در ابن بابویه شهر ری گورستانی است نه چندان قدیمی که بسیاری از نویسندگان یا مبارزان سیاسی یک قرن اخیر ایران را در آنجا دفن کردهاند. در قسمت شمالی همین گورستان کاشیهای امامزادهای به نام امامزاده هادی خودنمایی میکند. در قسمت غربی همین امامزاده مسجدی را ساختهاند که نام مسجد ماشاءالله را در کاشیهای سردرِ خود به نمایش میگذارد. مردم محلی از پیش خرافهای را برای ساخت این مسجد رواج دادهاند. همین خرافه بعدها به کتابهای تاریخی نیز راه یافتهاست.
مردمان محلی این مسجد را به نام مسجد مهمانکش میشناسند و برای این نامگذاری تاریخچهای نیز فراهم دیدهاند. مدعی هستند که این مسجد چون سر راه مسافران شهر ری قرار داشته است، اکثر این مسافران ترجیح میدادند که شب را در فضای آن بخوابند. رسمی همگانی که تا همین یک قرن پیش همواره به قوت و اعتبار خود باقی مانده بود. به عبارتی روشن مسجدها برای مسافران نقشی از هتلهای امروزی را به اجرا میگذاشتند. به همین دلیل هم بسیاری از مسافران، خوابیدن در فضای این مسجد را هم امری مناسب میدانستند. اما هرگز از فضای آن جان سالم به در نمیبردند. چون مرگی ناخواسته برای همگان رقم میخورد. آنوقت مردم محلی نوشتهای را بر سر در مسجد آویختند که گویا واقف مسجد مسافران را از خوابیدن شبانه در آن نهی کردهاست.
با این همه یکی از مسافران به نام ماشاءالله روایتهایی از این نوع را نادیده گرفت و شبی پرماجرا را در فضای آن به سر آورد. او از گوشهی مسجد صدای مهیبی شنید. سپس با این باور که این صدای ترسناک به حتم باید از سوی پریان یا اجنه راه افتاده باشد، به سویش حملهور شد. چنانکه چوبدستی یا شمشیر او به سقف مسجد اصابت کرد و بخشی از آن فروریخت. اما پس از ریزش دیوارهی سقف، تودههایی از طلا نیز به درون مسجد راه یافت. بنا به باور مردم سرآخر ماشاءالله در مبارزهی خود با نیروهایی موهوم سربلند بیرون آمد. چون توانسته بود بر طلسمی که پریان یا اجنه در دیوار مسجد فراهم دیدهبودند، فایق آید. به گمان مردم او نه تنها طلسم مسجد را شکست بلکه پس از شکستن این طلسم توانست به طلاهای طلسم شدهی مسجد هم دست بیابد. گفته میشود که او بخشی از طلاهای به دست آمده را در نوسازی همین مسجد به کار گرفت. مسجدی که بنای آن چندان قدیمی نمیتواند باشد و شاید ساخت آن از سد و پنجاه سال هم تجاوز نکند.
افسانهی مسجد مهمانکش به همانگونه که گفته شد در دفتر سوم مثنوی معنوی انعکاس یافته است. شگفتیآور آنکه علیرغم گذشت هفتسد سال روایت مردم از مسجد مهمانکش همان است که نمونهای روشن از آن در مثنوی معنوی دیده میشود. حتا در کمال ناباوری ضمن روایت مولوی هم، محل داستان حاشیهی شهر ری سناسایی شده است. او میگوید:
یک حکایت گوش کن ای نیکپی / مسجدی بُد بر کنار شهر ری
هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم / که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
بس که اندر وی غریب عور رفت / صبحدم چون اختران در گور رفت ...
هرکسی گفتی که پریاناند تند / اندرو مهمانکشان با تیغ کند
آن دگر گفتی که سحرست و طلسم / کین رصد باشد عدوِ جان و خصم
آن دگر گفتی که برنِه نقش فاش / بر درش، کای میهمان اینجا مباش
شب مخُسب اینجا اگر جان بایدت / ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
وآن یکی گفتی که شب قفلی نهید / غافلی کاید شما کم ره دهید (مثنوی، تصحیح نیکلسون، ۴۲۲۶-۳۹۲۲/۳).
