|
طنزِ موقعیت به طنزهایی اطلاق میگردد که شخصیتهای داستانی آن در فضایی غیر متعارف نقش میآفرینند. تا آنجا که این جانمایی ساختگی و یا واقعی خندهی تلخی نیز بر لبان مخاطب مینشاند. طنزِ موقعیت امروزه در سینما و تئاتر بیش از هر عرصهای از هنر به کار گرفته میشود. چنانکه از پیش نمونههای شناخته شدهای از آن در آثاری از چارلی چاپلین عرضه شده بود. گفتنی است که چارلی چاپلین ضمن نمونههایی از روایت سینمایی در نقشی از دیکتاتور، عاشق و یا مبارز اجتماعی به صحنه میآید. به طبع قرار گرفتن افرادی از بیخانمانهای شهری در جایگاهی از هیتلر، عاشق صادق و بیپیرایه و یا رهبر کارگرانِ معترض به سهم خود خندهی طنزآمیز هر مخاطبی را به دنبال خواهد داشت.
در حوادث انقلاب بهمن ۵۷ از همان آغاز نمونههایی واقعی از هنجارهای طنزِ موقعیت به نمایش در میآمد. اینبار طنزنویسانی حرفهای و کارآزموده با قلمشان این روایتها را برای مردم رقم نمیزدند، بلکه واقعیتهایی از طنز اجتماعی و یا به طور مشخص طنز سیاسی بر بستر حوادث جامعه جان میگرفت. چنانکه گروههای دستچین شدهای از مردم جهت تقابل با رژیم شاه شعار میدادند: فرمانده کل قوا خمینی. ولی همهی مردم از هر صنف و گروهی با شنیدن این شعار غیر متعارف به خنده میافتادند. چون خمینی در جایگاهی قرار میگرفت که پیش از آن هرگز برای هیچ آخوندی سابقه نداشته است. با همین جانماییهای هنجارشکنانه بود که آخوندها پس از انقلاب تمامی کرسیهای قدرت را بیکم و کاست در اختیار گرفتند. چون در هر گسترهای از ارتش و سیاست گرفته تا قضاوت و اقتصاد خودشان را عالم و دانشمند میپنداشتند. اما چنین چینشی از مدیران ارشد دولتی همواره خندهی تلخ مردم را به همراه داشته است. چیزی که قریب چهار دهه از عمر جمهوری اسلامی همچنان ادامه دارد. طنز موقعیت را به هنجارهای دیگری از آخوندها نیز میتوان بسط و گسترش داد. برای نمونه اگر آخوندی در خیابان بدود و یا ساندویچ بخورد، به حتم خندهی عابران پیاده و سواره را برمیانگیزد. حضور آخوند در سالن سینما و تئاتر را نیز نمیتوان از این قاعدهی کلی مستثنا کرد. حتا جانمایی آخوند بین تماشاگران فوتبال بیش از خود مسابقه، بینندگان آن را به هیجان خواهد آورد. جدای از این اگر روزی آخوندها تیمی اختصاصی برای فوتبال تشکیل بدهند فراتر از هر شویی خندهی تماشاچی را به همراه خواهد داشت. به خصوص آنجاها که آخوندها به قانونِ بازی و دستور داور چندان اعتنایی نمیکنند. بدون تردید آخوند در بازیهایی از این دست گل رقیب خود را اگر غیر مسلمان باشد، نمیپذیرد. چون هرگز به "کافر" و غیر مسلمان چنین حقی را نمیدهد که او اجازه یابد تا به گروهی مسلمان آن هم از نوع شیعه گل بزند. ضمن تجربهای شخصی یادآور میگردد که در نشستی اداری آخوندی به عنوان کارشناس بازار و بورس سخنرانی میکرد که با هر حرکت او موجی از خنده بین بینندگان پا میگرفت. چون آخوند یاد شده عینک آفتابی به چشم داشت و حین سخنرانی آدامسی را نیز میجوید. سخنرانی آخوند پیرامون افت و خیز سهام گرچه خندهی حاضران در جلسه را بر میانگیخت، ولی استفادهی نابجای او از عینک آفتابی و آدامس نیز به این خندهها میافزود. نمونهای دیگر در اتوبوس شهری برایم اتفاق افتاد. چون آخوندی که کنار من نشسته بود ضمن همدلی در خصوص مشکلات جامعه، سرآخر دست راستم را در دست چپ خود فشرد و آن را به زیر رانش هدایت کرد. در حقیقت جانمایی آخوند به عنوان مفعول جنسی، همان خندهی تلخ را ناباورانه بر لب انسان مینشاند. در ادبیات کلاسیک فارسی نویسندگان و شاعران نمونههای فراوانی از طنز موقعیت را در حکایتهای خویش به کار گرفتهاند. چنانکه تذکرةالاولیا، مثنوی، جوامعالحکایات، منطقالطیر، گلستان و لطایفِ اجتماعیِ عبید گونههای موفقی از طنز موقعیت به دست میدهند. با این همه در تمامی داستانهای طنزآمیزِ ادبیات گذشتهی فارسی، فقیه در نقشی غیر متعارف آن هم بدون وجاهت اجتماعی ظاهر میگردد. چون در این داستانها فقیه چهبسا به عنوان دزد، قوّاد، میخواره، غلامباره و فاسق به مخاطب شناسانده میشود. اینگونه قصهها از حضور و نقشآفرینی منفی آنان بین گروههای مردم حکایت دارد. در داستانی از عبید زنی به منظور شکایت، شوی خود را نزد قاضی (فقیه) برد. او مدعی بود که شوهرش به دلیل "همجنسبازی" نیاز طبیعی او را برنمیآورد. قاضی خواست موضوع را بیازماید و برای این آزمایش خودش را به دست شوی آن زن سپرد. اما مرد "همجنسباز" نتوانست به منظور خود نایل گردد، چون قاضی به شدت زشترو بود. در نتیجه قاضی به توصیهی شخصیت زن داستان، پسر زیبایش را در اختیار مردِ همجنسباز گذاشت که مرد همجنسباز نیز توانست از او کام برگیرد. در داستان یاد شده نه تنها فقیه (قاضی) در موقعیت و جایگاهی از مفعول جنسی نقش میآفریند بلکه عبید بر این باور است که فرزندان هر فقیهی نیز میتوانند در الگوگزینی از پدرانشان همین نقشمایه را برای دیگران به اجرا بگذارند. عبید در حکایتی دیگر دو مؤذن را بالای منارهای در شهر قم به خوانندهاش میشناساند که هر دو در همین مکان از کودکی به "همجنسبازی" با همدیگر دل خوش کردهاند. گماشتن مؤذن در نقش "همجنسباز" یکی از ابتکارات عبید شمرده میشود. با این همه جانمایی این دو در فضای منارهی مسجد، آن هم در شهر قم، بیش از همه خندهی خواننده را به همراه خواهد داشت. به واقع عبید در مکانیابی برای شخصیتهای داستان چیزی کم نمیگذارد تا این شخصیتها در بهترین مکانهای داستانی به کار گرفته شوند. از نگاه عبید آنانی که مردم را به صلات و رستگاری فرامیخوانند ماتحتی دریدهتر از همه دارند. نمونهی برجستهای از طنزِ موقعیت در حکایت دیگری از عبید هم انعکاس مییابد: "شبی پیش سلطان ابوسعید سماعی رفت. سلطان دست مولانا عضدالدین را بگرفت و گفت: رقص بکن! مولانا رقص میکرد. شخصی به او گفت که تو رقص به اصول نمیکنی، زحمت مکش. گفت: من رقص به یرلیغ (قانون پادشاهان مغول) میکنم نه به اصول". بدون تردید حضور عضدالدین ایجی در مجلس شبانهی ابوسعید مضحک مینماید. دانشمندی که در علم کلام و علم اصول در عصر و زمانهی خود نمونه بود. به خصوص آنجا که او از سر جبر به دستور پادشاه مغول تمکین میکند و برای رقصیدن پا به میدان میگذارد. پیداست که او با رقصیدن در مجلس پادشاه بر خلاف عرفی همیشگی سنتهای اخلاقی دانشمندان علم اصول را نیز نادیده میانگاشت. به همین دلیل هم رفتار اجباری خود را در رقص، به دستور نسنجیدهی پادشاه مغول نسبت میدهد. چراکه او با این رفتار غیر متعارف خواسته و یا ناخواسته از سنت و اخلاق دانشمندان علم اصول فاصله میگیرد. ولی عبید بر بستر پیچیدگی رفتار عضدالدین ایجی نمونهای از طنز موقعیت را برای خواننده به نمایش میگذارد. عبید به منظور قداستزدایی از حریم مسجد و مدرسه چیزی کم نمیگذارد. چنانکه در حکایتی مینویسد: "مولانا قطبالدین در حجرهی مدرسه یکی را میگایید". تابوشکنی عبید این بار نه تنها حجرهی مدرسه را در بر میگیرد بلکه به منظور هنجارشکنی بیشتر دانشمند بزرگ عصر مغول قطبالدین شیرازی را نیز به میدان میکشاند. در این حکایت سرآخر شخص سومی به عنوان نمازگزار درب حجره را میکوبد تا در آنجا نماز بخواند، اما مولانا قطبالدین ممانعت به عمل میآورد و میگوید: "کوری، نمیبینی که ما از تنگی جا دو دو بر سرِ هم رفتهایم". در این حکایت حجره و مدرسه نیز همانند مناره و مسجد جایگاه متعارف و سنتی خودشان را از دست میدهند تا مکانی همیشگی برای "همجنسبازی" استادان زمانه شناسانده گردد. گربه در داستان موش و گربهی عبید در نقشی از فقیه، امام جماعت و خلاصه قاضی و مدعیالعموم ظاهر میگردد. ولی این امام جماعت از همان ابتدا فکر کشتار و قتل عام موشها را در سر میپروراند. انگار دیکتاتوری امروزی به اشتباه جایی از رییس جمهور را اشغال کند. به طبع عبید در موش و گربه اندیشهای را تعقیب و دنبال میکند که ضمن آن قاتل در پوششی از فقیه، حسابگرانه بر کرسی قدرت مینشیند تا قتل عام و کشتار مردم بیدفاع را مباح بخواند. توضیح اینکه موشها در داستان عبید نقشمایهای از تودههای بیدفاع مردم را به اجرا میگذارند. نمونهای از آنچه که در موش و گربه اتفاق افتاد در تابلوی گِرنیکا اثر جاودانهی پابلو پیکاسو نیز به نمایش در میآید. در این تابلو ژنرال فرانکو دیکتاتور اسپانیا به عنوان گاوبازی معرفی میگردد که با بهانه نهادنِ شادی و تفریح مردم، خشونت و مرگ را برای ایشان ارمغان میفرستد. کارکردی دوگانه از گاوبازی که فرانکو تنها به حاشیههای خشونتبار این تفریح اسپانیایی اشتیاق نشان میداد. در ایران امروزی افراد سر جای خودشان قرار نمیگیرند. همین موضوع تودههای مردم را نیز برمیانگیزد تا بیش از هر زمانه و دورهای به دنیای پیرامون خویش بخندند. همچنان که خنده برایشان نیازی درونی به حساب میآید تا انزجار و نفرت خودشان را از چینش سیاسی جامعه به نمایش بگذارند. به واقع آنچه را که قرار است طنزنویسان بنویسند، آنان شبانهروز آشکارا به چشم میبینند. اما مردم چنین چیدمان سفسطهآمیزی را از پایه و اساس نمیپذیرند. در نتیجه هدفی را تعقیب و دنبال میکنند که چیدمان منطقی و جدیدی را جای آن بنشانند./ نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|