logo





تجاربی تلخ از اوپوزیسیون سیاسی و فرهنگی ایرانی در برونمرز

دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳ - ۰۱ دسامبر ۲۰۱۴

میرزاآقا عسگری. مانی

mani-s.jpg
برای من بسیار پذیرفتنی تر است که در نبردی رویاروی و نابرابر با رژیم داعشی جمهوری اسلامی کشته شوم تا با اوپوزیسیون برونمرزی آن حکومت کار سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کنم. شاید این تجربه بسیارانی همچون من هم باشد. به باور من هنوز و پس از ۳۵ سال، مخالفین برونمرزی از رسیدن به جبهه ای فراگیر و کارا در برابر آن حکومت بسیار دورند. این را رخدادها در مناسبات جناح های چند دهگانه ی اوپوزیسیون نشان داده است. اینان بیش و پیش از آن که به یکدیگر نزدیک شوند دچار پراکندگی، ضدیت، رقابت و خنثی کردن یکدیگرند. البته نه تمامیت اپوزیسیون مشمول این داوری است و نه تمامی افرادی که با این نام در برونمرز شناخته شده اند. برای جلوگیری ازسوء تفاهم همینجا بنویسم که گرچه کورسوی امید، هیچگاه در اوپوزیسیون خاموش نشده، اما وزنه اختلافات و رقابتها بسیار سنگین تر بوده و هست.

ما همه به امید زنده ایم چون آدم ناامید پیشاپیش مرده است.

جگر زلیخایی بنام «اوپوزیسیون سیاسی»

اما برگردم به تجاربی که طی سی سال گذشته در میان بخشهای گسترده ای از اپوزیسیون داشته ام. این تجارب هم فردی هستند، هم گروهی. این تجارب از راه دیده ها، شنیده ها و خوانده هایم نیز به دست آمده اند.

وقتی به آلمان رسیدم دیدم و دریافتم که گروههای چپ و راست ایرانی در دانشگاههای آلمان ، بویژه در بساط میزهای کتابشان سرگرم زد و خورد های سیاسی و حتا فیزیکی هستند. بارها دیدم و شنیدم که در این زد و خوردها یکدیگر را زخمی و لت و پار هم می کردند. هرکس و هر گروه سیاسی، فرد و گروه های متقابل را مسبب شکست «انقلاب توده های زحمتکش و خلقهای قهرمان ایران» می دانست. در آنزمان کمتر دیدم فرد یا گروهی، اندک تقصیری را متوجه خود بداند! آنان میزهای کتاب یکدیگر را به هم میزدند، کتابها را بر سر و روی یکدیگر می کوفتند و با فریادهای بلند به هم دشنام سیاسی یا ناموسی میدادند. گاهی این نزاعها بسیار وحشتناک و متاثرکننده بود. اکسیونهاشان، اقداماتشان، گردهمایی هایشان همه و همه جدا و فرقه ای بود.

حتا در یکی از این سازمانهای سیاسی که من آنزمان هوادارش بودم نیز دوسه جناح با عقاید گوناگون و تحلیلهای متفاوت در حال نبرد ایدئولوژیک بودند! حتا در میهمانی های خصوصی شان نیز، بیشتر هم اندیشان جناحی شان حضور داشتند. در اینگونه دیدارها تا جایی که ممکن بود علیه افراد جناح های دیگرشان سمپاشی میکردند!

در این 35 سال هزاران مقاله و تحلیل سیاسی و افشاگری گروه های «اپوزسیون» علیه یکدیگر منتشر شده. چپ علیه راست، مصدقی علیه شاهی، مذهبی علیه سکولار، اصلاح طلب علیه دگراندیش، بنیادگرا علیه نواندیش، پرچم داس و چکش علیه پرچم شیر و خورشید، پرچم الله علیه پرچم سه رنگ، موافقان نظام سلطنتی علیه مخالفان، هواداران جمهوری علیه مخالفان و...

با همفکری چند نفر از دوستانم یک جریان سیاسی و فرهنگی راه انداختم با نام «انجمن آرای ایران». برآن بودیم که با ادبیات و هنر نمی توان تغییری در ایران ایجاد کرد ، باید وارد عمل شد! یکسال بشدت و تنگاتنگ برای سامان دادن به آن کار کردیم. از همان آغاز، اختلاف، دو بهم زنی و زیاده خواهی ها آغاز شد. هرکسی برای پیوستن به آن انجمن، پیش شرطهایی داشت. یکی میگفت من نماینده فلان خلقم و باید در ایران آینده امتیازات بیشتر و ویژه ای به آن «خلق» داده شود و گرنه قهر می کنم و میروم! (ورفت!) دوسه نفر هم آمده بودند ببینند سرمایه و پولی به دست ما داده اند تا کاری کنیم؟! اگر چنین است سهیم شوند! خبری نبود. رفتند. یکی دو نفر آمده بودند به عنوان متقاضی عضویت، تا مثلا «نفوذی» باشند و ببینند ما کی هستیم و چند نفریم و میخواهیم چکار کنیم؟! اطلاعاتشان که تکمیل شد، رفتند! و تجاربی دیگر که نوشتنشان را باید به یک رمان نویس حرفه ای سپرد! چکیده سخن این که آن انجمن که با اینگونه کارها، آدمها و برخوردها میانه ای نداشت تدریجا آب رفت و پس از چندسال خاموش شد و مرد!

در این سالهای اخیر دوباره خام شدم و به یک جریان نوبنیاد سیاسی نزدیک شدم. طی سه ماه رابطه از دور و نزدیک دیدم که یکی دو نفر از مسئولین آن، امثال من را چون خرگوشهای خوش خوراکی میدانند که باید توسط آنها بلعیده شویم. یا فکر میکردند من و همانندانم بره هایی هستیم که باید چوپانی آنها را بپذیریم. از این یکی هم دور شدم تا دوباره کی باشد انگشت در سوراخی فروکنم که بارها از آنجا گزیده شده ام!

نبرد اینان در تصرف مدیا و بویژه رسانه های تصویری خودی و بیگانه بسیار مضحک و در بسیاری موارد همراه با کلاشی و کلاه برداری یا توطئه و باندبازی بود. خیلی از رسانه ها بارها و بارها میان گروههای سیاسی رقیب دست به دست شدند و این داستان هنوز هم ادامه دارد!

باید بگویم که بودند و هستند افراد یا جمع های کوچک و متمرکزی که در مجامع جهانی به دور از جنجال، کارهای ارزشمندی در افشای نقض حقوق بشر در حکومت اسلامی در ایران را سازمان دادند، مقاله های روشنگرانه ی خوبی نوشتند. حتا برخی شان به دست تروریستهای حکومت اسلامی کشته شدند. اما سازمانهای سنتی و شناخته شده، اغلب در همان لاک خودمحوربینی، خودبرتربینی و سکتاریستی خود باقی ماندند و تا به اکنون هم به خنثی کردن یکدیگر ادامه میدهند.

به باور من تنه اصلی این «اپوزیسیون»، کمتر ربطی به براندازی جمهوری اسلامی دارد. نه این که نمی خواهد، بل که نمی تواند! بسیاری ازافراد، جستجوگر پاسخی فردی هستند به پرسش وجدان اجتماعی که «چرا کاری نمی کنید؟ مملکت تباه شد!» و برخی از آنان بفکر دوختن کلاهی برای خود از این نمد پوسیده هستند. پر پیداست که اندک شماری هم آدمهای شریفی هستند که به امید رهایی مام میهن، راه گم کرده و وارد جریانات زودگذر شده اند. تجربه نشان داده که چنین ایران یارانی پس از سرخوردگی از سازمانهای اوپوزیسیون، مایوس و غمگین به دنیای خود برمیگردند و راه مبارزۀ فردی را در پیش میگیرند که معمولا نتیجه ای چشمگیر نخواهد داشت.

چالاب های فرهنگی و ادبی!

سوای سیاسی کاران، حتا بین افراد اهل «فرهنگ،ادب و هنر» هم بجای رقابت سالم، تخریب شخصیت رقیب امری نسبتا رایج بود و هنوز هم هست!. اینان هرکدام خود را شاعر یا هنرمند بزرگ انقلاب خلقهای ایران میدانستند که حالا مصادره شده و شکست خورده بود. بنابراین برسرجایگاه و پایگاه خیالی و گاه مضحک، به ترور شخصیت یکدیگر، بدنام کردن رقبا و بیرون کردنشان از صحنه می پرداختند. من با چندین و چند تا از این گونه افراد روبروشده ام. با گذشت سی سال از آن زمان، اکنون که هریک به راه سیاسی، اجتماعی و ادبی خود رفته ایم ، هنوز هم این نبرد با شمشیرهای چوبین و شکسته ادامه دارد. گرچه نه بشدت قبل.

در بیست و پنج سال نخستِ گریز ناگزیر ایرانیان به برونمرز،- به علت نبود ابزار امروزین ارتباطات مانند رسانه های صوتی، تصویری و اینترنتی، و نبود امکان رفت و آمد به ایران،- برگزاری شبهای شعر و سخن امری رایج بود. ایرانیان تبعیدی و مهاجر نیاز نیرومندی به چنین شبها و گردهمایی ها داشتند. با این همه، برگزارکنندگان و علاقمندان این گردهمایی ها با یکدیگر اختلاف نظرهای سیاسی شدیدی داشتند. مخالفین نظری و سیاسی گروه دعوت کننده به جلسات آنها نمی آمدند و اینان هم به جلسات آنها نمی رفتند! البته این پایان کار نبود. اینها علیه برنامه ها، شاعران و نویسندگان دعوت شده، تبلیغات مسموم و سمپاشی های عجیبی میکردند. اینجا و آنجا اگر دستشان می رسید، شبهای فرهنگی، هنری و ادبی را هم به هم می زدند. پنداری انصار حزب الله تهران به خارج منتقل شده، در دهها گروه سرگرم جهاد سیاسی و فرهنگی هستند.

در کانونهای فرهنگی نیز جنگهای داعشی علیه یکدیگر رواج داشت و این آشوب گریها و ترور شخصیت ها جزئی از سجایا و صفات انقلابی اینگونه افراد و گروهها به شمار می آمد. پشت سر اغلب کانونهای فرهنگی، سازمانها و جناح های سیاسی سنگر گرفته بودند و با تمام قوا می جنگیدند! عملکرد سازمانهای سیاسی در برخی از کانونها مانند کانون نویسندگان ایران در تبعید بگونه ای شبح وار و نامرئی صورت میگرفت. آنان در چنین نهادهای صنفی یا فرهنگی، حضوری بسیار جدی و تعیین کننده داشتند و جنگ نیابتی شان برای تصرف سنگرهای کانون را به شاعران و نویسندگانی سپرده بودند که هوادار یا عضوشان بودند. این را که امروز این کانون از این مراحل گذشته یا نه باید در کارنامه سالهای اخیرش جستجو کرد.

یادم نمی رود حدود بیست نفر از اعضاء «شورای هنرمندان و نویسندگان» وابسته به حزب توده، نامه ای به کانون نویسندگان در تبعید نوشتند. آنان می خواستند بطور دسته جمعی از شورا استعفا داده به کانون بپیوندند. من نیز در میان آن گروه بودم. نامه ای نوشتیم، امضا کردیم و برای یکی از مسئولین آنزمان کانون در تبعید فرستادیم. او به فرستادۀ ما گفته بود« شرط اش این است که توبه کنید!» برخورد او و بهره گیری اش از واژه «توبه» که دقیقا فرهنگ وشیوه حکومت آخوندی بود، گروه ما را از پیوستن به کانون منصرف کرد. ما از شورا بریده بودیم. بنابراین هریک راه خود را رفتیم و سالها طول کشید تا برخی از ما به کانون در تبعید بپیوندیم. گرچه تقریبا همه آن افراد پس از چند سال تجربه کانون از درون، از آن بیرون رفتند و به آن پشت کردند!

نشریات و رسانه های معدود و محدود اپوزیسسیون هم فقط ویژه «خودی ها» بود. هر جریان سیاسی، شاعر و هنرمند خود را اعلاء علیین می دانست و دیگران را به هیچ میگرفت! دنیای کوچک و منقبض سیاسی کاران در برونمرز به سلولهای ریزتر اما نسبتا امن و خودی تبدیل شده بود و هر گروهی، سر در لاک خود فروبرده، لاک خود را گنبد گیتی می دانست!

همزمان، در چالاب کوچک ادبیات و هنر تبعیدیان، چند صد شاعر، نویسنده، هنرمند روی هم انبار شده بودند و در آن تنگنا و تنگجا مانند ماهیان افتاده برخاک غلت و واغلت میزدند. «طبیعی» بود که هرکس بکوشد دیگران را از چالاب بیرون بیندازد تا جای بیشتری برای خود بگشاید. ماهی های کمی بزرگتر، ماهی های کوچکتر را طرد و منزوی میکردند! نامداران گذشته ما جوانان تازه آمده را به بهانه دگراندیشی نمی پذیرفتند. شاید می ترسیدند مبادا جوانترها رشد کنند و جای آن «غولهای عظیم» در بطری فروشده را بگیرند! بارها شنیدم و دیدم و خواندم که چندتنی از آن غولهای مضحک، برای نابود کردن من، دست به قلم بردند و یا با نام مستعار علیه من نوشتند. یکی دوتاشان بی شرمانه از نزدیکان خود خواسته بودند که نوشته های آنان را بنام خودشان منتشر کنند! در چنین مواردی، برخی از این روشنفکران، ادیبان و هنرمندان، نمی خواستند مسئولیت نوشته ها، کردارها و گفته های خود را برعهده بگیرند و احیانا هزینه اش را پرداخت کنند! البته همان چماقداران ادبی در دیدارهای حضوری چنان قربان صدقۀ من و شعرم میرفتند که امر بر خودم هم مشتبه میشد!

در آن سالها من در بسیاری از جُنگها و نشریات برونمرزی ممنوع القلم بودم! اگر سردبیری جسارت به خرج میداد و شعری از من چاپ میکرد با سرزنش و انتقادهای تند پنهان و آشکار برخی از آن جماعت روبرو می شد! حتا آقای عبدی کلانتری سردبیر یکی از این ماهنامه ها با نام مستعار علیه من و چند شعری که از من چاپ کرده بود مطالب تندی نوشت. ایشان که بعدها تغییراتی در نگاهش به زندگی و ادبیات بوجود آمد، آن موضوع را افشا کرد و از مردم و من پوزش خواست.

یکی از «شاعران» که من در نقدی کتبی به یکی دو تا از شعرهایش انتقاد کرده بودم سالها سردبیر ماهنامه آرش بود. در همه آن سالها من نه تنها در آنجا ممنوع القلم بودم بل که خود او در بخش نامه های خوانندگان، با نام مستعار علیه من سمپاشی میکرد! پس از رفتن او از آرش، مدیر آن ماهنامه جزئیات کردار و رفتار او در این رابطه را برای من بازگو کرد. این نوع برخورد ویژه او تنها نبود. چند تن دیگر هم رفتاری کاملا مشابه با او در نشریات و نهادهای دیگر نسبت به من داشتند! اکنون که یکی دو دهه از آن زمانها گذشته، به عیان می بینیم که هیچ یک از آنها نتوانستند با آن گونه توطئه ها برای خود جایی در شعر و ادبیات بازکنند.

مدتی بود نشریه الکترونیکی «ادبیات و فرهنگ» را در اینترنت راه انداخته بودم. این نخستین نشریه اینترنتی بزبان فارسی و وبژه ادبیات و فرهنگ بود. در طی چندسالی که مسئول و سردبیر آن نشریه بودم رذالتی از بخشی از «شاعران و نویسندگان» دیدم که براستی حیران ماندم. باوجودی که من درمیان همین جماعت و آن جامعه بیمار بزرگ شده بودم اما سطح فرومایگی آنان چنان بود که می پنداشتم از کره ای دیگر روی زمین پرتاب شده ام و برای نخستین بار است که بشر را تجربه میکنم! آنان دائما با من تماس خصوصی میگرفتند و علیه یکدیگر میزدند. کار آنچنان بالاگرفت که آن نشریه را بستم تا از لجن زار چنان آدمهایی به دور بمانم و بکار خودم بپردازم!

یک دوره به عنوان «عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران در تبعید» انتخاب شدم. بازهم باندبازیها، زدو بندها و توطئه های فردی را از نزدیک و تنگاتنگ تجربه کردم. ناگزیر شدم از آن «منصب» و از کانون استعفا بدهم و به خودم و کار خودم بپردازم.

دوسه سالی است که یک رادیوی اینترنتی راه انداخته ام تا به گمان خودم تریبونی مستقل باشد برای روشنگران ایران و صدای یاریگرانِ رنسانس فرهنگی ایران. از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان؟ روزی نیست که برخی از همکاران این رادیو علیه دیگر همکار یا همکاران سمپاشی نکنند! هریک از اینان خود را برتر از دیگران می داند. حتا گاه علنا میگویند «اگر فلان کس در رادیو برنامه داشته باشد من نیستم!» و یا «بابا چرا این آدم را بهش تریبون داده ای. ولش کن! بندازش بیرون وگرنه نام خودت هم خراب میشود!» اگر جواب بدهم «دراین رادیو هرکس مسئول گفته های خودش است» جواب میدهد «من دلم برای تو می سوزد چون دوستت دارم!» و من که مانی ام میدانم که اینگونه افراد هرگز مرا دوست نداشته و نمی دارند. البته سن من هم از نیاز به چنین «دوست داشتن هایی» گذشته است. و به خوبی و به کرات دریافته ام که اینگونه افراد، دروغگویانی بیش نیستند! بازهم برای «رفع سوء تفاهم» بگویم که منهم گویا یکی از اینانم، یا یکی از اینان شده ام، یا بزودی یکی از اینان خواهم شد! اپوزیسیونی مدعی و دماغ سربالا اما تنها و درمانده. مغرض، حسابگر، موج سوار، ساده انگار، زرنگ، حیله گر و در مواردی هم پاکباخته، شجاع، خردمند و حقیقت گو. این است تصویری که من می توانم از این اپوزیسیون ارائه دهم.

بخشهای وسیعی از افراد و جریانات اپوزیسیون منش و «فرهنگی» شبیه به مخالف خود یعنی جمهوری اسلامی در ایران دارد. اینان نیز خودمحوربین، خودبرتربین، انتقادناپذیر، باندباز و گروه گرا هستند. اینها نیز دیگران را به خودی و غیرخودی بخش کرده اند و در بیشتر مواقع، آب در هاون میکوبند و غربالشان از دریای مخالفان خالی بیرون می آید.

بر این باورم که تجارب سی و پنج سال اپوزیسیون چپ، راست و میانه ایرانی در برونمرز دانشگاه خوبی است برای مردم در ایران که هرچه زودتر باید از آن فارغ التحصیل شده بیرون بروند! وخودشان آن رژیم داعشی و تبهکار را سرنگون کنند. شایسته است اپوزیسیون هر حکومتی در درون کشورش شکل بگیرد. چشم دوختن به بخشهایی از اپوزیسیون برونمرزی تباه کردن نیروی بالقوه ملی در درون ایران است. شاید افراد یا بخشهای سالم این اپوزیسیون هم بتوانند به عنوان گروهانی از نیروهای پشتیبان درخدمت ارتش بزرگ تغییردهنده درایران باشند. نیروی تحلیل نایافتنی برای برانداختن حکومت اسلامی در ایران، در خود ایران است. آن مردم استعدادهای لازم و توان و ترفندهای لازم برای تغییر را دارند. شناخت پیشاهنگان تغییر در ایران دقیق تر و روزآمدتر از شناخت اپوزیسیون برونمرزی آن است. افراد ساکن دریک خانه درهم ریخته بهتر می توانند آن خانه را بسامان کنند تا نیروهای نمایشی امدادی که بیرون خانه پارک کرده و چراغ خطر آمبولانس، پلیس و آتش نشانی شان پیاپی چشمکهای بیدارباش و هشیارباش میزنند! نمی خواهم برای مردم و اپوزیسیون برونمرزی ایران تکلیفی روشن کنم. نه اینکاره ام و نه تخصصی در این زمینه ها دارم. اما حق دارم تجربۀ 45 سال کار با جریانهای ادبی، سیاسی و اجتماعی را با هموطنانم که بسیاری از آنها در برونمرز رنج می برند و به سهم خود برای رهایی میهن میکوشند در میان بگذارم.

دانه در خاک بهاری، در شرایط مساعد از درون تغییر میکند، زایا می شود و بار می دهد. گرچه دهقانی که بیرون از خاک به مراقبت آن دانه می پردازد به رشد آن کمک می کند، اما آن دانه خود و در خود ، منشاء زایش و برآیش است.

سوم نوامبر 2014

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد