|
در اساطیر یونانی و عبری، ما با دو اسطوره مربوط به شناخت و پدیده زبان در آفرینش انسان روبروهستیم. اسطوره نخست در سمپوزیوم افلاطون، از زبان پیتاگوراس در ربودن آتش بهمراه خرد از هپاستوس و آتنا توسط پرومته بیان میشود۱. بنا به اسطوره، پرومته دستیار زئوس در آفرینش است و میبیند که به جانوران نیروئی بیشتر از انسان داده شده است. انسان در برابر جانوران هیچ نیروئی ندارد ودائما در ترس و هراس است و در تاریکی شب، لرز لرزان و تلوتلوخوران گام برمیدارد. پس او راه چاره این ناتوانی انسان را در ربودن آتش و خرد استفاده از آن میداند. در نتیجه، آتش همزمان به حامل عنصر شناخت نیز تبدیل میگردد، و شناخت متضمن عنصر قدرت و توانائی است. ولی خدای خدایان در این اسطوره، معرفت انسان را تهدیدی بر قدرت خود دانسته و قدرت را تنها حریم ممنوعه خود میداند. این اسطوره بطور ضمنی این ایده را مطرح میکند که آگاهی انسان در جامعه میتواند برای صاحبان قدرت منشاء خطر باشد. لیکن آغاز دستیابی انسان به خرد و آتش، با آغاز سلطه انسان بر طبیعت همراه است، و انسان خود به خدای جهان تبدیل میگردد. ازاینرو، معرفت انسان، همواره یکی از کانونهای بزرگ جدال در روابط انسانها با همدیگربوده است. نعرههای تهدید آمیز خدایان در تمامی مذاهب و بکارگیری انواع تهدیدها علیه بشر در صورت نافرمانی و درست کردن جهنم برای زنده سوز کردن او، درواقع بازتابی مجرد از همان روابط قدرت در هر جامعه ایست.
اسطوره عبری در آفرینش تاحدی از اسطوره یونانیان متفاوت است. خدای عبری نیز از قدرت انسان نگران است و آنرا تهدیدی بر قدرت خود دانسته و سعی میکند آنرا بیاثر سازد. بر خلاف خدای یونانیان، خدای عبری جایگاه قدرت را در چیزی بزرگتر از آتش قرار میدهد: زبان! بدون زبان، هیچ معرفتی امکان تجلی و حقظ و پیشرفت ندارد. از طریق زبان است که انسانها با همدیگر در ارتباط قرار میگیرند و خدای تنها آنرا خطری علیه خود میداند. بدینسان بود که اسطوره برج بابل شکل میگیرد، برجی که فرزندان نوح میساختند و بمعنی «دروازه خدا» بود. در این اسطوره عبری، خدا از تسلط انسان بر آتش نگران نیست و نه از ابزاری که بشر برای ساختن این برج خدا بکار میگیرد. بلکه قدرت انسان را او در بکار گیری زبان میبیند: «و خداوند گفت: هان! آنها یک مردمند و بیک زبان باهم سخن میگویند... اکنون هیچ چیزی آنان را از رسیدن به هدفی که دارند باز نخواهد داشت. بگذار ما اکنون فرود آئیم و زبان آنان را مشوش سازیم تا کلام همدیگر را نفهمند. پس خداوند همه آنان را درتمام جهان پراکنده ساخت و آنان از ساختن شهر باز ایستادند. پس نام آن شهر بابل نامیده شد، زیرا که خداوند، زبان تمام جهان را مشوش ساخته بود و از آن شهر، خداوند همه آنان را در تمام جهان پراکنده ساخت». ۲ شگفت اینکه خدای عبری فاقد دانش زبانشناسی بود، زیرا که تنوع زبانی، که با پراکنده شدن نسل آدمی در نقاط مختلف جهان بوجود میآمد، خود بر توانائی انسان میافزود و او را هرچه بیشتر نیرومندتر میسا خت. بنا به روایت انجیل، خداوند آدم را آفرید و اورا عهده دار نامیدن گیاهان و جانوران آفرینش کرد. با پراکنده ساختن فرزندان آدم در اکناف جهان، در واقع خداوند بجای یک آدم، هزاران آدم دیگر را آفریده است که بجای نامیدن نام گیاهان و جانوران باغ عدن، باید نام همه گیاهان و جانوران جهان را نامیده و یاد گرفته و از دایره کوچک موجودات باغ عدن فراتر میرفتند. ۳ در در اینجا گوئی کنترل آفرینش از دست خدا خارج میشود و با نامیدن هر آنچیزی که در جهان است با هزاران زبان گوناگون، انسان، فرهنگهای آن چنان متنوعی را خلق میکند که از دایره تصور او در هنگام آفرینش و جهان محدود باغ عدن بیرون است و در برابر یک جهان، هزاران جهان نو شکل میگیرد و انسان قدرتی بیشتر ازخدائی را بنمایش میگذارد که خداوند قصد ازبین بردن آنرا داشت. در این جهان فراخی که نام هر آنچیزی در آن به زبان دیگری نامیده میشود، هیچ کسی به زبان شاخص و مهمتر از دیگری سخن نمیگوید. همه انسانها الزاما به زبانی برای ارتباط با همدیگر سخن میگویند و همه زبانها، ساختمان زبانی مثل همی دارند که بنیاد همه آنها مثل هم است، چرا که بنیاد همه زبانها در جهان از اسم و فعل و صفت و قید و ضمیر و... غیره تشکیل یافته است که، تمام زبانها باهم در این ساختمان بنیادی گرامری شریکند. این، ساختمان عمومی همه زبانها در جهان است. تفاوت آنان تنها درحیطه لغات و در نامیدن جانوران و گیاهان و سپس در آفریدههای ذهنی آنان، چون فلسفه و هنر و علم غیره است که، زبان تنها وسیله حفظ و انتقال آنها را بر عهده دارد و این تنوع لغات، فی نفسه ارتباطی به این ساختمان عمومی زبانها ندارد. اضافه بر آن، هیچ زبان خالصی نیزدر جهان وجود ندارد و هیچ زبانی نیست که از دیگر زبانها لغاتی را وام نگرفته باشد! ولی نباید فراموش کرد که برابر شماری همه زبانها از طرف زبانشناسان، تنها جنبه تکنیکی زبان را مورد تاکید خود قرار میدهد و نه جایگاهی که یک زبان در رابطه با زبانهای دیگر اشغال میکند و یا بارِارزشی که بیک زبان داده میشود. با اینهمه، خدای عبری، بر خلاف خدای یونانی، ناخواسته بر نکتهای مهمتر از اسطوره آتش و پرومته انگشت گذاشته است: زبان کانون قدرت و کانون اشکال متفاوت مبارزات سیاسی و اجتماعی است. در درون زبان است که تضادها وتعارضات طبقاتی، جنسی، ملی و نژادی کد گذاری شده و در سطح جامعه بکار گرفته میشود. این کانون قدرت، در وجه انتزاعی خود وسیله ایست برای اینکه انسانها بتوانند با همدیگر در یک رابطه متقابل اجتماعی قرار بگیرند. این فقط وجه ساده زبان است که در وهله نخست بنظر میآید. ولی از طریق همین نقش اجتماعی زبان است که ارزشهای طبقاتی، جنسی و نژادی کد گذاری شده و در سطح جامعه تثبیت میشود و سپس بصورت ارزشهای سنتی به نسلهای آینده منتقل میشود. و خدای عبری فقط توانسته بود بخش سادهای از این پیچیدهترین پدیده اجتماعی را مشاهده کند. زبان بمحض اینکه ازحوزه تصورانتزاعی خود به متن واقعی اجتماعی انتقال داده میشود، نه تنها به ظرف بیان تمام مناسبات پیچیده اجتماعی تبدیل میگردد، بلکه بعنوان یک نیروی مادی و یک نیروی ایدوئولوژیک، نقش فعالی دربازتولید همان مناسبات اجتماعی را برعهده میگیرد. یکی ازوظایف اساسی زبان، سازماندهی روابط مسلط و بازتولید مداوم روابط قدرت در هر جامعه مشخصی است. هیچ رابطه قدرتی در جامعه، بدون استفاده از کدهای ارزشی تثبیت شده در زبان و کد گذاری دائمی و مجدد در آن، امکان پذیر نیست. زیرا زبان یک فورماسیون مجازی بموازات فورماسیون اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است، که حتی دیرتر از خود مناسبات اجتماعی، کدهای ارزشی ازبین رفته را از دست میدهد. زیرا نقش ارتباط اجتماعی زبان، تنها نقش قابل مشاهده آنرا تشکیل میدهد. بموازات این این نقش ارتباط اجتماعی، زبان ارزش سمبولیکی را نیز سازمان میدهد که قدرت واقعی را نمایندگی میکند. این قدرت واقعی میتواند یک قدرت طبقاتی، یک قدرت نژادی، تمایز جنسی، و یا یک قدرت ملی و یا بطور همزمان همه آنها باشد که در ارزش سمبولیکی که گروههای اجتماعی به آن میدهند، نهفته است. ۴این مساله زمانی برجستهتر خواهد بود که بیک زبان در رابطه با زبانهای دیگر، ارزشهای سمبولیک متفاوتی داده شود. در اینجا، زبانها دیگر خصلت برابری تکنیکی خود را از دست داده و خود بیک ارزشهای سمبولیک نابرابر تبدیل میشوند. الگوی ارزش سمبولیک یک زبان، در واقع بر تسلط سمبولیک آن و به تبع آن بر تسلط سمبولیک گویندگان آن زبان استوار است. بنابراین، ایدوئولوژی مربوط به زبان، فقط در باره خود زبان نیست، بلکه ایدوئولوژی مربوط به هویت و قدرت نابرابر و حتی برتر شماری نژادی یک گروه اجتماعی نسبت به دیگری را نمایندگی میکند. و همانگونه که ریموند ویلیامز خاطر نشان میسازد، «تعریف زبان، بطور صریح و یا بطور ضمنی، بمعنی تعریف وضعیت انسانها در جهان است». ۵ نه تنها اشکال مختلف زبان، بلکه نهادهای اجتماعی، نظیر دولت- ملت، نظام آموزشی، قانون و شیوه حل مناقشات، بر استفاده از زبان ایدوئولوژیک شده استوار است. حتی در درون یک گروه اجتماعی که به زبان واحدی سخن میگویند، ارزش سمبولیک لهجههای مختلف برابر هم نیست و به گروهها و طبقات اجتماعی متکلمین این لهجهها، ارزشهای سمبولیک متفاوتی داده میشود. وقتی کسی سخن میگوید، ما بواسطه کدهای ارزشی ایکه در زبان کد گذاری شده و به حافظه ما انتقال یافته است، بلافاصله یک داوری ارزشی درمورد آن فرد بعمل میآوریم و او را درمقوله بالاتر و یا پائینتر اجتماعی رده بندی میکنیم و بهمان ترتیب به گروه و یا طبقه اجتماعی ایکه وی بدان تعلق دارد، همان ارزش بالاتر و یا پائینتر را میدهیم. در این ارزش گذاری سمبولیک است که زبان نحبگان جامعه ارزشی بالاتر و شکل زبان استاندارد پیدا میکند. در دوره شکل گیری دولت- ملت در اروپا، ازمیان لهجههای گوناگون انگلیسی و فرانسه و اسپانیانی، تنها یکی از آنها به زبان استاندارد برسمیت شناخته شد، و آن زبان یا گویش نخبگان حاکم در مرکز بود، حال آنکه در همان زمان، فقط اقلیت کوچکی به آن گویش و یا آن نوع از انگلیسی و یا فرانسه یا هر زبانی که به زبان رسمی تبدیل شد، سحن میگفتند. استاندارد شدن زبان این نخبگان، در واقع هژمونی و قدرت سیاسی آنان را رسمیت میداد. روزینا لیپی گرین مینویسد که (در آمریکا) ایدوئولوژی زبان استاندارد، تا حد تبعیض علیه همه لهجه هائی که با لهجه استاندارد فاصله دارند، گسترش دارد، بویژه لهجه هائی که با اقلیتهای نژادی و اتنیک و اقلیتهای فرهنگی مرتبط است و هدف نهائی این ایدوئولوژی، سرکوب هرگونه تنوع زبانی و ارتقاء و همگون سازی زبان بر پایه یک زبان گفتاری است که زبان نوشتاری، بصورت انتزاعی ازروی آن الگو برداری و رسمیت داده شده است. ۶ برای اینکه یک زبانی بتواند یک ارزش سمبولیک برتری نسبت بیک زبان و یا زبانهای دیگر پیدا کند، نیازمند یک دستکاری و وارونه سازی ایدوئولوژیک است. این دستکاری ایدوئولوژیک، در خود وارونه سازی ارزش سمبولیک انجام میگیرد. بدینمعنی که یک گروه اجتماعی که به زبان معینی سخن میگوید، باید از یکسو، زبان و فرهنگ خود را بطور دلبخواهی، یعنی ازطریق رسمیت دادن زبان خود با استفاده از قدرت سیاسی، زبانی بالاتر شمرده، و از سوی دیگر، زبانهای دیگر را با ارزش گذاری سمبولیک پائینتر، غیر رسمی و یا حتی ممنوع اعلام کند. این فراآیند همواره از مجرای قدرت سیاسی انجام میگیرد. ازاینرو در پشت هر گفتمان ایدووئوژیک در باره زبان، رابطه قدرت و تسلط یک گروه اجتماعی و زیر سلطه قراردادن دیگر گروههای اجتماعی نهفته است و بحث زبان قبل از هر چیزی در واقع بحث قدرت است که پوشش مباحثه زبان را پیدا کرده است. وقتی این مباحثه در باره یک جامعه چند ملیتی و چند زبانی انجام میگیرد که در آن فقط یک زبان رسمیت دارد، این بمعنی برسمیت شناختن هویت گروه اجتماعی (قومی یا ملی و هر نامی که به آن دهیم) متکلمین به آن، و برسمیت نشناختن هویت و فرهنگ و زبان گروههای اجتماعی دیگر و تلاش برای بر اندازی آنان و نفی آنهاست. با توجه باینکه فرهنگها و زبانها پدیدههای معلق در هوا نیستند و در پشت هر فرهنگ و زبانی، گروههای انسانی قرار دارند، این گروههای انسانی در یک جامعه چند زبانی، همان واحدهای اتنیک هستند. ۷ زبان مادری هر انسانی برای گوینده آن، شیرینترین زبان جهان است که دنیای احساسی او بواسطه آن کاملترین شکل تجلی خود را پیدا میکند. ولی وقتی گفته میشود که «فارسی شکر است» و آنرا در سطح یک جامعه چند زبانه میخواهد قرار دهد، منظور آن نیست که زبان فارسی، زبان مادری هر فارسی زبان است و بنابراین برای او شیرینتر از هر زبانی است. زیرا این حکم در مورد هر زبان دیگری نیز میتواند صادق باشد. بلکه یک ارزش گذاری سمبولیک در مورد زبان فارسی درمقایسه با دیگر زبانهای رایج در کشور بعمل میآورد و به آن ارزش سمبولیک بالاتری را میدهد. نهفته در آن، ارزش اجتماعی بالاتری است که به گروه اجتماعی متکلم به آن قائل میشود. در قطب مقابل شکر بودن زبان فارسی، این ایده و ارزش سمبولیک را در جامعه تزریق میکند که زبانهای دیگر ارزش برابر با زبان فازسی را ندارند، و بنابراین باید حذف شوند. این ارزش گذاری سمبولیک، بار ایدوئولوژیک و عواقب سیاسی و اجتماعی سنگینی را حمل میکند که روش سیاسی حکومتها در ایران در هشتاد و چند سال گذشته و نحوه نگرش نویسندگان نسبت به زبانهای دیگر شاهد آنست. نخست اینکه با رسمیت یافتن آن، نخبگان متکلمین به زبان فارسی، بلافاصله در موقعیت ممتازی در برابر دیگر زبانها قرار میگیرند. ساختار سیاسی دولت، از دستگاه اجرائی گرفته تا قانونگذاری و قضائی و سازمان اداری و ارتش و سیستم آموزش و پرورش باید به زبان رسمیت یافته فارسی باشد. روشن است که همه مردم به آن زبان سخن نمیگویند. بنابراین نقش جدی در مدیریت کشور نیز نمیتوانند داشته باشند و فقط اقلیت کوچکی از نحبگان متکلمین به دیگر زبانها امکان جذب شدن در قدرت سیاسی حاکم را خواهند داشت. در نتیجه میتوان مشاهده کرد که معادله قدرت از طریق رسمیت یافتن یک زبان و غیر رسمی شدن و یا حتی ممنوع شدن زبانهای دیگر، دگرگون میشود. این تنها بخشی از واقعیت است. ازاینرو، در پشت رسمی شدن و رسمی نشدن زبانها و یا لهجههای متفاوت حتی یک زبان، قدرت سیاسی ایستاده است که از نحبگان گروه اجتماعی خود، و نیز بدرجهای پائینتر، از نخبگان جذب شده دیگر گروههای اجتماعی جذب شده در سیستم تغذیه میکند. وقتی ناسیونالیسم زبانی، بیک هویت ملی متصل میشود، ودولت- ملت بوروکراتیک با یک جمعیت چند زبانه مواجه میگردد، شروع به نشان دادن گرایش تک زبانی میکند و عرصه تازهای از درگیریها و تضادهای اجتماعی را باز میکند. ۸به گفته اریک هابس بام، در کانون مرکزی ناسیونالیسم زبانی، نه مساله ارتباط انسانها با همدیگر، بلکه مساله قدرت، موقعیت اجتماعی، سیاست و ایدوئولوژی نهفته است و بنابراین زبان میتواند نماد قدرت و موقعیت گروه حاکم باشد. ۹ الگوی ارزش سمبولیک برتر یک زبان یا شقی از یک زبان که پیر بوردیو پیشگام آنست، براین ایده استوار است که گروه زیر سلطه سمبولیک آن زبان، در این وارونه سازی ایدوئولوژیک که به زبان مسلط ارزش برتر و به زبانهای زیر سلطه، ارزش پائین تری داده میشود، همدستی کند. این بدان معنی است که گروههای اجتماعی متکلم به زبانهای زیر سلطه، به زبان استاندارد و رسمی، ارزش سمبولیک برتری قائل شده و به زبان خود ارزشی کمتری دهند که چیزی جز معرفی وارونه زبان مسلط ازیکسو و زبانهای زیر سلطه از سوی دیگر نیست. این همان فرآیندی است که ماکس وبر از آن بعنوان «رام سازی ایدوئولوژیک» نام میبرد. زیرا هژمونی هم متضمن سلطه است و هم تلاش برای ادغام کل جامعه در ایدوئولوژی خود، یعنی گروه مسلط فقط اعمال قدرت نمیکند، بلکه با ایجاد اتحاد با نخبگان گروههای زیر سلطه و از طریق آنان، رضایت و یا پذیرش گروههای زیر سلطه را بدست مى آورد. ایده ارزش گذاری سمبولیک در زبان و فرهنگ، میتوان گفت که بسط تئوری هژمونی آنتونیو گرامشی در حوزه فرهنگ، و بدرجه معینی بسط نظر مارکس در مورد ایدئولوژی حاکم در یک جامعه است، ولی با ورود به حوزه هائی که کمتر بطور مشخص در مارکس و گرامشی مورد تحلیل قرارگرفته بود. از نظر بوردیو، سرشت خودکامانه مشروعیت دادن به زبان و فرهنگ مسلط، کمک به بازتولید مناسبات حاکمِ موجود است. ممکن است که در جوامع لیبرال دموکراتیک، ارزش یابی از یک زبان که بر معرفی ارزش بالاتر زبان مسلط و کم بها دادن به زبانهای زیر سلطه استوار است و تبعیض در مورد زبان بوجود میآورد، در افکار عمومی به آسانی پذیرفته شود ولی تبعیض اتنیکی علیه آنان را نپذیرند، تبعیضی که بطور ضمنی در درون آن نهفته است. بوردیو مینویسد که «ما با ید بتوانیم محل هائی را که در آن قدرت کمتر قابل مشاهده است کشف کنیم. زیرا که قدرت سمبولیک، آن قدرت پنهانی است که فقط با همدستی آنهائی که نمیدانند در معرض آن قرارگرفتهاند، امکان پذ یر است و یا حتی خود آنان، آن قدرت سمبولیک علیه خود را اعمال میکنند». ۱۰ اگرچه قدرت سمبولیک نقش رام کننده ایدوئولوژیکی را در مورد زبانهای زیر سلطه ایفاء میکند، لیکن از طریق عاملیت قدرت مشهود یا همان دولت سیاسی است که برای قدرت پنهان یا عامل ایدوئولوژی در مورد زبان و فرهنگ، فضای لازم را فراهم میسازد. از طریق عاملیت قدرت سیاسی است که برای زبانی رسانه و نظام آموزشی وفرهنگستان ساخته میشود و بضرب قهر و سرنیزه، از رشد زبانهای زیر سلطه ممانعت بعمل میآید. اندیشه و فرهنگ ازطریق زبان نگارشی به نسلهای دیگر انتقال مییابد و متفکرین و روشنفکران خود را پرورش میدهد. چرا که تولیدات فکری همانند تولیدات مادی، مصرف کنندگان حود را باید داشته باشد و بدون امکان تغذیه آن از بدنه اجتماعی خود، امکان رشد و انکشاف را نخواهد داشت. این در هنگامی میسر است که یک زبانی، امکان آموزش رسمی، رسانهها و فرهنگستان و به تبع آن، قدرت سیاسی حامی خود را داشته باشد. به همین دلیل، هژمونی یک زبان، بدون تکیه بر قدرت سیاسی خود فرو میریزد. زبان انگلیسی تنها با تکیه بر ارزش سمبولیک نبود که زبان گائلی را از ایرلند بیرون راند، بلکه قدرت سیاسی و نظامی انگلیس، پشتوانه آن بود. در ۲۱ آذر ۱۳۲۵، کتاب سوزان کتابهای درسی و روزنامهها در تبریز که به زبان ترکی آذربایجانی بود، توسط ارتش شاهنشاهی و عناصر تحت فرمان آن انجام گرفت و نه با تکیه بر ارزش سمبولیک زبان فارسی. اگرچه فرهنگ و زبان را با قهر حکومتی نمیتوان برابر شمرد، لیکن رسمی شدن و یا ممنوعیت یک زبان، فرآیندی است که به موضوع زبان خصلت سیاسی میدهد و قبل از هر چیزی به مقوله قدرت مربوط است. بهمین دلیل، مساله زبان رسمی و غیر رسمی قبل از اینکه یک موضوع ارتباط بین انسانها باشد، یک مساله سیاسی است که در پشت آن نهاد قدرت دولت ایستاده است! هدایت سلطانزاده ۵ اسفند ۱۳۹۱ ۲۳ فوریه ۲۰۱۳ ۱ در متن فارسی مراجعه شود به مجموعه آثار افلاطون. ترجمه محمد حسن لطفی تبریزی، جلد اول. ص ۸۳ رابطه آتش و آفرینش انسان، باشکال متفاوتی در ادبیات و اساطیر ایران نیز بازتاب داشته است. آز آنجائی که در فلسفه وحدت وجودیها، معرفت جزئی از گوهره خدائی است، انسان با داشتن پرتوی از آن ذات، خود همان خدا میشود: در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد مدعی خواست که آید به تماشا گه راز دست غیب آمد وبر سینه نامحرم زد. (حافظ) آنان که طلبکار خدائید، خدائید! بیرون زشما نیست، خدائید، خدائید! (مولوی) ۲ کتاب مقدس. سفر (کتاب) آفرینش. باب یازهم. آیات ۶ و ۷ ۳ مراجعه شود به: Daniel Everet: Language the Cultural Tool. Profile Book Ltd.London.2012.Inroduction. 4 در مورد خصلت جنسیتی زبان ها، مراجعه شود به " زبان مرد ساخته " که کلاسیک ترین نوشته در این مورد است: Dale SpenderI Man Made Language .1980.Roultdge .London ونیز مراجعه شود به : Penelope Eckert and Sally McConnell-Ginet: Language and Gender.2003.Uk.University Press. Cambridge. 5 Raymond Williams: Marxism and Literature .P.320-21.Qoated in: Kathryn A.Woolard and Bambi . Schiefferin: Language Ideology.Annual Review of Anthropology,Vol.23(1004) pp.55-82 6 Rosina Lippi-Green: English with an Accent: Language , Ideology and Discrimination in the United states. 2nd Edition. Rouldge .New York. 2012 .Chapters 2,3. 7 Fredrik Barth: Ethnic Groups and Boundaries. http://isites.harvard.edu/fs/docs/icb.topic228815.files/Week_2/Barth%20Introduction%20Ethnic%20Groups%20and%20Boundaries%20.pdf 8 Monica Heller : language choice, Social Institutions and Symbolic Domination.Quoted in: Adrian Blackledge : Monolingual Ideologies in Multilingual States : Hegemony and Justice in Western Liberal Democracies.University of Birmingham. 9E.J.Hobsbawm: Nations and Nationalism Since 1780.Cambridge University Press.1990. 10 Pierre Bourdieu: Language and Symbolic Power. Uk.Polity Press.1997.P.164 نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|