بهیاد محمد حرمتیپور
سمبل حرمت در زمانه رفاقت و یکرنگی!
Thu 25 03 2021
حماد شیبانی
کامیار لاری را بجانمی آورم. او در سالگرد جان در ره آرمان دادن رفیق حرمتی پور و یارانش ، چریکهای ارخا جمله زیبا و بجایی را در وصف ابو جمال ما بیان داشته است:
"من کامیار افسوس میخورم به مهربانی، صداقت، افتادگی و پاکی که آن زمان مرسوم بود، متاعی که دیگر کم یافت میشود."
ومن که حمادم میگویم :
" مهربانی، صداقت، افتادگی و پاکی " متاعی بود که یکسره در خورجین داشت محمد حرمتی پور و به آن آراسته بود این انسان کمونیست. این سمبل حرمت در زمانه رفاقت و یکرنگی . ابوجمال سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را نمایندهای شایسته بود. با او بود که سازمان را شناختم. اشکهایش را دیدم و لبخند هایش را . بغضش را و مهربانی بیدریغش را هنگام سوختن دلش از کم لطفی و نا روایی که بزرگ مردی بی بدیل چون حمید اشرف در حقش کرده بود، با برگماری موازی رفیق دیگری به این توهم که ممکن است رفیق مسعود(ابو جمال ما) ما روزی در برابر زور تشکیلاتی سر به شورش بردارد. ( به نوشته رفیق حیدر مراجعه شود) (بدان "گناه" که از نامه هایش در انتقال نظرات انتقادی رفقای گروه" ستاره" کمی بوی همدلی با آنها حس شده بود) . سخت گیریش را و مدارایش را دیدم. حوصلهاش را برای شنیدن. گرمای آغوشش را به هنگام دیدار و به گاه بدرقه رفیقانه چشیدم. آموزگاریش را به وقت انتقاد رفیقانه و انتقاد از خود صمیمانه. و سوگواری بی حدش را به هنگام شنیدن خبر شوم ۸ تیر ۱۳۵۵ و مرگ رفیق داداشی و جانباختن محسن عزیز نوربخش و فرهاد سپهری نازنین و نیز شکوه عزم و اراده خلل ناپذیرش را در گشایش یک دو جبهه دیگر مشابه کردستان در ستیزه با ددمنشانِ غارتگرِ دستاوردهای قیام بهمن شاهد بودم و قهرمانیها و پایداری تاپای جانش را در جنگل شمال و و رهبری چریکها در کردستان شنیدهام.
مدارایش را در عین پافشاریش بر آنچه باور داشت. افسوس که رها کرد ما را در دام چالهای که نارفیقان نیمه راه سر را ما بپا کرده بودند. هم آنان که در رهبری سازمان رخنه کرده بودند، در آستانه قیام. دریغا و صد دریغ که او و یاران صادقش چون اشرف دهقانیها، صبوری ها و سنجریها و دهها رزمنده شریف دیگر را در یک جدایی تحمیلی در اثر فتنهای شوم توسط کسانی که بعدها به عنوان رهبری منحوس اکثریت شناخته شدند، از دست دادیم و چه کسانی بهجای آنها در کنار من قرار گرفتند.
یاد عزیزش که و جود ثمر بخش او مظهر شجاعت، عزت و پاکدلی چریکهای فدائی خلق بود در دل مردمان بویژه آنان که او را از نزدیک می شناختند، هماره زنده است. "من این گل "را هم میشناسم
سیمین بانو (همسر ابوجمال و مادر اخگر) رفیق چریک مان سالها نوه خردسالش را کنار رودخانه ای نزدیک خانه شان میبرد و برایش قصه رفتن پدر بزرگ ( محمد حرمتی پور) را که با ماهی ها به سفر رفته است نجوا میکرد. کودک هموار دلخوش بود که بابا بزرگ ندیده را ماهی ها با خود به سفر بردهاند و روزی هم باز خواهند آورد. حالا آن کودک، جوان رعنایی که دیگر فهمیده است که قهرمان افسانه مادر بزرگ هرگز بر نمی گردد. نه ! بر نمی گردد!
|
|