logo





ذِکر همه عضوی روا نباشد / سعدی

يکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶ - ۱۵ اکتبر ۲۰۱۷

س. سیفی

سعدی ضمن دسته‌بندیِ موضوعی گلستان، چیزی قریب صد و نه حکایت را در باب هشتم آن آورده است. بابی که "در آداب صحبت" نام می‌گیرد. او در همین باب داستانی را می‌آورد تا به مخاطب خویش توصیه کند که انسان در محاوره‌ی عمومی به حتم باید از به‌کارگیری نام برخی اعضایش بپرهیزد. سفارش او به شکل زیر در این باب انعکاس می‌یابد: "ریشی (زخمی) درون جامه داشتم و شیخ (استاد) از آن هر روز بپرسیدی که چون است و نپرسیدی که کجاست. دانستم از آن احتراز (پرهیز) می‌کند که ذکر همه عضوی روا نباشد ...".

با این همه سعدی در مجموع آثارش از نثر گرفته تا شعر چندان هم به سفارش استاد خود یا همان شیخ پای‌بند نمی‌مانَد. چراکه لااقل در هزلیات و مُضحکات خویش آنچه را که از ناگفتنی‌های اعضای بدن اراده کرده به راحتی در متن نوشته‌اش می‌آورد. چنانکه بی‌واهمه و ترس از مخاطب، نام هر عضوی از بدن زن و مرد را در متن عبارت‌هایش می‌گنجاند. انگار با همین شگرد و شیوه خواهد توانست به هیجان مخاطب و خواننده نیز بیفزاید. اما جدای از این، سعدی در متن گلستان و بوستان و حتا نوشته‌ها و سروده‌های دیگر به کنایه و ایهام از اعضایی که ذکر نامشان را روا نمی‌داند، نام می‌برد. همین نام‌های کنایه‌آمیز به سهم خود می‌تواند ذهن ما را به نشانه‌گذاری سعدی از این اعضای ناگفتنی رهنمون گردد.

بیش‌ترین نشانه‌گذاری از عضوهای ناگفتنی انسان در گلستان به باب "در ضعف پیری" بازمی‌گردد. در همین راستا عصا به دلیل شکل و هیأت آن یکی از این نشانه‌ها به شمار می‌آید که نویسنده از آن به عنوان نشانه‌ای برای عضو جنسی مردانه سود می‌جوید. همچنان که یکی از حکایت‌های او با این عبارت پایان می‌پذیرد: "زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند، به که پیری در پهلو نشیند". او در پایان همین عبارت کوتاه است که شعری را نیز به عنوان تمثیل و نمونه می‌آورد:

زن کز برِ مرد بی‌رضا برخیزد / بس فتنه و جنگ از آن سرا برخیزد
پیری که ز جای خویش نتواند خاست / الا به عصا، کی‌اش عصا برخیزد

چنانکه گفته شد سعدی در بیت بالا از عصا جهت نشانه‌گذاری عضو جنسی مردانه بهره می‌گیرد. او نمونه‌ی دیگری از این نشانه‌گذاری را در حکایتی دیگر نیز آورده است. در همین داستان پیرمردی دختر جوانی را به نام گوهر به عقد خویش در می‌آورد اما از همان حمله‌ی نخست "عصای شیخ" را خوابی سنگین فرامی‌گیرد. ولی سعدی از جایگاه راوی حکایت به این نتیجه می‌رسد که تنها "سوزن فولادی" خواهد توانست "تکه‌های پارچه‌ی ضخیم" را به هم بدوزد. چون کسی که دستانش می‌لرزد هرگز نخواهد توانست گوهری را سوراخ کند. در همین راستا بازتاب تمثیل سعدی برای دریافت به‌تر مطلب خواندنی‌تر خواهد بود:

چنانکه رسم عروسی بوَد، تماشا بود / ولی به حمله‌ی اول عصای شیخ بخفت ...

کمان کشید و نزد بر هدف که نتوان زد / مگر به خامه‌ی فولاد جامه‌ی هنگفت ...

پس از خلافت و شنعت، گناه دختر نیست / ترا که دست بلرزد گهر چه دانی سفت ...

در عین حال شاعر در بیت‌های بالا از خامه‌ی فولاد نیز همان کارکرد عصا را انتظار دارد. همچنان که از واژه‌ی گوهر جدای از معنای نزدیک، معنای دوری هم از آن هدف قرار می‌گیرد و این معنای دور چیزی نیست جز اسم همان دخترکی که به همسری پیرمرد داستان گردن نهاده است. بدون تردید سعدی با بهره‌گیری از صنعت ایهام در معنای نزدیک گوهر، نقش‌آفرینی عضو ناگفتنی زنانه را دنبال می‌کند.

هرزه‌گویی‌های سعدی در دو اثر او به نام هزلیات و مُضحکات به خوبی انعکاس می‌یابد. ولی متن آن‌ها را اغلب از کلیات سعدی حذف می‌کنند. داستان حذف قسمت‌هایی از نوشته‌های سعدی در متن کلیات او سنتی است که محمدعلی فروغی آن را از خود بر جای نهاد. او می‌پنداشت که با چنین راهکاری خواهد توانست جوانان و نوجوانان جامعه را از فساد اخلاقی برهاند. به واقع اخلاقیات و سنت بهانه قرار گرفت تا قسمت‌هایی از نوشته‌های سعدی را برای همیشه به دور بریزند.

در متن هزلیات سعدی هرزه‌گویی حد و مرزی نمی‌شناسد. چون او برخلاف قول و گفته‌ی خویش از هرآنچه که ناگفتنی است سخن به میان می‌آورد. در همین متن چند بار نیز به نشانه‌ی "میل و سرمه‌دان" اشاره‌هایی می‌شود. این نشانه‌ها را نخستین‌بار فقیهان شیعه در آثار فقهی خویش به کار گرفته‌اند. چنانکه بسیاری از شاعران هزل‌گوی زبان فارسی روایت داستانی آن را به استهزا گرفته‌اند. قاآنی و سعدی هم از گروه همین شاعران به حساب می‌آیند.

داستان میل و سرمه‌دان را عده‌ای به علی بن ابی‌طالب نسبت داده‌اند و عده‌ای دیگر نیز روایت آن را به جعفرِ صادق باز می‌گردانند. به هر حال چندان تغییری در متن گزارش آن به چشم نمی‌آید، تنها نقش علی را به جعفرِ صادق سپرده‌اند. در این افسانه یا داستان ساختگی مردی زناکار به علی یا جعفر صادق مراجعه می‌کند و ماجرای زنای خود را جهت توبه با او در میان می‌گذارد. واقعه‌ی زنا از سوی او سه بار تکرار می‌شود تا بار چهارم "حضرت" می‌پرسد: به مثال میلی که داخل سرمه‌دان گردد؟ زناکار جهت تأیید پاسخ می‌دهد: به مثال میلی که داخل سرمه‌دان شود.

اما سعدی تمثیل زیبای میل و سرمه‌دان را در بیتی از هزلیات این‌گونه به کار می‌گیرد:

میل در سرمه‌دان چنان شد سخت / که بُن شمع در سرِ لَگنی

سعدی با ابتکار عمل خود در همین بیت دو نشانه از عضو جنسی زن و مرد را به مخاطب خویش می‌شناساند. این نشانه‌گذاری تنها به میل و سرمه‌دان محدود باقی نمی‌ماند بل‌که او با آوردن شمع و لگن نمونه‌های دیگری نیز از آن به دست می‌دهد.

روایت میل و سرمه‌دان داستان شیرینی است که ذهن سعدی هرگز نمی‌تواند از بازتاب آن برکنار بماند. چنانکه در هزلیات خویش ضمن نمونه‌ای دیگر دوباره به سراغ آن می‌رود:

تا شبی پای در دواج‌اش کرد / میل در سرمه‌دانِ عاج‌اش کرد

در این بیت نیز همانند بیت قبل پای و دواج (جامه) نمونه‌هایی معادل و کارساز برای میل و سرمه‌دان قرار می‌گیرد. به واقع او در این نشانه‌گذاری اختصاصی و شخصی از راویان فقهی ماجرای میل و سرمه‌دان چیزی کم نمی‌آورد.

تمثیل و ایهام همواره به یاری سعدی می‌آیند تا او ضمن کاربرد آن‌ها از سخن آشکار و روشن بپرهیزد. پیداست که با چنین راهکاری هیجان مخاطب و خواننده نیز فزونی می‌گیرد. در همین راستا جانمایی موزه برای پا در این بیت خواندنی است:

گفت: در دینِ اهل دریوزه / بیست پا را بس است یک موزه

سعدی بر سامانه‌ای از شوخی و هزل یادآور می‌شود که موزه‌ای واحد برای پای بیست نفر هم کفایت می‌کند. در این تمثیل نیز او با آوردن موزه (کفش) مادینه‌ی زن را نشانه می‌گذارد، همان‌گونه که پا تمثیلی برای نرینه‌ی مردان قرار می‌گیرد.

سعدی بر گستره‌ی نشانه گذاری‌های ایهام‌آمیز خود حتا برای هرزه‌گویی از "دسته و هاون" نیز سود می‌جوید تا شاید مخاطب‌اش با این تمثیل به‌تر به کنه ماجرا دست یابد:

روی در روی، دست در گردن / ناف بر ناف و دسته در هاون

او با کاربرد دسته و هاون به نمونه‌های دیگری برای نشانه‌گذاری از عضو جنسی مرد و زن راه می‌برد که تنها به کار هزل و شوخی می‌آید و هرگز نمی‌توان در زبانی جدی و آراسته کاربرد آن‌ها را از شاعر انتظار داشت.

نمونه‌هایی از آنچه گفته شد در هزلیات سعدی کم نیستند. نمونه‌هایی که چه‌بسا شاعران هزل‌گوی دیگر نیز به عنوان نشانه و تمثیل از آن‌ها سود می‌جویند. در هزلیات سعدی هم گونه‌هایی متداول و آشنا از همین واژه‌های جایگزین انعکاس می‌یابد. کل یک چشم، بادنجان، بوق، درفش، الف، مناره و عمود همگی از همین گروه واژه‌ها به حساب می‌آیند که گاهی در هزلیات شاعران دیگر نیز دیده می‌شود.

گفتنی است که در هزلیات شاعران زبان فارسی رابطه‌ی جنسی غیر متعارف ارج و قرب فراوانی دارد. آنان به فراوان چنین شیوه‌ای را "طریقت زردشت" نامیده‌اند تا به ظاهر آیین اسلام خود را از چنین هنجارهای ناصوابی برائت بخشند. همچنین در این نوشته‌ها و یا سروده‌ها شاعرانی همانند مجد همگر و یا ابونواس همواره به رفتارهای غیر متعارف جنسی متهم‌ می‌گردند. همچنان که در هزلیات سعدی نیز نشانه‌هایی روشن از همین رویکرد به چشم می‌آید.

همراه با ویژگی‌های چندی بین هزل و طنز فاصله می‌افتد. چراکه هزل موضوعی شخصی و فردی است و روایت آن هرگز به درد و رنج جامعه راه نمی‌برد. جدای از این در هزل از گفتنِ ناگفتنی‌ها آنچه را که لازم ببینند می‌آورند و از آوردن آن‌ها چندان اِبایی ندارند. همچنین برخلاف طنز در هزل نزاکت در گفتار جایش را به هرزه‌گویی‌هایی می‌سپارد که مردم تنها در خلوت خویش جهت شوخی و مزاح آن‌ها را برای هم بازمی‌گویند./


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد