logo





فرزاد کمانگر در انتظار اعدام است..

يکشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۸ - ۱۷ ژانويه ۲۰۱۰

رحمان جوانمردی

farzad-kamangar.jpg
از فرزاد چه بنویسم او خود همه اوراق یک داستان از انسانیت است او خود اسطوره یک حماسه انسانی است و او خود با عکس العمل هایش در مقابل دیکتاتور و عمالش یک دنیا سخن از انسان گفته است. فرزاد تصویر نه تنها امروز کردستان بلکه تصویر بی گناهی نسلهای متمادی انسان در مقابل جنایتکاران در همه ایران است. فرزاد ندای بشر آزادیخواه و دلسوز فرودستان در جهان مدرن است که امروز در دستان مردان دیکتاتور اسیر است و در انتظار اعدام ...
"می خواهم نسیمی شوم و پیام عشق به انسانها را به همه جای این زمین پهناور ببرم"
این ترجمه شعریست که فرزاد از کردی ترجمه کرده... این دغدغه فرزاد در کلام آخر "وصیتنامه" یا نامه اش به اژه ای است...
عشق به انسان....
محبوبیت فرزاد تنها بخاطر حکم غیرعادلانه اعدامش نیست. محبوب بودن فرزاد در شهامتش و در زانو نزدنش جلو جلاد است. محبوبیتش از طرفداری از معلمین واقعی است، جهت گیریش در حفظ محیط زیست است. محبوبیتش از فراموش نکردن فرودستان است، برای عشقش به انسان "بدون اما و اگر" است، فرزاد محبوب قلوب است زیرا حق خواه و آزاد اندیش است و همچنین فرزاد دوست داشتنی است برای تسلیم نشدن در مقابل دژخیمان و شکنجه گرانی که ۳۱ سال است بسا اراده های پولادینی را که به اعتراف دلخواهشان وادار کرده اند ....او در هر نامه اش مرگ را بیشتر از پیش به سخره گرفته است. زمانی که "فعالان عافیت طلب سیاست" در خانه های امنشان حتی در خارج ایران از بکار بردن کلمه آزادی میترسند فرزاد از سیاه چال مشهور اوین در صدر نامه هایش "به نام آزادی شروع" میکند. فرزاد کمانگر فریاد دردهای ملتش است نه اه و ناله ای از سر اجبار. فرزاد در تحت شکنجه و زیر اعدام هم فریاد حق خواهی محرومین سرزمینش را رساتر از هر طرفدار محرومی سر داده است.
فرزاد از مخوفترین زندان دیکتاتور قرن اعدام احسان فتاحیان را به رفتن سیامند به حنابندان عروس آزادی تعبیر کرد. فرزاد در نامه اش به اژه ای خواست قلبش را بعد اعدامش به کودکی نیازمند پیوند بزنند تا بعد مرگش قلبش را که مملو از عشق است از تپیدن باز نیست...:
"اما امروز که قرار است زندگی را از من بگیرند با عشق به همنوعانم تصمیم گرفته ام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همه عشق و مهری که در آن است به کودکی هدیه نمایم. فرقی نمیکند که کجا باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیه کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره می نشیند"
برای فرزاد کودکان حاشیه کویر و دامنه کوه سبلان و بلندای زاگروس همسانند... فرزاد نمونه یک اراده پولادین از سرزمین کردستان است که جهان را عاری از تبعیض میطلبد.....

مباد آنروز که فرزاد را از ما بگیرند........
اعدام فرزاد کمانگر اعدام همه کردستان خواهد شد و اعدام همه یاوران مردم فرودست در ایران. کشتن فرزاد کشتن همه آزادیخواهان در جهان خواهد بود
نگذاریم فرزاد اعدام شود......
جمهوری اسلامی با لیست ۱۸ نفره اعدام در کردستان و ۶ "مجاهد" و طرفدار "انجمن پادشاهی" به زعم خود غیر خودیها را اعدام خواهد کرد و اعتراض سرتاسری را باعث نخواهد شد. جمهوری اسلامی روی تقسیم بندی خودی و غیر خودی بد جوری حساب باز کرده است. جمهوری اسلامی و سیاست تفرقه انگیزش را خنثی کنیم. برای اعدام بدون اما و اگر فریاد خود را بلند کنیم.... نگذاریم در ایران اعدامها را اجرا کنند. انسان فریاد خود را با من بلند کن و نگذار داغ ننگ خودی و غیر خودی بر پیشانی انسانیت نقش بندد.
بیوگرافی:
فرزاد كمانگر معلم آموزش وپرورش شهرستان كامياران با 12 سال سابقه تدريس كه از يكسال قبل از دستگيري در هنرستان كارودانش مشغول به تدريس بوده همچنين عضو هيئت مديره انجمن صنفي معلمان شهرستان كامياران شاخه كردستان ميباشد و تا زمان فعاليت اين انجمن و قبل از اعلام ممنوعيت فعاليتهاي آن مسئول روابط عمومي اين انجمن بوده است . همچنين عضو شوراي نويسندگان ماهنامه فرهنگي - آموزشي رويان (نشريه آموزش و پرورش كامياران) که توسط حراست آموزش و پرورش توقيف شده است و نيز عضو هيئت مديره انجمن زيست محيطي كامياران (ئاسك) ميباشد و از اواخر سال 84 نيز با نام مستعار سيامند به عضويت مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران درآمده است.

در مردادماه سال 85 بازداشت و پس از ماهها شکنجه در تاريخ 10/11/1386 در شعبه 30 دادگاه انقلاب به رياست قاضي تيارامي به اتهام آنچه که محاربه خوانده شده و برخلاف تمامي موازين قانوني و بي توجه به فقدان اسناد لازم و در دادگاهی کمتر از سه دقیقه به اعدام محکوم شد.

وی مدتهای مدیدی تحت شکنجه در بازداشتگاه اطلاعات کرمانشاه، سنندج، 209 و همچنین در بند بیماران عفونی زندان رجایی شهر به سر برد و هم اکنون در اندرزگاه 7 زندان اوین تحت حکم اعدام به سر می برد.
نامه ای بعنوان وصیتنامه...
آقای اژه ای، بگذار قلبم بتپد ماههاست که در زندانم ، زندانی که قرار بود اراده ام را، عشقم را و انسان بودنم را درهم بشکند. زندانی که باید آرام و رامم میکرد چون "بره ای سر براه "، ماههاست بندی زندانی هستم با دیوارهایی به بلندای تاریخ. دیوارهایی که قرار بود فاصله ای باشد بین من و مردمم که دوستشان دارم، بین من و کودکان سرزمینم فاصله ای باشد تا ابدیت، اما من هر روز از دریچه سلولم به دور دستها میرفتم و خود را در میان آنها ومثل آنها احساس می کردم و آنها نیز دردهای خود را در من زندانی میدیدند و زندان بین ما پیوندی عمیق تر از گذشته ایجاد نمود. قرار بود تاریکی زندان معنای آفتاب و نور را از من بگیرد، اما در زندان من روئیدن بنفشه را در تاریکی و سکوت به نظاره نشستم. قرار بود زندان مفهوم زمان و ارزش آن را در ذهنم به فراموشی بسپرد ، اما من با لحظه ها در بیرون از زندان زندگی کرده ام وخود را دوباره به دنیا آورده ام برای انتخاب راهی نو. و من نیز مانند زندانیان پیش از خود تحقیرها، توهینها و آزارها را ذره ذره، با همه وجود به جان خریدم تا شاید آخرین نفر باشم از نسل رنج کشیدگانی که تاریکی زندان را به شوق دیدار سحر در دلشان زنده نگه داشته بودند. اما روزی محاربم خواندند، می پنداشتند به جنگ خدایشان رفته ام و طناب عدالتشان را بافتند تا سحرگاهی به زندگیم خاتمه دهند و از آن روز ناخواسته در انتظار اجرای حکم میباشم. اما امروز که قرار است زندگی را از من بگیرند با عشق به همنوعانم تصمیم گرفته ام اعضای بدنم را به بیمارانی که مرگ من میتواند به آنها زندگی ببخشد هدیه کنم و قلبم را با همه عشق و مهری که در آن است به کودکی هدیه نمایم. فرقی نمیکند که کجا باشد بر ساحل کارون یا دامنه سبلان یا در حاشیه کویر شرق و یا کودکی که طلوع خورشید را از زاگرس به نظاره می نشیند، فقط قلب یاغی و بیقرارم در سینه کودکی بتپد که یاغی تر از من آرزوهای کودکیش را شب ها با ماه و ستاره در میان بگذارد و آنها را چون شاهدی بگیرد تا در بزرگسالی به رویاهای کودکی اش خیانت نکند، قلبم در سینه کسی بتپد که بیقرار کودکانی باشد که شب سر گرسنه بر بالین نهاده اند و یاد حامد دانش آموز شانزده ساله شهر من را در قلبم زنده نگهدارد که نوشت: "کوچکترین آرزویم هم در این زندگی برآورده نمیشود" و خود را حلق آویز کرد. بگذارید قلبم در سینه کسی بتپد مهم نیست با چه زبانی صحبت کند یا رنگ پوستش چه باشد فقط کودک کارگری باشد تا زبری دستان پینه بسته پدرش ، شراره طغیانی دوباره در برابر نابرابریها را در قلبم زنده نگهدارد. قلبم در سینه کودکی بتپد تا فردایی نه چندان دورمعلم روستایی کوچک شود و هر روز صبح بچه ها با لبخندی زیبا به پیشوازش بیایند و او را شریک همه شادی ها و بازیهای خود بنمایند شاید آن زمان کودکان طعم فقر وگرسنگی را ندانند و در دنیای آنها واژه های زندان ، شکنجه ، ستم و نابرابری معنا نداشته باشد. بگذارید قلبم در گوشه ای از این جهان پهناورتان بتپد فقط مواظبش باشید قلب انسانیست که ناگفته های بسیاری از مردم وسرزمینش را به همراه دارد از مردمی که تاریخشان سراسر رنج واندوه ودرد بوده است. بگذارید قلبم در سینه کودکی بتپد تا صبحگاهی از گلویی با زبان مادریم فریاد برارم:
"من ده مه وی ببمه باییه
خوشه ویستی مروف به رم
بو گشت سوچی ئه م دنیاییه "
معنی شعر: می خواهم نسیمی شوم و پیام عشق به انسانها را به همه جای این زمین پهناور ببرم.

برای دیدن نامه های فرزاد:
کمین نجات فرزاد
http://farzadkamangar.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد