تا زمان ایرج میرزا هرگز از شاعران زبان فارسی کسی به این زیبایی بوسه گرفتن و همآغوشی دو سوی ماجراهای عاشقانه را به تصویر نمیکشد. با این همه نباید از این موضوع غافل ماند که ایرج میرزا در داستان خویش نقش اثرگذار داستان را به زهره میسپارد تا آنجا که منوچهر همواره منفعل عمل میکند. به واقع ایرج الگوهایی از هنجارهای عاشقانهی اروپایی را به شعر فارسی میکشاند که تا آن زمان چندان سابقه نداشته است. | |
گرچه مستندات تاریخی فراوانی را میتوان در شعر فارسی برای بوسیدن سراغ گرفت، ولی به طور یقین شروع چنین تاریخی به گذشتههای خیلی دورتر بازمیگردد. آنگاه که انسان فلات ایران به دور از تاریخی مکتوب و ماندگار سنتهایی هرچند ناگفته و نانوشته برای عشق و عاشقی فراهم میدید. ناگفته نماند که غریزی بودن یا اکتسابی بودن بوسه و بوسیدن برای این انسان تاریخی چندان فرقی نمیکرد. مهم این بود که او حس عاشقی خود را با طرف مقابل چگونه به نمایش بگذارد. در عین حال هرچند اختلافی درخصوص بوسیدن و معاشقهی انسانها از همان نخستین روزهای زندگی روی کرهی خاکی به چشم نمیآید، ولی انسانِ کنجکاو امروزی تلاش میورزد تا بفهمد که اقوام مختلف در گذشتهای دور چهگونه همدیگر را بوسیدهاند. همچنین او دوست دارد که بداند این بوسیدن تنها در ابراز عشق و دوستی معمولی خلاصه میشد یا هنجارهای عاشقانه و غیر عاشقانهی پیچیدهی دیگری را نیز در بر میگرفت.
در ادبیات مکتوب فارسی نمونههای فراوانی از به کارگیری ترکیبات یا مشتقاتی از واژهی بوسیدن به چشم میآید. ولی خواننده ضمن کنجکاوی در معنا و مفهوم کاربردی آنها به نیکی درمییابد که بین بوسیدن از آنگونه که اینک در غرب یا ایران رواج دارد با آنچه که از پیش در ایران رواج داشته است، خط فاصل روشنی دیده میشود. چیرگی مداوم عرفان بر ادبیات ما نیز چنین دیدگاهی را هرچه بیشتر تسهیل میبخشد. چون "ازدواج"های عارفانه به همان میزان خیالی و وهمآمیز بودهاند که بوسههای عاشقانهی آن. بدون تردید عارفی که به معشوقی خیالی عشق میورزید هرگز نمیتوانست به ریزهکاریهای عشقی واقعی و عینی دست یابد. زیرا عارف سرگشته تا آنجا در خیال و وهم خود سیر میکرد که بخواهد عشقهای واقعی انسانها را "عشق مجازی" بنامد تا عشق موهوم و غیر واقعی خودش را "عشق حقیقی" بخواند.
حافظ در دیواناش ۱۶ بار واژهی بوسه را به کار میبرد. جدای از این ترکیب "بوس و کنار" نیز سه نوبت در دیوان او انعکاس یافته است. اما او در تمامی این نمونهها به معنای متفاوتی از بوسه و بوسیدن دست مییابد. همچنان که ضمن شعرهایی که در دیوان حافظ ارایه میگردد، بوسهها به دو گروه حلال و حرام تقسیم میشوند. انگار بوسه جنس و متاعی به حساب میآید که هرگز نباید به این جنس و متاع در معاملهای حرام دست یافت. اما شاعر گاهی حاضر میشود که در این معاملهی نه چندان کاسبکارانه، برای یک نوبت بوسه، جان خود را هم به عنوان بها به معشوق بپردازد. به واقع اقتصادِ بوسه در نگاه حافظ تا به آنجا اهمیت مییابد که او میپذیرد که در این مزایدهی احساسی و نابرابر از جان خود هم صرفنظر نماید.
با تمامی این احوال در متن دیوان حافظ، شاعر گاهی نیز به دریافت بوسههای تشویقی از معشوق بها میدهد. همچنان که او از آن بوسهها با عنوان وظیفه و مقرری یاد میکند. بوسههایی از این دست به نظر میرسد همان صلههایی باشند که حافظ همیشه آنها را از پادشاهی تازه به دوران رسیده انتظار داشت. ضمن آنکه بوسههای نذری هم در شعر حافظ جایگاه ویژهای دارند. لابد بوسهی نذری نیز همان هدیه و صلهای بوده که همیشه شاعران از پادشاهان زمانهی خویش دریافت میکردند. به واقع شاه و حاکم گرچه به شاعرِ مداح خود صله میداد، ولی این صله میبایست نقشی از نذری و صدقه را برای شاه در بر داشته باشد تا بنا به دیدگاهی آیینی و دینی از رنجهای حاکم و پادشاه بلاگردانی به عمل آورد.
جدای از این بر پایهی نمونههایی از شعر حافظ، بوسه چندان هم لازم نیست بر لب و گونهی معشوق بنشیند، بلکه میتوان از آن به عنوان رمز و رازی عرفانی استفاده به عمل آورد. رمز و رازی که ضمن تمثیلگذاریِ عارفانه، در نهایت به بیگانگی و پرهیز از بوسه میانجامد. به منظور توضیح و روشنگری از این موضوع یادآور میشود که حافظ در غزلهای خویش از بوسه بیشتر جهت ادای احترام و ابراز تشکر نسبت به طرف مقابل سود میجوید. چنانکه او چندان ضرورتی نمیبیند تا این بوسه را به حتم به گونههای معشوق بنشاند. چون در روایتهای شعری خویش چهبسا اشیایی از محیط پیرامون را هم میبوسد. انگار دینباوری از همین مردمان امروزی بخواهد ضریح "حضرت آقا" را ببوسد و یا کشاورزی برای بوسیدن گاو و گوسالهاش سنگ تمام بگذارد.
در عین حال اصطلاح زمین بوسیدن و دست بوسیدن را نیز در زبان فارسی جهت احترام طرف مقابل به کار میگیرند. رفتاری که متأسفانه گاهی در انظار عمومی به نمایش در میآید. ناگفته نماند که مردم عادی گرچه در محاورهی عمومی ضمن تعارفی خودمانی میگویند که دست و پایت را میبوسم، ولی پیداست که این موضوع از حد تعارف و گفتار چیزی فراتر نمیرود. با این همه بسیاری از همین مردم عادی همواره نارضایتی خودشان را از نمایش صحنههای دستبوسی این و آن ابراز میکنند. چون آنان باور دارند که رفتارهایی از این دست فقط به منظور تملق و چاپلوسی انجام میپذیرد.
در شعر حافظ یک بار هم به بوسیدن لب ساقی اشارهای کوتاه میشود. ولی باز مشخص نیست او این لب را چهگونه و با چه ویژگیهایی بوسیده است. انگار بوسیدن تنها با هدف تشکری گذرا به پایان میرسد.
گفته شد که حافظ بوس و کنار را هم سه نوبت در شعر خویش میآورد. بر پایهی معنایی که او از بوس و کنار به دست میدهد، طرفین ماجرا جدای از بوسیدن، همدیگر را در آغوش میگیرند. اما باز در شعر حافظ سیمای روشن و گویایی از این موضوع ارایه نمیگردد. به طبع هرکسی جهت ابراز صمیمیت و دوستیِ معمولی نیز میتواند فردی را ببوسد و او را در آغوش بگیرد. رفتاری که مردم عادی از هر گروه و جنسیتی که باشند هرگز در تعارفات روزانهی خویش از آن غافل نمیمانند. چنانکه بسیاری از ایشان همدیگر را جهت ادای احترام در آغوش میگیرند و میبوسند.
از شاعران کلاسیک ایران، نظامی گنجهای همواره تصویرهای زندهتری از رفتار عاشقانهی شخصیتهای داستانیاش به دست میدهد. چنانکه در هفتپیکر نمونهای روشن از همین تصویرهای عاشقانه انعکاس مییابد:
بوسه و گاز بر شکر میزد / از یکی تا ده و ز ده تا صد
گرم شد بوسه در دلانگیزی / داد گرمی نشاط را تیزی
خواست تا نوشِ چشمه را خارد / مُهر از آب حیات بردارد
چون درآمد سیاهشیر به گور / زیر دست خودش کشید به زور
کمتر میتوان به چنین تصویر زندهای از معاشقه در جایی دیگر از ادبیات کلاسیک فارسی دست یافت. چون نظامی در فضای تصویرهای این شعر با استادی ویژهاش از گفتنیها همه چیز را گفته است، بدون آنکه اخلاق عمومی را نادیده بینگارد. چنانکه شخصیت داستانی نظامی در نمونهی یادشده به دفعات بوسه را با گاز گرفتن از معشوق در هم میآمیزد. تردیدی نیست که چنین بوسهای را نه برای احترام و تشکر به کار میگیرند و نه برای نمایش محبتی صمیمانه و دوستانه. چون نمایش بوسه در داستان نظامی از همهی اینها فراتر میرود و به گاز گرفتن از طرف مقابل میانجامد. گاز گرفتنی که تنها عاشق و معشوق برای ابراز عشقی واقعی و زمینی از آن سود میجویند. ولی در پس این گاز گرفتن خشونتی نیز پنهان میماند. خشونتی که در آن هرگز خشم و عصبیت به چشم نمیآید و معشوق آن را برای راهیابی به شور و شوقی طبیعی به جان میپذیرد. انگار در رویکردی غریزی، عشقهای طبیعی و زمینی بدون ابراز همین رفتارهای خشونتآمیز مرسوم و متداول ناممکن مینماید.
امروزه در شعر معاصر فارسی گونههایی از بوسههای آرمانی نیز بین مبارزان سیاسی رونق گرفته است. شعر معروف بوسه از هوشنگ ابتهاج را باید نمونهای روشن از همین شعرهای آرمانی به حساب آورد. در این منظومه شاعر در نقشی از راوی و قهرمان داستانیِ شعر از معشوقش میپرسد که: خوشترین لبخند چیست؟ با همین سؤال، پرسش و پاسخی آرمانی بین عاشق و معشوق در میگیرد تا آنکه عاشق برای تحسین دیدگاه حماسی معشوقش در عرصهی مبارزهی اجتماعی از جا بلند میشود و او را میبوسد. همچنان که شعر با این عبارت پایان میپذیرد: من ز جا برخاستم بوسیدمش. انگار عاشق جهت ادای احترام تنها پیشانی معشوق خودش را بوسیده باشد و از آن فراتر نرود.
نمونهای از آنچه که گفته شد در داستان کوتاه مرا ببوس محسن مخملباف هم اتفاق میافتد. با این تفاوت که در داستان زیبای مخملباف برای همیشه بوسیدن عاشق و معشوق به عنوان آرزویی عاشقانه باقی میماند. انگار آرمانخواهی سیاسی هرگز رفتاری عاشقانه را برنمیتابد. ضمن آنکه این داستان برای روایت طنزآمیز و سیاسی خویش ترانهی معروف مرا ببوس را بهانه میگذارد. ترانهای که مردم از آن همواره کارکردی سیاسی انتظار داشتهاند.
به منظور توضیح و روشنگری بیشتر یادآور میشود که در این داستان دختری از سر عشق به مبارزی سیاسی به نام مصطفا دل میبازد. او سپس برای دستیابی به همین عشق به مبارزه پا میگذارد و دستگیر میگردد. زندان هم چیزی از عشق او به مصطفا نمیکاهد. چنانکه در جستوجوی مصطفا ترانهی مراببوس را در زندان سر میدهد. سرآخر مصطفا نیز همدلی خود را با او ضمن خواندن قسمتهای پایانی این ترانه به نمایش میگذارد. پیداست که آنان همانند بسیاری از مبارزان زندانی کشورمان به اشتراک مراببوس را میخوانند، بدون آنکه از نزدیک همدیگر را ببینند و یا بوسهای عاشقانه در کار باشد.
اما در شعری از آیدا در آینهی شاملو نمونهای روشن از بوسههای امروزی برای عاشق رقم میخورد. چون شاعر در نقشی از عاشق به معشوق خویش آیدا اصرار میورزد: هنگام آن است که دندانهای تو را / در بوسهای طولانی / چون شیری گرم / بنوشم. گفتنی است که هرگز نمیتوان به توصیفی اینچنینی از بوسه در متنهای پیشین زبان فارسی دست یافت. چراکه شاعر در ابراز عشق نسبت به معشوق یا همسر خویش بیپروا عمل میکند. چینین موضوعی هرگز در زبان فارسی سابقه نداشته است. ولی نمونههای پرشوری از آن را به فراوان در شعرهایی از پابلو نرودا میتوان سراغ گرفت.
بیپروایی شاملو در آفرینش تصویرهای عاشقانه در سرودهای از نصرت رحمانی به گونهای دیگر انعکاس مییابد. چون او هم از بوسیدن زن تصویرهای روشنتری ارایه میدهد. به خصوص در آنجا که در همین تصویرها خداوند را نیز پای درس خویش مینشاند و قدرت و اعتبار تاریخی و سنتی او را در ذهن مخاطب به چالش میگیرد:
خدایا تو بوسیدهای هیچگاه / لب سرخفام زنی مست را
ز وسواس لرزیده دندان او / به پستان کالاش زدی دست را
در دیوان ایرج میرزا هم توصیفِ شکل و شیوهی بوسه گرفتن از موضوعهای خواندنی به شمار میآید. او بهترین توصیفها را از بوسه در مثنوی عاشقانهی زهره و منوچهر به نمایش میگذارد. ناگفته نماند در منظومهی زهره و منوچهر قهرمان زن داستان در نقشی از عاشق ظاهر میگردد تا علیرغم پرهیز و اکراهِ منوچهر، از او کام برگیرد. چنانکه داستان یاد شده با نمایش بوسههایی که زهره از منوچهر میستاند به پایان میرسد:
جَست و گرفت از عقب او را به بر / کرد دو پا حلقه بر او چون کمر
داد سرش را به دل سینه جا / بهبه از آن متکی و متکا
دست به زیر زنخاش جای داد / دست دگر بر سر دوشاش نهاد
تار دو گیسوش کشیدن گرفت / لب به لباش هشت و مکیدن گرفت
زهره یکی بوسه ز لعلاش ربود / بوسه مگر آتش سوزنده بود
هوش زهم برده و مدهوشِ هم / هر دو فتادند در آغوش هم ...
تا زمان ایرج میرزا هرگز از شاعران زبان فارسی کسی به این زیبایی بوسه گرفتن و همآغوشی دو سوی ماجراهای عاشقانه را به تصویر نمیکشد. با این همه نباید از این موضوع غافل ماند که ایرج میرزا در داستان خویش نقش اثرگذار داستان را به زهره میسپارد تا آنجا که منوچهر همواره منفعل عمل میکند. به واقع ایرج الگوهایی از هنجارهای عاشقانهی اروپایی را به شعر فارسی میکشاند که تا آن زمان چندان سابقه نداشته است.
ایرج در راستای الگوپذیری از رفتارهای عاشقانهی اروپاییان به نمونههای دیگری از بوسه نیز در دو قطعهی "جذبهی شیرازیان" و "پیام به شیرازیان" اشاره میکند. او این دو قطعه را برای شوریدهی شیرازی سروده است و در قطعهی نخست ضمن طنزی خودمانی از شیرازیان تقاضا دارد:
بنده همین قدر شاکرم که به شیراز / هرکه شبی دلبری به بر بنشانَد
یاد من افتد در آن دقیقه و از دور / بوسهی چندی به جای من بستاند
گوید جای جلال خالی و آنگاه / لذت آن بوسه را به من بپرانَد
هرچند به چنین شیوهای هرگز کسی از شیرازیان عمل نخواهد کرد، ولی او انتظار دارد که آنان به یاد ایرج بوسههایی از معشوق خودشان بستانند و آن را از شیراز تا تهران برایش بپرانند. ایرج در قطعهی دوم نیز گوشههای دیگری از این گونه بوسه گرفتن را با خواننده در میان میگذارد. این بار از شیرازیان میخواهد تا از هر عضو معشوق که آن را مناسب میدانند، بوسهای بگیرند و سپس لذت بوسههای دریافتی را با سه انگشت برایش بپرانند:
از اهل ذوق شیراز خواهم که گاه گاهی / با خوبرو نگاری چون کام دل برانند
هر عضو او که بینند از عضو دیگرش به / زان عضو بوسهای چند بر یاد من ستانند
وانگاه با سه انگشت آن لذت از لب خویش / گیرند و رو به تهران از بهر من پرانند
ایرج با آموزههای از این دست حوزهی بوسه را نیز در ادبیات معاصر گسترش میدهد. همان رفتاری که امروزه بین مردم امری جاافتاده و متداول به نظر میرسد./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد