عصر نو
www.asre-nou.net

هادی جفرودی

۱۳۹۸ ـ ۱۳۱۸
Thu 2 01 2020

ناصر مهاجر



هادی جفرودی، مبارز نام‌آشنای جنبش چپ ایران، از بنیانگذاران دوره‌ی دوم نشریه‌ی توفان (۴۵ ـ ۱۳۴۳) و از پایه‌ریزان سازمان مارکسیست ـ‌لنینیستی توفان (۵۹ ـ ۱۳۴۵) در ۱۲ آبان ۱۳۹۸/ ۳ نوامبر ۲۰۱۹ چشم بر جهان فروبست و خویشان و دوستان و رفیقان خود را سوگوار ساخت.

هادی جفرودی در ۴ مرداد ۱۳۱۸ به دنیا آمد؛ در شهر رشت و در خانواده‌ای توانگر. فرزند ششم از هفت پسر و دختر معصومه و رضا بود. رضا جفرودی بازرگان بود و معصومه از خاندان‌های مالک گیلان؛ زنی شیردل، پاک‌دست و باشخصیت. هادی، چهار سال اول دبستان را در زادگاهش گذراند. سپس همراه با خانواده به تبریز رفت و سپس‌تر به مشهد.[۱] در این شهر بود و به دوران دانش‌آموزی که به پیکار سیاسی ـ تشکیلاتی دل‌بست و چون برادارانش تقی، جواد و مهدی، و نیز مادر و خواهرش، به خیل هواداران حزب توده‌ی ایران پیوست. معصومه خانم و صدیقه جفرودی (خواهر هادی) با سازمان ملی زنان ایران نیز همدل و همراه بودند؛ سازمانی که پیوندی تنگاتنگ داشت با حزب توده ایران.

در آغاز تابستان ۱۳۳۰ خانواده‌ی جفرودی به تهران کوچ کردند.[۲] هادی دوره‌ی دبیرستان را در پایتخت گذراند. در دبیرستان اسدآبادی نام نوشت. در این دبیرستان بود که به سازمان دانش‌آموزان حزب توده ایران پیوست. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، وحشت‌پراکنی کودتاگران و بگیرو‌ببند توده‌ای‌ها او را از پیکار برای آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی در ایران بازنداشت؛ که بیزاری بیش از پیشش را نسبت به حکومت شاه و حامیان امپریالیست‌اش در پی‌داشت. با خیزش اعتراضی دانشجویان بیدار و بی‌باک به سفر ریچارد نیکسون، معاون رئیس جمهور وقت ایالات متحده به تهران همراه گشت؛ خیزش اعتراضی که در ۱۶ آذر ۱۳۳۲ به خون کشیده شد و کشته شدن مهدی شریعت رضوی، احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا را همراه داشت. در این‌باره خود گفته است:

«برادرم [مهدی] با بزرگ‌نیا [عضو کمیته‌ی مرکزی سازمان جوانان حزب توده ایران] در یک حوزه‌ی حزبی بودند. موقعی که حادثه‌ی دانشگاه پیش آمد، من دقیقاً یادم هست، تمام دبیرستان‌های تهران، یکپارچه آتش شده بودند. هنوز بچه‌های توده‌ای در سال‌های آخر دبیرستان بودند. چون حوزه‌هایی که من هم شرکت می‌کردم، اکثراً از اعضای سابق سازمان جوانان بودند؛ مثل بیژن جزنی و حسن ضیاءظریفی و در یک دوره‌ای همه با هم بودیم... در دبیرستان‌های تهران تا طول یک هفته تظاهرات بود. اکثراً تعطیل بودند... کلانتری ۱۱ در منطقه‌ی ما بود و مرتب از آنجا پاسبان می‌آمد داخل مدرسه. بچه‌ها سر و صدا می‌کردند و کلاس‌ها را تعطیل می‌کردند. این هم یک شکل از فعالیت بود؛ یعنی به آن شکل نبود که یک تظاهرات وسیع از طرف دانش‌آموزان در تهران بشود. فعالیت‌های پراکنده بود. حتا در دانشگاه هم که تعطیل شده بود، همین طور بود.»[۳]

هادی در سال‌های ۳۵ -۱۳۳۴ به محفل دکتر حشمت‌الله منصف پیوست. آن محفل یکی از ده‌ها محفلی بود که پس از فروپاشی حزبِ توده‌ پدید آمد؛ برای پیش‌بردن مقاومت در برابر کودتا و از سرگرفتن کنُش کمونیستی در ایران؛ با انتقادهایی به خط‌مشی حزب توده نسبت به دولت مصدق.[۴] درباره‌ی آرمان‌خواهی، مبارزه‌جویی و اثرگذاری دکتر منصف بر زندگی خود و شماری از هم نسلانش، هادی گفته است: «او برای ما جوانان حوزه می‌گذاشت؛ کتاب به ما می‌داد و سعی می‌کرد شعله‌های مبارزه را در حدی که می‌تواند زنده نگه دارد».[۵] پس از چندی هادی را از دبیرستان اسدآبادی اخراج کردند؛ در پایان سال آموزشی ۳۶ ـ ۱۳۳۵. در دبیرستان ادیب نام نوشت که همچون دارالفنون و شرف از پایگاه‌های جوانانِ چپ و توده‌ای آن دوران به شمار می‌‌آمد. سال ۱۳۳۷ دبیرستان را به پایان رساند و در رشته‌ی ریاضی دیپلم گرفت. یک چندی آموزگاری پیشه کرد و در آموزشگاه‌های تهران درس داد؛ همانا در سال‌های بحرانی ۴۰‌ ‌ـ ۱‍۳۳۸ که آموزگاران ایران در اعتراض به حقوق کم و کار زیاد اعتصاب‌ها‌ و راه‌پیمایی‌ها به راه انداخته بودند. پس از ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۴۰ و دست یافتن آن جنبش سراسری به خواسته‌های خود، هادی رهسپار آلمان گشت؛ کشوری که پس از شکل‌گیری کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی (اتحادیه‌ی ملی) در اردیبهشت ۱۳۳۹، قلب تپنده‌ی جنبش دانشجویان و جوانان انقلابی ایران در خارج از کشور شده بود.[۶] درباره‌ی چرایی سفرش گفته است:

بیش از اینکه برای آموزشِ دانشگاهی باشد، برای این بود که «بتوانم مطالعه‌ی سیتماتیک مارکسیستی کنم».[۷]هادی در رشته‌ی فنی دانشگاه هانوفر نام نوشت. اما پس از هشت ماه آن شهر را ترک کرد و به مونیخ رفت که شماری از رهبران کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی در آنجا می‌زیستند؛ نیز شماری از جوانان توده‌ای‌‌ ناسازگار با سیاست‌های کمیته‌ی مرکزی آن حزب. در رشته‌ی فلسفه و علوم سیاسی دانشگاه مونیخ به آموزش دانشگاهی برآمد. اما هنوز و همچنان دلبسته‌‌‌‌‌‌‌ی‌ کنُشگری سیاسی ـ تشکیلاتی بود. به کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی پیوست و پای استوار و چهره‌ی پیکارجوی این تشکل رزمنده‌ی دانشجویی گشت در اعتراض به استبداد در ایران.[۸] با اوج‌گیری تنش میان جنبش جوانان توده‌ای و رهبری آن حزبِ مهاجر، در کنار ناسازگاران و شورشیان ایستاد. اما با جریان اصلی آن جنبش نماند که کمیته‌ی مرکزی حزب توده را آماج حمله‌‌ی خود ساخته بود و در اردیبهشت سال ۱۳۴۳ نام سازمان انقلابی حزب توده‌ی ایران بر خویش نهاد. هادی جفرودی برپایی یک تشکل سیاسی چپگرا را زودهنگام می‌دانست و آن را ره‌آورد یک دوره‌ی کار تئوریک و فرهنگی می‌انگاشت؛ در شالوده‌ریزی رزمی پیگیر با حکومتِ استبدادی شاه و بازآفرینی حزبی انقلابی برای پیکاری فراگیر.[۹]

با چنین نگرشی بود که هادی جفرودی و شش تن از جوانان توده‌ای ناسازگار با حزب توده و ناهماهنگ با سازمان انقلابی، انتشار یک نشریه‌ی سیاسی را در دستور کار گذاشتند. نام توفان را برگزیدند؛ روزنامه‌ی چپگرای پیشرویی که شاعر انقلابی فرخی یزدی (‌۱۳۱۸ ‌ـ ۱۲۶۸‌) آن را به‌وجود آورده بود.[۱۰] در پایبندی به اصلی اخلاقی، زیر نام توفان نوشتند: «بنیانگذار شادروان فرخی یزدی، شهید راه آزادی».[۱۱] شماره‌ی نخستِ توفان در بهمن ۱۳۴۳ به چاپ رسید؛ کمی پس از ترور حسن‌علی منصور نخست‌وزیر شاه به دست گروه‌‌های مؤتلفه‌ی اسلامی. در کنار‌ نوشته‌های‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تحلیلی و تبلیغی چپگرایانه‌ی این نخستین شماره‌ی دوره‌ی دوم توفان‌، عکسی از دکتر مصدق نیز به چشم می‌خورد؛ نیز اطلاعیه‌‌ی آیت‌الله خمینی که تبعید او از ایران را در پی آورده بود؛ و نیز گفته‌ای از علی ‌ابن ابیطالب: «پیکار کنید. بگذارید به جای لکه‌ی مذلت، دامن کفن شما آغشته به خون باشد. پیکار کنید. مرگ شرافتمندانه، هزار بار از زندگی ننگین ستوده‌تر است.»[۱۲]

این گونه تبلیغ سیاسی و برجسته‌سازی چهره‌ها و جرگه‌های ملی‌گرا یا شریعتمدار، برآمده از سیاستِ پشتیبانی «... هرگونه مقاومت و مبارزه با دستگاه حکومت و استعمار، بدون در نظر گرفتن گرایش‌های مسلکی»[۱۳] بود و باور به «شعارهای عام دموکراتیک».[۱۴] این سیاست تا مرداد ۱۳۴۴ بر توفان چیره بود؛ اما از آن پس گونه‌ای ملی‌گرایی و پشتیبانی از جنبش‌های رهایی‌بخش‌، سیمای سیاسی این ماهنامه‌ی نوپا را برساخت و آن را از «نوسان‌های شدید» دور داشت.[۱۵] با این حال تا مدت‌ها بر پیشانی‌ هر شماره‌ی توفان نوشته می‌شد: «اکنون بیاید به سنت پدران خویش هر بوته خاری که در این سرزمین مقدس روییده، به دسته گلی مبدل کنیم...». و این در حالی بود که شعار محوری نشریه نیز که با حروف بزرگ در پایین برگِ نخست چشم را می‌نواخت‌، ندا می‌‌‌‌‌‌‌‌داد: «برای استقرار حکومت ملی و دموکراتیک متحد شوید».[۱۶] این شعار در میان توده‌ی دانشجویان آگاه و آزادی‌خواه پراکنده در اروپا و آمریکا کشش بسیار داشت.

تولدی دیگر

اوج‌گیری جنگ و جدال میان حزب‌های کمونیست اتحاد شوروی و جمهوری خلق چین، اخراج سه تن از چهره‌های نامدار حزب توده ایران (دکتر غلامحسین فروتن، احمد قاسمی و عباس سغایی) در پلنوم یازدهم کمیته‌ی مرکزی آن حزب در زمستان سال ۱۳۴۴، گریز ناگزیر این سه تن از آلمان شرقی به اروپای غربی، پیوست‌شان به سازمان انقلابی حزب توده‌ایران، برگماردن‌‌ فوری آنان در جایگاه دبیران کمیته‌ی اجرایی سازمان انقلابی (در کنگره‌ی دوم آن جریان) و سپس اخراج رسمی و شرم‌‌‌‌آور آن‌ سه مبارزه کهنه‌کار و بی‌کاشانه از آن سازمان نوپا در پاییز ۱۳۴۵، نقطه‌ی چرخشی شد در زندگی توفان.[۱۷] چندین دور گفتگو میان هادی جفرودی و همرزمانش با دکتر فروتن و یارانش، سرانجام به مناسباتِ جدی‌ تری این دو جرگه انجامید که پی‌آیند آنی‌اش در خود فرورفتن هادی جفرودی و یارانش بود، باز ایستاندن انتشار توفان و آغاز دوباره‌ی «مطالعه‌ی سیستماتیک مارکسیستی». رادیکالیزه شدن هرچه بیشتر شماره‌‌های پایانی توفانِ دوره‌ی دوم، به‌ویژه شماره‌ی ۲۶ که «راه انقلاب ایران» را روشنایی می‌بخشید، در چنین متنی شکل گرفت:

ـ انقلاب ایران تنها می‌تواند از راه تسلیح خلق و برخورد مسلحانه با هیئت حاکمه و با ارتش آن پیروز گردد.ـ تحمیل راه مسالمت‌آمیز انقلاب ایران، در واقع خیانت به خلق‌های محروم ایران است و بایستی از جانبِ کلیه‌ی انقلابیون به شدت محکوم گردد».[۱۸]

گفتگوهای میان دو جرگه‌ی مارکسیست- لنینیستی درباره‌ی برنامه و بنیاد‌های تئوریک مارکسیسم انقلابی پس از کنگره‌های ۲۰ و ۲۲ حزب کمونیست اتحاد شوروی، و چیرگی "رویزیونیسم خروشچفی" بر پاره‌ی بزرگ "حزب‌های برادر"، سرانجام به همگرایی انجامید و شکل‌گیری سازمان مارکسیستی- لنینیستی توفان. چند و چون این همگرایی که رویدادی بود در جنبش کمونیستی ایران، در بیانیه‌ی مشترک دو جرگه چنین بازتاب یافته است:

«از پايیز ۱۹۶۶[۱۳۴۵] ارتباط مستقیم میان گروه توفان و مارکسیست‌‌ ـ ‌لنینیست‌های دیگری که از رویزیونیست‌های حزب توده‌ی ایران بریده بودند، برقرار گردید و طی جلساتی در اطراف طرح برنامه‌ی واحد جهت ایجاد سازمان واقعاً مارکسیستی‌ ـ ‌لنینیستی به منظور احیای حزب طبقه‌ی کارگر ایران، مذاکرات صورت گرفت. مذاکرات موجب پیدایش تضادها و برخوردهای بسیار شدیدی در داخل گروه توفان گردید... گروه توفان با اتکاء به مارکسیسم‌ ـ ‌لنینیسم و اندیشه مائو تسه‌دون موفق شد که بر مشکلات فائق آید و به تصفیه‌ی خود دست زند. در ژوئيه ۱۹۶۷(تیر ۱۳۴۶) سازمان مارکسیست ـ لنینیستی توفان بر مبنای مارکسیسم‌ ـ ‌لنینیسم و آموزش مائو تسه‌دون تأسیس گردید. با تأسیس این سازمان دوره‌ی سوم توفان نیز با انتقاد از نوسانات و معایب دوره‌ی گذشته و با اعلام وفاداری کامل به مارکسیسم ـ لنینیسم و اندیشه مائو تسه‌دون آغاز گردید و از آن پس به عنوان تنها زبان مارکسیست‌ ـ‌ لنینیست‌‌های ایران به طور منظم انتشار یافت. طرح موقت خط‌مشی سازمان تحت عنوان وظایف مبرم و فوری مارکسیست ‌ـ ‌لنینست‌های ایران در نوامبر ۱۳۶۷ (آبان ماه ۱۳۴۶) به تصویب رسید و اینک سازمان توفان در راهی که به اجمال در [آن] طرح تصویب شده است، پیش می‌رود.[۱۹]

شماره‌ی اول دوره‌ی سوم توفان که «ارگان سازمان مارکسیستی‌ ـ‌‌ ‌لنینیستی توفان» را برخود دارد و از فرخی یزدی نشانی بر پیشانی ندارد، در مرداد ۱۳۴۶ به چاپ رسید؛ در هنگامه‌ی جنگ ویتنام از یک سو و انقلاب فرهنگی چین در دیگر سو. دو رویداد بزرگ جهانی که پیروان اندیشه‌ی مائو تسه‌دون را دستخوش شور و شوقی بی‌مانند کرد. نگاه سنجشگرایانه و فروتنانه‌ی هادی جفرودی و دیگر دست‌اندرکاران دوره‌ی دوم نشریه به راه پیموده شده، در رو آوری خیل دانشجویان مبارز در اروپا و ایالات متحده و حتا ترکیه به سوی این سازمان نوبنیاد کمونیستی، بی‌اثر نبود:

«پس از مدتی تأخیر، فعالیت خود را با دوره‌ی جدید توفان آغاز می‌کنیم. بدون شک روش ما در گذشته در جنبش مارکسیستی‌ ـ‌ ‌لنینیستی میهن‌مان عاری از اشتباه نبوده. درک نقائص، اشتباهات و کمبودی که در دوره‌ی پیشین توفان دیده می‌‌‌شد ما را بر آن داشت که با ارزیابی دقیق‌تری با مسائل جنبش برخورد نماییم و علل اساسی خطاهای خود را دریابیم. این کار زمان بیشتر و مطالعه‌ی دقیق‌تری طلب می‌کرد.[...] برداشت‌های [ما] از مسائل جدید مبارزه و جنبش مقاومت ناهمگون بود... و این ناهمگونی را می‌توان در طی ۲۶ شماره از دوره‌ی پیشین توفان مشاهده کرد... آموزش مارکسیستی ‌ـ‌‌ ‌‌لنینیستی رفقای ما‌‌‌‌‌ ـ ‌به علت ضعفی که از گذشته در درون حزبِ [توده] موجود بود ـ سطحی بود.[...] به همین دلایل در پاره‌ای موارد دچار اشتباهات و نوساناتی شدیم؛ ولی فعالیت و مبارزه‌ی ما در جهت حذف این اشتباهات و نوسان‌ها بود... پس از نشست‌هایی به این نتیجه رسیدیم که از این پس وجود خود را نه تنها به عنوان همکاران یک نشریه‌ی مارکسیستی ـ لنینیستی، بلکه به عنوان یک سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی اعلام نماییم و به این وسیله ارتباط خود را با سایر رفقای مارکسیست لنینیست نزدیک‌تر سازیم. اصول عام مبارزات سازمان ما را مارکسیسم ـ لنینیسم تشکیل می‌دهد. تطبیق این اصول را با شرایط خاص جامعه‌ی ما در خط‌مشی و برنامه‌ی سازمان که به زودی انتشار می‌یابد، مطالعه خواهید کرد. ما از کلیه‌ی رفقای مارکسیست ـ لنینیست می‌طلبیم نقایص و نقاط ضعفی که می‌تواند در ارگان سازمان ما وجود داشته باشد به ما گوشزد نمایند. ما ناگزیریم انتقادات اصولی رفقا را بپذیریم تا در آینده در جنبش مارکسیستی ـ لنینیستی دچار انحراف نگردیم. ما نیز از این وظیفه‌ی خود سر باز نمی‌زنیم و چنانکه در کار سایر مارکسیست‌ ـ لنینست‌ها نقاط ضعف یا خطایی دیدیم از انتقاد خودداری نخواهیم کرد. انتقادات ما جنبه‌ی رفیقانه و سازنده خواهد داشت و با برخورد ما با نیروهای برون خلقی ـ چون گروه رهبران رویزیونیست و اپورتونیست حزب توده به کلی متفاوت خواهد بود.»[۲۰]

از انتقادهایی که در سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۸ به سازمان مارکسیست ـ لنینیستی توفان ‌شده است، آگاهی چندانی نداریم. اما می‌دانیم این سازمان در افشاگری از کمیته‌ی مرکزی حزب توده و«رویزونیست‌های خروشچفی» هیچ کم نگذاشت، به‌ویژه پس از مرگ دلخراش عباس سغایی در اول اسفند ۱۳۴۶/۲۰ فوریه ۱۹۶۸.[۲۱] در دامن زدن تضاد و کین‌ورزی با حزب توده تا آنجا پیش رفت که نوشت:

«تضاد عمده در جنبش کارگری و کمونیستی ایران، همان تضاد عمده‌ای ست که در جنبش کارگری و کمونیستی جهان وجود دارد: یعنی تضاد میان مارکسیست ـ لنینست‌ها از یک سو و رویزیونیست‌ها از سوی دیگر.»[۲۲]

با این درک و دریافت بود که توفان به افشاگری از جنایت‌های رژیم وابسته به امپریالیسم شاه می‌پرداخت، از ضرورت وحدت نیروهای واقعاً مارکسیست ـ لنینیست، "احیای حزب طبقه‌ی کارگر" و هژمونی طبقه‌ی کارگر در "مبارزه ضد امپریالیستی" سخن می‌گفت و آن را پیش‌ شرط پیروزی "انقلاب ملی و دموکراتیک ایران" ‌می‌‌دانست که ‌بایست قهرآمیز باشد و آماجش دستیابی به "دموکراسی نوین".[۲۳] ترویج اندیشه‌ی مائو تسه دون و "انقلاب کبیر فرهنگی پرولتاریایی در چین"، تجلیل از استالین همچون "مظهر مارکسیسم ـ لنینسیم و دیکتاتوری پرولتاریا"، حمایت همه‌ سویه از حزب کار آلبانی "تحت رهبری مارکسیست ـ لنینیست بزرگ رفیق انور خوجه" و... نیز پشتوانه‌ی تئوریک راه‌کار انقلابی توفان بود. و این همزمان بود و توأمان با پشتیبانی از جنبش رهایی‌بخش "خلق قهرمان ویتنام"، "مبارزه‌ی قهرآمیز خلق دلاور فلسطین"، "مبارزه‌ی پارتیزانی" در گوتمالا، ونزوئلا و...، همبستگی با انقلاب ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه و "حزب کمونیست مارکسیست ـ لنینیست و اومانیته‌ی نوین" و...[۲۴]

این خط‌مشی به زودی رهروانی یافت، به‌ویژه در خارج از کشور و در میان اعضاء و هواداران کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی. از این رهگذر سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان یکی از سازمان‌های انقلابی نیرومند خارج از ایران شد. سازمانی که برخلاف بسیاری دیگر از جریان‌ها و جرگه‌های مارکسیست ـ لنینیست ایرانی آن دوران از رهبرانی پخته و کارآزموده‌ برخوردار بود؛ چون دکتر غلامحسین فروتن و احمد قاسمی. رهبرانی که همزمان می‌توانستند هم در پهنه‌ی ترویج تئوری، هم در زمینه‌ی تبلیغ سیاسی و هم در میدان کار تشکیلاتی و سازماندهی (به‌ویژه تلفیق کار علنی و مخفی) در جنبش‌های دموکراتیک کارآیی چشم‌گیری از خود نشان دهند. این سازمان در پایان سال ۱۳۴۷ به آنجا رسیده بود که دیگر می‌توانست شماری از کادرهای توانایش را به ایران گسیل دارد: با چشم‌انداز "احیای حزب طبقه‌ی کارگر ایران" و مهیا ساختن زمینه‌ی ‌«انتقال مرکزیت سازمان توفان به ایران...».

هادی جفرودی عضو هیئت مرکزی سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان به‌رغم آنکه برای ساواک عنصری شناخته شده بود، پیش از دیگر کادرها و اعضای سازمان پا‌ پیش گذاشت و آمادگی خود را برای کندن از اروپا، رفتن به ایران و کار سیاسی ـ تشکیلاتی در داخل کشور، اعلام داشت. همزمان چند تن دیگر از کادرهای سازمان نیز آمادگی خود را برای انجام این مهم و اعزام به ایران اعلام داشتند؛ از آن میان، محمد کلاهدوزیان.



بازگشت به ایران و زندان

هادی در آغاز تابستان ۱۳۴۸، پس از هشت سال زندگی در آلمان به ایران بازگشت؛ با هواپیما و پاسپورتِ قانونی‌. پاسپورتش را در همان آغاز ورود به کشور از او ستاندند. با اینکه از برنامه‌ی کار و زندگی‌اش هیچ خبر نداشتند: ترویج دیدگاه‌های تئوریک، تبلیغ تحلیل‌های سیاسی سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان، تلاش برای سازماندهی هسته‌های سازمانی و سرانجام احیای حزب طبقه‌ی کارگر ایران.

اولین تماس‌ها با یاران دبیرستانی بود و رفیقان سازمان جوانان حزب توده ایران. از این رهگذر، هادی با محفل‌های سیاسی گوناگونی آشنا شد که یا دستی در آتش مبارزه داشتند و یا خود را برای مبارزه‌‌ای سازمان‌یافته آماده می‌ساختند. در این‌باره می‌گوید: «... در هفت هشت ماه پیش از دستگیری با خیلی از محافل سیاسی ارتباط داشتم. بسیاری از این محافل را کادرهای سابق حزب توده... تشکیل می‌دادند؛ مثل مهندس حشمت‌الله منصف و یا حسن پیروزی. این‌ها همچنان کار و فعالیت سیاسی می‌کردند...».[۲۵] جز توده‌ای‌های پیشین، با شماری از جوانان و دانشجویان انقلابی که به تدارک مبارزه مسلحانه و جنگ چریک شهری برخاسته بودند نیز آشنا شد.[۲۶] با محمد کلاهدوزیان که مناسبات گسترده‌ای در بجنورد به وجود آورده بود، نیز همکاری منظم داشت.[۲۷] کم و کیف این همکاری بر ما دانسته نیست. اما دانسته است که شالوده‌ی پیوندهای توفان با شبکه‌ای از روشنفکران انقلابی که ماهنامه‌ی توفان و جزوه‌های این سازمان را دریافت می‌کردند و دست به دست می‌پراکندند، به همتِ هادی جفرودی ریخته شد؛ نیز "تشکیلاتی" که دوره‌ی جنینی خود را از سر می‌گذراند.[۲۸] این جنب‌و‌جوش‌ها از دید ساواک پنهان نماند و پیگرد مخالفان تازه به میدان آمده به جریان افتاد. هادی که شم تیزی داشت ماجرا را دریافت، متواری ‌گشت و به زندگی نیمه مخفی روی‌ آورد. اما سرانجام در دی ماه ۱۳۴۹ به دام ساواک افتاد.[۲۹]

خانه‌ی خواهر و دو برادر هادی را زیر و رو کردند، همه‌ جای خانه را به‌ هم‌ ریختند، در جستجوی آنچه بودند و نبودند، هرآنچه را که‌ خواستند شکستند و بستند و با خود بردند. او را نیز تا توانستند شکنجه دادند. اما "نتوانستند" از این کنفدراسیونی پیشین اطلاعاتی به دست آورند؛ حتا آنگاه که خبر سکته و سپس مرگ مادر، معصومه خانم، را به او رساندند. هادی جفرودی در بازجویی‌ها از مناسبات و موقعیتش در سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان هیچ بر زبان نیاورد؛ از مأموریتِ تشکیلاتی‌اش هیچ نگفت و اسرار سازمان را فاش نساخت. شلاق، دستبند قپانی و آویزان کردن از پا را تاب آورد و به تلویزیون نیامد، به ندامت ننشست و از "پیشرفت‌های کشور" داد سخن نداد. از مناسباتِ حسنه‌ی خانواده‌‌ی پدری با دستگاه پادشاهی (به‌ویژه موقعیت ویژه‌ی عمویش، مهندس کاظم جفرودی نماینده‌ی رشت در مجلس شورای ملی و سپس مجلس سنا) سود نجست تا از رنج و شکنج خود بکاهد. در دادگاه نظامی به دفاع از باورهای خود برخاست و به استبداد و وابستگی حکومت شاه تاخت. پس، به ده سال زندان محکوم شد.

ایام محبس هادی جفرودی و هشت سال و نیمی را که در زندان‌های ایران به سر برد، چون بسیاری از سویه‌ها‌ی زندگی این پیکارجوی بری از خودنمایی، چندان دانسته نیست. همین قدر می‌دانیم که چند سالی را در حبس انفرادی گذراند. نیز می‌دانیم برای اذیت و آزار هرچه بیشترش، او را بیشتر در زندان‌ شهرستا‌ن‌ها نگه داشتند. در زندان رشت، نامی نیک از خود برجای گذاشت و به دلاوری، از خود گذشتگی و والامنشی شناخته شد. حتا زندانیان عادی نیز حرمتش را نگه می‌داشتند و نسبت به او که تبعیض و توهین را برنمی‌تافت، حق‌شناس بودند.[۳۰] دوران دشوار زندان زنجان را نیز سرفرازانه به پایان رسانید. در آن فضای نفسگیر کوشید دانش آموزد، خرد با سیاستِ انقلابی درهم‌آمیزد و بر آگاهی خود بیافزاید. درباره‌ی آن زندان گفته است:

«تصور می‌کنم تا سال ۱۳۵۲ اجازه‌ی ورود کتاب به زندان اوین را نمی‌دادند... من پس از اوین به زنجان تبعید شدم. در تبعید، کتاب داشتیم. من بیشترِ آثار هگل را به زبان آلمانی در زندان زنجان خواندم.»[۳۱]

خواندن هگل جزیی از برنامه‌ی آموزشی بود که از پیش طرحش را ریخته بود. جزء دیگر برنامه‌‌اش پیگیری رویدادهای سیاسی بود؛ از آن میان "فرار" سیروس نهاوندی از زندان.

«در زندان زنجان، در زندان انفرادی بودم. رادیویی داشتم دو موج. در آنجا خبر فرار سیروس [نهاوندی] را از طریق رادیوی یمن و عراق شنیدم... چون تمام اعلامیه‌ی سیروس را من در رادیو‌ها شنیدم... شک کردم. به این دلیل شک بردم که گفته بودند او را به بیمارستان بردند و در آنجا از یک فرصتی استفاده کرده و فرار کرده... در زندانِ ساواک از زندانیانی که در شمار سرپرونده‌ها بودند، محافظت دقیق می‌کردند... این‌ها را که به بیمارستان می‌بردند، مأمور بالای سرشان بود؛ تمام مدت. چون مرا هم دو سه بار به بیمارستان بردند... با دستبند و پایبند به تخت می‌بندند...»[۳۲]

هادی جفرودی پس از زندان زنجان، به اوین برگردانده می‌شود. فضای این مهم‌ترین زندان ایران، در یکی دو سال آخر حکومت شاه، تا حدی باز شده بود. خواندن نشریه و کتاب دیگر جرم نبود. همبندیان هادی به یاد می‌آورند که جفرودی‌ها برای برادر دلبندشان کتاب‌ می‌آورند و نیز هفته‌نامه‌ی اشپیگل را. به یاد می‌آورند که او آنچه را که به دستش می‌رسید برای دوستان می‌خواند و به فارسی برمی‌گرداند.[۳۳] خواهر‌زاده‌ هادی، میترا، نیز به خوبی به یاد می‌آورد که قاصدک هادی بود و پیام‌هایی را که "دایی‌جان" به رفقای تشکیلاتی‌ می‌نوشت لای چین دامن آن دختربچه‌ که به دل دوستش می‌داشت می‌گذاشت تا به «دست کسانی رسد که باید می‌رسید.»[۳۴]

هادی جفرودی با روحیه‌ای محکم و رزمنده زندان شاه را از سر گذراند. با همبندی‌هایش، از هر گرایش و بینش، تا به آخرین روز، خوش‌برخورد بود و خوشرو و مهربان. رفتاری‌ متین و دوستانه‌ داشت. بردبار و بزرگوار با مشکل‌ها روبه‌رو می‌شد‌. ادب و احترام نسبت به دیگران از اصل‌های زندگی‌اش بود. در برابر زندانبانان کوتاه نمی‌آمد و بدکاری‌های‌شان را فاش به زبان می‌آورد. در آستانه‌ی آزادی نیز از حضور در برابر نمایندگان صلیب سرخ پا پس نکشید و از شکنجه‌ها و شکنجه‌گران ساواک آنچه را که می‌دانست، فاش گفت.

انقلاب و آزادی از زندان

اوج‌گیری انقلاب مردم ایران، "بخشودگی" و رهایی زندانیان سیاسی را از زندان‌های سراسر کشور در پی‌آورد. هادی جفرودی را نیز پس از هشت سال و نیم حبس، یک سال و نیم و پیش از پایان دوران محکومیتش، آزاد کردند؛ از زندان اوین و به روز ۴ آبان ۱۳۵۷. پس از دیدار‌ها و دل‌آسودگی‌ها و درد دل‌‌ گفتن‌ها با خواهران و برادران و فرزندان‌ آنان که به دل دوست‌شان می‌داشت، رهسپار اروپا شد تا از آنچه بر سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان گذشته بود، در دوران زندان، آگاه شود. شنیده بود در زندان که احمد قاسمی درگذشته است (اسفند ۱۳۴۶). شنیده بود در زندان که علی سعادتی و یارانش به رهبری از دکتر فروتن گسسته‌اند و حزب کمونیست کارگران و دهقانان را برپاساخته‌اند (مهر ۱۳۵۶).[۳۵] به این باور رسیده‌اند که:

«رهبری ایدئولوژیکی و واقعی جنبش کمونیستی جهان بعد از مارکس و انگلس و لنین و استالین، مستقیماً به انور خوجه رهبر حزب کار آلبانی منتقل شده و رهبری حزب کمونیست چین مثل حزب شوروی رویزیونیستی بوده و مائو تسه‌‌دون نیز سال‌ها قبل از انقلاب فرهنگی به منجلاب پدرسالاری و عادات فئودالی افتاده و دارای انحرافات سیاسی بوده است.»[۳۶]

این را نیز در زندان شنیده بود که:

«... برخی اعضای فعال سازمان به خاطر وجود اختلافاتِ اساسی با هر دو فراکسیون، در سال ۱۳۵۶دست به ایجاد تشکیلات جدیدی برای خود زدند. این گروه معتقد بود که چین توده‌ای بعد از مرگ مائو تسه‌دون همچنان انقلابی مانده و حزب کمونیست چین حتا بعد از بازگشت دادن دان شائوپین به رهبری حزب، همچنان انقلابی‌ست و "تئوری سه جهان"، استراتژی و تحلیل انقلابی از شرایط متغییر جهان بعد از ۱۹۷۳ میلادی (۱۳۵۲ خورشیدی) محسوب می‌‌‌شود.»[۳۷]

ریز دیدارها ‌و گفتگوهای هادی را در سفرش به ایتالیا و آلمان، نمی‌دانیم. اما آنچه برای‌مان روشن شده این است که پس از آن سفر کوتاه به اروپا و آشنایی‌های نخستین با گرایش‌های سربرکشیده از توفان، نیز دیدار با بانویی که از دیرباز دوستش می‌داشت، بر آن شد که با هیچ یک از آن چند جرگه همکار نشود. در این باره خود گفته است:

«... با رفقای قدیمی خودم هم، مثل دکتر فروتن، دیگر حاضر نبودم همکاری کنم؛ با آنکه مرا عضو هیئت مرکزی کرده بودند. از توفان بیرون آمدم و با آن‌ها کار نکردم... فروتن در سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان ماند و آن نام قدیمی را حفظ کرد. بخش کوچکی هم مدتی بعد جدا شدند که خود را کارگران مبارز می‌خواندند. این‌ها با اینکه نیروی چندانی در ایران نداشتند، وقتی به ایران آمدند سازمان کارگران مبارز را به وجود آوردند.»[۳۸]

سازمان کارگران مبارز که در خارج از کشور توده ‌زحمتکشان ایران خوانده شده بود، به رویدادها و روندهای سیاسی پس از بهمن ۱۳۵۷ رویکردی انقلابی داشت و گام نخستِ حل مشکل‌های بنیادین جامعه را سرنگونی جمهوری اسلامی می‌‌پنداشت. فزون بر این بر هم‌اندیشی، همگرایی و وحدت مارکسیست ـ لنینیست‌ها تکیه داشت و پاگیری حزب کمونیست ایران را در سرلوحه‌ی برنامه‌ی خود گذاشته بود. چه بسا این دو عامل سببِ همکاری هادی جفرودی شد با سازمان کارگران مبارز. در این میان اما هادی هرگز از مناسبات دوستانه‌ و رفیقانه‌اش با دکتر فروتن دست نشست و احترام این «رفیق پیش‌‌کسوت» را پاس داشت. فروتن و یارانش که همچون هادی و رفقایش «حکومت را سراپا ارتجاعی می‌دانستند»، پس از جداسری‌ها «به این نتیجه رسیده بودند که ادامه‌ی کار به شکل سابق درست نیست».[۳۹] به این ترتیب برخلاف هادی جفرودی، غلامحسین فروتن از کار تشکیلاتی کناره گرفت و از سال ۱۳۶۰ «به اتفاق جمعی از دوستداران جهان‌بینی طبقه‌ی کارگر» دوره‌ی پایانی زندگی سیاسی‌اش را وقف انتشار نشریه‌ی تئوریک ـ سیاسی کرد به نام راه آینده تا «با تلقینات غلط حزب توده که کم و بیش در همه‌ی سازمان‌های چپ رسوخ کرده بود، مبارزه...» کند.[۴۰]

تبعید

زندگی راه آینده و نیز سازمان کارگران مبارز در ایران کوتاه بود؛ بسی کوتاه‌تر از زندگی مشترک با بانویی که هادی او را دوست داشت، تا پایان زندگی مهر او را از دل نزدود و انتخاب وی را در جدایی محترم شمارد. با آغاز اختناق فراگیر تابستان ۱۳۶۰ و حمله‌ی خونخواهانه‌ی بازوهای سرکوبگر جمهوری اسلامی به طیف گسترده‌ی دگراندیشان و ناسازگاران، به زندان انداختن و سربه‌نیست کردن پیکارگران و درهم‌شکسته شدن بسیار از جرگه‌ها، گروه‌ها و سازمان‌های چپگرا، فروتن و جفرودی هر دو زندگی مخفی اختیار کردند. آن‌‌ها نیر چون هزارها هزار مخالفِ اصولی جمهوری اسلامی مجبور به جلای وطن شدند؛ هادی جفرودی در تابستان ۱۳۶۲ از ایران گریخت و به فرانسه پناهنده شد و فروتن در سال ۱۳۶۴ از آلمان سر درآورد.

هادی اندک زمانی پس از سر‌و‌سامان‌یابی در پاریس راهی آلمان شد. در این سفر است که بر او مسلم می‌شود، گروه‌های چپگرای جان به‌در برده از سیاستِ کشت و کشتار جمهوری اسلامی باید راه همگرایی و همکاری پیش گیرند تا بتوانند بر مبارزات جاری در جامعه اثر بگذراند. برخلاف حزب کار توفان به شورای ملی مقاومت نپیوست. به دیده‌ی او گام نخست در راه همگرایی، «وحدتِ» جریان‌ها و جرگه‌های همسو در جنبش چپ بود. هم از این رو بر آن شد به همکاری با سازمان کارگران مبارز پایان دهد، مونیخ را پایگاه‌ اصلی‌اش سازد و همراه با یکی از همکاران راه‌ آینده به تلاش دامنه‌داری دست زند برای هم‌اندیشی، همگرایی و بنیانگذاری حزب طبقه‌ی کارگر ایران. در شکل‌دهی به مجمع تدارکاتی برای وحدت کمونیست‌های ایران که در برگیرنده چند گروه و چندین کنشگر سیاسی همسو بود (دی ۱۳۶۲/ دسامبر ۱۳۸۳) و نیز انتشار نشریه‌ی تئوریک ـ سیاسی ندای وحدت که ناشر افکار مجمع تدارکاتی بود (۱۲ مهر ۱۳۶۳/ ۴ اکتبر ۱۹۸۴) هادی جفرودی نقشی مهم ایفا کرد. این «مجمع» پس از «ماه‌ها تلاش و بحث پیگیر» با چند سازمان و چندین کنشگر سیاسیِ همسو، توانست هم در روش و هم در اصول تحقق آرمان وحدت همنوا شود و موافقت‌نامه‌ای به امضاء رساند:

«الف: تحقق امر وحدت باید نه از طرح اختلافات که از موارد توافق آغاز گردد... ب:گذاشتن تکیه بر روی مسائل مورد اتفاق به معنای چشم پوشیدن از موارد اختلاف نیست. مسائل مورد اختلاف به تدریج در مجمع طرح و در پیرامون آن‌ها به بحث و تبادل نظر پرداخته می‌شود تا آنکه اختلاف به اتفاق بیانجامد... چنانچه در مسئله یا مسائلی اختلاف به اتفاق نیانجامد، لااقل استدلالات و مواضع هر طرف و اهمیت مسئله مورد اختلاف در امر وحدت روشن خواهد شد و چه بسا مسائلی مورد اختلاف باقی بماند، ولی وحدت همچنان راه خود را بگشاید...»[۴۱]

اصول وحدتِ پیشنهادی «مجمع تدارکاتی برای وحدت کمونیست‌های ایران» نیز بیش‌و‌کم در برگیرنده‌ی همان "حد‌اقل‌"هایی بود که سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان سال‌ها بر آن پای‌ فشرده بود؛ هم‌آواز با شماری از جریان‌ها و جرگه‌های که پیش‌تر خود را پیروی اندیشه‌ی مائو می‌دانستند و با گذر زمان از آن دور شده بودند؛ به نسبت‌های مختلف البته:

«۱-ایمان به مارکسیسم ـ لنینیسم و در عمل و اندیشه آن را راهنمای خویش قرار دادن.  ۲-مبارزه با رویزیونیسم در کلیه جلوه‌های گوناگون آن.۳-اعتقاد به اولویت مبارزه و فعالیت برای تشکیل حزب واحد.۴-مبارزه برای تصرف قدرتِ سیاسی و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا.۵-ضرورت مبارزه با رژیم واپسگرای جمهوری اسلامی به منظور سرنگون ساختن آن.۶-مبارزه با امپریالیسم و در رأس آن امپریالیسم آمریکا و مبارزه با ابرقدرت شوروی.»[۴۲]

ناکامی در راه رسیدن به هدف اصلی، یعنی «وحدتِ مارکسیست ـ لنینیست‌ها» و «ایجاد حزب واحد کمونیست‌های ایران»، سبب شد که هادی جفرودی و شماری دیگر از کنشگران آن جریان پس از چهار سال تلاش از «مجمع تدارکاتی...» کنار کشند و دیگر بار از خود بپرسند: چه باید کرد؟ مرگ دکتر فروتن در سال (۱۹ مرداد ۱۳۷۷) از یک سو و همگرایی و سپس یگانگی سازمان کارگران مبارز با حزب کار ایران (حزب کمونیست کارگران و دهقانان پیشین)، هادی جفرودی و هم‌اندیشان او را به درنگ واداشت و درانداختن طرحی نو: کُنشی دموکراتیک در ضدیت با ادامه‌ی جنگ ایران و عراق.

سازمان ایرانیان دموکرات و ضد امپریالیست، ره‌آورد آن درنگ بود و سرآغاز دوره‌ای دیگر در کنشگری سیاسی هادی جفرودی. این سازمان همانندی‌هایی داشت با کنفدراسیون و محصلین و دانشجویان ایرانی در خارج از کشور (اتحادیه‌ی ملی). همچون کنفدراسیون تشکلی بود «دموکراتیک، توده‌ای، علنی و ضد امپریالیستی». همچون کنفدراسیون منشور روشنی داشت برای گفتار و کردار سیاسی. بیشتر پایه‌گذارانش نیز کنشگران کنفدراسیون پیشین بودند. هم‌آن‌ها فرایند بر پا ساختنش را به پیش بردند و کنگره‌ی مؤسسش را تدارک دیدند؛ از ۱۹ تا ۲۳ آوریل ۱۹۸۴. اما برخلافِ کنفدراسیون، «شورای عالی»‌ای در رأس سازمان ایرانیان دموکرات و ضد امپریالیست برنشاندند؛ برگزیده‌ی کنگره. هادی جفرودی یکی از ۱۶ تن برگزیده‌‌ی کنگره‌ی مؤسس بود در آن شورا. او و همرزمانش در سال‌های جنگ ویرانگر دولت‌های خودکامه و تبهکار ایران و عراق، هرآنچه را که از دست‌شان برمی‌آمد به انجام رساندند برای پایان دادن به جنگی ویرانگر و برقراری آتش بس؛ از راه‌‌‌‌‌‌پیمایی‌های اعتراضی گرفته تا پراکندن اعلامیه‌های روشنگرایانه تا اعتصاب غذا و بست نشستن‌ها. کمی پس از پایان جنگِ ایران و عراق در سال ۱۳۶۸، سازمان ایرانیان دموکرات و ضد امپریالیست نیز به زندگی خود پایان داد.

جنب و جوش‌‌های سیاسی ایران پایانه‌ی دهه‌ی ۱۳۷۰ و آغاز ۱۳۸۰ هادی جفرودی را نیز به میدان پیکار دموکراتیک کشاند. دست در دست چند تنی از رفیقان دیرین (محمود راسخ، رضا مهاجر، بیژن رستگار، مهری جعفری و...)[۴۳] شماری از ایرانیان چپگرا، دموکرات و ملی‌گرا، اتحاد برای استقرار آزادی و دموکراسی در ایران را سامان داد و چندی نیز سخنگوی آن جنبش شد. کوشید جنبش جمهوری‌خواهان دموکرات و لائیک را که همزمان در پاریس شکل گرفته بود، با اتحاد برای استقرار آزادی و دموکراسی در ایران همراه سازد که به جایی نرسید. شکست هر دو جریان در پدید آوردن ائتلاف بزرگ نیروهای چپِ دموکرات، لیبرال‌ها، ملی‌گرایان و دین‌باوران لائیک، بر هادی جفرودی نیز چون بسیاری دیگر از کنشگران آرمان‌خواه تبعیدی آسان نگذشت.

پس از فروپاشی اتحاد برای استقرار آزادی و دموکراسی در ایران، هادی جفرودی از تکاپوی تشکیلاتی کناره گرفت، بیش از پیش به مطالعه‌ی فردی روی آورد و برقراری مناسبات با رنگین‌کمانی از کنشگران روشنفکران و پژوهشگران چپگرا؛ از آن میان زنده‌یاد خسرو شاکری، باقر مؤمنی، سعید میرهادی، علی ستاری، یوسف اردلان، ناصر مهاجر و... از یاری به اندیشه‌ورزان و پژوهندگانی که تاریخ جنبش کارگری، سوسیال دموکراتیک و کمونیستی ایران را برمی‌رسیدند و پلشتی‌های سرمایه‌داری این روزگاران را هویدا می‌ساختند، دریغ نداشت؛ نیز از پشتیبانی و همبستگی با روشنفکرانی که به شکلی روشمند و علمی سازوکار نظام واپسگرای جمهوری اسلامی را در زمینه‌های گوناگون برمی‌نمودند.[۴۴]

خود نیز دوست داشت قلم به دست گیرد و زیسته‌هایش را در زمینه‌های گوناگون پیکار با استبداد و بی‌عدالتی بر کاغذ آورد و به نسل‌های جوان‌تر بسپارد. چون به دشواری کار خود ‌ـ‌ زندگی‌نامه‌نویسی نیک آگاه بود، دل به دریا نزد و‌ در دودلی ماند. گذر زمان هم نوشتن را بر او آسان نکرد. کم سويی چشم و مشکل ‌بینایی هم البته اثر داشت؛ چندان که خواندن را نیز برایش دشوار ساخت. با این‌همه، رویدادهای ایران و جهان را پی‌می‌گرفت و از پرس‌و‌جو باز نمی‌ماند. با شناخت خوبی که نسبت به شعر فارسی داشت، چه کلاسیک و چه نو، و آشنایی‌اش به شاعرانی چون آراگون، محفل دوستان را با شعرهایی که از بر می‌خواند شیرین می‌‌‌ساخت. بیش از هر چیز اما دلش می‌خواست درباره‌ی گذشته و گذشته‌ها گفتگو کند؛ به‌ویژه با آنانی که آزموده‌ها و زیسته‌ها‌‌ی‌شان همسان او بود. آنچه درباره‌ی گفتگو‌هایش با باقر مؤمنی گفته است، گویا‌ست و بازشناساننده‌ی معیارهایش.‌

«چیزی که من و مؤمنی را به هم نزدیک کرده و خیلی هم نزدیک کرده  ـ علی‌رغم اختلاف نظرهای جدی‌مان  ـ این است که خاطرات گذشته برای هر دوی ما زندگی‌ساز بوده است؛ با تفاوتِ دید البته... خاطرات مؤمنی، بخشی از خاطرات خود من هم است و ما همیشه درباره‌شان صحبت می‌کنیم. وقتی از گذشته صحبت می‌کنیم، من درد را، مشکلات آن دوره را، اثرات منفی‌ای که آن مشکلات بر روی او گذاشته است را می‌بینم. و البته همه‌ی چیزهای مثبت گذشته را و امیدهایی که در گذشته بارور شد را در او می‌بینم. و این باعث تشّفی خاطرم می‌شود. واقعیت این است که ما بیشتر از هر چیز درباره ی گذشته‌ی جنبش کارگری ایران و جهان صحبت می‌کنیم و همچنین درس‌های انقلاب اکتبر، انقلاب چین، انقلاب ویتنام و صحنه‌های زندگی‌ساز این انقلاب‌ها. وقتی با مؤمنی درگیر این صحبت‌ها می‌شوم، می‌بینم چقدر فصل مشترک داریم. از این بحث‌ها لذت می‌برم. به این فکر نمی‌کنم که مؤمنی اخلاقش بد است یا خوب است. به این فکر می‌کنم که مؤمنی به عنوان یک انسان سیاسی، به عنوان یک انسان آرمان‌خواه، تا به امروز که ۹۰ سال از زندگی‌اش گذشته است به ارزش‌های انقلابی‌اش پایبند مانده، نسبت به درد و رنج مردم، زحمتکشان و کارگران همچنان حساس است و ستمی را که دولت‌های امپریالیستی و استبدادی اعمال می‌کنند، برنمی‌تابد. این‌ها برای من عزیز است... برایم احترام‌برانگیز است.»[۴۵]

درگذشت

۲۳ اکتبر ۲۰۱۹، هادی در بیمارستان هانری موندور کرتی بستری شد؛ برای اینکه دو رگِ گرفته‌اش را باز کنند. به پیشواز عمل شتافته بود و به سبب شنیده‌ها و خوانده‌هایش یقین یافته بود که حال‌ و‌ روزش بهتر خواهد شد و نیروی‌ جسمانی‌اش فزون‌تر. خیالش نسبت به جراح دلسوز ایرانی‌اش نیز آسوده بود. عمل آنژیو پلاستی به خوبی انجام شد. با فنرهایی که در دو رگ کار گذاشتند ((Stent، گردش خون حالتِ طبیعی خود را پیدا کرد. هادی روز ۲۶ اکتبر از بیمارستان به خانه‌اش در پاریس بازگشت. چون می‌بایست چندی را به استراحت گذراند، بلیط بازگشت به مونیخ را برای ۶ نوامبر رزرو کرد. و این برایش آسان نبود؛ چه می‌دانست صدیقه خواهرش در نبود او در رنج و گداز است و برای دیدار او روز می‌شمارد.

روز‌به‌روز بهتر می‌شد و خوشحال‌تر. دوستانی که به او تلفن می‌کردند و جویای حالش می‌شدند، هم‌رأی‌اند که هرگز صدای هادی را به شادی آن روزها نشنیده بودند.[۴۶] به آن‌ها می‌گفت: انگار حس جوانی به من بازگشته است.[۴۷] یکی از دوستان جوانش که در آن روزها به هادی می‌رسید نیز شهادت داده است: که حالش خیلی بهتر شده بود. غروب سوم نوامبر که آن دوست به خانه بازمی‌گردد، هادی را در رختخواب می‌بیند؛ آرامیده و چشم فروبسته بر همه چیز و همه کس؛ همچو ایگناسیوی ماتادور که فردریکو گارسیا لورکا مرگش را چنین سرود:به خواب رفت؛ چنان خوابی نه بیداری‌اش در دنبال.

پاریس، دسامبر ۲۰۱۹

پی‌نوشت‌ها: 

[۱]  گفتگوی نگارنده با زنده‌یاد هادی جفرودی، پاریس، زمستان۲۰۱۱ . چکیده‌ی این گفتگو در کتاب حلقه‌ی گمشده، باقر مرتضوی، انتشارات فروغ، ۱۳۹۳ صص ۱۲۲ و ۱۲۳ آمده است.
[۲]  گفتگوی نگارنده با میترا بهراد، ۱۲ نوامبر ۲۰۱۹ 
[۳]  باقر مرتضوی، حلقه‌ی گمشده، فروغ، آلمان، ۱۳۹۳، ص ۱۱۱
[۴]  برای آشنایی بیشتر با دکتر حشمت‌الله منصف، نگاه کنید به ناصر مهاجر، باقر مؤمنی، رهروی در راه بی‌پایان، پاریس، ۱۳۹۸، صص ۲۲۶ و ۲۲۷
[۵]  پیشین، ص ۲۳۱
[۶]  روز معلم، از انتشارات مجله‌ی مهرگان، ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۷، ص ۶۲
[۷]  پیشین، ص ۲۳۳
[۸]  اطلاعیه‌ی حزب کار ایران (توفان): رفیق هادی جفرودی درگذشت، سه‌شنبه ۵ نوامبر ۲۰۱۹
[۹]  خاطرات سیامک لطف‌الهی، از سازمان انقلابی تا انقلاب، به کوشش محمدحسین خسروپناه، جلد اول، انتشارات خجسته، تهران، ۱۳۹۴، ص ۱۶۹
[۱۰]  برای آشنایی بیشتر با نشریه‌ی طوفان نگاه کنید به ناصر مهاجر، باقر مؤمنی، رهروی در راه بی‌پایان، دفتر دوم، نشر نقطه، پاریس، ۱۹۹۸، ص ۱۶
[۱۱]  توفان، شماره‌ی اول، بهمن ۱۳۴۳، ایتالیا، ص ۱ 
[۱۲]  پیشین، ص 1
[۱۳]  توفان، شماره‌ی ۱۷، آذر ۱۳۴۴، ص ۴
[۱۴]  توفان، شماره‌ی ۱۲ دوره‌ی سوم، مرداد ۱۳۴۷، صص ۴ 
[۱۵]  پیشین، ص ۴
[۱۶]  توفان، شماره‌ی ۱۷، آذر ۱۳۴۴ 
[۱۷]افشین متین عسگری، کنفدراسیون (تاریخ جنبش دانشجویی ایران در خارج از کشور ۵۷- ۱۳۳۲)، شیرازه، تهران، چاپ دوم ۱۳۷۸، صص ۲۰۵ و ۲۰۶. نیز نگاه کنید به مهدی تهرانی در گفتگو با حمید شوکت؛ نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، بازتاب، زاربروکن، بهار ۱۳۶۸، صص ۱۴۲ تا ۱۴۶
[۱۸]  توفان، شماره‌ی ۲۶، بهمن ۱۳۴۵، سال ص ۴
[۱۹]  توفان، شماره‌ی ۱۲، دوره‌ی سوم، مرداد ۱۳۴۷
[۲۰]  توفان، ارگان سازمان مارکسیستی ـ لنینیستی توفان، شماره‌ی اول، دوره‌ی سوم، مرداد ۱۳۴۶، صص ۱و ۴
[۲۱]  توفان، شماره‌ی ۸، دوره‌ی سوم، فروردین ۱۳۴۷، ص ۴
[۲۲]  توفان، شماره ی ۲، دوره ی سوم، شهریور ۱۳۴۶، ص ۴ 
[۲۳]  پیشین
[۲۴]  توفان، شماره‌های ۱ تا ۲۰ 
[۲۵]  هادی جفرودی، هم‌خوانی ادعا و عمل در دفتر نخست کتاب باقر مؤمنی، رهروی...، پیش‌گفته، ص ۲۲۹
[۲۶]  ناصر مهاجر در گفتگو با مهدی سامع، ماه مه ۲۰۱۷
[۲۷]  سیامک لطف‌الهی، پیش‌گفته، ص ۱۹۲
[۲۸]  اطلاعیه‌ی حزب کار ایران (توفان)، پیشین
[۲۹]  ناصر مهاجر در گفتگو با هادی جفرودی، باقر مؤمنی، رهروی... پیش‌گفته، ص ۲۳۴ 
[۳۰]  ناصر مهاجر، گفتگو با سیروس جاویدی، ۹ دسامبر ۲۰۱۹
[۳۱]  ناصر مهاجر در گفتگو با هادی جفرودی، باقر مؤمنی، رهروی... پیش‌گفته، ص ۲۳۴
[۳۲]  باقر مرتضوی، حلقه‌ی گمشده، فروغ، آلمان، ۱۳۹۳، ص ۱۱۷ 
[۳۳]  گفتگوی نگارنده با یوسف اردلان، ۶ دسامبر ۲۰۱۹
[۳۴]  میترا بهراد در گفتگو با ناصر مهاجر، شنبه ۷ دسامبر ۲۰۱۹
[۳۵]  یونس پارسابناب، تاریخ صد ساله‌ی احزاب و سازمان‌های سیاسی در ایران، جلد دوم، انتشارات راوندی، واشنگتن، ص ۵۵۸ 
[۳۶]  پیشین، ص ۵۵۸
[۳۷]  پیشین، ص ۵۵۹
[۳۸]  ناصر مهاجر در گفتگو با هادی جفرودی، باقر مؤمنی، رهروی...، پیش‌گفته، صص ۲۳۴ و ۲۳۵
[۳۹]  پیشین، ص ۲۳۵
[۴۰]  دکتر غلامحسین فروتن، حزب توده در مهاجرت (۲)، صص ۳۲۸ و ۳۲۹
[۴۱]  ندای وحدت (نشریه‌ی تئوریک- سیاسی)، شماره‌ی ۱، ناشر افکار مجمع تدارکاتی برای وحدت کمونیست‌های ایران، بی جا، مهر ۶۳، ص۶
[۴۲]  پیشین، ص ۷
[۴۳]  سیروس جاویدی در گفتگو با مهری جعفری و بیژن رستگار، ۳۱ دسامبر ۲۰۱۹
[۴۴]  ناصر مهاجر، باقر مؤمنی، رهروی...، پیش‌گفته، ص ۲۳۸
[۴۵]  ناصر مهاجر در گفتگو با هادی جفرودی، باقر مؤمنی، رهروی...، پیش‌گفته، صص ۲۳۴ و ۲۳۵
[۴۶]  علی ستاری در گفتگو با نگارنده، ۲۴ نوامبر ۲۰۱۹
[۴۷]  هادی جفرودی در گفتگو با نگارنده، ۱ نوامبر ۲۰۱۹