اولین بار که نامت را شنیدم , در محفلی از بچه های سابق ".تشکیلات تهران"حزب توده بود. برای انها آشکار شده بود که تشکیلاتشان , موش گنده ای دارد و مشغول جویدن است. انها از تو در ملاقاتی در منزل دکتر صدیقی که با هم داشتید, حرف زدندو تحسین دکتر از تورا عنوان کردند. یکی از آنان با تو در حوزه سازمان جوانان حزب توده در تهران همکاری میکرد و امروز روی درخاک کشیده است.
پس از معدوم کردن عباس شهریاری اعلامیه دراین رابطه را برای آنان بردم .احساسشان این بود که تا مغز و استخوان شان ساواک نفوذ کرده و ادامه آن وضعیت ناممکن است. از شرایط جدید بوجود آمده از مبارزه هم استقبالی نمی کردند. مشی چریکی را جدا از توده و شرایط ان روز ایران را در اعلام حمایت توده از آن نوع روش را بر نمی تابیدند.در سر به جستجوی امکانی نو بودند اما شرایط بسته و تسلط ساواک بر تمامی منفذ ها راهی بجز ادامه کار مخفی تر پیش رو نداشتند.با مراوداتی که وجود داشت و حجم زندانیان سیاسی از طیف دانشجو و غیرو و دشواری امکان احیا کار به هر شکلی برا یشان ناممکن شده بود.در حد همان محفل باقی ماندند.ودور از دسترس ساواک گوش کردن به رادیو مسکو ,رادیو پیک ایران و ....... ارتباطاتی نه چندان موثر , ارتباط ما ادامه داشت و همیشه از روش ما و کار ما انتقاد میکردند. . اماهیچ راهی پیش پای ما نمی گذاشتند.سال 53 سال پر اشوبی برای ما بود.شاه بعد از سخنرانی کذائی خود و تهدید سر سپردگان و نوکرانش احیاء حزب رستاخیز را اعلام کرد. ثبت نام در" نیروی پایداری" که از هر قشر و طبقه ای را شامل میشد, تاکتیک پذیرش عضو گیری انبوه را به میان اورد . پس از ان فشار ساواک صد چندان شده بود.
به هر جا سرک می کشیدی بویش را حس می کردی .ما که علنی ودر سطح دانشگاه ها فعالیت میکردیم و در ارتباط با دیگر سمپات های سازمان در ارتباط قرار داشتیم, هر روز ضربه را بر پیکر سازمان شاهد بودیم . هم در درون به ما می گفتند و هم در بیرون روزنامه ها اخبار درگیری ها و دستگیری ها را درج میکردند.تا اینکه خبر ترور شما را روی تپه های اوین به اتهام فرار از زندان نوشتند .به دیدنشان رفتم.در بهت ناباوری با اشکی در دیدگان بی فرجامی کار و فعالیت سیاسی راعنوان کردند. سبعیت رژیم انها را به زانو در آورده بود.اعتراضات در سطح دانشگاه ها از حالت صنفی خارج شده و هر روز موج تازه ای بروز میکرد یک همبستگی هم بین دانشگاه ها در سرتاسر میهن به چشم میخورد . فضای دانشگاه ها فضای تبلیغ علیه رژیم و روزمره محلی برای پخش اعلامیه هابود اعتصابات و تحصن دانشجوئی و پیگیری روی خواسته های صنفی همه گیر شده بود. و بستر مناسبی برای طرح خواسته های بیشتربود.رژیم تمام توان خود را متمرکز کرد روی سازمان هائی که درگیرمبارزه بودند..فدائیان خلق و مجاهدین خلق , با گوشت و پوست خود حس میکردی که انها به چه فکر میکنند. وحشت رژیم و حامیان امریکائی اش , تمام تلاششان این بود که این شیوه مبارزه را هر چه سریعتر بتوانند خاموش کنند. یک سال پس از قتل عام شما 9 نفر انها در ادامه کارشان به رهبری سازمان در تابستان سال 55 دست یافتند و با هجوم ددمنشانه وکشتار با تصور اینکه کار فدائیان دیگر تمام شده ,. دستگیری ها در سطح معترضین جوان و دانشجو فزونی یافت. در این تاریخ ها مخالفین فعالیت فدائیان و مجاهدین در مبارزه با رزیم شاه دست به تبلیغات زدند و نسبت به حیات سازمان , و ادامه مبارزه آن شروع به فعالیت نمودند. ما که علنی و پل ارتباط سازمان در جامعه بودیم گسترش پیوستن سمپات ها و هواداران را شاهد بودیم نه به سمت زندگی مخفی و فعالیت مسلحانه ,گرایشی در حال نسج بود که سمپاتی به شیوه های متنوع را جستجو میکرد و مبارزه ای که در رودر رو با دیکتاتوری شاه قد بر افراشته بود برایشان امید بخش بود و در سطح همان جوانان و دانشجویان رنگ و بویش را حس می کردی .در دیگر لایه های اجتماعی نظاره را شاهد بودی . .مخالفین از هر طیف شروع به تبلیغ منفی و عملا بدون اینکه خود بدانند وصل شعبه ای از اداره ساواک شدند. . مسولان امنیتی از قلع وقمع فدائیان حرف می زدند و مخالفین مشی چریکی, سازمان را به ارواح و اشباح وصل میکردند.در ان بحبوحه و برهوت بی حرکتی مخالفین که هیچ نمودی را در جامعه از انان شاهد نبودیم . در رابطه با وضعیت دشوار تغییر نسبت به توان خفته نیروی خرده بورژوازی و از شخص ایت خمینی سخن به میان اوردی. در همان تاریخ انتشارآراء تو اعلامیه ها دست نویس و چاپی نسبت به حضورآیت الله خمینی در صحنه به دست ما هم نسخه هایی میرسید. نیروهای مذهبی با گرایشات مختلف, از طرفداران دکتر شریعتی کم کم در بین جوانان نمود پیدا می کرد.در مساجد گرایشات مذهبی طرفداران" مکتب اسلام" ناصر مکارم شیرازی که برپائی روزهای عاشورا و مراسم و اعیاد مذهبی خود را متشکل نموده بودند .حرکاتی دیده میشد. بسیاری از این انجمن های مساجد زیر نظر انجمن سری حجتیه فعال بودند. و در شهرستانها کوچک شناخته تر فعالیت می کردند. اما برخورد با تفکر چپ در بیرون مانند زندان نبود . در محیط های اموزشی چه مدرسه چه دانشگاه هر کس به کارخود مشغول بود.یک فضای نسبی تحمل هم هنوز حاکم بود چرا که هنوز نه انها در خود قدرتی احساس میکردند و نه مسئله ما بود که روی چیزی انگشت بگذاریم.اما فزونی زندانیان سیاسی چپ خود موید این نظر بود که دشواری راه آشکار و در این میان چپ از نوع فدائیان بیشتر انرژی میگذاشتند. .فضای سیاسی از سال 55 غالب تفکر روی سازمان فدائی و مجاهد دور میزد. و علیرغم اینکه رژیم فکر می کرد دیگر از فدائیان خبری در شهر نیست . حمایت معنوی خود را داشت . حتی در شهرستانهای کوچک که چریکی یا زندانی سیاسی از فدائی یا مجاهد وجود داشت.یک هم پیوندی اشکار و وسیع دیده می شد.در محافل ها از زندانیان سیاسی و مقاومت های بی نظیر انان سخن گفته می شد.و یک احساس عمومی را برانگیخته در خود داشت. . پیوستن به سازمان دیگر در خود زندگی شش ماهه به همراه نداشت . شرایط پیوستن به سازمان دیگر به انسانهای خارق العاده نیاز نبود همه می توانستند به سازمان به پیوندند . و لازمه فدائی بودن مسلح شدن و قبول زندگی مخفی چریکی نبود .در آن زمانها اعلامیه سازمان را کم کم می توانستیم با چند جلسه برخورد با کسانی که اشنا می شدیم و احساس و درک انان را از رژیم و حکومت بدست بیاوریم به انان برای مطالعه بدهیم و بعضا انتشار و پخش دست نویس. بسیار دیده شده بود که به ادارات و مدارس جهت دست یافتن به ماشین چاپ از طرف جوانان معتقد به مبارزه با رژیم حرکاتی دیده و به دستگیری و حبس انها منجر شد که بعدها این کروه از جوانان سازمانده تظاهرات و اعتراضات خیابانی سال 57 بودند.برای کسانی که به ما انتقاد داشتند و روش ما را در مبارزه قبول نداشتند , و اظهار می داشتند که دست رژیم را برای اعمال خشونت مهیا می کنید, خود هیچ راه حلی برای پاسخ حرف هایشان نداشتند . و مدعی این بودند که میتوان از روزنه های رژیم سود برد و کارسیاسی کرد.تمام تلاش شما در ان برهه که به تشکیلات مخفی مسلح منتهی شد را هم از زبان انان می شنیدیم و اینکه جبهه ملی تحمل حضور اندیشه شما را نداشت. انان هیچ وقت نتوانستند جدا از دریچه قدرت به مردم و تغییر بنگرند و در ادامه فراموشی نسلی را رقم زدند.بعد از ترور عباس شهریاری , تلاش رژیم برای رستاخیزی کردن جامعه هیچ نتیجه ای به همراه نداشت بیشتر به کمدی شبیه بود تا تراژدی, از کاسب محل تا کارمندان ادارات و بعضا از اموزش و پرورش و دانش اموزان در حزب رستاخیز نام نویسی کردند, اما نتیجه ای به همراه نداشت. جامعه در غرقاب خود غلت می زد و اعتراضات رو به افزایش بود.در صحنه نیروئی که بتواند تغییر ایجاد کند وجود نداشت.کینه رژیم از روشنفکران که سرامد مبارزه و مخالفت با دیکتاتوری او بودند , در سطح همان لایه باقی ماند. دانشجویان صدای اعتراض واقعی مردم شده بودند و دانشگاه ها مرکز و سازمانده اعتراضات . ساواک هم همه نیروی خود را متمرکز کرده بود روی این لایه اجتماعی.پس از نمایش دادگاه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان در سال 52 عملا بخشی از جامعه, روشنفکر ان را در ستیز با دیکتاتوردرک کرده بودند. اما هنوز هم امیختگی و حمایت فاصله ها حفظ میشد.
درک عمومی از مخالفت در سطح پیشتازان هنوز دور می زد و التر ناتیوی که بتواند همه را به میدان بکشاند وجود نداشت.نیروهای مذهبی با شیوه خود در این گونه اعتراضات شرکت می جستند. و کمتر به میدان مخالفت اشکار پای میگذاشتند. سال 56 کم کم بروز شیوه هائی از اعتراض و تجمع خود را نمایاند. محافل روشنفکری و مذهبی به اجتماعات خود مبادرت کردند. دعوت از اندیشمندان و هنرمندان و نویسندگان و همچنین از وعاظ و معترضینی که در میان مردم نقشی می توانستند ایفا کنند حرکت شکل گرفت. یکباره جامعه از درون متلاشی شد . ما هم به دنبال ان سیل فنا به حرکت در امدیم. هیچ کس نمیدانست از کجا و چگونه شروع شد.موضوع مخالفت با رزیم دیکتاتوری و شخص شاه بر سرزبانها افتاد. مردم بی تشکل , مردمی که تا دیروز می شنیدند و هیچ حرکتی نمی کردند یکباره بند ها را گسستند و به خیابانها ریختند. اعتماد و باور به ناجی شکل گرفت و کشتیبان سوار بر موج خود را نمایاند . ان روز مردم قدرت خود را حس کردند و یک جا به ایت الله خمینی تفویض کردند. از ان روز یک حرف در صحنه شنیده میشد. جامعه به یک صدا تبدیل شد و حرف و سخن دیگری شنیده نشد و اگر هم گفته شد در ان هیاهوبه گوش کسی ان صدا نیامد.درب زندانها گشوده شد , پس از درب زندانها , قانون خانه های تیمی را مردم با نیرویشان برهم زدندو باقی مانده ان سال های درد و رنج و تعب به همراهی در صحنه و حمایت از مردم با سلاح هایشان امدند و شعار مردم مسلح شوید را سر دادند. اری رزیم دیکتاتوری محمد رضا شاه , با ان همه دبدبه و کبکبه , و ان همه جنایت در حق روشنفکران , و روشن اندیشان , به دست تهیداستان جامعه که هیچ ارتباطی با روشنفکران نداشتند ,و از مجرای دیگری که از دید روشنفکران هم قابل روئیت نبود سرنگون شد.تنها تو توانسته بودی از نفش ایت الله خمینی در قضایا را مطرح کنی و نقش اورا در تغییر ببینی.وقتی ایت الله به میهن بازگشت , دولت بختیار هنوز بر سر کار بود. او با شروطی نخست وزیری را پدیرفت که مردم با حضورشان در خیابان و اعتصابات کمر شکن کارگران و سایر زحمتکشان ,عملا رژیمی در کار نبود و 37 روز صدارت بختیار به تراژدی می ماند که خود را بیشتر ویران کرد.همان کسی که در اوج مبارزه بعد از کودتا , ان زمان هم با نگرش از بالا می خواست جامعه را درمان کند و با اندیشه شما جوانان ان زمان مخالفت ورزیده و همکاری را نپذ رفت. شاپور بختیار اخرین نخست وزیر پهلوی بود .پس از ان ایتالله خمینی دکترین خود را از بهشت زهرا عملی کرد. پس از دولت موقت بازرگان, که با اشغال سفارت امریکا طومارش در هم پیچیده شد عملا با این حرکت کودتای مذهبی علیه اندیشه لیبرالیسمی دولت نیمه مذهبی بازرگان شکل گرفت و چند گانگی حرکت در بهم پیوستن یک اندیشه که همان تسلط نیروی مذهبی بر ارکان جامعه اشکار شد. در این بین انتخابات انجام شد و جمهوری اسلامی با توان بسیج خارق العاده و با انسجامی که زبان ایت الله خمینی هدایت گرش بود سنگر به سنگر به فتح قدرت پرداخت. اولین رئیس جمهور ابولحسن بنی صدر, همان کسی که پیش نویس برنامه پیشنهادی شما را در گنگره اول جبهه ملی خواند, با ارا مردم به ریاست جمهوری انتخاب شد. او که تربیت یافته تشکل های سیاسی بعد از کودتا بود و ازادی را ارمغانی برای انسان ها میدانست و در هم پیوندی با دیگر نیروها به سمت وحدت با معترضین به رسوخ اندیشه های ویران گر استبداد دینی به مبارزه پرداخت. او که با حمایت بخشی از روحانیت و 11 میلیون رای مردم به ریاست جمهوری انتخاب شده بود در مدت کوتاهی در زمان جنگ ایران و عراق توانست دیدگاه و ارا خود را اعلام کند و در پیوند با سازمان مجاهدین خلق شعار قیام عمومی را داد که بی نتیجه مجبور به ترک میهن شد و اعضا و هواداران مجاهدین خلق زیر تیغ گیوتین جمهوری اسلامی رفتند.
.در این میان, ما , هم دهانمان را با شعار ضد امپریالیستس بستند و هم چشمان ما رابر حقایق جاری , جامعه در تب وتاب خود می سوخت جنگ در کردستان , در ترکن صحرا , انتخابات مجلس شورا , انتخابات مجلس خبرگان همه جا صحبت از انتخابات و ما هم در این نمایش دمکراسی غلطان. کم کم نگرش ها خود را نمایاند. در ستیز با اعمال خشونت بار رزیم جمهوری اسلامی جابجائی ها صورت پذیرفت و جنبش فدائی را شکاف پدیدار شد. این جدائی ها از فبل شکل گرفته بود ولی نمود بیرونی نداشت. در میان خود هر یک از ما به گروه فکری خاصی متصل بودیم .تمایل عمومی در سازمان پذیرش دیدگاهی مطرح شد که از اندیشه تو نشئط میگرفت ما چپ و خود را مارکسیست لنینیست می دانستیم . باا تحاد شوروی هم خصومتی نداشتیم. مشکل اصلی را پیش روی انقلاب بهمن امریکا می دیدیم و جمهوری اسلامی در این میان سکاندار مبارزه شده بود.در این میان حزب توده ایران , که پس از سالها دوری از میهن در اواخر سال 57 رهبرانشان به میهن بازگشتند مواجه با جوی شدند که مفهور ان گشتند. یادم هست در یک جلسه پرسش پاسخ نورالدین کیانوری که در رابطه با سئوال از یک شرکت کننده که همزمان با راهپیمائی در بیرون از جلسه صدایش به گوش می رسید که مردم شعار می دادند "مرگ بر امریکا" ایشان اظهار داشتند . گوش کنید این است پاسخ من, ما سالیان سال مبارزه کردیم تا این صدا را بشنویم. انها روی نیروئی که قدم به قدم به سمت کانون های قدرت می رفتند را ملاحظه میکردند. ودر این بین ماهم در شعار وحدت با حزب توده به سمت انان غلت زدیم. و نزدیک به 2 سال این وضعیت ادامه داشت. تناقض اشکاری بین ما و حکومتی ها بود رفقای مارا در سال 60 اعدام کردند و وقتی اعتراض کردیم گفتند مسله خاص در یک منطقه است در دیگر جاها اینطوری نیست.در بین مردم هم ما را به چشمی دیگر می نگریستند.. از یک طرف دوستان و همدوره ای های ما را به جوخه اعدام می سپردند و از یک طرف ما باید از جمهوری اسلامی دفاع کنیم .این تناقض در تشکیلات خود را می نمایاند اعتراض ها شکل گرفته بود و انفعال و دور شدن از سازمان خود را نشان میداد. بسیار کم از بدنه تشکیلات به سمت مبارزه رودر رو با جمهوری اسلامی کشیده می شدند . انفعال و در کنار ماندن بیشتر مشهود بود.جمهوری اسلامی هم مشغول رنده کردن مخالفین و معترضین بود تا اینکه دست به سمت حزب توده که وفاداری خود را از هر نظر به انان اثبات کرده بود دراز کردند و در عرض مدت کوتاهی نمایشها و ..... را به راه انداخته و هر صدائی را به زیر زمینها بردند.هنوز هم بر ما پوشیده مانده , این چه خصومت ورزی بود که در نهاد کارگزاران جمهوری اسلامی وجود داشت. در هیچ کجای دنیا سراغ نداریم , انسانهای مبارزی که سالیان طولانی در حبس رژیم دیکتاتوری شاه در محبس باشند را به اتهام جاسوسی دستگیر و تحت غیر انسانی ترین شرایط شکنجه و وادارشان کنی علیه باورهای دیرینه خود سخن بگویند و عاقبت سربه نیستشان کنی؟ یا دیگر یارانشان را که زمان طولانی در مهاجرت اجباری بودند و در پایان زندگی خود قرار داشتند , در اوج پیری دستگیر کنی و دمار از روزگارشان دراوری؟ کجای این اعمال انسانی و انقلابی است.؟ ما پس از آن به زندگی مخفی رو آوردیم. از خود و از مردم مخفی شدیم.ایتالله خمینی و افکارش را از زاویه دید تو باید ما بهتر برای خود حلاجی میکردیم . ان زمان در زندان وقتی از طرف مجاهدین به تو گفتند در نجف با ایت الله خمینی تماس گرفتند اظهار داشتی گردن مجاهدین زیز تیغ ایت الله خمینی رفت.ان زمان نه در قدرت بود نه تحولی این چنینی در جامعه رخ داده بود.دوران خفقان و سرکوب فصل جدیدی گشود . از یک طرف سازمان قادر نبود آن همه نیرو را جابجا و سازماندهی کند از طرف دیگر ارابه مرگ راه افتاده بود و در مسیر خود قربانی می گرفت.تا اینکه طومار حیات مارا هم در نوردیدند و 1500 تن از ما را دستگیر و در زندانها نگاه داشتند تا چه زمانی چه تصمیمی برای ما بگیرند و در تابستان سال 67 ایت الله خمینی تصمیمش را برملا کرد . جنگ پایان گرفته بود و جام زهر را بالا کشیده برای انتقام از اوضاع فضاحت باری که در طول جنگ پدید اورده بود در جستجوی قربانی بود.روان جامعه هم اماده پذیرش ان روحیه و تصمیم اش کرد . در عرض 2ماه 4500 تن زندانی را به جوخه اعدام سپرد. کشتار سیاسی , اعدام دسته جمعی, قتل عام زندانیان, اینها یک شبه شکل نگرفت و اراذه جمعی این تصمیم را انها قبلا نهادینه کرده بودند.همانطور که شما را روی تپه های اوین به قتل رساندند.انها هم پشت ظاهر کشته شدن همقطار های خود در نبرد با چریک ها پنهان گشتند.جمهوری اسلامی هم موضوع حمله مجاهدین از خاک عراق بعد از جنگ را وسیله قرار داد و زندانیان بیگناه را که بسیاری از انان حکم محکومیتشان پایان گرفته بود را به قتل رساند.در زمان شما دنیا از ان جنایت در حق شما به پا خاست . فعالین کنفدراسیون در تمام دنیا علیه کشتار شما بسیج شد و چهره حکومت شاه را به نمایش گذاشت. در سال 67 در دنیا هیچ کس ازجمهوری اسلامی دفاع نمیکرد , نه هم میهنان ما نه هیچ دولتی, اما در رابطه با ان کشتار تابستان 67 صدائی بر نخاست.نام ها بی نام, گورها گمنام , دفن ها شبانه و دسته جمعی, پس از ان سکوت و درد ,جمهوری اسلامی به این هم بسنده نکرد . مجددا برای اینکه هیچ صدائی شنیده نشود شرایطی پدید اورد که تیره تر از بعد از کودتای 28 مرداد سال 32 بود. اما باز هم همت و جرات روشنفکران خود را نمایاند. و در اعتراض به وضع بوجود امده حرکت کردند. دیگر کسی به سلاح فکر نکرد به خانه های تیمی نرفت. چراکه همه ان راهها ازموده شده بود و نیتجه ای جز درد و حرمان نداشت. میهن هر گوشه اش خاورانی داشت . نویسندگان و روشنفکران دست بکار شدند.
نوشتند. دستگیر شدند. به قتل رسیدند. . وزارت اطلاعات رژیم با قدرت بیشتر از زمان شاه به قلع و قمع مخالفین پرداخت. دو دوست دیرین تو در زمان جوانی و مبارزه پروانه و داریوش را سلاخی کردند.و هر صدای مخالفی را با تازیانه , دار, تیر پاسخ دادند.و هر چه برای تجکیم پایه های قدرت در چنته داشتند انجام دادند. مانند زمان شاه , هر خانه و کاشانه ای طعم ان دیکتاتور را چشیده بود. امروز از هر نوعش را مردم در سینه دارند .30 سال در حکومت هنوز به کشتار فکر می کنند .
حکومت بر این مردم قانع و نجیب , با ان در امد نفتی و ان همه ثروت مادی و معنوی, ایا پاسخش باید سرب باشد.همه چیز در حکومت حمهوری اسلامی مضحکه شده است . امروز کودکان در کوچه و بازار هم میدانند که شالوده این رژیم بر اساس دروغ و تزویر بنا شده است. فصل نوینی در جیات اجتماعی مردم ما گشوده شده است. امروز مردمی به صحنه امدند بدون هدایت هیچ حزب و سازمان سیاسی در عرض کمتر از یک سال کارنامه 30 ساله رژیم را زیر سئوال برده و استبداد را بر نمی تابند.شکاف از بالا تا پائین جمهوری اسلامی پدیدار گشته .انان در ادامه وضعیت ماندن خود به هیچ کس رحم نکرده و نمی کنند. همه خدمت گذارانشان را با طعم زندان و شکنجه اشنا کردند. در خیابان هر چه توانستند انجام دادند. دستگیری تجاوز و سربه نیست کردن.اما تمام ان جنایات نتوانست در طول 11 ماه اعتراض به وضع موجود خللی وارد کند. امروز فکر می کنند که خیابان را پاک سازی کردند و سایه مرگ را بر میهن گستراندند.میهن ابستن تحولی به سوی تغییر است.هر سنگ یاد بودی در میهن, از قطعه 33 بهشت زهرا که تو و یارانت جای گرفتی تا خاوران ها ومزار های بی نام ونشان ,امروز سخن می گویند.امروز مردم با صدا های متفاوتی سخن می گویند و انها فقط به سرکوب فکر می کنند.پس از 30 سال حق شهروندی , شعار محوری مردم شده است. کاش از فردای انقلاب بهمن ما به ازادی و دمکراسی و حقوق شهروندی بها میدادیم. و کورکورانه به دنبال شعار مبارزه ضد امپریالیستی ایت الله خمینی نمی رفتیم. امروز بعد از 30 سال دوباره به جای اول بازگشتیم. هنوز پس از نزدیک به صد سال ,روی خواسته های انقلاب مشروطیت در جا می زنیم.
این حکومت برای مردم فقط مرگ به ارمغان آورده.تمام ان کسانی که با تو واندیشه های تو چه در زندان و چه بیرون از زندان محشور بودند به دست این رژیم یا بوسه بر خاک زدند یا از زندان شان سر در اوردند. هرگز ان همه جان های شیفته که برای بهروزی مردم قدم پیش گذاشتند و برای باروری درخت آزادی جان به جان آفرین تسلیم کردند, فراموش نخواهند شد. میهن با صور اسرافیل ها, عشقی ها, ارانی ها, فاطمی ها, گلسرخی ها, رضائی ها, بیژن ها, سلطانپورها و خفته های خاوران و ده ها و صدها مزار گمنام هرشب بخواب میرود و صبح با تولدی دیگر برای نیل به آزادی بیدار می شود
ک.معمار.