در داستان عبيد، گربه به دليل مسلمانیاش كه از ارتباط آن با ايزد آسمانی نشان میيابد، همچون كاهنان و يا پيامبران نمايهای از ايزدیْ زمينی را به اجرا میگذارد. همچنان كه يكتایی او در داستان نيز چنين رويكردی را تسهيل میبخشد. ولی چون يكتایی و ايزدی او بر عرصهی زمين، پشتوانهی مردم را به همراه نداشت، به ناچار وجاهت خود را با سودجویی از گزارههای وهمآلودِ آسمانی به سامان میبَرَد. در نتيجه گربه برای برآوردن نياز خويش در قتلعام نوع و سردهی موش، سياستی بهتر از تظاهر به اعتمادسازی سراغ ندارد. اما در فرآيند داستان، اعتمادی كه دروغ و تظاهر را پشتوانهای برای خويش میگذارد، در رويارویی با واقعيتهای جامعه، به راحتی ازهم می گسلد. | |
تنديسهایی از ميترای گاوْاوژن به يادگار مانده كه او را سوار بر گاوی نشان میدهد كه قصد قربانیكردن آن را دارد. در همين تنديسها بين پاهای گاو، تصويری از موش، مار و كژدم را نيز نگاريدهاند. در تمامی اين نگارهها همين نقشمايهها را با وضوح و روشنی به كار میگيرند چنانكه جانَمایی آنها موقع قربانیكردن گاو، ديدگاههای ضد و نقيضی را بازتاب میدهد.
موش، مار و كژدم لااقل در زيستن بين لايههای زيرين زمين از زندگی همسانی سود میجويند. تا جایی كه شگفتی زندگی آنها اعجاب انسانهای نخستين را برمیانگيخت. زيرا موش و مار هر كدام سازههای ويژهای را در دل خاك سامان میبخشند و در ارتباطهای درون گروهی و برونبخشینيز ساز و كار به خصوصی را میشناسانند.
انسان نخستين بنا به چرخهی نوزایی در طبيعت، به پندارهای دست میيافت كه بر پايهی آن میپنداشت لايههای درونی زمين را از جانْمايهی زندگی و حيات انباشتهاند. او به همين اعتبار به بازتولد و زندگی دوبارهی انسانهایی كه پس از مرگ به خاك سپرده میشدند، باور داشت تا آنكه در زمانهای ديگر زندگی خويش را از نو آغاز نمايند. بر پايهیاين ديدگاه ضمن پايان گرفتن حيات در اين جهان، زندگی دوباره همچنان در لايههای زيرين خاك ادامه میيافت. اما پندارهای ديگر، ساز و كاری را به كار میگرفت كه بر اساس آن تخمه و روان گاو را پس از قربانی كردن به ماه میبردند تا آن را بعد از غنیسازی به منظور باروری و نوزایی، دوباره به زمين بازگردانند.[1]
به نظر میرسد با جانَمایی مار، موش و كژدم در تصوير قربانیكردن گاو، آنان به دنبال كسب جاودانگی از تخمه، خون و يا روح گاو، آمادگی خود را به نمايش میگذارند. از سویی ديگر همسانیهای فراوانی بين ايزدان زيرزمينی با همين جانوران به چشم میآيد. زيرا گسترهی زمين محيطِ ناامنی را برايشان فراهم میديد كه گشت و گذارشان را بر كرهیخاكی به مخاطره میكشانيد. در نتيجه آنها ضمن ارتباط محتاطانه با پهنهیزمين، طبقات و اشكوبههای زيرين آن را مأمن و پناهگاهی شايسته و مناسب برای خود می يافتند.
در آيين زردشتی چنين نقشمايهای از موش را به "خَرْفستران" میسپارند چون آنان بخشی از نيروهای اهريمنی به شمار میآيند كه در نهانگاههای درون زمين سكنا میگيرند تا در فرجه و فرصتی مناسب با برآمدن از سوراخهايشان به انسان زيان رسانند. چنانكه در فرشكردِ سوشيانتی با تودههایی از فلز مذاب، همين سوراخها و گودالها را پر میكنند تا برای هميشه به زندگانی خرْفستران پايان بخشند.
ولی بين اين جانوران و ايزدان زيرزمينی همسانیهای فراوانی مشاهده میگردد. زيرا به نظر میرسد ايزدان زيرزمينی همه دورههایی از زندگانی خود را بر روی زمين سپری نموده باشند تا ضمن تنازع با ايزدان زمينی به نهانگاههای خويش در دل زمين كوچيده باشند. همچنان كه سيزيف، جمشيد، هادس و پرسفون به روشنی چنين گذار و گزارهای را به انجام رساندهاند.
در همين راستا جلالالدينمحمد بلخی (604- 672هق.) هم بر خاستگاه خاكی موش تأكيد میورزد تا بنا به ديدگاه و مشربِ عرفانی خويش موش را فرومايه و بیارزش بخواند:
موش گفتم زآنكه در خاكست جاش / خاك باشد موش را جای معاش
راهها داند ولی در زير خاك / هر طرف او خاك را كردست چاك
نفس موشینيست الا لقمهْ رنْد / قدر حاجتْ موش را عقلی دهند[2]
منطق عرفانی بلخی او را به نتيجهای قياسی سوق میدهد تا بر پايهی آن در دنياییاز دَوْر و تسلسُل، به سامانهای از "عقل" گردن گذارد، كه طبقات زيرين خاك را تا افلاك در مینوردد.اما با چنين نگاهی به پديدهی عقل، موش نيز بنا به نياز خويش كمترين مقدار و مايه را از خرد در اختيار میگيرد!
ولی گربه به دليل زيستن بر روی زمين و دشمنی طبيعی با موش بنمايهی ويژهای از ايزدان زمينی را به اجرا میگذارد كه چه بسا از خاستگاهِ "جانور- ايزد"ی خود بهره میگيرد. چنانكه بين اقوام مختلف گربه را از جايگاه توتمی ارزشمند میستودند. حتا گفته میشود در مناطق جنوبی مصر از هزاران سال پيش از ميلاد گربه را میپرستيدند و به همين منظور برای او پرستشگاه و ايزدكدهی ويژهای میساختند. همچنان كه مردم در اين پرستشگاهها به ايزدِ گربه نياز میبردند و حاجت میجستند.[3]
"تبری" نيز در تاريخ خويش گزارش مینمايد كه مردم زمانهی تالوت (طالوت) به تابوت (صندوقعهد و يا صندوق الواح) نياز میآوردند تا آرامش آنان تأمين گردد.[4] چنانكه قرآن چنين گزارهای را تأييد مینمايد و بر دردزدایی (سكينه) تابوت و يا صندوق عهد اصرار و ابرام میورزد.[5] در ضمن تاريخ تبری مینويسد كه تابوت (صندوق) ياد شده، با سرديسی سنگی از سر گربه تزيين شده بود. اما در روشنای گزارش تبری، به درستی رفتار آيينی عِبريان (بعدها بنیاسراييل) در ستايش گربه انعكاس میيابد. همچنان كه به منظور برگزاری مراسم آيينی ايزدكدههایی را برايش فراهم ديده بودند.[6]
همچنين در موش و گربهی عبيد زاكانی (فوت 772ق.) نقشمايههای روشنی از جانَمایی آيينی گربه و موش را میتوان بازيافت كه از نقشآفرينی طبيعی آنها در افسانههای ايرانی حكايت دارد. چنانكه عبيد دانسته و يا نادانسته از الگوگذاری آن در داستان موش و گربه بهره میگيرد. تا جايی كه موش بنا به طبيعت خويش در نهانگاهها پناه میجويد اماگربهی عابدْ ضمن نمايش مسلمانی خويش دشمنی با موش را هدف میگذارد و به موش حمله میبرد و با كشتاری بیامان از گروه موشان، آنان را تا پناهگاهشان میتاراند. چرا كه فقط پناهجویی در سوراخهای زير زمينی، رهایی موشان را تضمين مینمود.
در داستان عبيد، گربه به دليل مسلمانیاش كه از ارتباط آن با ايزد آسمانی نشان میيابد، همچون كاهنان و يا پيامبران نمايهای از ايزدیْ زمينی را به اجرا میگذارد. همچنان كه يكتایی او در داستان نيز چنين رويكردی را تسهيل میبخشد. ولی چون يكتایی و ايزدی او بر عرصهی زمين، پشتوانهی مردم را به همراه نداشت، به ناچار وجاهت خود را با سودجویی از گزارههای وهمآلودِ آسمانی به سامان میبَرَد. در نتيجه گربه برای برآوردن نياز خويش در قتلعام نوع و سردهی موش، سياستی بهتر از تظاهر به اعتمادسازی سراغ ندارد. اما در فرآيند داستان، اعتمادی كه دروغ و تظاهر را پشتوانهای برای خويش میگذارد، در رويارویی با واقعيتهای جامعه، به راحتی ازهم می گسلد.
در گزارههای داستان عبيد، گروه موشان به درستی خاستگاهی مردمی را به نمايش میگذارند. همچنان كه از ايزدان زيرزمينی چنين نقشمايهای به اجرا گذاشته میشد. چون ايزدان زيرزمينی در لايههای زيرين زمين، هدفی را به سامان میبردند كه ضمن آن آيندهی انسان را رقم زنند، چنانكه داستان عبيد نيز چنين هدفی را به پيش میبرَد. با همين رويكرد عبيد ضمن سادهگویی، از زبانی نمادين و مردمی سود میجويد تا آنچه را كه در دل می پروراند به آسانی با مردمان زمانهاش در ميان گذارد. مردمی كه همسو با موش از ترس گربههای روزگارشان در نهانگاهها پناه میجويند. ولی دولتمداران و دينمردان زمانه به اتكای مسلمانی و يا باورهای آسمانی از كشتار آنان هيچ اِبایی ندارند تا گذران زندگانی و معيشت دنيایی خويش را فراهم بينند.
بنا به گزارههای داستان، گربه از پادشاهان تحت سلطهی خويش ياری میستاند تا با توسّل به نيرنگ و فريب، سركوب و كشتار موشان را به انجام رساند. ضمن آنكه در گروه موشان، هر چند موش يگانهای، جامعهی موشان را هدايت و راهنمایی مینمايد، ولی آنان جمعيت يكدست و همگونی را به نمايش میگذارند. زيرا چنين رويكردی به روشنی از صفبندی نيروهای مردمی به منظور تقابل و رويارویی با پادشاه(گربه) انعكاس میيابد.
همچنين عبيد به تعمّد مكان داستان را منبر و مسجد میگذارد تا هرچه بيشتر و بهتر به داستان خويش واقعيت بخشد. اما اين مسجد، مسجد خاصی را هدف نمیگيرد. بر اين اساس بايد پذيرفت كه گزارههای او فقط در محيطی همچون "مسجد" اتفاق میافند. زيرا گربه دانسته و آگاهانه، جهت جلب اعتماد مخاطبانش از مسجد سود میجويد. در عين حال با هدف اعمال حاكميتِ آيينی، مسجد مكان و خاستگاه مناسبی شناسانده میگردد. چون به ظاهر او از همین جايگاه خواهد توانست اعتبار فرهنگی و سياسی خود را به همگان بباوراند.
بر گسترهی چنين ديدگاهی، "گربهی عابد" عبيد ضمن همپوشانی لازم، با گربهی نمازگزار حافظ همخوانی دارد. چنانكه حافظ با اشاره و كنايهای تاريخی گربه را "كبكِ خوشْ خرام" مینامد:
ای كبك خوش خرام كه خوش میروی به ناز/ غرّه مشو كه گربهی عابد نماز كرد[7]
اما گربهیعابد كه بنا به اشارهی حافظ به خوشی می خرامد كسی جز اميرمبارزالدين (فوت765ق.) نمیتواند باشد كه عبيد در روشنای داستان خويش با ايهام، از او نام میبرد:
موشكان جمله پيش میرفتند / تنشان همچو بيد لرزانا
ناگهان گربه جَست بر موشان/ چون مبارز به روز ميدانا
پنج موش گزيده را بگرفت / هر يكی كدخدا و ايلخانا
دو بدين چنگ و دو بدان چنگال / يك به دندان، چو شير غرّانا
آن دو موش دگر كه جان بردند / زود بردی خبر به موشانا ...[8]
گزارش عبيد از آفرينش داستان موش و گربه، پشتوانهای از تاريخ را وثيقه قرار میدهد تا به تكرار خود در تمامی دورههای تاريخی تأكيد ورزد. تكراری كه با نمايشی از طنز و مضحكه، ضمن خندهای عمومی همچنان شگفتی مردم را برمیانگيزد. [9]
تيرماه نود
[1] - وزيدگيهای زادسپرم: نگارش فارسی، آوانويسی، يادداشتها، واژهنامه، تصحيح متن از محمدتقی راشد محصل، تهران پژوهشگاه علوم انسانیو فرهنگی، چاپ دوم، 50/3.
[2] - جلالالدينمحمد بلخی: مثنوی معنوی، بسعی و اهتمام رينولد الين نيكلسون، تهران، اميركبير، چاپ شانزدهم، 3271- 3273/2.
[3] - هال، جيمز: فرهنگ نگارهها و نمادها در هنر شرق و غرب: ترجمة رقيه بهزادی تهران، فرهنگ معاصر، چاپ دوم، ص89.
[4] - طبری، محمد بن جرير: تاريخنامة طبری،گردانيده منسوب به بلعمی،به تصحيح و ترجمةمحمد روشن، تهران، سروش، جلد اول ص287.
[5] - قرآن: 248/2.
[6] - هال، جيمز: پيشين.
[7] - حافظ، شمسالدينمحمد، ديوان، تصحيح ابوالقاسم انجوی، تهرانشهاب ثاقب، 1382، غزلها حرف دال.
[8] - عبيد زاكانی، عبيدالله: كليات عبيد زاكانی، تصحيح و تحقيق و شرح پرويز اتابكی، تهران، زوّار، چاپ سوم، ص361.
[9] - با تأويل از جملهی آغازين "هيجدهم برومر لویی بناپارت" اثر ماندگار كارل ماركس.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد