گزارشگر "تاریخنامۀ طبری" می نویسد: "مردمان کلام" (عالمان علم کلام) آنان را "معطلان" و "دهریان" می نامند. لازم به یاد آوری است، "معطله" و دهریان گروهی بودند که باورهای طبیعتگرایانه را تعقیب می نمودند و درهمین راستا جهان را بدون آفریننده و قدیم می دانستند. به واقع دهریان طبیعتگرایانی بودند که بر اصالت طبیعت تأکید می ورزیدند، بدون اینکه آفرینندهای بر آن متصور باشد. اما ازنگاه دینباوران، معطله با نیست انگاری به بیهودگی و بیهدفمندی هستی اصرار داشتند. | |
بنا به اهمیت موضوع در"تاریخنامۀ طبری"[1] فصلی به "خبر زنادقه درایام هادی"[2] اختصاص یافته، که به استناد آن زندیقان عصر هادی[3] (ف170هجری) پیامبر اسلام را حکیمی می دانستند که آموزههایش را به درستی در آیین خویش به کار می بست. همچنان که قرآن نیز ازهمین باورهای حکیمانهی او مایه می گرفت. بنا بر این گزارش محمد همخوابگی با مادر، خواهر و دختر را نهی نمود و نماز، روزه، زکات و حج را پایه گذاشت و واجب شمرد. با چنین نگاهی زندیقان می پنداشتند که اگر مرد شیواسخنی ظهور کند او نیز می تواند آیینی چون اسلام عرضه نماید.
مسلمانان ازنگاه زندیقان [4]
درگزارش یادشده مسلمانان ازنگاه زندیقان[5] انسانهایی معرفی می شوند که نماز جماعتشا ن به صفکشی و صفبندی شتران کاروان شباهت داشت. آنان نماز مسلمانان را با این بهانه به استهزا می گرفتند که "کون سوی خدای خویش"[6] می کردند و روی برزمین می نهادند. همچنین زندیقان قربانی کردن و گوسفندکشی مسلمانان درعید قربان را نکوهش می نمودند و در اعتراض به این سنت اظهار می کردند: مگر چهارپایان گناهشان چیست تا کشته شوند؟ ازسویی دیگر آنان رسم صفا و مروه در حجگزاری مسلمانان را نیز تمسخر می نمودند و می گفتند اینان چه گم کردهاند که آن را در کوهها می جویند؟
نگاه گزارشگر تاریخنامه
گزارشگر "تاریخنامۀ طبری" می نویسد: "مردمان کلام" (عالمان علم کلام) آنان را "معطلان" و "دهریان" می نامند. لازم به یاد آوری است، "معطله" و دهریان گروهی بودند که باورهای طبیعتگرایانه را تعقیب می نمودند و درهمین راستا جهان را بدون آفریننده و قدیم می دانستند. به واقع دهریان طبیعتگرایانی بودند که بر اصالت طبیعت تأکید می ورزیدند، بدون اینکه آفرینندهای بر آن متصور باشد. اما ازنگاه دینباوران، معطله با نیست انگاری به بیهودگی و بیهدفمندی هستی اصرار داشتند. آنان با نفی خدابارگی، پیامبری و انکار معاد، باوری را ترویج می نمودند که بنا به تصور مخالفان و معاندان "نیست انگار" و بیهدف معرفی می گردیدند.
در تاریخنامه نوشتهاند که؛ "همه علما" اتفاق نظر دارند که "مذهب زنادقه" از "مغی وجهودی و ترسایی و بت پرستی"[7] بدتراست. مورخ تاریخنامه می گوید: «اصل مذهب ایشان بر تعطیل است. هر چیزی که جهودان و ترساآن [ترسایان] و همه دینها کنند از عبادت، ایشان آن را باطل بینند و به دل گویند باطل است. و قصد ایشان آن است که هستی خدای و پیغمبران همه باطل است، و بی کارهمی باشند و گویند این جهان تا بوده است تا باشد همچنین باشد.»[8]
جهت معرفی و شناسایی درست و دقیق "زندیق" و "زنادقه" نویسندهی تاریخنامه را باید موفقترین وقایع نگار به حساب آورد. او چنان تعریف درست و دقیقی از زندیق به دست می دهد که نمونهی آن در اخبار وقایعنگاران دیگر کمتر یافت می گردد. ازنگاه او "زنادقه" چنین می اندیشند که « این خلق همی زایند و همی میرند... کس نداند که ازکجا آمد و کجا شد.»[9]
با اینهمه نویسنده، علیرغم اصرار و ابرام براینکه؛ "زنادقه" دین وشریعتی ندارند، ارزشهای اخلاقی و رفتاری آنان را می ستاید. اومی نویسد: «مذهب ایشان چنین است الا آنکه چیزی بد نپسندند. چنانکه آن چیزی که به چشم خردمندان زشت است آن نباید کردن جور و ستم کردن و برمردمان دروغ و بهتان گفتن، و این چیزها که آن را زشت دارند آن نشاید کردن. همچنانکه از چشمها بباید پوشیدن، وآن جامه باید پوشیدن که به چشم مردمان نیکو آید، و کاری زشت باشد نباید کردن.»[10]
با این توصیف "زنادقه" افراد مبادی آدابی شمرده می شدند که بدی نمی پسندیدند، جور و ستم را قبول نداشتند و از دروغ و بهتان نیز پرهیزمی کردند. چنانکه به همین دلیل چون آنان لاقیدی و بی بندوباری را وا می گذاشتند، به روشنی پایبند به اخلاق معرفی می شوند.
رهبری زندیقان
گزارشگر "تاریخنامه" می گوید که چون زندیقان براوضاع چیره بودند، مهدی (خلافت 158- 169هجری) [11] و پسرش هادی آنان را کشتند تا سلطه و چیرگیشان منتفی گردد. با اینهمه او رهبران این جنبش را از "مهتران" می داند. این مهتران نیز به طور حتم ایرانیان و اعراب دگراندیشی بودند که در ساختار حکومتی بر اوضاع چیرگی داشتند و زمینههای عینی رشد و اعتلای آن را فراهم می دیدند. اما جنبش زندیقان تنها به مشارکت و حضور درساختار حکومتی خوشبین نبود، بلکه بنا به نظر نویسنده "خداوندان فصاحت و بلاغت و حکمت وشعرا"[12] نیز با تشریک مساعی لازم به منظور حساسسازی فرهنگی مردم، حمایت همهسویهی خویش را از آنان اعلام می داشتند. با این همه نویسندهی تاریخنامه از"ابن المقفع"[13] به عنوان سرکرده و " آخر همین خداوندان" نام می برد و مقام علمی و ادبی او را ارج می نهد: «آخر یکی از ایشان ابنالمقفع بود آنکه کتاب کلیله و دمنه او جمع کرده است و از عربی به فارسی ترجمه کرده با چنان فصاحت و دبیری و نیکویی سخن و چیزهایی که بر لغت تازی که بدین است فصیحان برشمردندی، نخست او را یاد کردندی.»[14]
متأسفانه علیرغم ارجگذاری نویسنده از جایگاه علمی ابنمقفع، ضمن پذیرش اصالت و صحت نسخهی موجود گمان می رود درمعرفی مترجم فارسی کلیله و دمنه اشتباهی رخ داده باشد. مجموعهی کلیله و دمنه که در زمان ساسانیان از سانسکریت به پهلوی برگردانیده شده بود، توسط عبداللهبن مقفع (مقتول 142یا143ویا145هجری) از پهلوی به عربی ترجمه گردید. سپس در زمان سامانیان ابوالفضل محمد بلعمی به دستور نصربن احمد سامانی (وفات330هجری) ترجمهی عبداللهبن مقفع را از عربی به فارسی برگردانید. هرچند ترجمهی ابوالفضل بلعمی به وسیلهی رودکی به شعر درآمد، ولی این ترجمه درحوادث روزگار از بین رفت و گم شد. گرچه از منظومهی رودکی نیز هم اکنون جز ابیاتی پراکنده چیزی باقی نمانده است. با تمامی این احوال ابوالمعالی نصرالله، کلیله و دمنهی فعلی را در قرن ششم از روی همان ترجمهی عربی عبداللهبن مقفع به فارسی برگرداندهاند.
تاریخنامهی طبری از سطوح رهبری جنبش زندیقان در دورهی مهدی و هادی افراد دیگری را نیز معرفی می نماید. یکی از این افراد علیبن یقطین است که در زمان هادی "مهتران لشکر" شمرده می شد. یقطین پدر علی، در دورهی منصور (خلافت 158-136هجری) عباسی[15] "مولا و صاحب خاتم" شمرده می شد «و به وقت مهدی نیز انگشتری خلافت هم او داشت. و چون هادی بنشست همچنان انگشتری به دست او بود.»[16] شغل پدر در زمان هادی به علی فرزند یقطین سپرده شد. بنا بر این اقتدار و نفوذ علیبن یقطین بیش از پدر گسترش یافت. تاجایی که «همه اخبارها در مملکت بدو آوردندی، و صاحب خبر مملکت او بود و او برسانیدی به مهدی و هادی.»[17]
نویسنده افراد دیگری را نیز، همفکر و همسو با ابنمقفع و علیبن یقطین نام می برد. یکی از آنان "یزدانبن باذان" است که بنا به گفتهی او «درملک عرب و عجم از او دبیرتر نبود.» همچنین از بنی عباس، عبداللهبن داود را یاد می کند و از بنیهاشم "یعقوببن الفضل" را، که نسبش را نیز به عبدالمطلب می رساند و او را چنین توصیف می کند: «مهتر بنیهاشم او بود و پیر اهل بیت بود به زمانۀ خویش.»
رفتار شناسی زندیقان
ازنگاه و دیدگاه اعتقادی نویسندهی "تاریخنامۀ طبری" پذیرش ستیزهگری و چالش "زنادقه" با آیین رسمی دشوار می نماید. بنا براین او تلاش می کند به نحوی به توجیه این فرآیند دست یابد. او علت اصلی تنش و معارضهی آنان را با اسلام در تنبلی و کاهلیشان می یابد و می گوید برایشان "مسلمانی کردن و نگاه داشتن شریعت" دشوار بود. در نتیجه "تن شستن از جنابت"، "نماز بامداد برخاستن و نمازکردن"، "زمستان دست درآب سرد کردن"، "به تابستان روزه داشتن" ،"زکوة بیرون کردن ازمال"، "از هوا و مراد دل بازایستادن" و "خدای عز و جل را فرمان کردن" برایشان مشکل می نمود.[18]
بنا براین گزارش، "مهتران زندقه" به رهبری عبداللهبن مقفع و صالحبن عبدالقدوس گرد آمدند و به مردم یادآور شدند که عمدهترین و مهمترین میراث اسلام قرآن است که محمد هم به آن فخر می کرد. درهمین راستا نوشته می شود که: زندیقان جمع شدند تا کتابی بیاورند تا از قرآن فصیحتر و نیکوتر باشد. در پیشبرد چنین هدفی عبداللهبن مقفع، صالحبن عبدالقدوس، عبداللهبن عبیدالله و عبداللهبن داود با هم پیمان بستند. آنان تقسیم کار به عمل آوردند و ابنمقفع را براین کار گماشتند. «صالحبن عبدالقدوس" گفت: من پوست و کاغذ و مداد بدهم، و عبداللهبن عبیدالله گفت: من سرایی بدهم که اندر وی آب روان و باغ سبزی بود و خادم نیز بدهم. و دیگری گفت: من آنچه به کار باید از اخراجات هر روز بدهم.»[19]
اما براساس نوشتهی تاریخنامه، ابنمقفع پس ازشش ماه تلاش اظهار عجز نمود و گفت: « بدانستم که این نه کلام مخلوق است و آدمی را بدین اندر دست نیست.»[20] با این همه بنا گزارش یاد شده شمار زندیقان فزونی گرفت تا آنکه «خدای عزو جل مهدی را برگماشت تا ایشان را هلاک کرد به شمشیر تا از آن مردمان و مهتران کس نماند مگر دو هاشمی.» این دو هاشمی نیز یعقوببن فضل و عبداللهبن داود بودند. دلیلی که نویسنده برای این موضوع می یابد این است که مهدی سوگند خورده بود از بنیهاشم کسی نکشد تا نسلشان زیادشود. «که منصور بسیار کشته بود، ترسید که اصل بنیهاشم نماند. ایشان دو تن را به زندان باز داشت.»[21]
اما کار ناتمام مهدی را هادی به انجام برد. او "یعقوب" و "عبدالله" را طلبید و آن دو اقرار نمودند: « این اسلام هیچ نیست و قرآن کلام خدا نیست و محمد علیه السلام پیغمبر نیست.» [22] درنتیجه «هادی بفرمود تا هر دو را بردار کردند، ونیز کسی از زندقه نبودند که پیدا بودی .»[23]
با این گزارههای "تاریخنامۀ طبری"، چهرهی روشنی از جناحبندی معارضان قدرت در دوسوی حاکمیت خلفای بنیعباس به نمایش گذاشته می شود، تا درآن سیمای واقعی کافرکیشان (حتا بنی هاشم و خاندان محمد) به منظور مقابله و چالش با دینگردانی اجباری نماینده گردد.
_________________________
[1] - تاریخنامۀ طبری گردانیده منسوب به بلعمی. متن اصلی کتاب را از "تاریخ الرسل و الملوک" نوشتهی محمدبن جریرتبری (224-310هجری) گرفتهاند که ترجمههای گوناگونی از آن در دست می باشد . ترجمهی حاضر را نیز به محمدبن محمدبلعمی (ف.363هجری) نسبت دادهاند که ازهمین ترجمه نیز متنهای متفاوتی برجای مانده است. از ویژگیها ی ترجمهی یادشده فزونیهایی است که مترجم حسب موضوع و بنا به سلیقهی شخصی آن را به متن اصلی افزوده است.
[2] - تاریخنامۀ طبری: گردانیده منسوب به بلعمی (محمدبنمحمد بلعمی)، تصحیح وتحشیۀ محمد روشن، تهران، سروش،1380، جلد چهارم، ص1171.
[3] - هادی (موسی بن محمد) چهارمین خلیفهی عباسی است، که خیزران مادراو بود.
[5] - زندیق (زندیک) منتسب به زند . زند را تفسیر اوستا شمردهاند که چه بسا این تأویل غیرمکتوب و شنیداری صورت می پذیرفت. درهمین تفسیرها بود که کافرکیشان تأویلهای طبیعتگرایاانه و دهری مآبآنهی خویش از اوستا را به جای نص می نشاندند.
[6] - پیشین.
[7] - پیشین:ص1172.
[8] - پیشین.
[9] - پیشین.
[10] - پیشین.
[11] - محمدالمهدی (خلافت 158-169هجری) سومین خلیفهی عباسی.
[12] - پیشین.
[13] - عبداللهبن مقفع (روزبهی پارسی)، ادیب ایرانی معاصر منصور خلیفه عباسی بود که درسن سی و شش سالگی به دست او به قتل رسید. او "خداینامک"، "مزدکنامک"، کلیله و دمنه و... را از زبان پهلوی به عربی ترجمه نمود. نویسندهی "تاریخنامۀ طبری " به دلیل همسویی فکری رهبران جنبش "زنادقه" با ابنمقفع، او را در دورهی مهدی و هادی نیز زنده تصور می کرد و این درحالی است که بیش دو دهه از قتل ابنمقفع سپری شده بود. به ظاهر این جابهجایی حوادث تاریخی درترجمهی منسوب به بلعمی از "تاریخالرسل و الملوک"صورت پذیرفته است. چنانکه فزونی پیش آمده، درترجمهی ابوالقاسم پاینده مشاهده نمی گردد. برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: تاریخ طبری یا "تاریخالرسل و الملوک"، تألیف محمدبن جریر طبری، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران ، بنیاد فرهنگ ایران، 1354، جلد دوازدهم، ص 5171.
[14] - پیشین:1173.
[15] - ابو جعفرالمنصور، دومین خلیفهی عباسی که به ابو مسلم سردار ایرانی خیانت نمود و او را کشت.
[16] - پیشین.
[17] - پیشین.
[18] - پیشین.
[19] - پیشین: 1175.
[20] - پیشین:1176.
[21] - پیشین.
[22] - پیشین.
[23] -پیشین.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد