه از جهت ِ کاربُرد ِ آن برای دفاع از آزادی، بهره برده است .به گمان ِ آرنت '' بحران ِ کنونی جهان اساساً سیاسی ست'' و مفهوم ِ معروف ِ '' اُفول ِ غرب'' عمدتا مبتنی ست بر نزول ِ تثلیث رومی : مذهب- سنت- قدرت - که او در کتاب ِ '' بحران ِ فرهنگ '' به آن اشاره میکند.

آرنت با کم بهاء دادن به فلسفه ی تاریخ مخالف است و در عین حال، انتقاد وی از تصنع گرائی مدرن، کشف ِ قاره ای به نام تاریخ را به زیرِ سؤال می برد. او فلسفه ی سیاسی را کاملاً در تضاد با فلسفه‌ای را که هگل تعریف میکند، می‌بیند و آنرا انتزاعی و فاقد ِ '' قوهء درک ِ واقعیت'' می داند. از نگاه او تنها اندیشه ای دارای بازدهی است که قادر باشد ''به امور انسان‌ها و کاربردشان بپردازد.'' و در برابر وقایع ِ سیاسی قرن بیستم و دوره های وحشت وُ فاجعه ی آن ایستادگی کند.

بحث وُ جدل پیرامون ِ ابتذال ِ شَر

در ژوئنِ ۱۹۶۱ هانا آرنت به عنوان ِ فرستاده ویژه هفته نامه ی نیویورکر در دادگاه ِ آیشمن در اورشلیم حضور یافت. گزارش های او از این دادگاه که در فوریه ۱۹۶۳ منتشر شد، با واکنش‌های گوناگون همراه بود و سر و صدای غُرنده ای در باره ی « ابتذال ِ شَر» او به راه انداخت. حتی دوستان ِ نزدیک و روشنفکرش چون هانس جوناس «۲۰»، اندیشمند ِ ( امور اخلاق éthique)، کورت بولومنفلد «۲۱» از مبارزان ِ جبهه مقاومت و دوست ِ دیگرش ، گرشوم شولم « ۲۲» تاریخ نگار و فیلسوف ، عکس‌العمل‌های شدیدی به آن نشان دادند.
آرنت چه گفته بود که چنین بحث و جدل هائی را در پهنه ی جهان برانگیخت؟ کار ِ نکته سنجانه و پیچیده ی فلسفی او در این گزارش، همواره با کژ فهمی و تفسیر و تعبیر های نادرستی همراه بود. در حالی که همه ی دنیا آیشمن را چهره ای شیطانی و هیولائی می دید، آرنت گفت که اویک غول نیست و فردی معمولی، ناچیز و ملال آورست. و افزون بر این، او معتقد بود که تنها خیر خواهی ست که میتواند ژرفا داشته باشد، در حالی که شَر، نه بی چون وُ چراست ونه بُن وُ ریشهء درست وُ حسابی دارد. هر چند که چهره ی شیطانی و هیولائی شَر بر کسی پوشیده نیست، ولی مفهوم ِ '' ابتذال ِ شَر'' تجسم ِ ''فقدان ِ تفکر'' نزدِ انسان هاست.

شَر از نگاه ِ آرنت میتواند نه از شرارت و نه از حماقت نشأت بگیرد، بلکه بیشتر ناشی از یک خطا کاری و بویژه دارا نبودن قوه ی داوری است. همان کلمه معروف به آلمانی Gedankenlosigkeit ( بی فکری، نا آگاهی، بی خیالی.)

ده سال پس از پایان ِ دادگاه ِ آیشمن، هانا آرنت به دوستش، گرشوم شولم نوشت : '' شَر هرگز دارای بُن وُ ریشه نیست و فقط میتواند افراطی باشد، و در نهایت نمیتواند ریشه‌دار وُ پایدار تلقی شود. ولی قادر است دنیائی را ویران کند و مانند قارچ در روی زمین ریشه بَدَوَاند. و در کتاب ِ حیات ِ ذهن، آرنت روی تحلیل خود برمیگردد :'' اَعمالی که انجام گرفته هولناکند ولی کسی که بانی آن بوده، کاملاً یک آدم معمولی است. و در او نه اعتقاد ِ ایدئولوژیکی پایدار و نه انگیزه‌های ویژه ی آدمی زِبر وُ زرنگ را میتوان یافت. تنها خصوصیت ِ قابل ِ ذکر که میتوان در او دید، طبیعت ِ سراسر منفی اوست: که آن هم ناشی از کُودنی و حماقت نیست بلکه بر آمده از نداشتن ِ اندیشه است. '' شرارت در دل ِ نفی اندیشیدن خود را نشان میدهد و میتواند ناشی از انحطاط و یا انحراف ایدئولوژیکی نباشد. ولی این امر مانع از آن نیست که چون ویروسی در جوامع دموکراتیک، که گاهی بسیار آسیب پذیرند، گسترده شود.

پانویس ها :

[۱] یاگو(اِیاگو) پرسوناژ نمایشنامه اُتللو اثر ویلیام شکسپیر که مضمونی عاشقانه و تراژیک دارد.اُتلو شخصیت ِ اصلی داستان به تحریک ِ یکی از زیر دستانش به نامِ «ایاگو» به وفاداری همسر خود « دِزدِمونا» شک می‌کند و اورا به قتل می‌رساند. اما پس از قتلش به بی‌گناهی او پی می برد و خودکشی می کند.
[۲] مکبث، یکی از محبوب‌ترین آثار ویلیام شکسپیر که در آن ماجرای آسیب های جسمی و روحی و جاه طلبی های سیاسی به بهترین شکلی به نماش گذاشته شده است.
[۳] ریچارد سوم نمایشنامه ای تاریخی از شکسپیرکه داستان ترازیک به قدرت رسیدن شاه ریچارد سوم را به پرده می کشد. شکسپیر از او چهره ای حیله‌گر و خشن نشان می‌دهد که به هر قیمتی شده می‌خواهد صاحب تاج و تخت شود.
[۴] Charles de montesquieu یکی از متفکران سیاسی فرانسه در عصر روشنگری است.( ۱۶۸۹-۱۷۵۵)
[۵] Bertoldt Brecht نماشنامه نویس، نویسنده و شاعر آلمانی (۱۸۹۸-۱۹۵۶)
[۶] Edmund husserl فیلسوف اطریشی و پایه گذار پدیدار شناسی که تأثیر گذاری بسیاری روی فیلسوفان قرن بیستم داشت و خود او از طرفدارانِ کانت و دکارت بود.(۱۸۵۹-۱۹۳۸)
[۷] Saint Augustin فیلسوف انتیک که در الجزایر زاده شد و به موضوع « شَر» توجه ویژه ای نشان داد. آثار او در قرون وسطی محبوبیت زیادی پیدا کرد. (۳۵۴-۴۳۰ ق.م)
[ ۸] Karl Jaspers روان پزشک و فیلسوف اگزیستانسیالیسم آلمانی.(۱۸۸۳-۱۹۶۹)
[۹] Martin Heidegger فیاسوف نامدار آلمانی، شاگردِ ادموند هوسرل که پدیدارشناسی را نزد او آموخت. او با شیوه نوین به تأمل درباره ی وجود پرداخت و بر دیدگاه‌های فیلسوف‌های بسیاری بعد از خود اثر گذاشت. مکتبِ پدیدار شناسی هرمنوتیک و اگزیستانسیالیسم از مباحث مورد بررسی او بود.(۱۸۸۹-۱۹۷۶)
[۱۰] Hannah Arendt فیلسوف، روزنامه نگار، تاریخ نگارِ بزرگِ آلمانی، دارای ده‌ها دکترای افتخاری و از نجات یافتگانِ هولوکاست که به ایالات متحده مهاجرت کرد.ریشه های توتالیتاریسم ، وضع بشر، درباره انقلاب، زندگی ذهن، پاره‌ای از آثار اوست. (۱۹۰۶-۱۹۷۵)
[۱۱] Alain Touraine جامعه شناس ۹۵ ساله فرانسوی که از میان کتاب‌ها او می‌توان از: خواهیم توانست با هم زندگی کنیم، بعد از بحران و انتقاد از مدرنیته نام برد.
[۱۲] George Friedman دانشمندِ سیاسی ۷۲ ساله ی آمریکائی و بنیان گذار مؤسسه پژوهشی استاتفور.
[۱۳] Alexis de Toqueville فیلسوف سیاسی و از پیشگامانِ جامعه شناسی و سیاستمدار فرانسوی (۱۸۰۵-۱۸۵۹)
[۱۴] Simon Weil فیلسوفِ فرانسوی که فلسفه را برای بهتر زیستنِ انسان و بر پایه ی انسان دوستی تعریف می‌کرد. و پس از تحصیلات بسیار درخشان در فلسفه، به کارگری در کارخانه پرداخت. و در سی چهار سالگی پس از یک سکته قلبی در گذشت. (۱۹۰۹-۱۹۴۳)
[۱۵] Aliocha wald Lasowski پروفسور فلسفه در دانشگاه‌های فرانسه و ویژه کار هنر و سیاست در قرن نوزدهم و بیستم، در سالِ ۱۹۷۷ از یک خانواده ی یوگُسلاو و روس در فرانسه به دنیا آمد. رساله ی فوق لیسانس را درباره کارل مارکس نوشت و سپس دکترای فلسفه گرفت.او صاحب ده‌ها کتاب است، در میان آن‌ها میتوان : انسانیت در برابر سرنوشت، گفت و گو با الن بدیو درباره ی هنر و بحران شادی را نام برد.
[۱۶] Claud Lévi- Straus فیلسوف، روزنامه‌نگار و مردم شناس که در ۱۹۰۸ در برکسل بدنیا آمد و در ۲۰۰۹ در پاریس در گذشت.
[۱۷]Walter Benjamin والتر بنیا مین فیلسوف، تاریخ نگار، و منتقد ادبی که از چهره‌های سر شناسِ مکتبِ فرانکفورت بود.(۱۸۹۲-۱۹۴۰)
[۱۸] Raymond Aron ریمون آرون، فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی ( ۱۹۰۵-۱۹۸۳)
[۱۹] Allégorie de la caverne ( غارِ افلاطون)، تمثیلِ غارِ افلاطون که او در کتابِ جمهوری مطرح می کند. غاری است که مردمان در آن تنها به باریکه ای از نور و تصویر ها ئی که از پشت شان روی دیوار می ا فتد آشنایند . یکی از آن‌ها که موفق به فرار می شود، چون دیگر به نور عادت نداشت به غار بر میگردد و با خود پرسش های زیادی را مطرح می کند.
[۲۰] Hans Jonas تاریخ نگار وفیلسوف آلمانی.(۱۹۰۳-۱۹۹۳)
[۲۱] Kurt Blumenfeld سیاستمدار، روزنامه‌نگار و حقوق دان آلمانی.(۱۸۸۴-۱۹۶۳)
[۲۲] Gersholm Scholem تاریخ نگار و فیلسوف اسرائیلی.(۱۸۹۷-۱۹۸۲)
https://www.marianne.net/societe/arendt-reinvente-la-philosophie-politique****
https://www.lemonde.fr/livres/article/2012/06/28/hannah-arendt-philosophe-d-action_1725577_3260.html***
https://www.lemonde.fr/series-d-ete/article/2020/08/24/hannah-arendt-le-genie-de-l-**amitie_6049816_3451060.html
https://www.lemonde.fr/livres/article/2013/12/19/implacables-bouffons_4336839_3260.html*