نیما در مقدمهای که پس از مرگ صادق هدایت برای انتشار منظومهی مانلی نوشت، یادآور شد که هدایت این منظومه را خیلی دوست داشت. تا آنجا که نیما نیز در ویرایش و آمادهسازی آن، وسواس ادبی خود را لازم میدید. نیما سرودن مانلی را آنگونه که خود میگوید در خرداد ماه سال 1324 خورشیدی به پایان برده بود. پس از آنکه دو یا سه سال از آمادهسازی مانلی گذشت، هدایت افسانهی ژاپنی اوراشیما را به زبان فارسی برگردانید. گفتنی است که مانلی بر بستری از توارد ادبی درونمایهی مشترکی را با اوراشیما تعقیب و دنبال میکرد.
اوراشیما در ترجمهی هدایت ماهیگیری است که راهیِ دریا میشود تا به صید ماهی اشتغال ورزد. در همین دریا پری دریایی به او دل میبازد و اوراشیما را با خود به ژرفای آبهای دریا میکشاند تا شبی را با او بیارامد. چیزی که با خواست اوراشیما چندان همخوانی نداشت. ولی هر دو سوی این ماجرای عاشقانه با هم توافق کردند که خواست و آرزوی پری دریایی از یک شب فراتر نرود.
پری دریایی هم پذیرفت و پس از پایان شب موعود اوراشیما را به ساحل برگردانید. اما پیش از آن صندوقچهای را به او سپرد و از او خواست که هیچگاه آن را نگشاید.
اوراشیما سپس به دهکده بازگشت و از ساکنان قدیمی ده، نشان خانوادهاش را جویا شد. ولی هیچ نشانی از آنها نیافت. مردم بلااستثنا اصرار داشتند که اوراشیما و خانوادهاش سالهای سال پیش مردهاند و اکنون هیچ نشانی از ایشان بر جای نمانده است.
پس از این واقعه اوراشیما به سراغ صندوقچه رفت و درِ آن را گشود. بخاری از صندوقچه متصاعد شد که از تأثیر آن فرسودگی و پیری اوراشیما را فراگرفت. با همین نمایش بود که اوراشیما نیز چندان دوام نیاورد و مرد.
سایهها و واگویههای روشنی از افسانهی اوراشیما در منظومهی بلند مانلی نیز به چشم میآید. اما نیما ضمن توصیفهای بدیع و نو، نهایت هنرمندی خود را در فرآوری و آمادهسازی این منظومه به کار میبندد و آن را آنگونه که خود میخواهد به پایان میرساند. همچنین او فضایی را در قصهاش فراهم میبیند تا خوانندگان و مخاطبان او، مانلی را به تمامی ماهیگیری بومی و محلی بشناسند. تا جایی که نامی بومی برایش برگزید. حتا سگ مانلی را پاپلی نامید که مردم تبرستان آن را نامی برای پروانه میشمارند تا با این گزینش به رنگارنگی سگ نیز اشاره شود.
نیما در آغاز منظومهی مانلی ضمن توصیفهایی بکر و تازه، آشکارا عشق و علاقهی خود را به او در دیدرس مخاطب میگذارد. عشق و دلبستگی نیما به مانلی تنها در علاقهاش به هدایت خلاصه نمیشود که این منظومه را برای او سروده بود، بلکه نیما نیز در گزارههای پرشور و هیجانانگیز قصهی خود همسوی با هدایت در سیمایی از مانلی آشکار میگردد. چون از نگاهِ فلسفی نیما عشق به مانلی عشق به انسانِ تنها و سرگشتهای است که در دریای بیکرانهی هستی مأمن و مأوایی برای خویش میجوید. بیتردید در همین سامانپذیری، فردیت او نیز معنا میپذیرد.
در منظومهی بلند مانلی جدای از شاعر که نقش راوی قصه را به عهده میگیرد، دو شخصیت اصلی نقش میآفرینند؛ مانلیِ ماهیگیر و پریِ دریایی. حوادث اصلی داستان مانلی، بر گسترهای متلاطم و مواج از آب دریا میگذرد. جایی که مانلی پارو به دست بر سینهی موجها پیش میتازد تا در تنهایی خویش و سیاهی شب موجهای سترگ را در هم بشکند و ضمن جدال و پیکار با طبیعت ناسازگار به صید و روزیِ روزانهاش دست یابد. در این کارزار نابرابر، نور ماه شاهد و گواهی آسمانی برای رفتارش شمرده میشد که با نورش ابرها را میپوشانید و ضمن گذر از ابرها بر بستر دریا راه مییافت.
در چنین فضایی مانلی نیز به گفت و گو با درون خویش روی میآورَد و ضمن همین گپ و گفت شیفتگی خود را از کار و تلاش روزانه برای خواننده و مخاطب به نمایش میگذارد: من به راه خود باید بروم/ کس نه تیمار مرا خواهد داشت/ در پُر از کشمکش این زندگیِ حادثهبار/ گر چه میگویند نه هر کس تنهاست / آنکه میدارد تیمار مرا کار من است. با این رویکرد نیروی کار نیز در روایت نیما قداست مییابد تا مانلی با قداست و وجاهت کار و تلاش خویش، خود را بهتر به خواننده بشناساند. بیتردید کار تنها کالایی است که بر خلاف کالاهای دیگر از پیش تولید نمیشود، بلکه مهر و نشان بیبدیل خود را بر همهی سازهها و تولیدات بشری به نمایش میگذارد. سرمایهی مانلی نیز در گسترهی هستی از نیروی کار او فراتر نمیرفت.
سرآخر پری دریایی در جوش و خروش موجها به سراغش میآید. او تلاش و کوشش مانلی را عبث مییابد و به سخره میگیرد. اما مانلی در گفت و گوی خود با پری دریایی هیچگاه کم نمیآورَد. چون مانلی رنج و کار روزانهاش را برای گذران زندگی ارج میگذاشت و فرسودگی خود را نیز نشانهای روشن از آن میخواند: پیر ناگشته بر اندازهی سال/ خسته اندام مرا/ زحمت کارم تن فرسوده است/ کار من گشته مرا سوهانی/ کآبم از تن خورده، واستخوانم سوده است.
پری دریایی سپس بر صخرهای مینشیند تا هر چه بهتر و بیشتر به گفت و گو با مانلی ادامه دهد. بخش اصلی داستان هم در همین گفت و گوی دوسویه در دیدرس خواننده قرار میگیرد. در ابتدا مانلی لجاجت به خرج میدهد و تسلیم نمیشود. او چنان میپندارد که در قامت و هیأت پری دریایی شیطانی را به وسوسهاش گماشتهاند. اما سرآخر استدلالهای روشن و بیپیرایهی پری دریایی را میپذیرد و به دوستی با او تن در میدهد. تا آنجا که پری دریایی از مانلی میپرسد: من سفیدم به تن و نرمترم من به تنم یا زن تو؟ / چشمهای من یا اوست کدام / بیشتر در نظرت تیره به فام؟ -
از اینگونه پرسشها، مانلی در مییابد که پری دریایی امتیازهای خود را در زیبایی و لطافت، سنجهای غیر منصفانه برای زنش قرار میدهد. چون هیچیک از زیباییهای پری را در زنش سراغ نداشت. اما مانلی در جدالی دشوار و سخت با درون خویش، نمیتواند منطق و استدلال او را تاب بیاورد. پیداست که در نهایت منطق مانلی در رویارویی با منطق وسوسهانگیز پری دریایی به آسانی رنگ میبازد. در نتیجه در پاسخ واگویههای عاشقانهی پری دریایی میگوید: در گروگان تو مانده است دلم/ با سخنهایت، گرم و شیرین/ کرده روی تو به کارم افسون/ اگرم راه به پیشم چون کوه، ور به پیشم هامون.
پری دریایی نیز ضمن سخنان عاشقانهی خود مانلی را به زیبایی و جوانی میستاید: آه زیبایی تو! وز همه زیباتر/ با هر اندازهی سال، از همه برناتر!/ گر کسی دوست ندارد به دلت، - مانلی باور کن!- من به دلت دارم دوست/ آنکه بسیار شبانش در خواب، همه میدیدی اوست/.
مانلی که به پری دریایی دل باخته بود، سرآخر خود را به آغوش او سپرد. آنگاه آب دریا هر دو دلداه را در خود فروبلعید.
اما پس از یک شب همآغوشی، مانلی به دهکدهاش بازگشت. پری دریایی به او گفته بود که پس از دیدار با خانوادهاش، دوباره به سوی او بشتابد. در بین راه سوسماری از مانلی پرسید که او چرا دیر آمده است؟ سپس نیلوفری وحشی سخن سوسمار را تأیید کرد و به مانلی یادآور شد که زنش منتظر او است و مانلی باید هرچه زودتر به نزد زنش بازگردد. خروسی نیز از سر شوق فریاد برآورد تا راه را به او نشان دهد.
آنگاه مانلی زنش را در کنار هیزمی نیمسوخته دید که شب تا صبح خوابش نبرده، همچنان انتظار او را میکشید. همچنین سگش پاپلی را یافت که از بیخوابی چُرتش بریده بود تا شاید مانلی از راه برسد.
با این همه او با خود میاندیشید که اینک چه شده که همه قدر او را میدانند و انتظارش را میکشند؟ با دیدن چنین صحنههایی مانلی نیز خود را شماتت میکرد و سزاوار سنگسار و زخم گزنه میدانست. در ضمن او تردید داشت که بتواند برای مردم و همسرش در خصوص گم شدن شبانهی خود پاسخ مناسبی بیابد. مانلی در همین راستا حتا از بازگشت به خانه دوری میجست. چون: دل او هر دم میخواست که بر افسانهی دریای گران بندد گوش/ سرگذشت از غم خود بدهد ساز/ و او همان بود بهجاتر که به دریای گران گردد باز.
منظومهی بلند مانلی با بازگشت او به دریا پایان میپذیرد. در این قصه نیز همانند قصههای بیشمار دیگر تمامی اجزای طبیعت از جاندار و بیجان زبان میگشایند و ضمن تشخص با مانلی به گفت و گو مینشینند. به واقع خواست و آرزوی نیما از جایگاه راوی قصه در هنجارهای رفتاریِ مانلی نقش میآفریند. در همین راستا پری دریایی نیز که خواست و آرزوی انسانها را به نیکی میشناخت، در آرزوی عشقی انسانی به همزبانی و همدلی با مانلی اشتیاق نشان داد.
شکی نیست که انسانهای آرزومند زمانهی ما و زمانههای پیش از این، در نیازی آرمانی آفرینههایی از گونهی پریهای دریایی خلق میکنند تا شاید بتوانند در پرهیز از کاستیهای جامعهی بشری، به گپ و گفتی صمیمانه با آنان دل خوش کنند. اما پریهای دریایی هیچگاه در زمین حضور نداشتهاند و انسان زمینی همواره نام و نشان آن را در زلالی آبهای دریا سراغ میگیرد. همچنین پریهای دریایی بدون آنکه بتوانند به بازتولید و یا تولید مثل اشتغال ورزند، همواره در قصهها و افسانهها در نقشی از زن رؤیایی ظاهر میشوند. به همان گونه که هدایت زن اثیری خود را نمونهای روشن و گویا از آن مییابد.
ناگفته نماند که دریا را در جوش و خروش مداوم و پایدار آن تمثیلی مناسب برای دوام و استمرار زندگی قرار میدهند. چون در دریا سکون و ایستایی نفی میگردد و تغییر و دگرگونی هدف قرار میگیرد. به همین اعتبار مانلی نیز در پایان سرگشتگیاش، زمین و گذشتهی خود را وامیگذارد و راهی دریا میشود. به واقع او عشق پری دریایی را در دل میپرورانید و بر بستر همین عشق، فردیت بالندهی او نیز به بار مینشست.
از سویی حس و عاطفهی قوی و توانمند نیما به طبیعت، مانلی را وامیدارد تا در جهانی مفاهمهآمیز با پدیدههای طبیعی به گفت و گو بنشیند. پیداست که مانلی در نقشی از هدایت و یا نیما، با چنین رویکردی جهان پیرامون خود را نیز گسترش میدهد. تا جایی که این جهان دنیای انسانها در مینوردد و تمامی اجزای طبیعی را در بر میگیرد.
در عین حال جدال بیامان انسان با امواج دریا برای دستیابی به رزق و روزی روزانه، گوشههایی از توصیفهایی است که هرمان ملویل نویسندهی امریکایی (1819 -1891م.) هم در وال سفید (موبی دیک) آن را به کار میگیرد. پیکار هنرمندانه و مداوم انسان عاشق با طبیعت ناسازگار برای استیلا و چیرگی بر آن.
نیما عشق خود به ادبیات تبری را با گزینش واژههای محلی و بومی در جای جای این منظومه به نمایش میگذارد. بنا به آنچه که در نامههای او انعکاس مییابد، عشق نیما به افسانهی تبریِ "نجما و رعنا" پایانی نداشت. همچنان که در ابتدای روایتِ مانلی هم بر بستری از رمانتیسم، سراغ رعنا را میگیرد و از زبان مانلی برای او آواز سر میدهد: آی رعنا، رعنا! / تنی آهو رعنا! / چشم جادو رعنا! / آی رعنا، رعنا!
به واقع رعنا نیمهی پنهان خود او بود. همچنان که مانلی نیز نیمهای پنهان و گمشده از پری دریایی را به همراه داشت. عشق نیما به رعنای خیالیِ او، زمینههای کافی و وافی فراهم میدید تا او در پایان قصهی مانلی به عشق پری دریایی دست یابد. چنانکه بین رعنا و پری دریایی دیگر فرق و فاصلهای به چشم نمیآمد و آنها در اشتیاق همدیگر به وحدتی ماندگار میرسند. به گونهای که راوی قصه نیز بر بستری از رمانتیسم اجتماعی به هدف آرمانی خود دست مییابد. چرا که همین عشق او را به دریایی میکشاند که در تغییر و تحول مداوم آن، زندگی و زیستن، پایدار و همیشگی مینماید./