logo





امیرکبیر از نگاه اعتمادالسلطنه

چهار شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۳ - ۳۰ ژوييه ۲۰۱۴

س. سیفی

اعتمادالسلطنه ضمن گزارش خویش از زندگانی امیرکبیر شگردهای نویسندگی عطار را در تذکرة‌الاولیا جهت شناسایی او الگو می‌گذارد و در کتاب خود صدرالتواریخ می‌نویسد: "الامیرالکبیر والوزیرالخبیر، صدرالصدور، قلاب‌الامور، مفرق‌الکتائب والنافذالمشارق والمغارب، مقلب‌الاحوال و جالب‌ مستقبل‌الامر فی‌الحال، جوهرالکفایة، عنصرالدرایة اکفی‌الکفاة، اقضی‌القضاة، مصدرالصدارة و مظهراً لوازارة ... " (ص196). او در حالی تمامی این عناوین را برای شناسایی امیرکبیر به کار می‌گیرد که پدرش حاجب‌الدوله را می‌توان به طور مستقیم قاتل امیرکبیر به شمار آورد.

با این رویکرد نگاه اعتمادالسطنه به زندگانی امیرکبیر برای هر خواننده‌ای می‌تواند جهت کنج‌کاوی کشش ویژه‌ای را به همراه داشته باشد. چون پدر او حاجب‌الدوله (حاج علی‌خان فراش‌باشی) همان کسی است که امیرکبیر را در حمام فین کاشان به قتل رسانده است. اعتمادالسلطنه در دربار ناصری جدای از قتل امیرکبیر، دستگیری میرزا حسینعلی بها را نیز پشتوانه‌ی محکمی برای خانواده‌اش می‌داند. چون افتخار می‌ورزد که پدرش به سال 1269هجری خورشیدی رهبر بهاییان را در روستای شیان تهران دستگیر کرد و به نیروهای حکومتی شاه تحویل داد. روستای شیان از املاک میرزا آقاخان صدر اعظم نوری بود و این دستگیری کدورت صدر اعظم را از شاه تشدید کرد تا جایی که به برکناری میرزا آقاخان از مقام صدر اعظمی منجر گردید.

ولی پیداست که قتل این دو نفر وجاهتی را برای خانواده‌ی حاجب‌الدوله در دربار ناصری برانگیخت. همچنان که پسرش محمدحسن خان اعتمادالسلطنه از اقتدار ویژه‌ای در دستگاه ناصرالدین شاه بهره گرفت. حتا بنا به برخی شایعات غیر مستند، عده‌ای صدر اعظمی اعتمادالسلطنه را در دستگاه شاه انتظار می‌کشیدند. چنانکه گونه‌های غیرمستندی از همین شایعات در اثری از اسماعیل رایین نیز انعکاس می‌یابد (انجمن‌های سری در انقلاب مشروطیت ایران، ص22). ولی مرگ امان از اعتمادالسلطنه برید و او در هیجدهم شوال (سیزدهم فروردین) 1311هجری قمری جان سپرد.

اعتمادالسلطنه در کتاب صدرالتواریخ به ترتیب زمانی شرح زندگانی یازده نفر از صدراعظم‌های شاهان قاجاری را بر می‌شمارد. امیرکبیر ششمین صدر اعظمی است که در این مجموعه از زندگانی او توسط اعتمادالسلطنه گزارش به عمل می‌آید. ضمن آنکه در صدرالتواریخ گونه‌‌ای از تاریخ‌نگاری انعکاس می‌یابد که در آن هنجارهای شاهانه تحسین می‌شود. هنجارهایی که بیش از همه با طبیعت ناصرالدین شاه سازگار به نظر می‌رسد. با این همه او بنا به تجربه‌ی خویش در ترجمه و نویسندگی تلاش می‌ورزد که از سبک و سیاق گلستان سعدی و دیگر آثار کلاسیک فارسی در صدرالتواریخ سود جوید. در نتیجه ضمن کلامی سهل و ممتنع از سجع نیز بهره می‌گیرد تا با دستمایه‌ای از آرایه‌های لفظی و معنوی نگاه کنج‌کاوانه‌ی هر مخاطبی را به نوشته‌اش برانگیزد.

ولی نویسنده‌ی صدرالتواریخ ضمن نگاهی دوگانه به شخصیت میرزاتقی خان امیرکبیر، در اثرش با تمامی محاسنی که برای امیرکبیر برشمارد او را توجیه‌گرانه به خیانت هم متهم می‌کند. تا با این خیانت موهوم توجیهی عوامانه برای قتل صدر اعظم ناصرالدین شاه فراهم بیند. چنانکه اصرار می‌ورزد که اگر خیانت امیرکبیر صورت نمی‌پذیرفت "جای آن داشت که بعد از حیات مجسمة او را بفضه و ذهب مرکب کرده در هر مملکتی بیادگار گذارند" (صدرالتواریخ ص196). اما اعتمادالسلطنه آنچه را که می‌نویسد خود نیز باور ندارد. چون او فقط از گناه قتل امیر با سودحویی از واژه‌ی خیانت توجیه به عمل می‌آورد تا در سرسپردگی به ناصرالدین شاه اشتیاق او را نسبت به خود برانگیزد.

شکی نیست که مخالفان امیرکبیر در دربار ناصری به منظور قتل او اقتدار روزافزون‌اش را در حاکمیت بهانه نهاده بودند. چون آنان در پس اقتدار امیرکبیر ناخواسته برچیدن بساط سلطنت ناصرالدین شاه را انتظار می‌کشیدند. اقتداری که بنا به خواست مردم و نیازی عمومی قطع دستان مخالفان را از سفره‌ی دولتی در پی داشت.

ولی اعتمادالسلطنه که به نیکی حساسیت اطرافیان خود را از گزارش زندگانی امیرکبیر در می‌یابد در صدرالتواریخ به تاریخ‌گزاری و جعل تاریخ روی می‌آورد. شیوه و شگردی که تمامی تاریخ‌گزاران درباری حسب وظیفه‌ی خویش در دستگاه سلطان و پادشاه به تعمد و از سر اختیار آن را آزموده‌اند. چنانکه اعتمادالسلطنه نیز در تاریخ‌گزاری خویش پیش از همه عوام‌فریبانه سراغ نسب امیرکبیر را می‌گیرد و می‌نویسد که "میرزا تقی خان اصالت نسب نداشته است" (صدرالتواریخ ص199). او به منظور توجیه دیدگاه خود در جست و جوی اصالت خانوادگی افراد، ناپلئون را نمونه برمی‌گزیند و ضمن تحسین آن "پادشاه بزرگ" یادآور می‌شود که از او در خصوص نسب‌اش پرسیدند و او پاسخ داد: "من خود سرسلسلة نسب سایرین و عنوان دیباچه تواریخ دنیا هستم که دیگران باید از روی افتخار نسب خود را بمن برسانند" (ص 199).

در نگاه اعتمادالسلطنه مقایسه‌ی امیرکبیر با ناپلئون چندان هم بی‌مناسبت نمی‌نماید. چون اعتمادالسطنه که بیش از هر کسی در دوره‌ی خویش به همراه ترجمه‌هایش از تاریخ فرانسه به معرفی ناپلئون اشتغال داشت، به آشکار در ناخودآگاه خویش امیرکبیر را در قدرت و صلابت با امپراتور ایده‌ال خود برابر می‌بیند.

همچنین اعتمادالسلطنه در نسب‌جویی خود از مردان تاریخی، سپس از نادر سراغ می‌گیرد و یادآور می‌شود که از نادر نام پدرش را می‌پرسند تا بر کتیبه‌ای بنویسند. ولی او می گوید: "من فرزند شمشیرم و به جای اسم پدر، شمشیر آویزان کنید" (ص200). به استناد نوشته‌هایی از این دست پیداست که امیرکبیر پس از مرگش نیز ترس و واهمه‌ی افرادی همانند اعتمادالسلطنه را برمی‌انگیخت. چنانکه ناخواسته در ذهن خویش امیرکبیر را با نادر و ناپلئون برابر می‌گذارد تا ضمن انتساب او به خیانت نسبت به ناصرالدین شاه، از قتل‌اش نیز توجیه به عمل آورد.

با این همه اعتمادالسلطنه در پایان نتیجه‌گیری‌های خود از "حاجی قربان بیگ" به عنوان پدر امیرکبیر نام می‌برد که به ظاهر در دستگاه قائم مقام فراهانی در تبریز طباخی او را به عهده داشته است. گویا زمینه‌های رشد فرزند حاجی قربان نیز از همینجا در تبریز فراهم گردید. همچنان که بنا به نوشته‌ی اعتمادالسلطنه میرزا تقی خان امیر نظام در دستگاه میرزا ابوالقاسم فراهانی و ناصرالدین میرزای ولی‌عهد بالید و رشد کرد. در ضمن مسافرت‌های کاری و سیاسی میرزا تقی خان به خاک عثمانی و همچنین به تفلیس موفقیت‌های فراوانی را برای دولت ایران رقم زد. تا جایی که پس از فوت محمد شاه میرزاتقی خان از اقتدار و درایت خویش سود جست و جهت انتقال ناصرالدین میرزا به تهران زمینه‌های کافی فراهم دید.

از گزارش‌های اعتمادالسلطنه چنین پیداست که میرزا تقی خان پس از استقرار ناصرالدین شاه در تهران اصلاحات مالی را در حکومت مرکزی بهانه نهاد و "حقوق جمیع علما را کسر نمود" در حالی که درباریان و خانواده‌ی سلطنتی نیز حال و روزگاری به‌تر از علما نداشتند. همچنین امیرکبیر با بسط اقتدار خویش در تهران اشرار و آشوب‌طلبان را از پای درآورد و آنان را به اطاعت از حکومت مرکزی ملزم نمود تا امنیت به مردم طبقات پایین مردم ارزانی گردد.

از سویی دیگر ناصرالدین شاه هم که سرکوب معارضان و مدعیان آشکار و پنهان سلطنت خود را در ولایات به چشم می‌دید، در ربیع‌الثانی سال 1264هجری قمری خواهر سیزده‌ ساله‌اش عزت‌الدوله را به عقد امیر درآورد. ولی چند ماه بعد از ازدواج امیر با عزت‌الدله، عده‌ای از مردم به تحریک امرای کشور بر او شوریدند و خانه‌اش را در محاصره گرفتند. اما آنگونه که اعتمادالسلطنه می‌نویسد به احترام عزت‌الدوله از ورود به منزل امیر امتناع ورزیدند. پیداست با همین شورش برکناری تدریجی امیر نیر از صدارت هم رقم ‌خورد تا پس از او میرزا آقاخان نوری به صدارت منصوب گردد. اعتمادالسلطنه پس از ذکر برکناری امیر، خدمات او را این‌گونه بر می‌شمارد: "همواره میرزا تقی خان در خدمتگذاری (خدمت‌گزاری) مشغول بود، سالار را دفع داد، کار میرزا علی‌محمد باب را که از سوء تدبیر و اهمال حاجی میرزا آقاسی بالا گرفته بود در این عهد به سیاست و تأکید میرزا تقی خان دچار آمد و او را در تبریز کشتند. خلاصه، میرزا تقی خان اتابک اعظم خدمات بزرگ بدولت کرد و نام دولت ایران را در خارجه بلند ساخت" (ص212).

توضیح اینکه میرزا تقی خان امیرکبیر در سیاست‌گذاری کشور به گونه‌ای ویژه اقتدار دولت روس و عثمانی را بهانه کرده بود و به منظور رقابت با آنان جهت توان‌مندی حکومت مرکزی تلاش می‌ورزید. او بنا به آموزه‌های خویش از سیاست‌گذاری‌های اقتدارمآبانه‌ی دولت‌های روس‌ و عثمانی، به تقلید از آنان آزادی‌های اجتماعی را نادیده می‌انگاشت تا به اتکای آن به گمان خویش توانسته باشد به وحدت و علقه‌ی همگانی در جامعه یاری رساند. چیزی که متأسفانه در عمل تنها و تنها خون‌ریزی‌ و تضییع حقوق مردم را در پی داشت.

هرچند دیدگاه‌های متفاوت و اختلاف نظرهای گوناگونی در کتاب‌های مختلف پیرامون مدت صدراعظمی امیرکبیر به چشم می‌آید ولی اعتمادالسلطنه مدعی است که امیر در بیست و دوم ذی‌قعده‌ی 1264هجری قمری به صدارت رسید و در بیست و پنجم محرم 1368از صدارت معزول گردید. سپس در هیجدهم ربیع‌الاول همان سال در حمام فین کاشان او را به قتل رساندند. او "سه سال و دو ماه و سه روز در نهایت استقلال صدارت کبری داشت" (ص219). البته ناگفته نماند که ناصرالدین شاه بنا به سعایت مادر خویش مهدعلیا، امیر را مدت‌ها پیش از مرگش از کار برکنار کرده بود. حتا در این فرآیند رشته‌ی امور را به میرزا آقا خان نوری سپردند که به آشکار در اتحاد و هم‌‌دستی با مهد علیا به سر می‌برد. چنانکه گفته شد او برخلاف امیر در سیاست خویش با بهاییان از انعطاف و نرمش سود می‌جست تا جایی که به منظور حمایت از بهاییان حسین‌علی بها را در ملک شخصی خویش در شیان پناه داد. چنین رویکردی بر چالش او با دستگاه ناصری افزود تا آنکه برکناری از قدرت را برای او به دنبال آورد.

گفته شد که اعتمادالسلطنه به منظور توجیه قتل امیر کبیر او را به خیانت متهم می‌نماید. همچنان که ضمن حمایت‌ حساب‌گرانه از مهدعلیا افسانه‌هایی را نیز در خصوص امیر سر هم می‌کند. شکی نیست که امیر کبیر دخالت‌های مهدعلیا را در امور مملکتی برنمی‌تابید ولی اعتمادالسلطنه همین رویکرد را بهانه می‌گذارد و می‌نویسد که امیر به آشکار از ناصرالدین شاه قتل مادرش مهدعلیا را خواستار بود و به شاه توصیه می‌نمود "بهتر آن است که در وقت تفرج در باغ ببهانة گنجشک زدن تفنگی بدست بگیرید و آن آیت رحمت را بکشید، آنوقت من در بیرون شهرت می‌دهم تیر خطا شده است و بسینة مهدعلیا در آمده است" (ص216).

داستان‌بافی‌هایی از این دست شاید دل اعتمادالسلطنه را به منظور فرآوری گزارشی تاریخی برای ناصرالدین شاه شاد کند، ولی به طور طبیعی گزارش او با تاریخ‌نگاری و مستندات تاریخی فاصله می‌گیرد. چون در همسویی با مخالفان امیر کبیر، موعظه‌های اخلاقی او را به این نتیجه می‌رساند تا بپندارد "سلطان جدیدی را که یک وزیری به تخت بنشاند، نهایت عجز و انکسار خواهد بود، باید او را پنهانی مسموم کرد که احدی ملتفت آن نشود" (ص217).

در حقیقت اعتمادالسلطنه در همدلی با دستگاه ضعیف و ناتوان ناصرالدین شاه از اقتدار و توان‌مندی امیر در اداره‌ی کشور احساس حقارت و کوچکی می‌کرد. تا آنجا که ائتلاف حقارت‌آمیز شاه با مهد علیا و میرزا آقا خان نوری قتل امیر کبیر را برای جبران این حقارت‌ها لازم و واجب می‌شمرد. پیداست در انعکاس چنین دیدگاهی رمزگشایی از قتل امیر نیز چندان مشکل نخواهد بود. با چنین نگاهی اعتمادالسلطنه نیز به روشنی اندیشه‌ها و آموزه‌‌های ناصوابی را در سیاست و اداره‌ی کشور به کار می‌گیرد که بر پایه‌ی آن هر پادشاهی می‌باید نیروهای توان‌مند و خدمت‌گزار جامعه را به قتل برساند تا احساس حقارت و کوچکی نکند.

همچنین اعتمادالسلطنه به تقلید از تذکرة‌الاولیا و تذکره‌های دیگر عرفانی داستان‌هایی را نیز از کرامت‌های امیر بر می‌شمارد. اما در این داستان‌ها رفتارهای موهوم سیاسی بر جای دنیای وهم‌آلودعرفانی می‌نشیند. ضمن آنکه نویسنده‌ی صدرالتواریخ در نگاهی دوگانه به شخصیت سیاسی و زندگانی امیرکبیر خدمات او را به جامعه نیز یک به یک به حساب می‌آورَد و ارج می‌گذارد. در این نگاه دوگانه امیر کبیر نیز شخصیتی است که کارخانه‌ی بلورسازی، قند و چینی‌سازی دایر می‌کند، آبله‌کوبی کودکان را به انجام می‌رساند، کاروان‌سرا و چاپارخانه احداث می‌کند، دارالفنون را بنا می‌نهد، روزنامه نشر می‌دهد، اصلاحات مالی را پی می‌گیرد و با تأمین امنیت در داخل کشور، مقتدرانه در سیاست خارجی تفاهم و همبستگی با دیگر کشورها را سامان می‌بخشد.

در تاریخ ایران خیانت واژه‌ی مکرری است که همواره از آن به منظور حذف چهره‌های مردمی سود جسته‌اند. ولی در جریان‌هایی از این دست سرآخر آنانی که چهره‌های مردمی و نام‌آور را می‌کُشند و به دار می‌کشند، خود نیز از سوی مردم به خیانت و دغل‌کاری متهم می‌شوند. ضمن آنکه تحسین و ستایش امیرکبیر توسط اعتمادالسلطنه، بر وجاهت و نفوذ امیرکبیر بین توده‌های مردم تأکید می‌ورزد. با این همه او در گزارش تاریخی خویش با حربه‌ی خیانت به سراغ امیر می‌شتابد تا توانسته باشد در قضاوت مردم زمانه از او تغییری را برانگیزد. اما چنین تغییری در افکار عمومی هیچ‌وقت به وقوع نپیوست. چون ناصرالدین شاه پس از نیم قرن حکومت فلاکت‌بار و ضد مردمی خود به اتهام خیانت و رویارویی با خواست آزادی‌خواهان با گلوله‌ی مشروطه‌خواهی مردم از پای درآمد./

..........................................

کتاب‌نامه:

الف. صدرالتواریخ: تألیف محمدحسن اعتمادالسلطنه، باهتمام محمد مشیری، تهران، انتشارات وحید، 1349.
ب. روزنامه خاطرات: محمد حسن اعتمادالسلطنه، مقدمه و فهارس از ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، چاپ هفتم.
ج. انجمن‌های سری در انقلاب مشروطیت ایران: نوشته و ترجمه اسماعیل رائین، تهران، جاویدان،1355.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد