داریوش شایگان در زندگی نویسندگی خود همواره در دنیایی از یونگ، هانری کربن و نیکلسون گام برمیداشت. ولی در مقالهی حافظ، او حتا از هانری کربن و یونگ به تمامی میبُرد و به جهانهای بسته و محدودی همانند جهان گنگ و تاریک نیکلسون نزدیک میشود. در چنین جهانی است که دانسته و حساب شده آموزههایی از قرآن و خداوند مسلمانان تبلیغ میگردد. گویا شایگان میخواست با تبلیغ آموزههایی از این دست دنیا و آخرت خود را پیش خداوند تضمین نماید. | |
در ایران امروزی کم نیستند فیلسوفانی که جهانهای نو را با نگاهی از گذشته دوره میکنند. آنان از نظر زمانی چیزی از ملاصدرا یا ملاهادی سبزواری جلوتر نمیآیند. حتا چنان میپندارند که از فلسفه گفتنیها را به تمامی پیشنیان گفتهاند و اکنون لازم است تا دیگران بدون چون و چرا به تکرار و توضیح این گفتهها اشتغال ورزند. به همین دلیل هم بسیاری از اندیشههای تاریخگذشته را در قالبهایی امروزی میریزند و به دست مصرف کننده میسپارند. پیداست که در این فرآیند هرگز چیزی تولید نمیشود بلکه همان تولیدات فرهنگی پیشین در بستهبندیهای جدید و نو به دست مصرف کننده میرسد. حتا عرضهی عرفان و صوفیگری در قالبهایی از فلسفهی جدید، بین همین گروه از فیلسوفان باب شده است. با همین ترفند عرفان هم علم و دانش تمامی دورانها معرفی میشود تا آموختن آن را در قالبهای جدید برای همگان واجب بشمارند. اما در رویکردی دوگانه این عرفان به ظاهر آکادمیک، تنها در متن کتابها و نوشتهها به کارشان میآید. چون آنان فقط به نظریهپردازی در جهان عرفان میاندیشند ولی در زندگی اجتماعی خود چنین عرفانی را پس میزنند. در این میان بین عرفان نظری و عرفان عملی فاصله میافتد. چنانکه فیلسوف امروزی هرچند تحسین عرفان نظری را بر خود واجب میشمارد ولی در زندگی اجتماعی خود از آن فاصله میگیرد تا همانند دیگران زیستن در جهانی بدون عرفان را غنیمت بشمارد.
یادآور میشود که این گروه از فیلسوفان حتا ضمن چنین رویکردی دشمنی تاریخی عرفان ایرانی را با فلسفه به هیچ میشمارند. چون در نوشتههای ایشان پیوسته از آنچه که بر عرفان گذشته است همراه با نگاهی فلسفی توجیه و تأویل صورت میپذیرد. چنین شیوهای از گفتار را زمانی جلالالدین محمد بلخی هم در مثنوی معنوی لازم میشمرد. چون او نیز علیرغم بدگویی از فلسفه و فیلسوفانِ زمانه، چهبسا قالبهای فلسفی را برای بیان اندیشههای خویش به کار میگرفت. در چنین عرصهای آدم بیاختیار به یاد همان سوفسطاییانی میافتد که جسورانه پای سفسطه و منطق هوچیگری و عوامانه را به فلسفه کشاندند.
در ضمن این گروه از فیلسوفان، فلسفه را برای تغییر یا حتا تبیین جهان از پایه و اساس برنمیتابند. چون ضمن فلسفیدن خود تنها به تبیین خودانگارانه از عملکرد عارفان پیشین ادامه میدهند. چنانکه عرفان نظری همراه با تأویلهایی خودمانی و دیروزی در ذهن و نوشتهی ایشان بازتولید میشود تا شاید رضایت خاطرشان برآورده گردد. با این همه مغازهی دو نبش این فیلسوفان تا کنون هرگز بیمشتری نمانده است.
از انتشار کتاب پنج اقلیم حضور داریوش شایگان (1313 -1397ش.) چند سالی میگذرد. این کتاب بخشی از آخرین نوشتههای شایگان را در بر میگیرد. او در همین کتاب از شاعران پیشین زبان فارسی، فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ را برمیگزیند و جست و جوی دیدگاه شخصی خود را در آیینهی اندیشهی آنان غنیمت میشمارد. پیداست که در چنین رویکردی تأویلهای ویژهای از اشعار آنان صورت میپذیرد تا به ظاهر همخوانی و همسویی فکری این شاعران با راه و رسم فکری و مشرب فلسفی نویسنده بیشتر عیان شود. خوانش یا گزارش او از حافظ دستمایهای برای این نقد قرار میگیرد.
شایگان ضمن مقدمهی مقالهاش در خصوص حافظ آورده است: "حافظ رازدار دلهای دردمند و در قبض است و همراه روحهای شادمان و در بسط". او در این عبارت کوتاه کاربرد واژههای مبهم و گنگ منابع کهنهی عرفانی را بهانه میگذارد تا با همین واژههای گنگ و تجریدی حافظ را به مخاطب خود بشناساند. همچنان که روحهای شادمان و دلهای دردمندی که نویسنده حافظ را به رازداری از ایشان برمیگمارد تمامی متن عبارت بالا را در بر گرفتهاند تا به گمان نویسندهی مقاله، قبض و بسط دل و روح این و آن را برانگیزند. پیداست که دلهای دردمند اشاره به واگویههایی از عارفان دارد که گفته میشود درد عشق یا "غم عشق" معشوقی فراجهانی را در درون خود میپرورانند. قبض و بسط این ماجرا نیز به واقع به دردمندی یا شادمانی عارف بازمیگردد. در ضمن قبض و بسط شایگان انسان را به یاد قبض و بسط عبدالکریم سروش از شریعت او میاندازد. گرچه آن دو، راههای متفاوتی را در اسلام سامی و عرفان بورژوامنشانهی جهان معاصر آزمودهاند، اما در استفادهی از واژههای قبض و بسط به جایگاه واحدی دست مییابند. چنانکه یکی قبض و بسط را به شریعت میکشاند و آن دیگری قبض و بسط انسان را در حافظ نشان میجوید.
با این همه شایگان نیز همانند عبدالکریم سروش برای اسلام و "سنت نبوی" آن سنگ تمام میگذارد تا آنجا که در مقالهی یاد شده حافظ به عنوان "مظهر انسانیت اسلام" مورد تحسین قرار میگیرد. ولی تکرار عبارتهای "سنت نبوی" و "مظهر انسانیت اسلام" برای توصیف خواجهی شیراز، هراسی را هم در خوانندهی امروزی برمیانگیزد که این هراس به حتم تجربهای تاریخی و اجتماعی را نیز با خود به همراه دارد.
بر پایهی همین تجربهی تاریخی ذهن خواننده چندان هم نمیپذیرد که شعر حافظ انعکاسی از "سنتهای نبوی" را در بر داشته باشد. همچنان که خواننده بین اسلام و انسانیت هم چندان همسویی نمییابد تا چه رسد که شعر حافظ را نمونهای از "انسانیت اسلام" بشمارند. شایگان بیش هرکسی به خوبی میدانست که در طول تاریخ هرگز دین را با به رسمیت شناختن فردیت انسان یا انسانیت او سازگاری نبوده است. ولی حافظ در متن مقالهی شایگان با چهرهای از فقیهان و واعظان زمانه به نمایش در میآید. همان کسانی که خواجهی شیراز نفرت خود را از ایشان در جای جای شعرش به یادگار نهاده است.
شایگان ضمن توضیحی سادهانگارانه در همین خصوص یادآور میشود: "حظّ خواندن دیوان حافظ، همچنانکه قرآن کریم، بیشتر معنوی است تا عقلی". به عبارتی روشنتر نویسندهی مقاله، لذت حافظ خواندن را با قرائت قرآن برابر و همسان میبیند با این توضیح که هر دو لذت را لذتی معنوی میخواند. معنویتی که بر پایهی توجیه نویسنده، در فضای آن عقل چندان جایگاهی نخواهد داشت. بیزاری او از عقل هم در واقع به سطح نازل استدلالهای او بازمیگردد. پیداست که او میخواهد ضمن پس زدن عقل از دامن باورهای خویش به وجاهتی غیرعقلانی دست یابد. اما حسابگرانه حافظ و عرفان را پناهگاهی برای همین باورهای خود قرار میدهد.
نویسنده ضمن بازتولید باورهای عرفانی به اکتشافات جدیدی نیز در همین گستره دست یافته است. چنانکه نکتههایی از این اکتشافات را با خوانندهی خود نیز در میان میگذارد. در همین راستا او بر نکتهای اصرار میورزد تا "سرمنشأ ازلی" را "سرچشمهی الهام" بخواند. با چنین نگاهی مشکل بهرهگیری از اصطلاحات مبهم و تاریخگذشته در مقالهی نویسنده دوچندان خواهد شد. چون خواننده به حتم از خود میپرسد که او این "سرمنشأ ازلی" را چهگونه و از کجا کشف نموده است؟ "دیالکتیک عشق" را هم باید از کشفیات شایگان به حساب آورد. ولی دیالکتیک عشق پیش از آنکه کشفی امروزی به حساب آید اختراعی نو و جدید شمرده میشود که نام شایگان را به عنوان مخترع خود به همراه دارد. او برای توضیح اصطلاحاتی از این نوع در اندیشهای موهوم پناه میگیرد که آن را "اندیشهی باطنی" مینامد. ترکیب بدترکیبِ "لایتچسبک" و غیر علمی اندیشهی باطنی هم بارها در مقالهی او تکرار میشود. به واقع شایگان در سامانهای از وهم و خیال جهانهایی از این نوع اصطلاحات را کشف میکند و خودخواسته حافظ را به نگهبانی آن میگمارد.
