logo





اُستورگیِ ادبیات چوپانی

يکشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۴ آپريل ۲۰۱۶

س. سیفی

در گزارش‌هایی که شاهنامه از شورش کاوه علیه ضحاک به دست می‌دهد، هنجارهای بیش‌تری از زندگی شبانان آشکار می‌گردد. به واقع در این شورش اتحادی از صنعت‌گران نوپای شهری با شبانان به چشم می‌آید. کاوه‌ی آهنگر که در این جنبش صنعتگران شورشی را رهبری می‌کرد، منافع گروه خود را آشکارا با ضحاک در تقابل می‌دید. اما چون گروهشان از توان و نیروی کافی برای دستیابی به قدرت بهره‌ای نداشتند، چهره‌ای شاخص همانند فریدون را به رهبری تمامی مخالفان ضحاک برگزیدند.
در استوره‌های یونانی بسیاری از ایزدان هنجارهای شبانان را از خود به نمایش می‌گذارند. به واقع آنان شبانانی نموده می‌شوند که ایزدانه عمل می‌کنند. شاید هم راویان و گزارشگران افسانه‌هایی از این دست، چوپانانی بوده‌اند که بخش‌هایی از زندگی روزانه‌ی خود را به ایزدان نسبت داده‌اند. در نتیجه وجود رابطه‌ای شبانی در رفتارهای این گروه از ایزدان امری عادی و متعارف به نظر می‌رسد.

در همین افسانه‌ها هرمس بیش از دیگر ایزدان در نقشی از چوپانِ رمه آشکار می‌گردد. بسیاری هم او را ایزد نگهبان چهارپایان نام نهاده‌اند. گفته می‌شود هرمس به عنوان چوپان، رمه‌های دریوس را در دامنه‌ی کوه سیلن به چرا می‌برد، تا آنکه دخترش را دید و به او دل باخت. ازدواج هرمس با دختر دریوس انسان را به یاد موسا می‌اندازد که یکی از دختران شعیبِ پیامبر را به زنی گرفت و به چوپانی برای او اشتغال ورزید. در شاهنامه همین نقشمایه را به بابک سپرده‌اند. چون بابک پیش از آنکه پسرش اردشیر به سلطنت دست یابد، شبانی از شبانان ساسان به شمار می‌آمد که سرآخر دختر او را به همسری برگزید:

چو نزد شبانان بابک رسید / به دشت آمد و سرشبان را بدید
بدو گفت مزدورت آید به کار/ که ایدر گذارد به بد روزگار [1]

از ازدواج هرمس با دختر دریوس فرزندی پشمالو با دو شاخ متولد شد که به بز شباهت داشت. مادر، فرزندش را پس از تولد جا گذاشت و هرمس نیز او را با خود به المپ برد که دیدار فرزند پشمالو شادمانی ایزدان دیگر را برانگیخت.[2]

هرمس از همسری دیگر نیز فرزندی به نام اوتولیکوس داشت که او به هر چیزی دست می‌زد، غیب می‌شد. اوتولیکوس از همین نیروی سحرآمیز جهت دزدیدن رمه‌ی دیگران سود می‌برد. تا جایی که ورزاهای سیزیف را دزدید. اما سیزیف سرآخر توانست اوتولیکوس را دستگیر نماید.[3] با این اوصاف شکی باقی نمی‌ماند که جدای از هرمس سیزیف نیز به کار شبانی اشتغال داشته است.

هرمس را فرزند زئوس و مایا دانسته‌اند. گویا خود او در همان روز تولدش گوساله‌ای را دزدید که به آپولن تعلق داشت. هرمس پس از این دزدی راه کوهستان پیرا را در پیش گرفت. در آنجا نیز پنجاه گوساله را دزدید و در تاریکی شب همه‌ی آن‌ها را به ساحل آلفوس رسانید. سرآخر آپولن به اصل ماجرا پی برد. او را دستگیر کرد و با خود به کوه المپ نزد زئوس برد. زئوس به همراه ایزدان دیگر وقتی که حال و روز هرمس نوزاده را دیدند، همگی به خنده افتادند. با تمامی این احوال زئوس به هرمس دستور داد که گوساله را بازگرداند.[4]

در تمامی افسانه‌هایی از این دست رابطه‌ای شبانی بین شخصیت‌های افسانه پا می‌گیرد. زیرا همه‌ی آن‌ها به کار گله چرانی اشتغال دارند و آنجا که اوضاع را مناسب ببینند از رمه‌ی همدیگر می‌دزدند.

در گزارش‌هایی که شاهنامه از شورش کاوه علیه ضحاک به دست می‌دهد، هنجارهای بیش‌تری از زندگی شبانان آشکار می‌گردد. به واقع در این شورش اتحادی از صنعت‌گران نوپای شهری با شبانان به چشم می‌آید. کاوه‌ی آهنگر که در این جنبش صنعتگران شورشی را رهبری می‌کرد، منافع گروه خود را آشکارا با ضحاک در تقابل می‌دید. اما چون گروهشان از توان و نیروی کافی برای دستیابی به قدرت بهره‌ای نداشتند، چهره‌ای شاخص همانند فریدون را به رهبری تمامی مخالفان ضحاک برگزیدند.

ضمن آنکه در گزارش شاهنامه، فریدون خود در نقشی از سرشبان ظاهر می‌گردد. به همین اعتبار فریدون با گرز‌ی گاوسر (یا گاوسار و گاوچهر) به میدان مبارزه پای می‌گذارد. فراتر از این موضوع آنکه فریدون را از کودکی گاوی به نام "برمایه" پرورانده بود:

همان گاو کِش نام برمایه بود / ز گاوان وِرا برترین پایه بود...
که کس در جهان گاو چونان ندید / نه از پیرسر کاردانان شنید[5]

به واقع گاو توتمی ماندگار برای تبار و خانواده‌ی فریدون شمرده می‌شد که به همین منظور گرزی با نقش سرِ گاو گروه ایشان را نمایندگی می‌کرد. فریدون بنا به گزارشی که فردوسی از او به دست می‌دهد، فرِ جمشید را نیز در اختیار داشت. جمشید همان کسی بود که ضحاک او را کشت و توانست با مرگ او به تخت شاهی دست یابد. گفتنی است که جمشید در اوستا همانند هرمس همواره با نقشی از ایزد چهارپایان پا به میدان می‌گذارد. به واقع فریدون می‌خواست در الگوگذاری از جمشید به جایگاه غصب شده‌ی او توسط ضحاک دست یابد.

از سویی دیگر در افسانه‌های ایرانی ضحاک نیز از هنجارهای شبانان چیزی کم نمی‌آورد. چنانکه لقب او را بیوراسب (هزار اسب) ذکر نموده‌اند. در گزارشی از اوستا او "صد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند" برای آناهیتا نذر کرد تا بتواند به فرِ کیانی دست یابد. [6] اما در نهایت از کار خویش بهره‌‌ای نگرفت.

با این همه در شورشی که علیهِ ضحاک سامان پذیرفت اتحادی از چوپانان به چشم می‌آید که قصد داشتند تا به رهبری فریدون، ضحاک را از تخت پایین بکشانند. آنان پیروزی پیکار خود را در این خیزش همگانی، در گروِ اتحاد و همبستگی با گروهِ کاوه‌ی آهنگر می‌دانستند. چنانکه پس از اتحاد و همراهی، درفش کاویانی نمادی برای ایشان قرار گرفت. گفتنی است که درفشِ مبارزان این جنبش با جنسی از نیزه‌ی آهنین، نام تبار و خاندان کاوه را نیز به همراه داشت. کاوه پیش‌بند آهنگری خود را که از چرم بود به همین درفش آویخت تا نمادی روشن برای اتحاد دو گروه شبان و آهنگر قرار گیرد:

از آن چرم کاهنگران پشت پای / بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد/ همان گه ز بازار برخاست گرد...
بدانست خود کآفریدون کجاست / سراندر کشید و همی‌رفت راست...
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی / به نیکی یکی اختر افگند پی...
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش / همی خواندش کاویانی درفش...
ز دیبای پرمایه و پرنیان / بر آن گونه شد اختر کاویان[7]

چوپانان بنا به ضرورت شغلی و حرفه‌‌ای، همواره به دور از توده‌های مردم به سر برده‌اند. تا جایی که در همین تنهایی عصا و نی بیش از هر وسیله‌ای به کارشان می‌آمد. آنان با عصا رمه‌ را به سمت و سوی دل‌خواه خویش هدایت می‌کردند. نی نیز به سهم خود وسیله‌ای بود که هر چوپانی بتواند دنیای درون خویش را در آوند‌های آن بدمد. بی‌تردید برای چوپانان دستیابی به نی چندان مشکل به نظر نمی‌رسید. چون در آبگیرها به نمونه‌هایی مناسب از آن دست می‌یافتند.

در افسانه‌های یونان، هرمس را جدای از نی مخترع چنگ نیز دانسته‌اند. اختراعی که همچنان خط و نشانی از زندگی شبانی را با خود به همراه داشت. او به همین منظور لاک‌پشتی را کشت و با چرم گاو، لاک آن را پوشانید تا سرآخر با روده‌ی گوسفند هفت تار برایش درست کرد. هرمس با آهنگ سحرآمیز همین چنگ ابتدایی بود که آپولن را به شوق و هیجان آورد تا دزدی او را برای همیشه به فراموشی بسپارد. سپس آپولن به جای عصای چوپانی، گرزی زرین به هرمس بخشید، که موقع چوپانی از آن سود جوید.[8]

بی‌تردید در قصه‌ها و افسانه‌های همه‌ی سرزمین‌ها عصا و چوب‌دستی چوپان در نمایشی تمثیلی عدالت را برای رمه تضمین می‌کند تا گوسفندان در چرای خویش از آسیب‌های احتمالی گرگ در امان بمانند. نمونه‌هایی از کارکرد افسانه‌ای چوب‌دستی را در داستان موسا و یا خشایارشاه نیز به کار گرفته‌اند. زیرا هر دوی آن‌ها (به گمان خویش) به اتکای عصا موضوع دادگری را بین مردم تعقیب می‌نمودند. همین عصا بود که قدرت و توان بی‌حساب خشایارشاه و یا موسای پیامبر را جهت اجرای دادگری به نمایش می‌گذاشت.

عصا یا گرز همان وسیله و سازه‌ای است که امروزه در دادگاه‌ها جایش را به چکش کوچکی می‌سپارد که آن را به دست رییس محکمه سپرده‌اند. چیزی همانند همان گرزی که آپولن به هرمس هدیه داد. فریدون نیز همواره در اوستا و یا شاهنامه همانند آپولن با گرز ویژه‌ی خویش ظاهر می‌گردد. در گزارش‌هایی که در اوستا انعکاس می‌یابد او با همین گرز بود که جهت اجرای دادگری ضحاک را به قتل رسانید. حتا گویا روزی سوشیانتِ زرتشت به منظور اجرای عدالت با همین گرز ظهور خواهد کرد.[9] به واقع قاضی‌های امروزی چوپانانی شمرده می‌شوند که انگار با اجرای عدالت می‌خواهند گروه‌های مردم را از دست گرگ‌هایی که به رمه‌های انسانی حمله می‌برند، رهایی بخشند.

در اکثر افسانه‌های یونان زئوس هم نقشی از سرشبان را به اجرا می‌گذارد. زئوس در یکی از این قصه‌ها به "ایو" دل باخت و برای اینکه همسرش "هرا" از موضوع آگاه نشود ایو را به شکل ماده گوسفندی سپیدرنگ در‌آورد. اما هرا که در خفا از موضوع آگاهی داشت از زئوس خواست تا این ماده گوسفند را به او ببخشد. هرا با همین ترفند ماده گوسفند را از زئوس گرفت و آن را جهت حفاظت به غولی به نام آرگوس سپرد که صد چشم داشت. ناگفته نماند آرگوس موقع خواب همچنان پنجاه چشم‌اش باز می‌ماند.

زئوس سپس به هرمس دستور داد تا آرگوس را بکشد. اما هرمس که از عهده‌ی کشتن آرگوس برنمی‌آمد، ابتدا با افسون آهنگِ نی، او را به خواب فروبرد و سپس به قتل رسانید.[10]

گوشه‌های روشنی از هنجارهای چوپانی ایزدان یونان با متن گزارش‌هایی از عهد عتیق نیز همپوشانی دارد. چون مناسبات اقتصاد شبانی آشکارا در رفتار اکثر کاهنان و پیامبران بنی‌اسراییل به چشم می‌آید. آنان زیرکانه به جای آنکه گره‌ای از کار فروبسته‌ی مردم بگشایند، تنها به فزونی گوسفندان و زاد و ولدِ چهارپایان خویش می‌اندیشیدند. همچنین این گروه از پیامبران و کاهنان چه بسا نقشی از سرشبان را برای گروه و قبیله‌ی خودشان به نمایش می‌گذاشتند که به منظور رقابت و برتری‌جویی، از دعوا و دشمنی با هم چیزی کم نمی‌آوردند. همان چیزی که لوط و ابراهیم را واداشت تا جهت پرهیز از جنگ و خون‌ریزی به همراه چهارپایان خود در جهت مخالف هم حرکت کنند.[11]

در همین راستا بسیاری از این پیامبران همانند سلیمان نبی به اسبان نیرومند خویش می‌بالیدند. حتا در جامعه‌ای می‌زیستند، که در آن انسان و چهارپا، هر دو کالایی برابر شمرده می‌شد. در کتاب پیدایش گفته می‌شود که ابراهیم همسر خود سارا را به عنوان خواهرش به فرعون معرفی کرد تا فرعون به سارا دل ببازد. فرعون نیز نادانسته شیفته‌ی سارا شد و "هدایای فراوانی از قبیل گوسفند و گاو و شتر و الاغ و غلامان و کنیزان به ابرام بخشید".[12]

گفته شد که نی و چوب‌دستی هر دو دست‌سازه‌ای شخصی برای شبانان به حساب می‌آمد که در قصه‌ها و افسانه‌ها از آن‌ها کارکردی شگفت‌آور و سحرآمیز انتظار داشتند. زیرا به تجربه دریافته بودند که نی با نوای خویش مردم را افسون می‌کند و چوب‌دستی نیز در کارکردی پیش‌گیرانه ظلم و ستم را از گوسفندان باز می‌دارد.

برخی اختراع نی را به افسانه‌ای از اسکندر مقدونی برمی‌گردانند که نظامی گنجه‌ای نیز در همین رابطه قصه‌ای را در اسکندرنامه نقل می‌کند. اما نظامی برای قصه‌ی خویش مستندات تاریخی نیز فراهم می‌بیند تا شاید بر بستری از قصه و افسانه، ذهن مخاطب او به پذیرش آن رضایت دهد. در این قصه آرایشگرِ اسکندر با دیدن سر او درمی‌یابد که اسکندر دو شاخ دارد. اما اسکندر تهدیدش می‌کند که نباید راز او را با کسی در میان گذارد. آرایشگر هم می‌پذیرد ولی در خفا به چاهی پناه می‌برد و از سرّ و راز اسکندر با چاه سخن می‌گوید. سپس از چاه نی‌ای می‌روید که چوپانی به آن نی دست می‌یابد و برای خویش وسیله‌ای فراهم می‌بیند که با آن بنوازد.

تا آنکه روزی اسکندر که از دشت می‌گذشت، صدای نی چوپان را شنید. ولی نی در کمال ناباوری راز پنهان اسکندر را برملا می‌کرد:

چنان بود آواز آن نی به راز / که دارد سکندر دو گوش دراز
شه از ناله‌ی نی چنان گرم گشت / که پولاد با خشم او نرم گشت[13]

آنگاه اسکندر پس از تحقیق و تفحص، از کیفیت ماجرا آگاه می‌شود. او ضمن تجربه و آزمون به پندی اخلاقی دست می‌یابد که گویا هیچ سرّی برای همیشه مخفی نخواهد ماند.

همان گونه که در این داستان دیده می‌شود استفاده‌ی از نی به عنوان آلتی برای موسیقی کار چندان پیچیده‌ای به نظر نمی‌رسد. چنانکه هفت بند از گیاه نی را می‌برند و شش سوراخ در آن ایجاد می‌کنند که یکی از این سوراخ‌ها بر خلاف سوراخ‌های دیگر در زیر آن‌ها قرار می‌گیرد. سپس با قراردادن سوراخ ورودی نی در فضای دو لب، بر آن می‌دمند. در حالی که انگشتان دو دست از پایین و بالا سوراخ‌ها را می‌پوشانند تا هوا را از منفذ دل‌خواه خویش به بیرون بفرستند. پیداست که نوازنده‌ی نی با همین تدبیر و تجربه به آهنگ مورد نظرش دست خواهد یافت.

جلال‌الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی را با بیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی در خصوص نی آغاز می‌کند. به همین دلیل برخی هیجده بیت آغازین مثنوی معنوی را که وصف حالی برای نی شمرده می‌شود، نی‌نامه نام نهاده‌اند. به واقع بلخی از جایگاه راوی، خود را در داستان‌های مثنوی انسانِ تنهایی می‌یابد که انگار همانند نی از جدایی نیستان ناله سر می‌دهد. اما در زبان‌حال او، این نی ضمن ناله‌اش هدفی را پی می‌گیرد که روزی بتواند به وطن اصلی خویش بازگردد.

از سویی دیگر همان گونه که در داستان نظامی دیده شد، نی سازه و وسیله‌ای فردی برای حرفه‌ی چوپانی به حساب می‌آید. اما بلخی در ابتکاری شخصی به رمز و راز این تمثیل دست می‌یابد و از آن در خصوص حل و فصل مشکل تنهایی انسان عارف زمانه‌ی خویش سود می‌جوید. عارفی که از سرِ تدبیر و چاره‌گری نمی‌خواهد به گم‌گشتگی و تنهایی‌ فلسفی‌اش در جهان هستی گردن گذارد.

در تمثیل‌گذاری مثنوی چنان به نظر می‌رسد که گویا نیِ چوپانان به سهم خود آلت و وسیله‌ای بیش نیست. ولی همین آلت و دست‌سازه بر پایه‌ی کارکرد خویش می‌تواند تنهایی و بیگانگی انسان را از او بازستاند. چنانکه در این تمثیل‌گذاری، نی به دلیل "نطق" و گویایی‌اش همسان و دوستی صمیمی برای نفس ناطقه‌ی انسان قرار می‌گیرد. انگار برای نی نیز همانند انسان لب و دهان و حتا حلق و حنجره‌ای فراهم دیده باشند تا بتواند از دوری وطن خویش (نیستان) شکوِه سر دهد.

پیداست که نفس ناطقه در تأویل و توضیح عارفان ایرانی همان نفسی است که ضمن سودجویی از خرد انسانی به جدایی خویش از نفس کل آگاهی کامل دارد و آرزوی بازگشت به سوی آن را در دل می‌پروراند. همچنان که جلال‌الدین بلخی از "حیوان ناطق" زمانه‌ی خویش جهانی انسانی را انتظار دارد، که گویا او همراه با تربیت عرفانی به این جهان انسانی دست خواهد یافت. بلخی می‌پنداشت که با چنین راهکاری سرآخر دوران تنهایی بشر پایان می‌پذیرد و نفس سرگشته‌ی انسان به اصل و وطن خویش باز خواهد گشت.

در ناخودآگاه بلخی با تقدیس نی بیزاری شاعر نیز از جامعه‌ی شهری آشکار می‌گردد. زیرا او به همراهِ دیگر عارفان زمانه‌‌اش از هنجارهای حکومتیان و یا مردمان عادی عصر و دوره‌ی خویش چندان شادمان به نظر نمی‌رسد. چنانکه با الگوگذاری از نی و هنجارهای شبانان، نادانسته و ناخواسته دوری از اطرافیان، جماعت انسان‌ها و مردم شهر را برای درمان دردهای فردی و اجتماعی لازم و واجب می‌بیند.

چنانکه گفته شد ادبیات شبانی در شاهنامه بیش از همه با نمایش شخصیت فریدون در دیدرس خواننده و مخاطب قرار می‌گیرد. زیرا فریدون با طرد و نفی ضحاک بر جایگاه غصب شده‌ی پادشاهی همانند جمشید می‌نشیند که پیش از او در حمایت از چهارپایان شهرت داشت. همچنین بنا به آنچه که در اوستا انعکاس می‌یابد جمشید تلاش‌های فراوانی به عمل آورد تا چهارپایان را از آسیب‌هایی که اهریمن برایشان فراهم می‌دید، نجات بخشد. همچنین فریدون را گاوی پرورانده بود که برمایه نام داشت. همین گاو بعدها توسط ضحاک کشته شد. ضحاک جدای از برمایه، پدر فریدون را نیز به قتل رسانده بود.[14] آنگاه که کاوه‌ی آهنگر سر به شورش بر‌داشت، چرمی را که وقتِ کار بر خود می‌آویخت بر نیزه‌ زد و از آن پرچمی برای شورشیان فراهم دید. فریدون نیز با گوهرهای فراوان پرچم کاوه را تزیین کرد. پرچمی که به درفش کاویانی شهرت یافت.

در استوره‌ی فریدون ضمن رمزگذاری از درفش کاویانی، استورگی چرم چهارپایان و نیزه‌ی آهنگری، چشمان هر خواننده و مخاطبی را می‌نوازد. انگار جنبشی که علیه ضحاک شکل گرفته بود، اتحاد سرشبانان و توده‌های صنعت‌گر زمانه‌ی خود را توأمان به همراه داشته است. به عبارتی روشن‌تر در این جنبش صنعتگران شهری به شبانانی که از دستگاه حکومت رضایت نداشتند، یاری ‌رساندند تا آنان بتوانند دوباره به قدرت باز گردند. چون پیش از فریدون، جمشید هم نقشی از سرشبان را برای مردمان زمانه‌اش به نمایش می‌گذاشت. برکنار ماندن کاوه از قدرت از آنجا ریشه می‌گرفت که تا آن زمان هیچ‌گاه چنین رسم و سنتی در کار نبوده تا صنعت‌گری را به سلطنت بگمارند. چون چیرگی اقتصاد و حرفه‌ی شبانی در جامعه نیازی را در همه‌ی مردم برمی‌انگیخت که بنا به سنتی همیشگی همچنان یکی از شبانان را بر اریکه‌ی قدرت بنشانند./
_________________________

[1] - فردوسی، ابوالقاسم: شاهنامه، تصحیح ژول مول، تهران، امیرکبیر، چاپ سوم، ج.5، پادشاهی اشکانیان بیت73و74.
[2] - ژیران، فلیکس: اساطیر یونان، ترجمه‌ی ابوالقاسم اسماعیل پور، تهران، کاروان، 1381، ص 129.
[3] - پیشین.
[4] - پیشین.
[5] - شاهنامه‌ی فردوسی بر پایه‌ی چاپ مسکو: تهران، هرمس، چاپ چهارم، جلد اول ص31.
[6] - اوستا: آبان یشت، 31-29/5.
[7] - شاهنامه: پیشین، ص36.
[8] - ژیران، فلیکس: پیشین، ص126.
[9] - اوستا: زامیاد یشت92/19.
[10] - ژیران، فلیکس: پیشین، ص69.
[11] - پیدایش: 9-5/13.
[12] - پیشین: 16/12.
[13] - نظامی، الیاس بن یوسف: خمسه، تهران، هرمس، 1385، ص 1039(اسکندرنامه).
[14] - شاهنامه: پیشین، ص32-31.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد