خنده را پیش از آنکه بتوان کنشی ارادی و یا غیر ارادی به حساب آورد، باید آن را واکنشی طبیعی در قبال کنشها و هنجارهایی دانست که روزانه پیرامون انسان اتفاق میافتد. با همین نگاه و دیدگاه خنده نیاز و ضرورتی روانی برای انسان به شمار میآید. ضمن آنکه با خنده بسیاری از رنجهای روانی انسان دردمند امروزی کاهش میپذیرد تا تسکین و آرامشی را برایش در پی داشته باشد. به طبع آنکه نمیخندد، بر رنج و غمی مضاعف گردن میگذارد، رنج و غمی که با خورهی خویش درون انسان را به تباهی میکشاند. | |
خنده را پیش از آنکه بتوان کنشی ارادی و یا غیر ارادی به حساب آورد، باید آن را واکنشی طبیعی در قبال کنشها و هنجارهایی دانست که روزانه پیرامون انسان اتفاق میافتد. با همین نگاه و دیدگاه خنده نیاز و ضرورتی روانی برای انسان به شمار میآید. ضمن آنکه با خنده بسیاری از رنجهای روانی انسان دردمند امروزی کاهش میپذیرد تا تسکین و آرامشی را برایش در پی داشته باشد. به طبع آنکه نمیخندد، بر رنج و غمی مضاعف گردن میگذارد، رنج و غمی که با خورهی خویش درون انسان را به تباهی میکشاند.
همچنین با خنده حس دوستی و همدلی با طرف مقابل تقویت میگردد. چون خندهی مشترک مفاهمهای را نیز بین انسانها به نمایش میگذارد. پیداست آنکه در این مفاهمه مشارکت نمیورزد به حتم دیدگاهی دگرگونه را در سر میپروراند. زیرا در خنده رفتاری دو سویه به اجرا در میآید که انصراف از آن، از خوار شمردن طرفی دیگر حکایت دارد. اما طنز همراهِ گزندگی و تلخیاش چندان دنیای خنده را برنمیتابد تا به نیشخندی پرمعنا و کنایهدار بینجامد. به واقع تلخی روایت طنز، نمیتواند خندهای سطحی و گذرا را بر لبان شنونده بنشاند. با این همه خنده و یا نیشخند هر دو علیرغم کارکردهای متفاوت، با زبان بیزبانی از سرّ درون افراد خبر میدهند.
برخلاف باوری عمومی، پیشینهی طنز در ایران به دورهی مشروطه بازمیگردد. پیش از آن، هرچند شاعران و نویسندگان از واژهی طنز در اشعار و نوشتههای خود سود جستهاند، اما از کارکرد امروزی آن به عنوان گونهای ویژه از ادبیات غافل بودند. به واقع پس از آشنایی ایرانیان با انواع ادبی جدید در زبانهای اروپایی، عدهای واژهی طنز فارسی را جایگزینی مناسب برای اصطلاح انگلیسی Satire یافتند و از آن در همین راستا استفاده به عمل آوردند. با این رویکرد در زبان فارسی واژهی طنز معنا و مفهوم پیشین خود را برای همیشه به فراموشی سپرد و بیشتر به عنوان اصطلاحی در معنای جدید به کار گرفته شد.
پیش از انقلاب مشروطه، شاعران و نویسندگان زبان فارسی در رویکردی فردی و خودمانی، هزل را شیوه و شگردی کارساز برای استهزا و تمسخر مخالفانِ خود یافته بودند. شاعران فارسیزبان به همین منظور در فضای هزل، مزایای اعضای پایین تنهی خود را به رخ رقیب و دشمن میکشیدند و به همراه آن برخی از اعضای طرف مقابل را نیز تحقیر مینمودند. در هزل همیشه وقاحتنگاری و هرزهگویی وجاهت مییافت و هزلگو مهارت ادبی خود را در همین راستا برای مخاطب و خواننده به نمایش میگذاشت. انوری ابیوردی، سوزنی سمرقندی، سعدی و این اواخر قاآنی شیرازی بیش از دیگران هنرشان را در این زمینه به کار گرفتهاند. با این همه رسم چنان است که در دیوان این گروه از شاعران، نام اعضای جنسی انسان را به همراه عبارتهای قبیح و هرزه، نقطهچین نمایند. در عین حال یادآور میشود که واژهی هزل را بیشتر با اصطلاح انگلیسی dirty joke برابر میگیرند.
جدای از هزل، گروهی نیز از هجو جهت تحقیر و توهین رقیبان و یا دشمنان خویش سود میجستند. هرچند در هجو هم خصومتی شخصی و خصوصی هدف قرار میگرفت، ولی در متن آن به طور روشن از واژههایی سود نمیبردند که آنها را زشت و رکیک میدانستند. مگر آنکه برای طرح و تکرار آنها از واگویههای کنایهآمیز و ایهامگونه استفاده به عمل آورند. گروهی اصطلاح انگلیسیlampoon را برنهادهای مناسب برای هجو فارسی دانستهاند. جهت تحقیر و خوارشماریِ محمود غزنوی، هجوی را در شاهنامهی فردوسی آوردهاند که بیش از دیگر هجوها شهرت دارد.
اما داستان شوخی و لطیفه موضوع دیگری است. چون در متن آن به تنهایی خنداندن مخاطب هدف قرار میگیرد، بدون آنکه تحقیر و توهینی را نسبت به این و آن به همراه داشته باشد. شوخی را در ادبیات فارسی بیشتر با اصطلاح فکاهه میشناسند. زبان فکاهه و شوخی ضمن پرهیز از پرخاشجویی زبانی ملایم و شادیآور است که میتوان به همین اعتبار از آن در رسانههای همگانی بهره گرفت. زیرا در درونمایه و موضوع اصلی آن آشکارا حب و بغضی به چشم نمیآید و برای دیگران نیز نیش و کنایهای به همراه ندارد. لطیفه و فکاهه را هم شاید بتوان برنهاده و معادلی مناسب برای اصطلاح انگلیسی humour دانست.
اما مطایبهها و لطیفههای نویسندگان و شاعران پیشین زبان فارسی چه بسا از کارکردی فردی و شخصی پا بیرون میگذارند و در متن آن نمونههای ارزشمندی از طنز امروزی عرضه میگردد. با این نگاه بسیاری از نوشتهها و شعرهای عبید زاکانی را در رویکردی اجتماعی طنز میشناسند. جلالالدین محمد بلخی نیز هرچند در بسیاری از داستانهای دفتر پنجم و ششم مثنوی از زبانی به ظاهر هرز و رکیک سود میجوید، ولی این گروه از داستانهای بلخی به هیچ روی با هزل، تمسخر و استهزا همسویی ندارد و نمونههای گرانسنگی از طنز را در دیدرس خواننده و مخاطب قرار میدهد. چون در فضای این داستانها همیشه موضوعی مشترک و همگانی همراه با نیشخندی تند و کارساز دنبال و تعقیب میشود.
ضمن شناسه و چهارچوبی که امروزه از طنز به دست میدهند، میتوان به الگوهای داستانی فراوانی از آن در شعرهای نظامی، سنایی، عطار، سعدی، جامی و گروهی دیگر دست یافت. داستانهای کوتاه یا بلندی که در پایان خود به جای خنده و انبساط خاطر، از سر خشم نیشخندی گزنده در پی خواهد داشت. تا جایی که شنیدن و یا خواندن طنز به زهرخندی همگانی و عمومی میانجامد. بیگمان بسیاری از آثار عبید را باید نمونهی فراگیر و کاملی از انواع طنز، به خصوص طنز داستانی دانست. سنت هنرمندانهای که از شاعران معاصر، ایرج میرزا بیش از دیگران به برآوردن آن شناخته میشود.
جدای از طنزهای داستانی، بسیاری از نویسندگان و شاعران زبان فارسی از طنزهای کلامی و لفظی نیز در عبارتهای منظوم یا منثور خویش بهره گرفتهاند که نمونههای فراوانی از آن در آثار گروه پر شماری از ایشان به یادگار مانده است. محمد بن منور، ابوالفضل بیهقی، نظامی، بلخی، سنایی، عطار، سعدی، عبید، جامی و بسیاری دیگر توانمندی خود را در این گستره به نمایش نهادهاند. اما زبان جدلی و نیشداری که حافظ از آن برای طنز سود میجوید، زبان دیگری است. زیرا منطق سطحی و عوامانه، هیچ گاه زبان آتشین بسیاری از ابیات حافظ را برنمیتابد: پیر ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد – گوشههایی از منطق جدلیِ گزنده و نیشدار حافظ را پیش از او در ابیاتی از ناصرخسرو هم میتوان سراغ گرفت.
