شکی نیست که تاریخ رسمی، متن دقیق و درستی از شخصیت و زندگانی حافظ به دست نمیدهد. چنانکه مردم هم بنا به خواست و نیاز روانی خویش به ترمیم و بازسازی این متنهای نادرست روی میآورند. با این تفاوت که در بازسازی و فرآوری متن تاریخی، بیش از همه به خیال و وهم پناه میبرند. اما با کنار نهادن دادههایی همانند آنچه که گفته شد، در پارهای موارد بر گسترهی متن و درونمایهی شعرِ خواجه، سیمای واقعیتری از شاعر انعکاس مییابد. بدون تردید همین سیما و چهرهی روشن میتواند در پرهیز از دینخویی و خیالپردازی مردمان فلات ایران، به ذهن ما در ارایهی تصویر و نقشی درست از حافظ یاری رساند. | |
مردم عادی همواره در گزارشهای شفاهی خود ضمن فرآوری حوادثِ تاریخی، وقایع آن را با آرزوهای خویش به هم میآمیزند. چون چنان دوست دارند که رویدادهای تاریخی، همیشه وفق خواست و مرادشان پایان پذیرند. انگار با اینگونه روایتهای دستکاری شده از تاریخ، آرزوهایشان هم برآورده خواهد شد تا شاید بتوانند گریبان خود را از دام تلخکامیهای زمانه رهایی بخشند.
به عبارتی دیگر تودههای مردم اغلب در ناخودآگاهشان بر پارهای از رویدادهای تاریخی گردن نمیگذارند. چون این رویدادها را با آرزوهای خود در چالش میبینند. به همین دلیل آنان نمیتوانند به آسانی از نتیجهی همهی وقایع تاریخی تمکین نمایند. چون بر بستر تاریخی که دیگران برایشان رقم میزنند، آرزوهایشان جایی تحقق نمییابد.
مردم با همین نگاه همواره گزارشی دگرگونه و متفاوت از تاریخ به دست میدهند تا سرخوردگیها و ناکامیهای خود را در متن آن به حساب نیاورند. بدون تردید ضمن همین فرآوری متن و محتوا، در خیال و رؤیای آنان تأویلی ناگفته از تاریخ انعکاس مییابد که تنها با سلیقه و باور شخصیشان همخوانی و همسویی دارد. با این رویکرد دنیای ایشان هرگز به دنیای تاریخنویسان حرفهای راهی نخواهد گشود. چون همگی بر این باوراند که مورخان رسمی و دولتی و یا همسو با دولت و حکومت، هرچه میخواهند بگویند و بنویسند، اما آنان این نوشتهها و گفتهها را از پایه و اساس نخواهند پذیرفت. ضمن آنکه همین گزارشهای دگرگونه از حوادث تاریخی، و یا حتا وقایع زمان حال، به مردم یاری میرساند تا در پستوی خاکستری ذهنشان، دردهای مشترک تاریخی خود را بهتر و بیشتر التیام ببخشند.
در نتیجه بسیاری از تاریخنویسان سنتی در گزارش خویش از تاریخ و گذشته، رودرروی مردم قرار می گیرند. چون در فضاسازی گزارشهای خود، هرگز نیاز روانی و یا آرمانی تودههای مردم را برنمیآورند.
از سویی دیگر ناگفته نماند که گروهی از همین وقایعنویسانِ حرفهای با نگاه و دیدگاه صاحبان قدرت، بر پارهای از حوادث تاریخی صحه میگذارند. تا آنجا که تودههای مردم هم در پرهیز از چنین دادههایی، ضمن محاورههای همگانی، تاریخ دیگری را روایت میکنند. اما پیداست که افراد این گروه هم هریک دنیای ویژهی خود را بر دل حوادث و وقایع تاریخی میتنند که در پارهای موارد با واقعیتهای برآمده از دل جامعه به چالش برمیخیزد.
دستیابی به زندگی شخصی حافظ نیز از این داوری کلی به دور نمیماند. چون تاریخنویسان سنتی از شخصیت او تاریخِ خودشان را ارایه میدهند و تودههای مردم هم در رویارویی با گروه اول، تاریخی خودساخته از او تبلیغ میکنند.
در این مقاله، موضوع بیش از همه به زندگی شخصی حافظ بازمیگردد. به خصوص آنجا که مردم برای او معشوقهای به نام شاخِ نبات برمیگزینند و حتا انتخاب خود را به بیتی از غزل خواجه نیز مستند مینمایند:
آن همه شهد و شکر کز سخنم میریزد / اجر صبری است کزآن شاخِ نباتم دادند
اما علیرغم بیاعتباری چنین دیدگاهی، "شاخِ نبات" را میتوان نام زیبا و شایستهای برای معشوق حافظ به شمار آورد. مردم هم چه در گذشته و چه در زمان حاضر همیشه از این نام برای نامگذاری دخترانشان سود بردهاند. در ضمن یادآور میشود که شاخ نبات نمونهای از همان نباتهایی است که زمانی بر رشته و یا چوبی نازک آویخته میشد. اکنون نیز نباتهایی از این دست در بازارهای سنتی ایران کم نیستند. بدون تردید در ذهن تاریخی مردم، معشوق باید همه چیزش به شهد و شیرینی آمیخته باشد، حتا نام او.
در همین راستا افسانههای عاشقانه پیرامون حافظ و شاخ نباتِ خیالی او کم نیستند، که بسیاری از آنها در تاریخی شفاهی بین مردم تبلیغ میشود. تا جایی که مردم ضمن تفأل خویش از دیوان حافظ بنا به رسم و سنتی قدیمی از شاخ نباتِ او حاجت و نیاز میجویند. ناگفته نماند که امروزه بسیاری از این روایتهای ساختگی با بستر خرافهآمیزی که جمهوری اسلامی برای آنها فراهم میبیند، به کتابهای ادبی و تاریخی نیز راه پیدا کردهاند. چنانکه گروهی نیز رمانهایی با شیوهای امروزی و نو برای این دو دلدادهی افسانهای انتشار دادهاند.
چنین موضوعی عدهای از سوداگران فرهنگی را برانگیخته است تا برای شاخِ نبات، تبار و نشانی تاریخی بجویند. چنانکه ضمن گشتوگذار خویش در تذکرهها به شاعرهای به نام ملکخاتون دست یافتهاند که او در عصر و دورهی حافظ میزیست. گویا ملکخاتون حتا با شاه ابواسحاق از ممدوحان حافظ نیز خویشاوندی داشت. در همین فرآوریِ متنِ تاریخی بود که سرآخر ملکخاتون را بر جایگاه شاخ نبات خیالی و موهوم خویش نشاندند تا او همسر و معشوقی به ظاهر واقعی برای حافظ قرار گیرد.
اما شکی نیست که در نقد باورهای حافظ و حتا درونمایهی غزلهای او، دادههایی از این دست راه به جایی نخواهد برد. در نتیجه چارهای باقی نمیمانَد تا در بررسیِ احوال شخصی حافظ افسانههایی همانند آنچه که گفته شد، به حساب نیاید.
ضمن کنار نهادن ادعاهای ناصواب پیرامون زندگانی حافظ، در مجموعِ غزلهای به جا مانده از او سایهروشنهایی هرچند ضعیف و ناکافی در خصوص همسرش به چشم میآید. همچنان که در مطلع غزلی میسراید:
باغ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است / شمشاد خانهپرورِ من از که کمتر است
با چنین نگاه و دیدگاهی حافظ شمشاد باغ خانهی خود را بر سرو و صنوبری که فراتر از این خانه و باغ روییده است، برتری میبخشد. اما این شمشاد خانگی بنا به نشانههای آشکاری که خواجه از آن به دست میدهد، نمیتواند کسی جز همسرش باشد. چون از روی نشانههایی که در شعر شاعر انعکاس مییابد، تنها همسر اوست که خواهد توانست نقشی از معشوق اندرونی و خانگی را برای شاعر به عهده گیرد.
شمشاد، سرو و صنوبر را همیشه در شعر فارسی به عنوان تمثیلی روشن برای معشوق به کار گرفتهاند. رویکردی که شاعران امروزیِ زبان فارسی نیز برای نشانهگذاریِ آن به عنوان معشوقی جاودانه و همیشگی پای میفشارند. چون صنوبر، سرو و شمشاد به دلیل راست قامتی و سرسبزی خود بیش از درختان دیگر چشمان هر عابر و بینندهای را به خود مشغول میکنند تا تصویری ماندنی از خود در ذهن آنان به یادگار گذارند. با همین بهانه شاعر هم معشوق خود را به درختانی چون سرو، صنوبر و شمشاد تشبیه میکند تا جایی که به قول قدیمیها مشبهبه (درخت، شمشاد) را به جای مشبه (معشوق) مینشانَد.
هنر حافظ در این بیت آن است که او برخلاف رسم زمانهی خویش از دنیای عرفان و عرفانیگری پای بیرون میگذارد و همانند شاعران سبک خراسانی معشوقی طبیعی و غیرِ موهوم برای خویش برمیگزیند. همچنان که در تاریخ هزار و صد سالهی شعر کلاسیک فارسی مشکل بتوان به نکتهای که حافظ بر آن اصرار میورزد، دست یافت. به ویژه در سبک عراقی (آن هم از سوی عارفانی که اغلب به تظاهر با نفس خود به ستیز و مبارزه برمیخواستند) چنین سنتی هرگز در کار نبوده که شاعری بیاید و در شعرش همسر و یا معشوق خانگی خود را بستاید. ارزش کار خواجه به خصوص آنجا بالا میگیرد که ایرانیان همواره بنا به سنتی همگانی از سخن گفتن پیرامون همسر خویش سر باز میزدند. رسمی که امروزه نیز همچنان در لایههایی از جامعهی سنتی ایران به نمایش در میآید. این گروه هیچگاه از همسر خویش حتا نام هم نمیبرند تا چه رسد که در انجمنی همگانی سخنی از او به میان آورند.
جدای از این همانگونه که گفته شد، شاعرانِ عارف ایران همیشه رسمی را به کار میگرفتند تا معشوقی موهوم و آن هم نه زمینی را بستایند. گرچه این گروه از شاعران در شعرشان از چشمان خمار، موهای مجعد، ابروان کمانی، چاه و چالهی زنخدان و خلاصه قد و بالای این معشوق خیالی سخن میگفتند، اما انگار این معشوق نادیدنی هیچگاه در زمین و در کنار شاعرِ عارف حضور نداشته است. ولی با این همه شاعر زیباییهای اغراقآمیز زنانی را که پیرامون او بودند به همان معشوق موهوم نسبت میداد و در خیال خویش با او عاشقانه و صمیمانه به گفتوگو مینشست.
از سویی دیگر هر چند امروزه در جهانی از دوستی و رفاقت، معشوق و یا همسر نمیتواند نقشی از شی و جنس را برای مرد به نمایش گذارد، ولی بسیاری از مردان یا زنان زمانه و روزگار ما بنا به تنوعطلبی و کنجکاوی ذاتی خویش ابتدا بر آنچه که فراتر از خانه حضور دارد، دل میبندند. اما در نهایت ضمن نفی و طرد کاستیهای پیش آمده درمییابند که محیط و فضای خانه را میتوان بهتر و بیشتر از بیرون باور داشت.
گفتنی است که در این فرآیند حتا غذاهای خانگی نیز بیش از خوردنیها و نوشیدنیهای بیرون از خانه ارج و قرب مییابند. چنانکه امروزه بسیاری از مردم پس از تجربهای همگانی، شراب و مشروبِ تولید شده در کارخانهها و واحدهای بزرگ تولیدی را به هیچ میشمارند و به شراب خانگی روی میآورند. به واقع آنان در شراب خانگی چیزی را فراتر از آنچه که در بیرون از خانه تجربه نمودهاند، میبینند. انگار غذا و نوشیدنی بیرون از خانه در گسترههایی، همچنان از غذا و نوشیدنی خانگی کم میآورد. به طور حتم چنین رویکردی را به آسانی میتوان ضمن تجربه و مقایسهی آن دو دریافت. این پدیده تنها در رنگ، طعم و بوی غذا و نوشیدنی خلاصه نمیشود بلکه در تازگی و طراوت آن هم آشکار میگردد. به همین دلیل جنس و نوع خانگیِ هر چیزی اطمینان و اعتمادی را برای دوستارانش در پی خواهد داشت که مشکل بتوان آن را جایی دیگر سراغ گرفت.
حافظ نیز از امتیاز جنس خانگی بر جنسهای بیرون از خانه آگاهی داشت. چون در بیتی از غزلیات خویش تصویر و نمای روشنتری از آن به دست میدهد:
شرابِ خانگیِ ترسِ محتسب خورده / به روی یار بنوشیم و بانگِ نوشانوش
گویا انسانهایی که میترسند، برافروختهتر میشوند. به طبع از این ترس و واهمه سرخی بیشتری هم به رخسارهی ایشان راه مییابد. در بیت یاد شده شراب نیز ضمن الگوگزینی از انسان، تشخّص میپذیرد و جان مییابد و سرآخر مانندِ انسانی مضطرب، سرخی بیشتری از خود به نمایش میگذارد. چون نمیتواند همانند مردمان عصر و دورهی حافظ، نسبت به حضور ناخواستهی محتسب (شاه شجاع) بیتفاوت باقی بماند.
اما پیداست که حافظ این شراب سرخفام را همانگونه که در شعرش هم به چشم میآید با یار خانگی خویش مینوشید و در پیوند با او بانگ نوشانوش سر میداد. چراکه محتسب در بیرون از خانه حضوری فعال داشت و شرابنوشی تنها در خفا و پنهانی و آن هم با یار خانگی امکانپذیر بود. این یار خانگی هم به حتم برای حافظ رفیق و یا رفقیهای بیرون از خانه نمیتوانست باشد. چون در فضای خفقانآوری که محتسب در کالبد جامعه و یا فضای خانه برای مردم فراهم میدید، جمعآمدن و انجمن کردن آدمها نیز به هر بهانهای ممنوع اعلام میشد.
بدون تردید تجربههای روشنی از همین دست، حافظ را به این نتیجه میرسانید که: "جنسِ خانگی باشد همچو لعل رُمّانی". در همین راستا یادکردن از آزمون و تجربهی شخصی حافظ گوشههای گویاتری از امتیاز جنس خانگی را آشکار مینماید:
زاهدِ پشیمان را ذوقِ باده خواهد کشت / عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی
خُمشکن نمیداند این قدر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رُمّانی
حافظ اگرچه در کل اشعار خویش به چالش و تنش با صوفی برمیخیزد ولی در بیت یاد شده با رویکردی متفاوت رفتار صوفی را ارج میگذارد. چون صوفیِ زمانه و روزگارِ حافظ همانند بسیاری دیگر سرآخر در مییابد که جنس خانگی مثل لعل و یاقوتِ سرخ ارزش دارد. اما محتسبی که در رویارویی با خواست و نیاز همگانی مردم، به حرفهی خُمشکنی اشتغال میورزد، نمیتواند که با ارزش کار صوفی آشنا گردد. همچنان که بنا به تأکید حافظ، حسرتِ پرهیز از باده سرآخر زاهد را خواهد کشت. اما انسان خردمند هرگز حاضر نمیشود که به این دنیای سادهلوحانهی زاهد تمکین نماید. چون زاهد در پیروی از احکام دینی همواره و همیشه از نوشیدن باده و شراب سر باز میزند.
شکی نیست که تاریخ رسمی، متن دقیق و درستی از شخصیت و زندگانی حافظ به دست نمیدهد. چنانکه مردم هم بنا به خواست و نیاز روانی خویش به ترمیم و بازسازی این متنهای نادرست روی میآورند. با این تفاوت که در بازسازی و فرآوری متن تاریخی، بیش از همه به خیال و وهم پناه میبرند. اما با کنار نهادن دادههایی همانند آنچه که گفته شد، در پارهای موارد بر گسترهی متن و درونمایهی شعرِ خواجه، سیمای واقعیتری از شاعر انعکاس مییابد. بدون تردید همین سیما و چهرهی روشن میتواند در پرهیز از دینخویی و خیالپردازی مردمان فلات ایران، به ذهن ما در ارایهی تصویر و نقشی درست از حافظ یاری رساند./
نظرات خوانندگان:
فروغی از حافظ منصور فروغی 2016-11-14 03:23:46
|
بیت شراب خانگی ... بشرحی که آورده اید در کتاب های حافظ دیده میشود. اما شراب خانگی ار
ترس کحتسب خوردن فراوان است. من
نوع دوم را ترجیح می دهم و در کتابی که بنام فروغی از حافظ به
رشته تحریر در آورد ام در ایمورد
گفتگو شده است.ابن بیت در غزلی با مطلع سحر زهاتف غیبم خبر رسید
آمده است زمانی است که چشم امیر
مبارز را بامیلهِ گداخته نا بینا
کردند.حافظ با شادمانی میگوید
شراب خانگی راکه از ترس محتسب
در خفا می خوردیم در این لحظه
که محتسببرکنار شده بروی یار
بنوشیم و بانگ نوشانوش و در انتهای غزل آورده ز سوی میکنده
دوشش بدوش می بردند امام شهر که سجاده میکشید بدوش که نشان از آشکارا خوردن شراب است.
گرامی دوست توصیه میکنم کتاب مرا بخوانید که لذت شایانی خواهید برد. این کتاب در شرکت
کتاب قابل دسترسی است. اگر دور از شهر لوس آنجلس هستید با من
تماس بگیرید تا کتاب را در دسترس شما قرا ر دهم |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد