عصر نو
www.asre-nou.net

خوزستان را با نفتِ مسجدسلیمان و پالایشگاهِ آبادان می‌شناسیم، اما...


Mon 8 02 2021

ناصر رحیم‌خانی

new/nasser-rahimkhani4.jpg
نوشته‌ی پیش‌رو، متن نوشتاری گفت‌و‌گویی‌ست به دعوتِ مهرآمیزِ سازمان ایران لیبرال، یکشنبه ۳۱ ژانویه ۲۰۲۱ میلادی /۱۲ بهمن ۱۳۹۹ خورشیدی. در کانال زوم.

۱

در این سده‌ی پشت سرو همچنان همراه،گوئی ما هم همچنان خوزستان را بیشتربا نفتِ مسجد سلیمان وپالایشگاه ِعبادان(۱) و بندرِ مُحَمَره می‌شناسیم. اما این سرزمینِ گرم و جنوبی ایران، پیشینه و تاریخی کهن دارد؛ تمدن ایلام در این سرزمین زاده شد و پا گرفت و گسترده شد؛ ایذه‌ی مال امیر، سنگ نگاره‌ها، مجسمه‌ی سردار پارتی در بتکده‌ی آبادی شَمی ایذه؛ ویرانه‌های شوش، نشان عهد هخامنشی؛ پل قدیم دزفول از دوره‌ی ساسانیان، هم یادگارِ هنرِ تحسین برانگیز معماران رومی، هم یادآور آن جنگ‌های ویرانگر ایران و رم، کشته‌های دو طرف، اسیران به بیگاری گرفته شده در ساختن پل دزفول؛ مٌحَمَره ـ خرمشهرـ بندرگاه و پیوندگاهِ ایران و همسایگانِ خلیج فارس، یمن و آن سوترها؛ هویزه، دشتِ کشاورزی حاصلخیز؛ شورش دهقانی از همان سده‌های نخست برپائی دستگاهِ خلافت.

شورشِ مشعشعیان (۲)، و همچنان هُرمِ آفتاب تابستان و برنجزارهای پُربرکت.

باری، خوزستان را بیشتر با نفتِ مسجد سلیمان و با پالایشگاهِ آبادان می‌شناسیم. می‌خواهم در اینجا اشاره‌ی کوتاهی کنم به یک دو سه نکته‌ی شاید کمتر خوانده شده و کمتر روایت شده.

مسجد سلیمان را می‌شناسیم با فورانِ اولین چاهِ نفت ِخوزستان در آن منطقه. از چاهِ نمره ۱ و نامِ نفتون کمتر می‌شنویم و می‌خوانیم که چاه شماره‌ی ۱ که در منطقه‌ی بیابانی فوران کرد، بعدها سرپوشیده شد و با ستون ِکوتاه و پلاک ِچاهِ شماره‌ ۱، امروزه در منطقه‌ی نمره‌ ۱، وسط شهر مسجد سلیمان است. و به یاد نمی‌آوریم که نام مسجد سلیمان سپس‌تر برگزیده شد و جایگزین نام «نفتون» شد. و از خود نمی‌پرسیم مگر سلیمان نبی، مسجد هم بنا گذاشت؟

خوزستان را می‌شناسیم با پالایشگاهِ بزرگ آبادان، تکنولوژی پیشرفته و کارگران ماهر. از کارطاقت‌فرسای بدنی زحمتکشان و تهی‌دستان بختیاری کمتر شنیده‌ایم یا خوانده‌ایم. ماشین‌های حفر چاه، لوله‌های آهنی سنگین،از کشتی‌های بزرگ انگلیسی، در بندر مٌحَمَره ـ خرمشهرـ به کول کشیده می‌شد در کشتی‌های کوچک‌تر مناسب رود کارون تا اهواز و از اهواز تا شوشتر. پیاده کردن بارهای سنگین، بالا بردن، سیم نقاله کشیدن از بلندای تپه و کوه و از فراز دره به بلندای تپه و کوه روبه رو و بعد کشیدن بارها تا سر چاه، کار زحمتکشان بختیاری بود؛ لباسِ ژنده، پاپتی.



کارگران هندی

از کارگران هندی پالایشگاه آبادان هم کمتر شنیده‌ایم.کارگران هندی حتی برای لحیم‌کاری، یعنی در خوزستانِ آن زمان کارگرِ ساده هم نداشتیم. کارگران هندی را مدیران انگلیسی شرکت نفت، به آبادان آورده بودند. نخستین کارگران آشنا با پاره‌ای کارهای فنی، از آذربایجان، از گیلان، از ارمنی‌های شمال و از اصفهان آمدند.



زویا پیرزاد

زویا پیرزاد، با رمان چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم و آن صحنه‌های زنده از آبادان، نواده‌ی همان ارمنی‌ها. ملوان‌ها، جاشوها، بلم ران‌ها از لرهای بوشهری و عرب‌های خرمشهری را هم مدیران انگلیسی به آبادان آوردند، برای کار در اسکله. کشتی‌های تجاری انگلستان، از دیرباز در بندر بوشهر پهلو می‌گرفتند؛ مدیران و کارکنان انگلیسی، ملوانان و کشتی‌بانان بوشهری را می‌شناختند و مهارت آنان را سنجیده بودند.

ناخدا خَلَف، ماهر در کشتی‌رانی و جا به جا کردن کشتی در بندر، از بوشهر دعوت به کار در آبادان شد. ناخدا خَلَف، از آن قدیمی‌ها که خواندن می‌دانست و نوشتن نمی‌دانست. به قول خود قدیمی‌ها،«سواد» داشت، «خط» نداشت. پسرِخَلَفِ ناخدا خَلَف، زاده‌ی آبادان، اما بسیار خواند و بسیار نوشت؛ نجف دریابندری را می‌گویم.


دریابندری در کودکی و کنار پدر

مسجد سلیمان و آبادان،این گونه پا گرفتند و بالیدند و شدند آنچه شدند.

خوزستان را با نفتِ مسجد سلیمان و پالایشگاهِ آبادان می‌شناسیم؛ اما کشاورزی خوزستان: خوزستان از دیرباز دارای زمین‌های حاصلخیزبود در این دشت گسترده، با رودخانه‌های پُر آب کارون و دز و کرخه. لُرهای میان‌دوآب ـ میان‌دز و کرخه در منطقه‌ی اندیمشک و شوش ـ کرخه را صیمره هم می‌گفتند، همان نامِ در لرستان، اما نمی‌دانم چرا دز را سِزار می‌گفتند. در این دشت و با این رودخانه‌ها،شهرهای دزفول و شوشتر، هویزه و اهواز و خرمشهر را داریم؛ برنج‌کاری و برنجزارهای بزرگ دزفول و شوشتر و هویزه. برنج‌کاری هویزه از دیرباز. در مٌحَمَره ـ خرمشهر بعدی : برنج، گندم، نخل‌های خرما. در شوشتر و دزفول، در کنار برنج‌کاری و گندم‌کاری و باغ‌های پرتقال و نارنج و لیمو، ساقه‌ی نیل و قلم نی هم کاشته می‌شد و بیشتر برای صادر کردن به شهرهای دیگر و نیز از راه خرمشهر به شیخ‌نشین‌های خلیج فارس و نیز هند.




مالک و زارع، اصلاحات ارضی، کشت و صنعت نراقی

مالکان در شهر دزفول از چند خانواده‌ی بزرگ، قدیمی و با نفوذ بودند. شماری از آنان، مالک چندین و چند آبادی کنار دز و کرخه و نیز مالک چند صد هکتار زمین جداگانه زیر کشت مکانیزه.

در آبادی‌های لُر نشین و جَریه ـ قریه ـ‌های عرب‌نشینِ گستره‌ی اندیمشک و شوش و هفت تپه، رابطه‌ی مالک و زارع، همراه و آمیخته بود با سنت‌ها و آدابِ عشیره‌ای و طایفه‌ای، خود را و هویتِ خود را در پیوندِ طایفه‌ای دیدن. از این رو، رئیسان طایفه‌های لُر و عرب در این منطقه، نقش و نفوذی داشتند اثر گذار. مثلاً در دسته‌بندی‌ها و رقابت‌های محلی و یا در یارکشی‌های انتخابات مجلس شورای ملی.

نخستین دگرگونی در شیوه‌ی کشت و کار و مالکیت زمین در این منطقه، با تأسیس شرکت نیشکر هفت تپه، رُخ داد. در سال‌های پایانی دهه‌ی ۳۰ خورشیدی، زمینه‌های تأسیس شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه فراهم آمد. شیخ خلفِ حیدر، شیخ طایفه ی آل کثیر ۱۰۰۰ هکتار از زمین‌های ملکی خود را به رایگان تقدیم دولت کرد به امید محدود ماندن شرکت در همین محدوده. طرح اما، گستره‌ی بزرگ‌تری را می‌طلبید و گرفت. کارگران فصلی شرکت، عرب‌ها و لُرهای آبادی‌های شوش و هفت تپه. امروزه روز نیز بسیاری از کارگران هفت تپه، فرزندان همان کارگران زحمتکش و شریفی هستند که هفت تپه‌ی دیروز و امروز حاصل کار آنان بود و هست.

دومین دگرگونی گسترده‌تر و با پیامدهای ژرف‌تر،اصلاحات ارضی ومرحله‌های سه گانه‌ی آن،وبعد راه اندازی «شرکت‌های سهامی زراعی» بود و دیرتر خرید هزاران هزار هکتار زمین‌های دهقانان «آزاد شده» و واگذاری زمین‌ها به شرکت کشت و صنعت ایران ـ آمریکا، شناخته شده به نام شرکت کشت و صنعت نراقی. در آغاز طرح اصلاحات ارضی، دوره‌ی نخست وزیری علی امینی و وزارت حسن ارسنجانی در مقام وزیر کشاورزی، هدف و چشم‌انداز اصلاحات ارضی از منظر دگرگونی‌های اجتماعی، به صحنه آمدن و گسترش قشرهای میانی دهقانان صاحب زمین و مستقل بود همچون پایگاه اجتماعی نوین برای نظام سیاسی.



نفر سمت راست عکس، میان امینی و افسر، غلامرضا رحیم خانی

علی امینی، شمار بزرگی از مالکان بزرگ، زمین‌داران با نفوذ و نیز رئیسان ایل‌ها و طایفه‌های یکجا نشین صاحب زمین را به تهران فرا می‌خواند؛ و در دیدارها و گفت و گوها، همراهی آنان را ـ رِضا و نارِضا ـ بدست می‌آورد.

حسن ارسنجانی، همراه دستیاران و مشاوران، به استان‌های ایران سفر می‌کنند تا از نزدیک هم شناخت مشخص‌تری از کم و کیف رابطه‌ی مالک ـ دهقان داشته باشند و هم ملاک و معیارِ تشخیص دهقانِ صاحب حق و نیز چگونگی تقسیم و واگذاری زمین را تعیین کنند. جالب آنکه ارسنجانی و همراهان، پس از سفری به خوزستان و هنگام بازگشت در قطار خرمشهر ـ تهران و در دنباله‌ی بحث و گفت و گو، درست در هنگام گذر قطار از همین منطقه‌ی شوش و هفت تپه، به این نتیجه‌ی جالب و قابل اجرا می‌رسند که زمین، برپایه‌ی حق نَسَقِ مرسوم، به دهقانان واگذار شود.

وقتی شاه،امینی را برکنار کرد و پس از افت و خیزهای اجرای مرحله‌های سه گانه اصلاحات ارضی، سیاست‌ها و روش‌های دیگری در دزفول و اندیمشک و شوش و هفت تپه، به کار گرفته شد. نخست در چندین و چند آبادی کناره‌ی دز، «شرکتِ سهامی زراعی»، راه‌اندازی شد. زمین‌های دهقانان سرهم و یکپارچه شد زیر کشت مکانیزه، با مدیریت مستقیم مهندسان کشاورزی و کشت بذری تازه. دهقانانِ بیکار می‌نشستند سرِ کُرِنگ ِ نزدیکِ خرمنجایِ حالا خالی، چانه‌ای می‌زدند، چُپقی چاغ می‌کردند، دودی می‌گرفتند.

چند سالی دیگر، این بار زمین‌های دهقانان ده‌ها آبادی لُرنشین و عرب‌نشین میان‌دوآب ـ میان دز و کرخه ـ در منطقه‌ی اندیمشک و شوش و هفته تپه خریداری شد و واگذار شد به شرکت ایران ـ کالیفرنیا ،معروف به شرکت نراقی. دولت شاه با درخواست شرکت ایران ـ کالیفرنیا برای خرید ۴۰۰۰۰هکتار از زمین‌های کشاورزی موافقت کرد و در گام اول بیش از۱۵۰۰۰ هکتار زمین به شرکت واگذار شد. آبادی‌ها برچیده شد، دهقانان به شهرک‌ها و به شوش و اندیمشک رفتند؛ دکان‌داری، رانندگی، دست‌فروشی. برنامه‌ی حسن ارسنجانی برای شکل‌گیری و گسترش قشرهای متوسط و مستقل دهقانی، ناکار شد و ناکام ماند.

از پس این دگرگونی‌ها و کاهش نفوذ مالکان شهری و رئیسان طایفه‌ها، نقش دستگاه بوروکراسی استان، استانداری، و فرمانداری ها در مسائل سیاسی پُر رنگ‌تر شد، بویژه در روند انتخابات نمایندگان مجلس شورای ملی.

در انتخابات دوره‌ی بیستم ـ انتخابات تابستانه‌ی ۱۳۳۹ خورشیدی ـ دو دسته‌بندی رقیب از مالکان و متنفذان دزفول و اندیمشک و شوش شکل گرفت زیر عَلَم و کٌتَلِ حزب ملیون دکتر منوچهر اقبال ـ نخست‌وزیرـ و حزب مردم به رهبری اسدالله علم .کاندیدای حزب مردم در حوزه‌ی انتخابیه‌ی شوش و اندیمشک، کریم طهماسبی بود، بازپرس دادگستری شوشتر، فرزند عنایت الله خان طهماسبی از مالکان دزفول. کریم طهماسبی پا به شوش و اندیمشک نگذاشت، سرا ز صندوق درآورد. می‌دانیم آن انتخابات ملغی شد و مجلس برآمده از انتخابات زمستانی ۳۹ نیز با آغاز نخست‌وزیری علی امینی، در اردیبشت ماه ۱۳۴۰ منحل شد.

انتخابات دوره‌ی ۲۱ مجلس شورای ملی در مهر ماه ۱۳۴۲ آغاز شد. این بار در حوزه‌ی انتخابیه‌ی شوش و اندیمشک خبری از کاندیداهای مالکان و متنفذان و مردم منطقه نبود. کاندیدای نمایندگی مجلس شورای ملی، این بار محمد اسماعیل انصاری بود، برادرعبدالرضا انصاری استاندار خوزستان، بی‌هیچ پیوند و آشنائی با مردم منطقه. عبدالرضا انصاری، اقتصاددان، مسئول پیشین اصل چهارِآمریکا. اسماعیل انصاری نیز سر از صندوق رأی در آورد.

آقای نام نبرم، از کاربلدهای اندیمشک، صورت اسامی شمار زیادی از خان‌ها و شیخ‌ها و بزرگان شوش و اندیمشک آماده کرد، جلوی اسم هر کدام «علی قدرِ» موقعیت و نفوذشان در اطرافیان، مبلغ معینی بین ۵۰۰ تومان تا ۱۰۰۰ تومان نوشت و برد محضر آقای محمد اسماعیل انصاری، «تعارفی» تک تک آقایان فرستاده شد، «حق‌الزحمه»ی آقای نام نبرم هم پرداخت شد،علاوه بر حق‌الزحمه، البته از دشنام‌های بسیار هم بی‌نصیب نماند، از زبانِ کسانی که شأنِ خود و قیمت رأی خود را بسیار بالاتر از ۵۰۰ تومانی می‌دانستند که آقای نام نبرم، جلوی اسم آن‌ها رقم زده بود.

در ادامه‌ی همین شیوه‌ی «انتخابِ» نماینده از بالا بود که محسن پزشکپور، رهبر حزب پان‌ایرانیست، دو دوره شد نماینده‌ی خرمشهر، بی‌هیچ پیوند با خرمشهر و با خوزستان، و لابد چون پارسنگِ پان‌عربیسم آن سوی مرز. پزشکپور، نخست در دوره‌ی ۲۲ مجلس شورای ملی یعنی از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰ خورشیدی، نماینده‌ی خرمشهر شد و برای بار دوم، در دوره‌ی ناتمامِ مجلس ۲۴ یعنی از سال ۱۳۵۴ خورشیدی و درست تا ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی.

در آغاز تأسیس مجلس شورای ملی ایران به عهد مظفرالدین شاه قاجار، و از همان مجلس اول مشروطه‌ی ایران، در خوزستان، شهرهای دزفول، شوشتر، و مُحَمَره ـ خرمشهرـ به عنوان حوزه‌های انتخابیه و دارای کرسی نمایندگی در مجلس شورای ملی، به حساب آمدند. شوشتر،«کُرسی» ولایت یعنی شهر حاکم‌نشین بود. هویزه، از دوره‌ی چهارم مجلس، حوزه‌ی انتخابیه شد و در دوره‌ی پنجم ،شیخ عبدالحمید، سردار اجل ،فرزند بزرگ شیخ خزعل، نماینده‌ی هویزه در مجلس شورای ملی شد، از بهمن ماه ۱۳۰۲ تا بهمن ماه ۱۳۰۴ خورشیدی.

اهواز که در عصر مشروطه، قصبه‌ای بود، از دوره‌ی ۱۸ مجلس شورای ملی و یعنی در پایان سال ۱۳۳۲ خورشیدی، حوزه‌ی انتخابیه‌ی مستقل و دارای کرسی نمایندگی در مجلس شد. اهواز، به ملاحظه‌های سیاسی ـ اداری دستگاهِ دولت، مرکز استان خوزستان شد و گسترش یافت.

مسجد سلیمان و آبادان، از دوره‌ی ۲۱، و در سال ۱۳۴۲ خورشیدی، حوزه‌ی انتخابیه‌ی مستقل و دارای کرسی نمایندگی در مجلس شدند.(۳)

۲

مرکز،ایالت، ولایت: فرمانبرداری یا سرکشی؟

با انقلاب مشروطیت ایران، تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب قانون اساسی و متمم قانون اساسی و اصلِ «همه قوای مملکت ناشی از ملت است»، مسیر قانونی برای دستیابی به «حاکمیت عمومی» و «حاکمیت ملی» ایرانیان، هموار شد.

تجربه‌ی مشروطيت ايران اما ناکام ماند با نارسائی‌های درونی، درگيری نيروهای برآمده از آن جنبش، کودتای محمدعلی شاه، دوره‌های فترت تحميلی هم از سوی قدرت حاکم داخلی و هم از سوی قدرت‌های بيگانه، جنگ جهانی اول و اشغال ايران و آشفتگی‌های پیامد اشغال. ضعف دولت مرکزی، شورش‌های محلی در سراسر ايران، بيم آسيب به یکپارچه‌گی ايران، واپس‌ماندگی اقتصادی و اجتماعی، نیروهای سیاسی ايران را به چاره‌جويی می‌خواند.

کودتای سید ضیاء الدین طباطبائی ـ رضا خان سردار سپه در چنین شرایطی انجام گرفت. برکنارکردن سیدضیاء از نخست وزیری، قدرت‌گیری فزاینده‌ی رضا خان سردار سپه، روند تحکیم قدرت مرکزی را شتاب داد. گسترش قدرت مرکزی، پایان دادن به سرکشی‌ها و نافرمانی‌های سران ایل‌ها و طایفه‌ها، قدرتمندانِ محلی ایالت‌ها و ولایت‌ها، در دستور کار قرارگرفت. در خوزستان، شیخ خزعل خان(۴) از تیره‌ی مِحسین طایفه‌ی بزرگ کعبِ خوزستان، ملقب به معزالسلطنه و سردار اقدس از طرف مظفرالدین شاه قاجار، به حکمرانی محمره ـ خرمشهرـ و سرحد داری تعیین شده بود. خزعل در خوزستان از ثروت بسیار و دامنه‌ی قدرت گسترده برخوردار بود. هم در زمان مظفرالدین شاه زمین‌های گسترده‌ی خالصه‌ی به شیخ واگذار شد، هم از درآمدهای گمرک مٌحَمَره بهره‌مند بود و هم از مبادله‌ی کالاهای تجاری. خزعل با شماری از سران بختیاری نزدیک و با شماری دیگر در رقابت بود. نمایندگان سیاسی انگلیس در ایران و منطقه، به پیروی از سیاستِ برقراری گونه‌ای تعادل میان به رسمیت شناختن دولت مرکزی قاجار و ارتباط حمایت‌گرانه با سران ایل‌ها و طایفه‌ها، با شیخ خزعل نیز ارتباط داشتند.

در سال‌های پایانی دولت قاجار، برآمد رضاخان سردار سپه و در روند تحکیم قدرت مرکزی، رویاروئی دولت و خزعل، شدت گرفت و پایان گرفت. دراین رویاروئی و صف‌آرائی سیاسی ـ تبلیغی، پشتیبانان و همراهان خزعل در خوزستان گذشته از طایفه‌ی کعب محمره و نیروهای خزعل، کدام کسان و نیروها بودند؟

نخست یاد کنیم از مرتضی قلی خان بختیاری با بیش ازهزار سوار و تفنگچی، صادق خان سگوند رحیم‌خانی با چهار صد سوار،و معنا دارتر همراهی سرهنگ رضا قلی خان ارغون(۵)، فرمانده نظامیان مسقر در شوشتر. رضا قلی خان ارغون به حکم احمد شاه قاجار به فرماندهی نظامیان منصوب شد. ارغون به خزعل پیوست و پس از پایانِ کار خزعل،از ایران به سوریه گریخت.

اما، مهم‌تر از این همه، امید و چشم انتظاری همراهی غلامرضا خان ابوقداره بود، والی مقتدر پشتکوه و سرحد‌ دار ایران. اقلیت مجلسِ مخالف رضاخان سردار سپه، مدرس، ملک‌الشعرای بهار، سید حسین زعیم و شکرالله خان قوام‌الدوله و شماری دیگر،به پشتیبانی ولیعهد و جانشین احمد شاه، نیروی سیاسی مرکزی پشتیبان و خط دهنده‌ی خزعل و همراهان بودند.

تلگرام خزعل به مجلس شورای ملی ایران، خود بیانگر و روشنگرِ معنای واقعی کشمکش سیاسی نیروهای در صحنه است؛ خزعل در این تلگرام بلند،ازمجلس شورای ملی ایران، ملت ایران، قانون اساسی مشروطه‌ی ایران، و سلطنت قاجار دفاع می‌کند و بی‌پروا رضا خان سردار سپه را، غاصب، ضد مشروطه‌ی ایران، قانون‌شکن و ضد سلطنت می‌نامد. در این کشمکشِ سیاسی سراسری، اقلیت مجلس و پشتیبانان خزعل، ناکام ماندند. در ورود رضا خان سردارسپه به اهواز، یک تیر هم از هیچ سوئی شلیک نشد. دیدار با خزعل و سپس دستگیری او ـ با نیرنگ و فریب ـ در فروردین ۱۳۰۴ خورشیدی و آوردن به تهران، پایان رویاروئی بود.

وزیر مختار انگلیس در ایران، سِرپرسی لورِن، با چرخشی به سودِ دولت مرکزی و همزمان خواست حل آرام مساله،در پایان رویاروئی، نقشی کمکی داشت. مخالفانِ دیرین شیخ خزعل در خوزستان، بیشتر در میانِ طایفه‌ها و عشیره‌های عرب ِ خوزستان بودند: طایفه‌ی بزرگ بنی طُرُف در هویزه؛ خزعل در پی دست‌اندازی به زمین‌های حاصلخیز آنان و برکناری شیخ‌ها از مقام و موقعیتِ سرپرستی قوم. طایفه‌ی کعب شیخ احمد مولا، در شوش، آل کثیر هفت تپه، سید احمد آل تفاح.

همین مخالفت شماری از طایفه‌ها و عشیره‌های شناخته شده ی عرب با خزعل و در مقابل ،همراهی بختیاری و لُرِ خوزستان و والی پشتکوه، و نقشِ سیاسی اقلیتِ مجلس در تهران، تلگرام روشنگر خزعل به مجلس، خود، نشانگرِ سرشتِ نزاعِ بر سر قدرت و دایره ی قدرت است در مرکز و در ولایت، فرمانبرداری یا سرکشی؟

علی دشتی، پایان کار خزعل را با اصطلاحی در رابطه‌ی سنتی فرمانروا و فرمانبردار، به گونه‌ای فشرده، بیان کرده بود در روزنامه‌ی شفق سرخ: «تنکیل خزعل». تنکیل یعنی عقوبت کردن ، مایه عبرت کردن، سرکوب کردن. سرکوبِ نافرمانِ در برابر حکومت. و منظور از حکومت «گورنمان»است، نه «اِتا» به معنای دستگاهِ دولت.

نافرمانی خزعل، بن‌مایه‌ی قومی یا ملی نداشت تا آن نافرمانی، با اصطلاحاتِ«هویتِ ملی»، «تجزیه‌طلبی»، «خومختاری» و یا دیرتر با «حق تعیین سرنوشت» تعبیر و تفسیر شود.

از یاد هم نبریم که شیخ عبدالحمیدخان، سردار اجل، فرزند بزرگ شیخ خزعل، در پنجمین دوره‌ی مجلس شورای ملی ایران در سال ۱۳۰۲ خورشیدی، نماینده‌ی هویزه بود.

و طنزتلخ داستان اینکه خود شیخ خزعل هم در آذر ماه ۱۳۰۴ خورشیدی، ـ در خانه‌ی تحت نظر در تهران ــ به عنوان نماینده‌ی محمره (خرمشهر) و آبادان در مجلس مؤسسان «انتخاب» شد،به انقراضِ سلسله‌ی قاجار و تفویض سلطنت به رضا شاه رأی داد.

باری، ندیدن چرخ و واچرخ‌ها، و پس تصویرسازی‌های کلیت‌گرا، مطلق‌نگر و با رنگ آمیزی سیاهِ سیاه یا سفیدِ سفید، از مردمان این یا آن قوم یا ملت، هیچ همخوانی ندارد با واقعیتِ زنده و دگرگون شونده‌ی زندگی گروه‌ها و لایه‌های اجتماعی، سیاقِ معیشت، گفتار و رفتار و کردار، فراز و فرود.

حته ـ حاتم ـ جوانی از خانواده‌ی زحمتکش عرب در همین منطقه‌ی شوش و هفت تپه، در برابرِ زورگوئی و خوار داشتن پاسگاه ژاندارمری شوش، ایستاد، یاغی شد، پناه گرفت در بیشه‌ی شوش، دستگیر شد، زندانی شد، از زندان اهواز فرار کرد، مسلحانه درگیر شد با ژاندارمری و نیروی نظامی خوزستان، آوازه‌ی ایستادگی او همه جا پیچید. در پایان کار، با فریب و وعده‌ی عفو به دام افتاد، به دیدار افسر فرمانده‌ی ژاندارمری رفت، از آرایش منطقه و محلِ دیدار، به شک افتاد، تیراندازی متقابل و کشته شدن حته‌ی جوان در آغازه‌ی سال ۵۱ خورشیدی.

از پس کشته شدن حته، فرماندهی ژاندارمری خوزستان و لرستان، در دو تقدیرنامه‌ی جداگانه، از شیخ محمد شخاطی و شیخ علی زامِل، برای همکاری در از میان بردن حته، تقدیر کرد.

در تقدیر نامه‌ی شماره‌ی ۱۰۱ـ۵۰ـ۴۰۱ ـ۲۴۶ ـ ۶ به تاریخ ۳۱ ـ ۵ـ ۵۱، می‌خوانیم:

«آقای محمد شقاطی، بدین وسیله از زحمات و همکاری‌هائی که در مورد قلع و قمع متجاسرین در مورخه ۴ ـ۴ـ ۵۱ با مأمورین ژاندارمری در ارتفاعاتِ میشداغ معمول نموده‌اید، قدردانی می‌گردد توفیق خدمتگزاری و جانبازی و فداکاری شما را همیشه در راه خدمت به اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران و میهن عزیز از خداوند مسئلت دارم. فرمانده ناحیه‌ی ژاندارمری خوزستان و لرستان، سرلشکر ناصر رفعت جو.»(۶)

شیخ محمد شخاطی، شیخِ طایفه‌ی چنانه ـ کنانه ـ‌ ی محمد شخاطی نزدیکی مرز ایران و عراق، به صفتِ فردی، انسانی بسیار متین و محترم، آرام و مهربان،مهمان نواز،صاحب مُضیف: مهمانخانه و محل رسیدگی شیخ به امور طایفه. تقدیرنامه‌ی ژاندارمری خوزستان و لرستان، با همین مضمون، برای شیخ علی زامِل، شیخِ چنانه ـ کنانه ـ‌ ی نزدیک شوش هم ارسال شده بود.


۳

جنگِ ویرانگر،پیامدها،دگرگونی ها

در جنگ ایران و عراق، گستره‌ی بزرگی از خوزستان اشغال شد. نیروهای ارتش عراق تمام نوار مرزی خوزستان را درنوردیند، موسیان، عین خوش، دشت عباس،هویزه و سوسنگر تا خرمشهر و تا آبادان. با شکست و عقب‌نشینی عراق از منطقه‌ ی شوش و دشت عباس در سال ۱۳۶۲، حرکتی ناخوشایند ـ و باری ناگزیر ـ هم صورت گرفت. زیر فشار ارتش عراق،همراهی شیخ علی زامِل از سویی و ترس از سرکوبگری جمهوری اسلامی از سوی دیگر، شماری از طایفه‌ها و عشیره‌های عرب منطقه‌ی شوش و موسیان، بٌن کَن به عراق رفتند:

کنانه‌ی شیخ علی زامِل، سرخه‌ی شیخ صالح داود، سرخه‌ی شیخ صالح مشطَط، سرخه‌ی رویضی، از ساحل چپ کرخه، کنانه‌ی شیخ محمد شخاطی، نزدیک مرز ایران و عراق، بیت حسن بربوطی و شماری دیگر از زنان و مردان و خانواده‌ها، سکونت داده شدند در اردوگاه‌های عراق. گذران سخت زندگی اردوگاهی، کنترل دستگاه «اَمنُ العام» عراق. و شگفت و اسفبار، اعدامِ پسر سوم شیخ علی زامِل در عراق،به اتهام جاسوسی برای جمهوری اسلامی. شیخ محمد شخاطی، سالخورده، در عراق در گذشت، شیخ صالح داود نیز در همان جا در گذشت.

با پایان جنگ ویرانگر هشت ساله، و در آغازه‌ی دهه ی هفتاد خورشیدی، همه‌ی عرب‌های هموطن، از اردوگاه‌های عراقی، به ایران بازگشتند؛ زمین‌های کشاورزی و چاه‌های عمیق خود در منطقه‌ی دشت عباس و موسیان و کرانه‌ی کرخه را بازپس گرفتند. از شرایط بازگشت، چند و چون مذاکره‌ی جمهوری اسلامی و دولت وقتِ عراق، و کم و کیف روند بازگشت خبری در روزنامه‌های ایران دیده نشد. جنگ و پایان جنگ، دگرگونی‌های گسترده‌تری نیز به دنبال داشت،جابجائی گسترده از روستابه شهرک، از شهرک به شهر و از شهر به شهرهای بزرگ‌تر. درهم آمیختگی بیش از پیش مردمان عرب و بختیاری و لُر در شهر و محله، مدرسه و دانشگاه، محیط کار و ارگان‌های ریز و درشت پُر شمار حکومتی. سهم‌خواهی و سهیم شدن حزب‌الهی‌ها و سرداران از جبهه برگشته در منابع ثروت و قدرت محلی. به حساب آمدنِ میزان و شمارِ رأی در رقابت‌های انتخاباتی،برای کاندیداهای گذر کرده از فیلتر شورای نگهبان.

با چنین دگرگونی‌هائی در خوزستان، نمایندگان عرب از بیشتر شهرهای با اکثریت عرب خوزستان به مجلس شورای اسلامی وارد شدند.
دختران و زنان عرب خوزستان نیز در سیر دگرگونی‌های سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی این یک صدساله‌ی ایران، پا به عرصه‌ی کوشش‌های اجتماعی و فرهنگی گذاشتند. گسترش دانشگاه جندی‌شاپور اهواز، بویژه در دهه‌های چهل و پنجاه خورشیدی، زمینه‌ساز روی آوری شمار روز افزون زنان و دختران اهوازی و خوزستانی به آموزش دانشگاهی بود.

پایانِ جنگِ ایران و عراق، گسترش دانشگاه‌ها، و افزایش چشمگیر دختران و زنان دانشجو و دانش‌آموخته در خوزستان و گذر آنان از سد و بندهای عقیدتی ـ سیاسی واپسگرایانه‌ی جمهوری اسلامی.

هم اکنون خانم‌های عرب خوزستانی با تحصیلات عالی و توانمندی‌های علمی، در نهادهای آموزشی و اداری حضور دارند. خانم نوال نزاری، سال ۱۳۹۶ خورشیدی از سوی همکاران برای دوره‌ی دو ساله‌ی ریاستِ کانون وکلای خوزستان، انتخاب شد. خانم معصومه خنفر، دکترای علوم سیاسی از دانشگاه جندی‌شاپور اهواز، فرماندار شهر ۲۰۰ هزار نفری کارون است. کارون، همان قصبه‌ی کوچک کوت عبدالله در چند کیلومتری اهواز است که احمد محمود در رمان درخت انجیر معابد، صحنه‌هائی از قهوه‌خانه و بالاخانه‌ی کوچک را روایت کرده‌است.

باری و اما این دگرگونی‌های اجتماعی و فرهنگی، و نیز سیاسی، در حصار جمهوری اسلامی و ناگزیر از تبعیت اراده و امر ولایت فقیه است، یعنی پایه و اساس نظم ضد دموکراتیک جمهوری اسلامی.

حضور نمایندگان عرب در مجلس، همچون حضور دیگر نمایندگان،به معنای برابر حقوقی افراد ملت ایران نیست؛ زیرا نظام جمهوری اسلامی، با مفهوم و واقعیت ملت ایران، حق حاکمیت ملی مردم ایران و برابر حقوقی ایرانیان، از بنیاد مخالف است. نظام جمهوری اسلامی، استوار بر آمریت مطلق ولی فقیه به عنوانِ «نماینده‌ی امام» و اطاعت مطلق «امت»، در تقابلِ بنیادی با مفهومِ مدرن ملت و موجودیت ملت ایران و حاکمیتِ ملی.

حضور زن در مقام ریاستِ کانون وکلا، یا در مقام فرماندار،به خودی خود، درجمهوری اسلامی به معنای پذیرشِ برابر حقوقی زن مرد ایرانی نیست. همان گونه که ساختن سدهای بزرگ و اتوبان‌های گسترده‌ی دوره‌ی هاشمی رفسنجانی و پس از آن نیز به معنایِ ترقی‌خواهی اجتماعی ـ سیاسی نبود و نیست.

در پایان، بگوئیم که عرب‌های خوزستان، از دیرباز در پیوند و آمیختگی بوده‌اند با مردمان خوزستان، هم پیوند و سازگاری داشته‌اند با بختیاری و لُر، هم ناسازگاری و چشم و هم‌چشمی در سنت‌های طایفه‌گی، قهر و آشتی و زن و زن خواست و پیوند سببی،آن پیوندهای پیشین اکنون درحال و هوای تازه‌، گسترده‌تر می‌شوند.

عرب‌ها‌ی خوزستان شیعه‌ی دوازده امامی هستند و در برخی عشیره ها،با گرایشی به شیعه‌ی غالی(۷).گرایش‌ها و گروه‌های کوچک جدائی‌طلبِ وابسته به پاره‌ای دولت‌های منطقه، نه ایده و آرمان جذابی دارند و نه پشتوانه‌ی فکری یا مادی و لجستیکی.

با فروپاشی ناصریسم و بعثیسم عراق و سوریه و چرخش سیاست عراق و سوریه به نزدیکی با جمهوری اسلامی، همه‌ی آن گرایش‌ها و گروه‌ها، بی‌پشتوانه‌ی فکری ـ سیاسی، رها شده‌اند در بی‌چشم‌اندازی و بی‌سرانجامی و وابستگی‌هایِ وابسته به مصلحتِ دولت‌هایِ بهره جو.

۴

« قتلِ ناموسی »

شیوه‌ی شوم دختر کشی و زن‌کشی به نام دفاع ازشرف و ناموس، ریشه در پاره‌ای آموزه‌های دین‌های ابراهیمی دارد، در حکم‌های شرعی، در پدرسالاری دیرپا.

بررسی سیرِ پیچیده‌ی پدیده‌ی «قتل ناموسی» در میان پیروان این دین‌ها، امری‌ست در صلاحیتِ انسان‌شناسان، پژوهشگران تاریخ و دانشورانِ درگیر در بررسی‌های زنورانه.

گفته‌هایم در اینجا و درباره‌ی «قتل ناموسی»، محدود است به پاره‌ای شنیده‌ها، دیده‌ها و زیسته‌های من در دوره‌ی زمانی کوتاهِ ۴۶ـ ۳۹ خورشیدی و در منطقه‌ی مشخصِ اندیمشک و شوش، آبادی‌های لُر نشین و جَریه‌ها (قریه‌ها)ی عرب نشین.

نخست از شنیده‌ها، دیده‌ها و زیسته‌های خود بگویم از دوره‌ی نوجوانی در پایان دهه‌ی سی خورشیدی، و نیز از آغازه‌ی دهه‌ی چهل تا پایان دهه‌ی پنجاه.

در روایت‌های سالخوردگان طایفه‌های لُر و عرب در منطقه‌ی اندیمشک و شوش و هفت تپه، از گذشته‌های دور و نزدیک، حرف و حدیثی از «قتل ناموسی» نشنیدم. نه گمان رود که رابطه‌های خارج از ازدواج، پرده‌پوشی می‌شد. برعکس، زبان زنان و مردان طایفه‌ها، آبادی‌ها، جَریه‌ها ـ قریه‌ها ـ زبانِ بی‌پروایِ پییشا سانسورِ مدرن بود. داستانِ رابطه‌های ده، بیست، سی سال گذشته نیز، پیشِ روی زن و مرد و کوچک و بزرگ بازگو می‌شد.

اما در این روایت‌های گذشه و نیز در شنیده‌ها و دیده‌های خود، خبری از «قتل ناموسی» در بختیاری، در میانِ عرب‌ها و در لُرهای همین منطقه‌ی اندیمشک و شوش و هفت تپه نمی‌شنیدیم. دیرتر دانسته شد در «جَریه»، یعنی در قریه‌ی سید کرم آل تفاح، برادرانی، خواهر خود را بی‌صدا و پنهانی کشته بودند.

و باز برای بازگفت دیده‌ها و شنیده‌های خود، شاید بد نباشد به یک موردِ قتل در همین رابطه‌ی «مسائل ناموسی» اشاره کنم. آن مورد در تابستانِ سال ۳۹ خورشیدی بود و در «شهر» اندیمشک بود. دیگر اینکه در خانواده‌ی مردمان لایه‌های اجتماعی متوسط و پائین نبود، و بعد اینکه دختر کشته نشد، پسر کشته شد. و انگیزه‌ی کشتن پسر، «فرودستی» خود او وخانواده‌ی او بود و نه بی‌گناه دانستن دختر و حرمت‌گذاری به او و روا دانستن حق او در آن رابطه.

دومین خبر «قتل ناموسی» را این بار نیز در «شهر» شنیدم، شهر تهران و داستانِ حیرت انگیز را در زندان قصر شنیدم. ا.ج از خانواده‌ای قدیمی و سنتی در یکی از محله‌های تهران قدیم به جرمِ خلافی عادی زندانی‌ست. برادر کوچک م.ا در ملاقاتِ هفتگی، از رابطه‌ی خواهر با مردی بیگانه خبر می‌دهد. ا.ج خونسرد و آرام می‌گوید سرش را بیار! و در ملاقات بعدی، سرِ خواهر، پیشِ چشمِ برادرِبزرگ ، پنهان در سبد میوه و خوراکی. پاسبان‌ها و نگهبان‌ها، از رفتار آرام برادر کوچک و بی‌عیب بودن سبد ملاقاتی، به او اطمینان داشتند و سبد او را کنترل نمی‌کردند. برادر کوچک دستگیر و محاکمه و محکوم به حبس شده و در کنار برادر بزرگ، زندانی بود.

برگردیم خوزستان و پیش از پرداختن به «آئین فصل» در میان طایفه‌ها و عشیره‌های عرب خوزستان، یک دو سه یادمانده از زیسته‌ها، شنیده‌ها، دیده‌های خود از شیوه‌های ایلی ـ سنتی در«تقاصِ خون»، «پیمان بستن»، «حقِ شرف» را به کوتاهی بازگو کنم و باز یادآوری کنم که این‌ها یادمانده‌های من از«میان دوآب» است یعنی اندیمشک و شوش و هفت تپه.

«تقاص» در معنای قصاص گرفتن ازهم،تاوان گرفتن،معامله ی به مثل کردن. و «قصاصِ خون» یعنی کُشتنِ کُشنده. سیرِ «قصاصِ خون» در میان ایل‌های رقیب، طایفه‌های درونِ ایل، و تیره‌های درونِ طایفه، سیری بوده‌ست چرخنده و کٌشنده.

فَصلِ خون:
فَصل به معنای جداکردن، فیصل دادن، فصل مرافعه. و در اینجا، چاره‌ی ناگزیر و سنتی این جدائی‌های خونین، «وصلت» بود و دادن دختری از خانواده‌ی کُشنده به خانواده‌ی کُشته، و یعنی در اصل دخترکُشنده به پسرکُشته. پسرعمویم را به یاد می آورم که پدر بزرگ مادری او ـ ازعشیره‌ی عرب در آن سویِ کرخه ـ کُشنده‌ی پدر بزرگ پدری او بود ـ از طایفه‌ی لُر. هجومی شبانه و شلیک تیرهایی کُشنده در ۱۳۰۸ خورشیدی، و «فَصلِ خون» و«وصلت» و «صلح» در ۱۳۲۴ خورشیدی. و من و پسر عمو تا پایان دهه‌ی ۳۰، این را نمی‌دانستیم و درنمی‌یافتیم. «پیمان بستن» را هم، دیر تر و در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۴۰ خورشیدی، شنیدم و آگاه شدم که طایفه‌ی لُرِ سگوند رحیم خانی و طایفه‌ی عربِ چِنانه ـ کنانه ـ‌ی شیخ محمد شخاطی، از دهه‌ای پیش، میان خود قراری داده بودند تا اگر باری به عمد یا به غفلت ،کسی از این طایفه به دست کسی از آن طایفه کشته شد،برابر این «پیمان»، «فَصلِ خون» با تاوان ۴۰۰۰ تومان، فیصله شود.

حقِ شرف:
شیوه‌ای نه چندان پذیرفته شده، «تاوان» مردی که با زن شوهردار همخوابگی کند. «حقِ شرف» به شوهرِ زن، پرداخت می‌شد.

من خود، تنها یک مورد را از نزدیک دیدم و به یاد دارم. یکی دو ماهه‌ی پایانی سال ۵۶ خورشیدی، چند ماهی پس از آزادی از زندان اوین و برگشت به خوزستان، مهمانِ یکی از عموها بودم در شهرک... در میانه‌ی راهِ اندیمشک ـ شوش. طرف‌های دعوای آن همخوابگی، برای تعیین مبلغِ «حقِ شرف» و فیصله‌ی دعوا، آمدند خانه‌ی عمو، در مقامِ بزرگِ محل. قیل و قال و گال و رُو سرِ مبلغِ«حقِ شرف». عمو، با تعیین ۱۰۰۰۰ تومان، دعوا را فیصله داد.

به تقریب، ۳۰ سالی پس از آن «حقِ شرفِ» ده هزار تومانی در آن شهرکِ بین راه اندیمشک و شوش ،این بار در شهر اندیمشک و در دوره ای زیر و رو شده،لٌرزاده‌ای دولتمند (به معنای ثروتمند )، به «تاوان» آن رابطه‌ی پنهانِ از پرده برون افتاده، چیزی برابر هشت هزار یورو «حقِ شرفِ» پرداخت کرد به شوهر آن زن.

اکنون دیگر،در دیوان خانِ رئیس طایفه یا مُضیفِ شیخِ عشیره نبود که دعوا «فیصله» می‌یافت .پایِ نیروی انتظامی و قاضی عمامه به سر در میان بود، رشوه ی کلان ِنقد و وعد‌ه ی نسیه‌ی تخفیفِ مجازات!

نگاهی به پاره ای قرارهای مکتوب در«آئین فصل»:

تجاوز:

«مجازات تجاوز به دختر باکره، خواه به میل رخ دهد یا به اجبار، در اختیار نهادن سه زن از سوی فرد متعدی است. این زنان باید در سنین متفاوتی باشند: اولی، در سن ازدواج، دومی درحدود ده الی دوازده ساله و سومی درسنین کودکی که به ترتیب به خانه پدر دختر مهتوکه،]هتک حرمت شده[ جهت ازدواج با یکی از مردان خانواده یا عشیره فرستاده می‌شوند. گزیدن دختران در سنین متفاوت، به عنوان مجازات اجتماعی از آن روست که دو خانواده به دلیل زناشوئی مستمر تا مدتی طولانی در ارتباط با یکدیگر هستند و مواصلت پیاپی، خود مانع دامنه‌دار شدن نزاع و جدال مابین آن‌هاست.»(۸)

زنا:

«تجاوز به زن شوهر دار دوفصل دارد. یکی به خانواده ی زن و دیگری به شوهر زن تعلق می‌گیرد و جمعاً زانی، چهار زن به عنوان مجازات عمل زشتی که مرتکب شده، به طرف مقابل می‌دهد. از این زنان، دو زن به پدرِ زن زانیه فصل می‌دهند . یکی از آن‌ها به جای دختری است که به واسطه این عمل، از خانواده برای همیشه طرد شده است و زن دوم تطهیر کننده ننگی است که خانواده‌اش را آلوده ساخته است. همچنین یکی از زنانی که به شوهرِ زن فصیله می‌دهند، تحت همین عنوان است . و زن دوم نیز جایگزین زن قبلی وی است که طلاق داده شده و به عقد اجباری مردِ زانی درآمده است. البته اگر قبلا توسط پدر، برادر و یا پسرش کشته نشود.(۹)

به نظر می‌رسد در نیمه‌ی دوم دهه ی ۶۰ خورشیدی، در میان برخی عشیره‌ها،اندک نرمشی شده بود برای کاستن از میزانِ مجازات و نه اصلِ خود مجازات .

«برخی از اعضای طوایف حمیدی و الهایی در سال ۱۳۶۶ در مصاحبه‌ای بیان داشتند هم اکنون، فصل تجاوز به زن شوهردار، دو زن با جهیزیه ،و تجاوز به دختر باکره، یک زن با جهیزیه است.

آقای حمید طرفی نیز در کتاب منتشر نشده‌ی بنی طرف یا قومی از طی (Tay) یادآور شده‌اند: «در وضعیت کنونی [۱۳۶۷[ میزان فصل معادل ـ ۲۵۰۰۰۰ ریال به شوهرِ زن مورد تعدی و ـ۳۰۰۰۰۰ ـ ریال به پدرِ زن مورد تعدی پرداخت می‌شود.»(۱۰)

ربایش:

آقای امانی در رساله‌ی «نظام قبیله‌ای در خوزستان» درباره‌ی ربایش زن نوشته است:

«هرگاه مردی، زنی را حتی با رضای خودش و خانواده‌اش فراری دهد، به عنوان مجازات، ۳ زن به پدرِ زن ربوده شده می‌دهد و در این مورد طایفه‌ی مرد به او کمکی نمی‌کند و خاطی خود به تنهائی باید مجازات را تحمل کند.»(۱۱)

علی نوذر‌پور، نویسنده‌ی این گزارش، در ادامه‌ی این نقل قول‌ها، دیده‌های خود در «فصل» نزاعی خونین را چنین بازگو می‌کند:

«در سال ۱۳۶۵، ناظر نزاعی خونین بین دو طایفه از عرب‌های خوزستان بودم که در پی فرار زن بیوه‌ای با مردی و ازدواج آن‌ها با یکدیگر صورت گرفت. در این نزاع یک نفر از طایفه زن کشته شد. علاوه بر فصل قتل، دو زن نیز به دلیل فراری دادن زن، از مجرم و طایفه‌اش گرفتند.»(۱۲)

دگرگونی در آئین فصل:

با گذشت زمان و دگرگونی‌ها در مناسبات اجتماعی، گسترش سوادآموزی، قد افراشتن دختران و زنان در سراسر ایران، پاره‌ای از «آئین‌های فصل» در میانِ بعضی ازطایفه‌ها و عشیره‌های خوزستان، کم‌وبیش نادیده گرفته می‌شود؛ خواسته می‌شود تا دیگر زن، «تاوانِ» کشمکش‌ها و بده بستان در قتل‌ها و «مسائل ناموسی» نباشد. یکی از افراد طایفه‌ی بنی‌طرف در این رابطه می‌گوید: «بزرگان قوم، تازگی‌ها، تصمیم گرفته‌اند که جز در موارد استثنائی و حاد، بابت فصل، زن ندهند و نگیرند.»(۱۳)

پاره‌ای سهل‌گیری‌های عملی و مصلحتی در گذشته یا حال، در خود و تا هنوز به معنایِ دست شستن از آن باورها و شیوه‌های کهنه و خشونت‌آمیز نیست. پیش‌ترها ،هم قتل ناموسی بود و هم گذشت مصلحت‌جویانه. نظام اسلامی، هم از آغاز حاکمیت و هم بویژه با شعله‌ور شدن جنگ ایران و عراق، باورها و شیوه‌های سنتی وقبیله‌ای خوار شماری و فرو دست انگاری زنان در طایفه‌هاو عشیره‌ها را بیش از پیش میدان داد، آگاهانه و هدفمند، دستِ «بزرگانِ قوم» و شریعت‌شناسان را باز گذاشت درفرو کوفتنِ زنان و دختران.

دختران و زنان و مردان خوزستان، باورها و شیوه‌های ضدانسانی و ضد زن را پس می‌زنند، باشد که آن باورها و شیوه‌ها برافتند.

شنبه ۶ فوریه ۲۰۲۱ میلادی/ ۱۸ بهمن ۱۳۹۹ خورشیدی

پانویس‌ها:


۱- عبّادان: و عبّادان برکنار دریا نهاده است، چون جزیره ای،که شطّ آنجا دوشاخ شده است، چنانکه از هیچ جانب به عُبّادان نتوان شد الاّ به آب گذر کنند. گروهی ازعٌبّادان حصیر خریدند و گروهی چیزی خوردنی خریدند.ناصر خسرو، سفرنامه، ص۱۱۴.

منوچهری دامغانی هم در قصیده‌ای گفته بود: نیست زآنسو تر زعبادان دهی.

یاقوت حموی هم در وصف عبادان نوشته بود: درین جزیره که بین دو رودخانه قرار دارد، مزارات و خانقاه‌های چندست. سرزمینی‌ست بی‌قیمت و شوره‌زار و خیر و برکتی در آن وجود ندارد.

تا پیش از تأسیس پالایشگاه، در آنجا، شمار بسیار کمی کپرنشین زندگی می‌کردند. فرهنگستان در ۱۳۱۴ خورشیدی به جای عُبّادان، آبادان را برگزید و هیئت دولت هم تصویب کرد. سالخوردگان دزفول و شوشتر، عَبادان می گفتند.

۲- مشعشعیان: پیروان سید محمد مشعشع. او در سده ی نهم هجری در خوزستان دعوی مهدویت کرد. شمار بزرگی از غُلات شیعه دور او گرد آمدند، حکومت تشکیل داد، جنگ‌ها کرد، دولت صفوی او را شکست داد. نگاه شود به احمد کسروی، مشعشعیان.

۳- زهرا شجیعی، نخبگان سیاسی ایران، از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، جلد چهارم، نمایندگان مجلس شورای ملی.

نگاه شود به این سه کتاب: سفرنامه خوزستان، سخنان رضا شاه به خامه فرج‌الله بهرامی، تاریخ خوزستان ۱۸۷۸ـ ۱۹۲۵ (دوره خاندان کعب و شیخ خزعل)، پایان نامه دکتری مصطفی انصاری از دانشگاه شیکاگو (رشته تاریخ)، ۱۹۷۴، ترجمه محمد جواهرکلام، نشر شادگان، و فراز و فرود شیخ خزعل، عبدالنبی قیم، کتاب آمه. -۴

۵- سرهنگ رضاقلی خان ارغون، به فرمان احمد شاه قاجار، فرمانده نظامیان ایران، مستقر در شوشتر، درهماهنگی با اقلیت مجلس شورای ملی، به محمره رفت با مأموریت آموزش و سامان دادن نیروهای خزعل. با پایان کار خزعل، سرهنگ ارغون به سوریه گریخت. سرهنگ ارغون پسر مکرم‌الملک از نظامیان عهد ناصرالدین شاه.فخرعظمی ارغون، خواهر سرهنگ ارغون، از زنانِ تجددخواه، در ۱۳۰۱ خورشیدی به «نسوان وطن خواه» پیوست؛با مجله‌ی «پیک سعادت نسوان» از همان آغاز ـ ۱۳۰۶ خورشیدی ـ همکاری قلمی کرد. سیمین بهبهانی، دختر فخرعظمی ارغون، خواهرزاده‌ی سرهنگ رضا قلی خان ارغون.

۶- محمد علی پور، شناسنامه شوش، ۱۳۵۶، چاپ اول، ص۲۴۳.
۷- غالی: غلوکننده در شأن علی و امامان شیعه. غٌلات: جمع غالی.

۸- علی نوذر پور، کتاب خوزستان (۱)، سایه هور، ۱۳۸۱، چاپ اول، مکانیزم کنترل اجتماعی نابهنجاری‌ها (آئینِ فصل) در جامعه‌ی عشیره‌ای عربِ خوزستان،ص ۱۰-.

۹- همان، ص۱۱.

۱۰- همان، ص ۱۱،به نقل از حمید طرفی در«بنی طرف یا قومی ازطی».

۱۱- همان؛ ص۱۱، به نقل از امانی در رساله ی «نظام قبیله‌ای در خوزستان».

۱۲- همان، ص۱۲ـ۱۱.

۱۳- همان، ص۱۵.