گفته شد که در ادبیات فارسی جدای از هجو، طنز و هزل، همیشه داستانکهایی نیز برای خنده و انبساط خاطرِ مردم رواج داشته است که نام لطیفه و شوخی را بر آن نهادهاند. اما لطیفهها چنانکه امروزه نیز رواج دارند تنها برای خنده به کار گرفته میشدند، بدون آنکه هدفی اجتماعی در درونمایهی آن دنبال گردد و یا در رویکردی شخصی و خصوصی، فردی را تمسخر نمایند. با این تعریف لطیفه تنها و تنها خنده و انبساط خاطر مخاطب معمولی و متعارف خود را به همراه خواهد داشت. حتا در فضای آن فرد و یا گروه و دستهای را به سخره نمیگیرند.
وجهِ مشترک تمامی داستانهای طنز و یا هزل و شوخی در آن است که از چینشِ دلخواه ولی غیر متعارف حوادث داستان آن، تناقضهایی منطقی در متن روایت پا میگیرد. اما رمزگشایی از تناقضهای حوادث پیش آمده، در روان و ضمیر انسان واکنشی طبیعی بر جا میگذارد. چنین کارکردی در طنز حدت و شدت بیشتری میپذیرد. زیرا این تناقضها در طنز، فضا و نگاهی عمومی و اجتماعی را تعقیب میکند تا آنکه سرآخر بر بستری از آگاهی و خرد جمعی با نیشخند یا زهرخندی همگانی پایان پذیرد. به واقع در طنز، خرد جمعی و نگاه عمومی مردم را در گرهگشایی از تناقضهای منطقی پیشآمده به کار میگیرند. سوای از این در سازهی داستان آن با زبانی نیشدار و تند نیاز و ضرورتی عمومی روایت میشود، که سرآخر به نیشخندی گروهی میانجامد.
در سالهای اخیر نمونههای دیگری از شوخی بین مردم رواج یافته است که متأسفانه در این شوخیها قوم و گروهی خاص و ویژه را مینکوهند و به استهزا میگیرند. اواخر رژیم پیشین از همین شگرد علیه ترکها و رشتیها بهره میگرفتند. ولی آنزمان گفته میشد که دستگاه تبلیغی ساواک در این خصوص همیشه ابتکار عمل اصلی را در دست دارد. در فضای همین داستانها، اصفهانیها مردمانی زیرک اما خسیس، قزوینیها فاعل غیر متعارف، ترکها جاهل ولی فاعل بلامعارض، رشتیها سادهلوح و خوشباور، آبادانیها لافزن و لاقید و بلوچها شهر ندیده و آداب نفهم شناسانده میشدند. موضوع تا جایی بالا گرفت که نمونههای فراوانی از آنها ضمن حمایت آشکار و پنهان حکومت، خیلی علنی در فیلمهای تجاری و حتا هنری آن دوره نیز به نمایش درمیآمد. چنانکه تلویزیون دولتی بیش از سینما هنر تخریب، تحقیر و توهین خود را در این خصوص به کار میگرفت.
طی دو دههی گذشته همین دستهای پیدا و ناپیدا برای لرها بیش از اقوام دیگر لطیفه ساختهاند. لطیفههایی که در الگوگزینی از نمونههای خارجی خود جُک نامیده میشوند و آن را با استفاده از پیامکهای تلفنِ همراه یا شبکههای اجتماعی برای همه میفرستند. این گونه از شوخیها هرچند گروهی و دستهجمعی صورت میپذیرد، ولی طبیعت ناسالم آن با اهداف طنز چندان سازگاری و همسویی ندارد. چون در فضای آن تخریب نابخردانهی اقوام و گروههایی از مردم عادی هدف قرار میگیرد.
جدای از این پس از مشروطه همواره دولتهای ایران از "سیاست تفرقه بینداز حکومت کن" برای نفاق افکنی بین اقوام ایرانی استفاده به عمل آوردهاند. اقوامی که نادانسته در واگویههایی از لطیفه و شوخی، مردمان شهرهای همجوار و همسایهی خود را به استهزا میگیرند. در همین چینش غیر اخلاقی گرگانی با گنبدی میجنگد، قمی با کاشانی ستیز دارد، تبریزی با اردبیلی به کینه برمیخیزد، بروجردی خرمآبادی را به چالش میگیرد و انزلیچیها با رشتیها آبشان توی یک جو نمیرود. متأسفانه از این اندیشهی ناصواب و غیر انسانی بسیاری از روستاییان ایران هم سود بردهاند تا ساکنان روستاهای همجوارشان را تمسخر نمایند.
مردم گاهی در شوخیهای روزانهی خود شخصیتهایی نیز میآفرینند. چنانکه در ادبیات پیشین فارسی جُحا (جوحا) همین نقش را به انجام میرساند. گفتنی است که جحا در بسیاری از داستانهای عبید و یا جلالالدین محمد بلخی حضوری فعال دارد. ولی در ادبیات شفاهی مرمان فلات ایران، همین نقشمایه را بیشتر به ملانصرالدین سپردهاند. در ضمن، همگانی شدن داستانهای ملانصرالدین عدهای را نیز برانگیخت که کتابهایی را از داستانهایش فراهم نمایند و آنها را به چاپ برسانند. حتا در ایران و کشورهای همسایهی ایران روزنامههایی را نیز با مضمون طنز به نام ملانصرالدین انتشار دادهاند.
سوای از این برای گروهی از طنزنویسان و طنزگویان زبان فارسی، "دیوانه" نیز همیشه شخصیتی داستانی مناسبی به شمار میآمد. آفرینندگان این داستانها در تناقضی آشکار و روشن بسیاری از هنجارهای منطقی را از رفتار این دیوانگان نشان جستهاند. به طبع عدهای هنجارهایی را که دولتمردان زمانه تاب نمیآوردند، ضمن چیدمانی منطقی و عقلانی به دیوانگان نسبت میدادند تا از تبعات و آسیبهای احتمالیِ بازگوییِ آن در امان بمانند. اما در چرخهی این گروه از داستانها، ضمن فرآوری لازم، استدلال و جدلی سر برمیآورد که کسی را یارای آن نخواهد بود تا در قبول چنین منطق مستدلی تردید نماید. با همین نگاه و دیدگاه دیوانگان نیز در داستانهایی از عبید، سنایی، عطار، بلخی، سعدی و دیگران حضور و نقشی فعال دارند و حتا در ادبیات عرفانی زبان فارسی دیوانگی و هنجارهای دیوانگان را ارج میگذارند.
گفتنی است در داستانهای طنزآمیزِ دیوانگان، برهان خُلف جایگاهِ ویژهای دارد. چون به استناد این شکل از برهان، نقیض بسیاری از حکمهای متعارف و معمولی را به چالش میگیرند و ضمن چیدمانی جدلی، نادرستی آن را به اثبات میرسانند. پیداست که آزمون موفق همین تجربهی تاریخی را در طنزهای امروزی نیز به کار میگیرند. یعنی کاربریِ برهان خُلف در طنز معاصر روشنای مناسبی برای حضور منطقی جدلی فراهم میبیند که هر مخالف و معاندی هم مجبور میشود تا بر بستری از استدلال منطقی و ریاضی آن را بپذیرد و نقیض آن را باطل اعلام کند.
طنزهای داستانی در مجموعِ اشعار نیما کم نیستند. اما این طنزهای داستانی بیشتر به محدودهای از سالهای 1300 تا 1310 خورشیدی باز میگردد و از این تاریخ به بعد کمتر میتوان به نمونههایی از آن در مجموع آثار نیما دست یافت. شعرهای اَنگاسی نیز بخشی از همین داستانهای طنزآمیز به حساب میآیند که از شش عنوان تجاوز نمیکنند. انگاس روستایی است در محدودهی کجور مازندران، که با یوش چندان فاصلهای ندارد. به واقع نیما قهرمانان سادهدل داستان خود را از ساکنان همین روستا برمیگزیند. داستانهای انگاسی نیما عبارتاند از:
الف. زنی از روستای اَنگاس در شهر آیینهای مییابد. او هرچند تصویری از خودش را در آن میبیند، ولی این تصویر را نمیشناسد. سپس از تصویر (تصویر خودش) عذر میخواهد که گویا نمیدانسته این "گوهر" از آن اوست. به عبارتی روشنتر او به کارکرد آینه آشنایی نداشت و تصویر خودش را نیز نمیشناخت. نیما از این داستان نتیجه میگیرد همهی مردمان زمانهی او همانند این زن اَنگاسی بیکم و کاست سادهبین و سادهفهماند و حتا خودشان را هم نمیشناسند.
ب. ابلهی اَنگاسی خواست از همه پیشی بگیرد و زودتر از دیگران خود را از بلندای کوه به روستا برساند. در نتیجه پا بر ابر گذاشت تا با نشستن روی آن سریعتر از همه به دامنهی کوه بازگردد. اما به دلیل کوتاهبینیِ خود جان باخت. سپس نیما از جایگاه راوی نظارهگرِ داستان، نتیجه میگیرد: آن که نابیند نزدیکِ به خویش / نتواند که بُوَد دوراندیش
ج. در داستان سوم، اَنگاسی با شمعی به دست، در تاریکی شب به دنبال ماه میگشت و آن را نمییافت. نیما در پایان همین داستان به کنایه میسراید: ... لیک با روشنی شمع خرد/ گر نبینی مهِ روشن چه گناه؟ او این شعر را برای دوستش رسام ارژنگی سروده بود تا یادآور شود که مخالفان کوردل او نمیتوانند هنرش را دریابند، چون از بینش و دانش کافی بهرهای ندارند.
د. در نمونهای دیگر "عمورجب" کدخدای اَنگاس از بالای درخت گیلاس، همسایهی خود "عموسلیمان" را میبیند. بین دو نفر نزاعی خودمانی درمیگیرد، چون هر یک از آن دو خودش را برتر و بالاتر از دیگری میپنداشت. سرآخر هر دو با هم قرار گذاشتند که جهت قضاوت به قاضی ده مراجعه کنند. قاضی هم برای آزمایش آنان دستور داد که همانند خر آواز بخوانند تا او ببیند کدامیک بهتر میخواند. سرآخر عمورجب و عموسلیمان هریک به تنهایی نمونهای از آواز خر را تقلید کردند. اما قاضی با همین رویکرد به نادانی ایشان پی برد و خطاب به آن دو گفت: از مبحث این مسابقه در گذرید / شاهد هستم که هر دوتان مثلِ خرید
ه. پسرکی انگاسی از مردی نشانی پدرش را میپرسد. مرد بدون آنکه پسرک را بشناسد مشتاقانه او را بغل میکند و میگوید که پدر اوست. آنوقت پسر گریه سر میدهد و خطاب به مرد میگوید: اگر روزی گم بشوم و تو نباشی، من بینام و نشان خواهم ماند.
و. فرزند انگاسی به چاه میافتد، ولی انگاسی به تجربهی مردم جهت بیرون آوردن او از چاه اعتنایی نمیکند. سپس بدون آنکه بفهمد ریسمانی بر گردن فرزندش میبندد و او را از چاه بیرون میکشد. تدبیری که متأسفانه مرگ فرزند را در پی داشت. نیما در پایان داستان میسراید: گر چه سعی و استقامت شرط میباشد به کار/ بیبصیرت کی توان شد جز به ندرت کامکار؟ پیداست که نیما با این نگاه بر جایگاه بصیرت و بینایی در تصمیمگیریها تأکید میورزد.
شاعر یوش در انگاسیهای خود به تخریب و تحقیر قوم و گروهی اصرار نمیورزد. چون او از منطق طنز جهت نفی نادانی، تکروی و خودبینی گروهیِ مردمان زمانهاش بهره میگیرد. چیزی که از ساکنان انگاس فراتر میرفت و به واقع تمامی مردم را در عصر و دورهی شاعر در بر میگرفت. چون در نگاه نیما از سیاستمدار تا تودههای عوام، هیچ یک نمیتوانستند از شمول این داستانهای طنزآمیز برائت بجویند. به واقع او به اتکای طنز خویش ضعفهای خصلتی و اجتماعی گروههای پرشماری از مردم را در شعرش انعکاس میدهد. همچنان که دهخدا و نسیم شمال نیز از همین شیوه در طنزهای داستانی یا کلامی خویش سود بردهاند. در این شیوه بر بستری از طنزِ سیاسی ملتی را بیکم و کاست بر کرسی اتهام مینشانند تا همگی بدون استثنا پاسخگوی ضعفهای رفتاری و خصلتی خودشان باشند. با این رویکرد روستای انگاس در طنزهای داستانی نیما، گسترهای به وسعت تمامی ایران را در بر میگیرد.
روستایی که هرچند مردمانش خودشان را نمیشناسند، ولی با این همه از عقل روستایی خود ناشیانه در سبقت از هم سود میجویند. چون همدیگر را باور ندارند. در همین راستا گفتنی است که پدران انگاسی حتا فرزندانشان را رها کردهاند. تازه وقتی هم که پدر در کنار فرزند حضور دارد، به دلیل نادانی نمیتواند او را از کام مرگی ناخواسته برهاند. با این همه نیما فرق و فاصلهای بین ساکنان این روستا نمیبیند. چون انگاسیهای نیما همراه با طبیعتی روستایی بیش از همه از بیماری نادانی و عقبماندگی فرهنگی رنج میبرند و به دلیل همین بیماری عمومی، در هنجارهای رفتاری خود نیز از تدبیر، دوراندیشی و بینش لازم بهرهای ندارند./
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد