عصر نو
www.asre-nou.net

ای دوست : در زنجیری از سروده ها
- بخش نخست


Fri 16 11 2012

دکتر منوچهر سعادت نوری

اشاره : اگر چه زنده یاد فروغ فرخزاد در غزل پنجره گفته بود "ای دوست ، ای برادر ، ای همخون/ وقتی به ماه رسیدی/ تاریخ قتل عام گل ها را بنویس" و یا روانشاد مهدی اخوان ثالث در "نا گه غروب کدامین ستاره ؟" هشدار داده بود "ای دوست ، ما را مترسان ز دشمن/ ترسی ندارد سری که بریده ست" و یا سراینده ی فقید و پر احساسی چون سیاوش کسرایی زمزمه می کرد که "به من گفتی که دل دریا کن ای دوست"، اما انگیزه ی اصلی نگارنده در تهیه و تدوین زنجیره ی "ای دوست" ، سروده ای بود از دکتر باقر پَرهام به ویژه آنجا که می گوید:
تحمل دگری ، از لوازم بشری ست / بشر ، بشر نشود جز از این گذر ، ای دوست
و یا در بخش پایانی که گفته است:
تو خود یکی ز دگر زادگان ِ یک خاکی
بس است مغلطه در عالم نظر ، ای دوست ...
شاید سروده ی دکتر باقر پَرهام ، پیامی باشد برای آن دسته از ما ایرانیان که کم و بیش گرفتار زخم خود بزرگ بینی ، و یا خود کم بینی ، و یا حتی اسیر خود پسندی هستیم و یا درسی باشد برای افراد ویا حکومت هایی که خود را در برج عاج می انگارند و بدون هیچ دلیل روشن و موجهی به دیگران می تازند و یا با آنان به شکلی قهر آمیز و خشم گینانه رفتار می کنند.
باید یاد آور ساخت که دکتر باقر پَرهام ، نه تنها شاعر و نویسنده ای برجسته ، بلکه مترجم و پژوهشگر جامعه‌ شناسی و فلسفه ‌است و در سال ۱۳۵۸ خورشیدی نیز مدت زمانی عضو هیات دبیران کانون نویسندگان ایران بود. وی از سال ١٣٧٩ در شهر ساکرا منتو مرکز ایالت کالیفرنیای آمریکا سکونت دارد و از همکاران گروه فرهنگ و هنر بخش فارسی بی بی سی است.
بهر حال ، در زمینه ی "ای دوست" نمونه های فراوانی در سروده های سخنوران پیشین (کلاسیک) و سرایندگان این زمانه (معاصر) یافت می شود که هر یک می تواند به نوبه ی خود ، زیبا و دلنشین و آموزنده باشد. برخی از این نمونه ها را در چند بخش ، با یکدیگر مرور می کنیم:

من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه ی بی‌ پایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش : مولوی

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم : خیام

اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست ... : سعدی

ای دوست حقیقت شنواز من سخنی
با باده لعل باش و با سیم تنی
کانکس که جهان کرد فراغت دارد
از سبلت چون تویی و ریش چو منی : خیام

ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای
وز نااهلان تمام دامن درکش : حافظ

فلک، ای دوست ، ز بس بیحد و بیمر گردد
بد و نیک و غم و شادی ، همه آخر گردد
ز قفای من و تو ، گرد جهان را بسیار
دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد ... : پروین اعتصامی

یک پنجره به لحظه ی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو آن قدر قد کشیده
که دیوار رابرای برگهای جوانش معنی کند
از آینه بپرس نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد تنها تر از تو نیست ؟
پیغمبران رسالت ویرانی را با خود به قرن ما آوردند ؟
این انفجار های پیاپی و ابرهای مسموم
آیا طنین آینه های مقدس هستند ؟
ای دوست ای برادر ای همخون وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس ... : فروغ فرخزاد

می گفت : ای دوست ما را مترسان ز دشمن
ترسی ندارد سری که بریده ست
آخر مگر نه ، در کوچه ی عاشقان گشته ام من ؟
می ترسم ای سایه می ترسم ای دوست
می پرسم آخر بگو تا بدانم
نفرین و خشم کدامین سگ صرعی مست
این ظلمت غرق خون و لجن را
چونین پر از هول و تشویش کرده ست ؟
ایکاش می شد بدانیم ناگه غروب کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کرده ست ؟ ... : مهدی اخوان ثالث
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
کنار چشمه ای بودیم در خواب
تو با جامی ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوه ها درخوابه امشب
به هر شاخی دلی سامان گرفته
دل من در تنم بی تابه امشب
دل من در تنم بی تابه امشب
مرا گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست : سیاوش کسرایی
بیا ، که باز شناسیم یکدگر ، ای دوست
مگر که باز گشائیم راز دهر ، ای دوست
خود و دگر ، دو نمود از حقیقتی یکتاست
چه گونه خود بشناسیم بی دگر ، ای دوست
تحمل دگری ، از لوازم بشری ست
بشر ، بشر نشود جز از این گذر ، ای دوست
زبان ، که رمز گشای نهاد و باطن ماست
حکایتی ست برآیند ِ این دوسر ، ای دوست
حکایتی ز منیّت ، اثر گرفته زغیر
در این میانه ببین راز این هنر ، ای دوست
تو گرچه جان جهانی ، جهان جدا از توست
که در جدائی ِ جان‌هاست این اثر ، ای دوست
جداشدی که نبیند نهاد خود در جمع
اسارتی ست در اوهام بی‌ثمر ، ای دوست
تو خود یکی ز دگر زادگان ِ یک خاکی
بس است مغلطه در عالم نظر ، ای دوست
خود و دگر ، همه باشندگان ِ یک جان‌ایم
برغم خود همه محکوم ِ یک سفر ، ای دوست
بیا ، کنار هم و جمله همسفر باشیم
سفر به همسفری ، هرچه بی‌خطر ، ای دوست
دکتر باقر پرهام

در حضرت تو غرق گناهم ای دوست
روی سیه ام بود گواهم ای دوست
از موی سپید خود ندیدم ثمری
من ماندم و این روی سیاهم ای دوست : محمود سراجی (م.س شاهد)

پند و اندرز_ زندگی شنو ، ای دوست
هر کجا می روی ، چو کوی به کوی
غیرنام نیک ، چیزی درجها ن هرگز مخواه
جزصد ا قت ، راه د یگردرمیا ن آخر مپوی
صا د قا نه ، عا شق د لد ا ده یا معشوق با ش
عاشقا نه ، رازدل راجزبه او با کس مگوی
در هوای عشق دلبر هر نفس را تازه ساز
غیر عطر روی او عطر گل دیگر مبوی
دوست باش و نیک با همسایه اما هیچگاه
جامه‌ ی نا پا ک خود را نزد همسایه مشوی
هر زما ن و هر مکا ن با یا د ا يرا ن زیست کن
لیک حل مشکل ا يران ز بیگا نه مجوی
دکتر منوچهر سعادت نوری

آرشيو مقالات و سروده ها
http://asre-nou.net/ & ar=Culture