در روایتی که مولوی از مسجد مهمانکش به دست میدهد با افسانهای که مردمان زمانهی ما حکایت میکنند، هیچ تفاوتی به چشم نمیآید. چنین رویکردی حکایت از آن دارد که عدهای ضمن آگاهی از متن حکایت مثنوی، خواستهاند مسجد مهمانکش را در جایی از شهر ری امروزی جانمایی کنند. تا آنجا که قرعهی چنین ماجرایی به نام مسجد ماشاءالله اصابت کردهاست.
مولوی روایت خود را از مسجد مهمانکش به درازا میکشاند. او تلاش میورزد تا از نقل حوادث آن در راستای دیدگاه عرفانی خود بهرهبرداری کند. با همین نگاه است که قهرمان چنین افسانهای را میستاید. چون او ضمن باور خود سرآخر توانسته بود طلسم چنین ماجرایی را درهم بشکند و پاداش این کار را هم به دست بیاورد. ولی پاداش قهرمان این ماجرا همان زرهایی بود که از دیوار مسجد فرومیریختند. درواقع قهرمان داستان مولوی، ضمن شکست دادن دیو، به دریافت چنین پاداشی موفق میشد.
مولوی دانسته و آگاهانه چنین افسانهای را به متن مثنوی خویش میکشاند تا تمثیلی روشن برای آموزههای عرفانیاش قرار بگیرند. او از شاگردان خود انتظار داشت که همگی نقشی از همان قهرمان مسجد مهمانکش را به اجرا بگذارند. سالکان نیز میبایست همگی در نقشی از قهرمان یاد شده، از نیروهای موهوم نترسند و ضمن کشتن دیو و پری موهوم به همان گنجی که گفته شد دست بیابند. به عبارتی روشن، برای دستیابی به گنجی اینچنینی به حتم باید دیو را کشت و طلسم آن را هم باطل کرد. موضوعی که در اکثر افسانههایی از این نوع تکرار میشوند.
ناگفته نماند که در این افسانه نمونههایی روشن از آیین گذار قهرمانان حماسی نیز انعکاس مییابد. ولی در قصههای حماسی زبان فارسی گونههایی ویژه از گذار حماسی، خیلی روشن و عادی با گذار عرفانی عارفان به هم میآمیزد. چنانکه قهرمانان عرفانی در روایت مولوی به حتم باید از خوان و خطرهایی بگذرند. نمونههای روشنی از همین خوان و خطرها را قهرمانان حماسی فردوسی در شاهنامه نیز به اجرا میگذارد. چون قهرمانان حماسی شاهنامه انگار فقط با کشتن نمونههایی از دیو سپید است که میتوانند به پیروزی دست بیابند.
در افسانهی یاد شده از مولوی، پیروزی را با نمادی از طلا و زر نشانهگذاری کردهاند. چنین موضوعی حکایت از آن دارد که بین قهرمانان حماسی شاهنامه و قهرمانان غنایی گسترهی عرفان ایران نمیتوان چندان فرق و فاصلهای برقرار کرد. چون هر دو گروه، برای دستیابی به مقصود خویش به حتم باید خوان و خطرهایی را پشت سر بگذارند. عارفان ایرانی این خوان و خطرها را گاهی به هفت مرحله تقسیم کردهاند. همان چیزی که مولوی از آنها به عنوان هفت شهر عشق نام میبرد. چیزی که در منطقالطیر عطار انعکاس مییابد. با این همه، برخی از عارفان ایرانی آن را به ده مرحله افزایش دادهاند.
به نظر میرسد که در سالهای اخیر مردم ری خواستهاند تا مسجد افسانهی مولوی را در گوشهای شهرشان جانمایی کنند. با این رویکرد است که همگی به سراغ مسجد ماشاءالله شتافتهاند. مسجدی که بیرون از شهر ری بر سر راه مسافران قرار گرفتهاست. در واقع مردم افسانهی مولوی را به تاریخ کشاندهاند تا تباری تاریخی برای پیدایی این افسانه فرآوری گردد.
گفتنی است که داستان مولوی در مثنوی، بیش از سد بیت به درازا میکشد. چنانکه او قصههای دیگری را نیز به متن قصهی اصلی خود میکشاند و از مجموع آنها در راه اثبات آموزههای عرفانی خود سود میبرد. ولی مولوی همواره برای خویش مخالفان سرسختی جهت بازتاب چنین قصههایی فراهم میدید. چون مردم عادی هرگز تاب تحمل داستانهای تمثیلی مولوی را نداشتند و در این خصوص، دلیلی را هم پیش میکشیدند که گویا خود مولوی با نگاهی تاریخی به افسانهها مینگرد. چنانکه آخرین بیت داستان مسجد مهمانکش مولوی با این بیت پایان میپذیرد:
هین دهان بربند فتنه لب گشاد / خشک آر، الله اعلم بالرشاد (۴۲۲۶/۳)
او سپس تلاش میورزد که در فصلی مستقل به شبهههایی از این نوع پاسخ بگوید. در همین فصل است که موضوع اعتراض مخالفان را اینگونه با مخاطب در میان میگذارد:
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد / دود گندی آمد از اهل حسد
من نمیرنجم از این، لیک این لگد / خاطر سادهدلی را پی کند (۴۲۲۸- ۴۲۲۷/۳)
ولی او از متن قرآن در راه پاسخگویی به مخالفان خویش سود میبرد. چون در زمان پیامبر اسلام نیز مردم عادی متن قرآن را نمونههایی کامل از افسانه و "اساطیر" میپنداشتند و در رد آن تلاش میکردند. موضوعی که در قرآن نیز بازتاب مییابد.
مولوی نگاه اعتراضی مردم زمانه را اینگونه در گزارش خود میگنجاند:
کین سخن پست است یعنی مثنوی / قصهی پیغمبر است و پیروی (4233/3)
آنوقت در پاسخ به مخالفان خود یادآور میگردد:
چون کتابالله بیامد هم بر آن / اینچنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه نژند / نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خُرد فهمش میکنند / نیست جز امر پسند و ناپسند (۴۳۲۹- ۴۳۲۷/۳)
افسانهی مسجد مهمانکش بنمایهای تمثیلی برای ایرج میرزا فراهم دیده است. چنانکه ایرج در سرودن عارفنامه بازتاب آن را مغتنم میشمارد. اما او در روایت خود به متن مثنوی معنوی نظر دارد و ضمن کنایه به عارف یادآور میگردد:
اگر میآمد او (عارف) در خانهی من / معزز بود دردانهی من
بود مهمان همیشه دلخوش اینجا / نباشد مسجدِ مهمانکش اینجا
من و با دوستان نادوستداری؟ / تو مخلص را از این دونان شماری؟ (عارفنامه، ۴۶- ۴۴)
ناگفته نماند که ایرج برای حضور عارف در شهر مشهد، از پیش امکانات پذیرایی او را فراهم دیده بود. چنانکه درمقدمهی عارفنامه آورده است:
به نوکرها سپردم تا بدانند / که گر عارف رسد از در نرانند
نگویند این جناب مولوی کیست / فلانی با چنین شخص آشنا نیست
نهادم در اتاقش تختِ خوابی / چراغی، هولهای، صابونی، آبی
عرقهایی که با دقت کشیدم / به دست خود درون گنجه چیدم
مهیا کردمش قرطاس و خامه / برای رفتن حمام، جامه
فراوان جوجه و تیهو خریدم / دو تایی احتیاطاً سر بریدم
نشستم منتظر تا از در درآید / ز دیدارش مرا شادان نماید
اما همانگونه که گفته شد چنین آرزویی از ایرج هرگز محقق نشد و عارف هم هرگز در خانهی او پا نگذاشت.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد