برخی از پادشاهان قاجار مانند ناصرالدین شاه که علاقمند به تغییر و تحولات در اروپا بودند خواهان اجرای برخی از دستآوردهای آن در ایران شدند، در نتیجه اولین روزنامه در آن عصر به ابتکار یکی از شهروندهای اروپایی اجازه نشر یافت ولی در اندکی مدتی نوشتههای روزنامه به مذاق شاه خوش نیآمد و دستور تعطیلی آن را صادر کرد. در دوران مشروطه برخی از روشنفکران آذربایجان به فکر انتشار روزنامه افتادند، بازهم با کارشکنی دربار و روحانیت مرتجع، یا از فعالیت باز ماندند و یا مجبور به مهاجرت و انتشار روزنامه خود در غربت و در شهرهایی مانند استانبول، قاهره، کلکته و شهرهای قفقاز و اروپا شدند.
با پیروزی مشروطه، مطبوعات و آزادی بیان جایگاه ویژهای پیدا کرد و در اصل ۱۳ از قانون مشروطه انعکاس یافت. در این ماده آمده است: هیچ امری از امور در پرده و بر هیچ کس مستور نماند. این جمله کوتاه اراده، خواست و آرزوی مردم را همراه با جایگاه مطبوعات در پرده دری، افشاگری (خبر رسانی، آگاهی دهی) و شفافیت سازی در جامعه بازگو میکند. در این راستا قانون مطبوعات تهیه شد که در آن بر لزوم کامل آزادی مطبوعات تاکید شده بود. هرچند این قانون به اجرا در نیآمد ولی زمینه ساز رشد و آگاهی مردم از حقوق خبر رسانی و آگاهی و شناخت در جامعه شد.
یکی از تاریکترین دوران مطبوعات دوران حاکمیت و اقتدار رضا شاه بر جامعه بود. ایشان بعد از تهدید روزنامه نگاران و اندیشه ورزان مطبوعات، ابلاغیهای صادر کرد و در آن نوشت: قلمها را میشکنم و زبانها را میبرم. و این چنین نیز هم کرد. دوران تاریکی بر مطبوعات کشور حاکم شد. سقوط رضا شاه شعف و شادی فراوانی در بین اهل قلم بوجود آورد. در اندک مدتی باز دیگر مطبوعات در هوای آزاد فعالیت گسترده خود را آغاز کردند و به شکوفایی جامعه یاری رساندند. روزنامههای حزبی، سازمانی و آزاد، فضای دل انگیز، چشم نواز و روحپروری آفریدند که مردم روزنامه خوان، مسئولیت پذیر و کنجکاو در مسائل اجتماعی و سیاسی شدند. هرچند این مدت هم به درازا نکشید ولی تاثیر بسیار فراوانی بر جامعه و آینده ادبی، فرهنگی و سیاسی کشور گذاشت.
با کودتای ۲۸ مرداد شرایط دیگری بر مطبوعات حاکم شد. قدم به قدم سختگیریها، خفقان و سانسور بیشتر خود را نمایان کرد، از نیمه دوم دهه ۴۰ خورشیدی دیگر سخن از چرخش آزادانه خبر و مطبوعات آزاد نبود. رد پای اداره سانسور در همه جا پیدا بود. دیگر هیچگونه نقدی در مطبوعات به چشم نمیخورد. چند روزنامه با استفاده از امکانات مالی دولت به تعریف و تمجید از نظام سلطنت میپرداختند. در سالهای پایانی سلطنت دیگر کسی به رادیو و تلویزیون رژیم اعتمادی نداشت و توجهی نمیکرد. رادیو بیبی سی و رادیوهای دیگر بیشترین شنونده را همراه با توانایی تهییج، تاثیر گذاری و رهنمود را داشتند.
با انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ بار دیگر خجسته بهار آزادی برای مطبوعات فرا رسید، در مدت کوتاهی صدها نشریه در پیشخوان روزنامه فروشان خودنمایی کردند و به تشنگان اطلاعات و خبر چشمک زدند. در این راستا هر روز بر تعداد روزنامه خوانها افزوده شد. مردم ذوق زده به سراغ روزنامههای دلخواه خود میرفتند. بر تعداد قلمهای جوان، خبرنگاران کنجکاو و عکاسهای خبری افزوده شد. این افزایش شگفت انگیز و چرخش سریع خبر دلهره، ترس و اضطراب در دل تاریک اندیشان انداخت. خمینی در واکنش به افزایش روز افزون مطبوعات ابلاغیه رضا شاه را تکرار کرد و گفت: بشکنید این قلمها را! بار دیگر سایه شوم استبداد بر مطبوعات کشور حاکم شد. در حالیکه اصل ۲۴ از قانون اساسی جمهوری اسلامی، نشریات و مطبوعات را در بیان مطالب آزاد گذاشته بود. در دوره اصلاحات تلاش و تقلایی در راه بهبود اوضاع مطبوعات و گشایش روزنهای بر روی آن انجام داد و مدت کوتاهی هم آزادی نسبی بر مطبوعات حاکم شد و مجلس شورای اسلامی به تهیه قانون مطبوعات اقدام کرد که با حکم حکومتی از سوی خامنهای و اطاعت مجلس از فرمان ایشان راکد ماند.
با حاکمیت سپاه و رئیس جمهور دلخواه خامنهای دور جدیدی برای مطبوعات، سازمانهای صنفی- سیاسی و نشریات کشور آغاز شد و در شبیخون سهمگین اکثریت مطبوعاتی تعطیل شدند و بعد از گذشت چندین سال بر فشار و خفقان افزوده شد. دهها روزنامه نگار جوان یا گرفتار زندان و شکنجه و یا مجبور به ترک میهن شدند. شاید زشتترین دوران مطبوعات در تاریخ کشور این دوره باشد که هنوز هم ادامه دارد. در این دوره به علت خفقان و سانسور در درون توجه ایرانیان به رسانههای خارج از کشور هر روز افزایش بیشتری پیدا کرده است. از آن رو صدای آمریکا و بیبی سی جایگاه ویژهای در بین مردم دارند که بر اساس و اصول روزنامه نگاری باید آن را پاس دارند و نهایت بیطرفی را در پخش خبر و تحلیل از خود نشان دهند. درستی، صداقت، انصاف و بهره گیری از منابع مختلف برای رساندن خبر و حقیقت از اصول اساسی در روزنامه نگاری است. تبعیض، تعصب، رفتار مغرضانه، توهین، افترا، تهمت و خبر کذب و دروغ زمینه گریز از واقعیت و حقیقت را فراهم میآورند. بنابرین روزنامه نگار حقیقت جو با کار برد ابزار نوین، تیزبینی و تیزهوشی و دوری ار جانبداری و طرفداری از اندیشه آزاد در جستجوی حقیقت گام بر میدارد.
در روز ۲۹ بهمن ماه برنامهای با نام «بیپرده، بیتعارف» از صدای آمریکا پخش شد، برنامه از سوی مهدی فلاحتی و مهمان ایشان استاد باقر مومنی به اجرا درآمد. مهدی فلاحتی از شعرای مطرح و از فعالین اجتماعی و سیاسی میهنمان است که برنامههای پرباری در صدای آمریکا به اجرا در میآورد. ولی به نظر میرسد که هنوز گرفتار تعصب، پیشداوری و خواندههای یک سویه خود است و نمیتواند خود را از قید و بندهای خود ساخته رها سازد.
برنامه با معرفی استاد باقر مومنی آغاز شد که در دوران جوانی به سوی حزب توده ایران کشیده شده بود، مومنی به دفعات یادآور شد که در دوره مشخصی بین سالهای جنگ دوم جهانی (اوایل سالهای ۲۰ خورشیدی) جایگاه روشنفکران در حزب توده ایران بوده است و حتا گاهی جلسه کمیته مرکزی حزب در خانه صادق هدایت برگزار میشد که تمایل چندانی به فعالیتهای اجتماعی نداشت. فلاحتی خبرنگار هدفمند بود و به سرعت خود را به سالهای ۲۴- ۲۵ رساند که به هدف خود برسد و از استاد مومنی میپرسد، شما چه برداشتی از فرقه دمکرات آذربایجان داشتید؟. نویسنده کتاب «جنگ طبقاتی و دین و دولت در مشروطه» جواب میدهد، که جنبش مردم آذربایجان و حکومت ملی در آن دمکراتیک و مورد قبول و استقبال ما بود. جنبش ماهیت آزادی خواهی و دمکراتیک داشت. فلاحتی از این جواب بر آشفته شده رشته کلام را از دست میدهد. بر آشفته و عصبانی از پژوهشگر معاصر میهنمان میپرسد: شما میدانستید که فرقه استالینیست است و بر اساس استراتژی جدا کردن استانهای آذربایجان از ایران فعالیت میکند! استاد مومنی در جواب میگوید، آن موقع این حرفها نبود، استالین هم شخصیت بزرگ و جایگاه ویژهای در بین روشنفکران و مردم داشت و...
فلاحتی شاعر در صدای آمریکا برنامه اجرا میکند و گاهی برنامههای خوبی ارائه میدهد، ولی از کجا میداند که فرقه دمکرات آذربایجان به خواست استالین خواهان جدایی آذربایجان از ایران بود؟ آیا بهتر و عادلانهتر نبود که ایشان قبل از اجرای این برنامه و دادن حکم قطعی در باره خواست استالین، عملکرد و اهداف فرقه را هم مورد بررسی میداد و به اسناد منتشر شده آن مراجعه میکرد و حداقل بیانیه ۱۲ شهریور را که به فارسی و ترکی در ۱۲ ماده منتشر شده مطالعه میکرد؟. شوربختانه در میهن ما شرایطی پیش نیآمد که واقعیتهای تاریخی تبیین و تفسیر شوند، ناگفتههای بسیاری در دل مردم آذربایجان نهفته است که باید روزی بازگو شوند، آن روز تاریخ به گونه دیگری نوشته خواهد شد. آزوی همگان این بود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ همه آرشیوهای وزارت امور خارجه باز و منتشر شود و یا حداقل در دسترس پژوهشگران قرار گیرد تا واقعیت جنبش مردمی ۲۱ آذر روشن شود، آن موقع به قول مثل قدیمیهای خودمان قورباغه ابوعطا نمیخواند، ولی اینگونه نشد، جمهوری اسلامی راهی را رفت که رژیم پادشاهی رفته بود، هرگز در رابطه با ۲۱ آذر و جنبش مردمی آذربایجان و کشتار بیرحمانه ارتش شاهنشاهی در منطقه حرفی نزد و همواره سکوت کرد زیرا با مرکز گرایی رژیم پیشین مخالفتی نداشت. در حالیکه زندانی شدن یک روحانی برای مدت کوتاهی را در بوق و کرنا میدمید و با بزرگنمایی آن را برجسته میکرد، به کشتار و زندانی شدن هزاران انسان واکنشی از خود نشان نداد. حال جای شگفتی و حیرت است که چگونه آقای فلاحتی به خود اجازه میدهد که حکم صادر کند و جنبش بزرگ مردم آذربایجان را به دیگران نسبت دهد؟ شگفتا که ایشان در یک کشور دمکرات زندگی میکند و دسترسی به منابع فراوانی دارد که میتواند راهگشا و هدایتگر باشد. فلاحتی عزیز شاید میداند و خود را به نادانی و گمراهی میزند و یا هم براستی نمیداند که فرقه دمکرات آذربایجان ضرورت زمان و خواست مردم آذربایجان بود که سالهای طولانی مورد تحقیر، ظلم و ستم قرار گرفته بود. کشورهای دیگر از جمله کنسولگری شوروی در تبریز و برخی از اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران مخالف تشکیل فرقه دمکرات در آذربایجان بودند. بنابرین تاریخ نوشته و یا بیان شده از سوی رژیم شاهنشاهی و جمهوری اسلامی که مورد استناد آقای فلاحتی است همه واقعیتهای تاریخی آذربایجان و میهنمان نیست، آنان برای گمراه کردن مردم گاهی راست و دروغ را درهم آمیخته و گاهی هم کذب مطلق را تاریخ مینامند. باید بیشتر اندیشید، چشم و گوش را باز کرد و حقیقت را به مردم گفت...
محمد حسین یحیایی
mhyahyai@yahoo.com