اصطلاح "عرفان اسلامی" هم اصطلاحی است که نویسندهی مقاله از آن در فرآوری مقالهاش سود میجوید. ولی عرفان اسلامی را به دفعات نویسندگانی همچون او در توضیح باورهای خود به کار گرفتهاند. رینولد نیکلسون بیش از دیگران تلاش خود را در همین راستا به کار بسته است. ولی کسی نیست تا از ایشان بپرسد که مگر اسلام در دوران پیدایی خود با عرفانی که آنان به پذیرش آن اصرار میورزند، آشنایی داشت؟ بدون تردید همآمیزی اسلام با عرفان یا ادیان ریاضتمنشانه، دستمایهای برای این اندیشهی نادرست قرار میگیرد تا رواج گونههایی از آنها را به پای اسلام بنویسند.
در ضمن شایگان بیش از هرکسی بر این نکتهی تاریخی آگاهی داشت که نمونههای فراوانی از اندیشههای انزواجویانه و سیر و سلوک آیینی در جامعهی عصر و دورهی ساسانی هم وجود داشته است. جست و جو در اندیشهی مانی نمونهای روشن از آن را پیش روی ما میگذارد. مسیحیان عصر ساسانی هم از این رویکرد بر کنار نبودند. حتا در کلیله و دمنهی پهلوی هم گونههایی از همین اندیشه تبلیغ میگردید. همچنان که سنتهایی از این دست سرآخر در رفتار و کنش اجتماعی "زندیقان" سدههای آغازین اسلام به نمایش درآمد. نمونههای روشنی از آن را حتا در اندیشهی ابن مقفع هم میتوان سراغ گرفت.
او در کشف خود به این نکته نیز دست مییابد که گویا "قلب محل تجلی است و مکان بینش". به واقع شایگان در مقالهی حافظِ خود با نگاهی کهنه که از قرنهای میانی برآمده است، عرفان تدریس میکند و خوانندهی امروزی را پای درس همین عرفان مینشاند. چون قرار میگذارد که قلب به عنوان محلی برای "تجلی" و "بینش" نقش خود را به اجرا بگذارد. او توضیحی بر این واژهها و اصطلاحات عارفانه نمیافزاید بلکه ضمن پرهیز از توضیحِ امروزی این اصطلاحات، بدون کم و کاست بر تبلیغ آنها پای میفشارد. ولی برای تبلیغ پدیدههای گنگی از این دست ضمن نفی واقعیتهای عینی فقط از وهم و وهن یاری میجوید.
شایگان در بخشی دیگر از مقالهاش مینویسد: "اگر آدمی ظلوم و جهول (و به تعبیر حافظ دیوانه) خلق نمیشد چه کسی بار امانت را بر دوش میکشید؟". ظلوم و جهول از اصطلاحاتی است که او بدون هیچ توضیحی آنها را از قرآن وام میگیرد.* شایگان به واقع همانند خداوند سامی مسؤولیتپذیری انسان عارف را در هستی به دیوانگیاش پیوند میزند. چون به تعبیر او اگر انسان از دیوانگی بر کنار مانده بود هرگز به پذیرش بار امانت خداوند گردن نمینهاد. ولی او به حتم برای طرح پرسشهای خوانندهی مقاله در این خصوص پاسخی با خود به همراه ندارد. زیرا انسانی که بنا به خواست خداوند "ظلوم و جهول" خلق شده است هرگز نخواهد توانست بر گناهانش گردن بگذارد. به واقع در نظام فکری شایگان چندان لازم نیست "آفریننده" کمی هم به کاستیهای رفتاری خود بیندیشد. چون خداوند در متنهای دینی ضمن فرافکنی، تمامی آسیبهای رفتاریِ خودش را به پای بندگانش مینویسد. بندگانی که به گمان شایگان همگی ظلوم و جهول خلق شدهاند. آخر کدام محکمه و دادگاهی است که در آن دیوانه و محجور را پای میز محاکمه بنشانند؟
شایگان در سامانهای از نقیضگوییهای خود نتیجهی این مسؤولیتپذیری یا امانتپذیری انسان را در پدیدهی موهومی به نام "معاد" نشان میجوید. چنانکه مینویسد: "اگر کسی بار امانت را بر دوش نمیگرفت آغاز و انجام و مبدأ و معادی در کار نمیبود". شایگان با همین رویکرد عوامانه است که از تبلیغ برای معاد و آخرت خداوند سامی چیزی نمیکاهد.
همچنین داریوش شایگان در ادامهی همین مقاله مینویسد: "حافظ بیتردید اصیلترین شاعر اهل نظر است". ولی او بهتر بود که در دنیای معاصر چندتایی هم از همین افراد "اهل نظر" را به مخاطب خود معرفی میکرد. او اصطلاحات صوفیان و عارفان پیشین را به متنهای امروزی میکشاند تا این اصطلاحات همچنان به زندگی دیروزی خود ادامه دهند. اما پیداست که دنیای جدید با کاربرد اصطلاحات موهومی همانند اهل نظر چندان سازگاری و همسویی ندارد.
در خصوص رند هم شایگان تعریف جدیدی از آن به دست میدهد. تعریف جدیدی که همچنان بر آموزههای او از خداباوری و معادشناسی اصرار میورزد. چنانکه او مینویسد: "رند از خود فانی میشود و در خدا باقی". آخر فنای از خود و بقای در خداوند کجا به کار رند میآید؟ رفتار رند اگر اینچنین بود، این رفتار چندان هم با رسم و راه موهوم صوفیان زمانه بیگانگی نداشت. به طور حتم رندی که حافظ از آن سخن میگوید، راه و رسمی فراتر از همهی اینها را هدف نهاده بود. چون عُرف و سنت مردمان زمانه هرگز چنین راه و رسمی را تاب نمیآورد. چنانکه واگویههایی از آن در شعر حافظ هم انعکاس مییابد. اما نویسنده عملکرد رندان را در نمونههایی از خداشناسی متداول و مرسوم روزگار خلاصه میبیند. او با تأویلهایی از همین دست، آب پاکی روی دست همه میریزد تا همگی خداوند سامی و معاد او را بپذیرند و از مزایای وهنآمیز این پذیرش نیز بهرهمند شوند.
هرچند داریوش شایگان امروزه در بین هواداران خود حضور ندارد، ولی جای خالی او را همچنان دیگرانی همانند حسین نصر، عبدالکریم سروش و رضا داوری اردکانی پر نمودهاند. گروهی که اصرار میورزند تا آموزهها اسلامی را در قالبهایی از فلسفه یا علم کلام دیروزی به مردم امروزی بباورانند. اما بهرهگیری از منطق و فلسفهی مدرن برای اثبات عملکرد به ظاهر عقلانی دین هرگز راه به جایی نخواهد برد. روزگاری مهدی بازرگان هم فیزیک را برای اثبات کارکرد علمی دین بهانه میکرد. به طبع دین اگر کارکردی علمی از خود به یادگار گذاشته بود، هرگز به انتشار چنین بیانیههایی نیاز نداشت.
داریوش شایگان در زندگی نویسندگی خود همواره در دنیایی از یونگ، هانری کربن و نیکلسون گام برمیداشت. ولی در مقالهی حافظ، او حتا از هانری کربن و یونگ به تمامی میبُرد و به جهانهای بسته و محدودی همانند جهان گنگ و تاریک نیکلسون نزدیک میشود. در چنین جهانی است که دانسته و حساب شده آموزههایی از قرآن و خداوند مسلمانان تبلیغ میگردد. گویا شایگان میخواست با تبلیغ آموزههایی از این دست دنیا و آخرت خود را پیش خداوند تضمین نماید.
در ضمن شایگان در بسیاری از نوشتههای خویش از تأویل متن یاری میجوید تا توضیحی امروزی از آن متن و موضوع عرضه شود. در نوشتههایی از این نوع همسوییهایی را با هنری کربن هدف میگذارد که به طبع نگاهی کلی به آموزههای یونگ در آن هدف قرار میگیرد. اما در مقالهی حافظ، او راه و رسم دیگری برمیگزیند. این راه و رسمِ دیگر، تأویل امروزی متن کنار میگذارد و به تفسیر دیروزی آن قناعت میورزد.
*********************
*توضیح: ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، ولی از پذیرفتن آن سر باز زدند، و از آن هراسیدند، و انسان آن را پذیرفت، که او در حق خویش ستمکاری نادان بود ( سورهی احزاب 72/33 ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی).
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد