شرم ناگفته ی قرن
حلبچه
Sun 17 03 2019
علی آشوری

این پارسایی پاک دامنی بود؟
که لابه لای انبو هه ایی از دود و دبدبه
به ناگهان سراسیمه درختان گیس اشان بریده شد
و بر مچ دست من در فاصله هزار هزار جاده
بسته شد
این گره باز شده ای کرواتی بود ؟
که در قمقمه و مناره به سادگی ، ساده
ریحان و هر هر بهارانه و نغمه ی خسروی را دفن کرد ؟
نعمت آسمان کار ش را کرده بود
که آوایی
می له واند «” سوختم مادر
اینجا هو را مان است :
نغمه و گل و دندان رودبار ها در هاج و حیران
اینجا هورامان است
در گیوه و چو خا و شال سپید کوهستان
اسبی شیهه می کشد
مردی منجمد در قامت سربند و شال کمرش گلابی سنگ شده را
در نشانی از عصر و عصای حکمت روز گار ما ایستاده ست
اینجا هاورا مان ست
سوختم واژه ها در خود می خوانند. و لب می گزند و هوره و چمری می شوند :
سوختم
|
|