logo





آخرين بازمانده از گروه بنيان گذار تشکيلات زنان در ايران
و مجله „بيداری ما“ در گذشت

سه شنبه ۲۴ دی ۱۳۸۷ - ۱۳ ژانويه ۲۰۰۹

حميد احمدی

n-alavi.jpg
نجمی علوی آخرين بازمانده از گروه بنيان گذاران تشکيلات زنان در ايران و مجله „بيداری ما“ ارگان اين تشکيلات در سن ۸۹ سالگی در ۴ ديماه ۱۳۸۷ در لندن درگذشت.
او متعلق به نسل دوّم زنان پس از جنبش مشروطيت بود که در سن ۲۳ سالگی به همراه گروهی از زنان نسل اول و نسل دوم پس از جنبش مشروطيت در خردادماه ۱۳۲۲ تشکيلات زنان در ايران را بنياد نهادند و متعاقب آن، مجله ای منتشر کردند تحت نام „بيداری ما“. در هر شماره مجله، اين شعار حک می شد:
„ما هم در اين خانه حقی داريم“
طلب تساوی حقوق سياسی و اجتماعی زنان با مردان و نيز فاش سازی جامعه مردسالار و پدرسالار ايرانی و نيز مبارزه با جريانهای ارتجاع مذهبی، محور اساسی فعاليت سياسی و اجتماعی شان بود.
نجمی علوی در خانواده ای متولد شد که دوران کودکی و جوانی اش مصادف با حوادث سياسی زمان بود. سرنوشت اين خانواده در پيوند با حوادث سياسی زمان بگونه ای رخ نمود که سياست و فرهنگ در آن موج می زد. پدربزرگ نجمی آغازگر اين مسير بود به نام سيد محمد علی. کسب و کار اوليه او دست فروشی جوراب در بازار تهران بود. او بعدها يکی از تجار مهم بازار تهران شد به نام سيد محمدعلی صراف و در سالهای بعد نام خانوادگی علوی را برگزيد. محمد علی علوی از فعالان جنبش مشروطيت و نماينده دوره اول مجلس شورای ملی از تهران بود. او در سال ۱۹۰۷ در دوران جنبش مشروطيت دو فرزند خود را برای تحصيل به اروپا فرستاد. تجاری از بازار به او اعتراض کردند و تکفيرش نمودند، و می گفتند که او کافر است. برای آن دسته از بازاران متعصب مذهبی، نام فرنگ برابر بود با محل فساد و بی دين شدن جوانانی که به اروپا فرستاده می شدند.[1]
بزرگ علوی نويسنده نامدار ايرانی (برادر بزرگ نجمی علوی) انگيزه پدرپزرگش را در فرستادن فرزندانش برای تحصيل به اروپا چنين روايت می کند: „در مجلس اول شورای ملی عده ای از وکلای مجلس و از روشنفکران به اين فکر افتادند که اگر ما از روس ها در جنگ ايران و روس شکست خورده ايم به اين خاطر بود که ما علم نداشتيم. بنابراين، عده ای به اين فکر افتادند که ما بايد بچه های خودمان را بفرستيم به خارج برای اين که علم بياموزند. پدر بزرگمان يکی از پسرهايش به نام حسين علوی را در سال ۱۹۰۷ به مونستر آلمان فرستاد که درس شيمی بخواند و پسر ديگرش فدايی علوی را به لوزان سوئيس فرستاد.[2]
ابوالحسن علوی فرزند ارشد محمدعلی علوی چون پدر از فعالان جنبش مشروطيت بوده است و بعدها در دوران مهاجرت در برلين کتاب „رجال مشروطيت“ را نوشت. ابوالحسن در آغاز جنگ جهانی اول به مهاجرتی سياسی رفت و از فعالان „کميته مليون“ در برلين بود و سرانجام در سال ۱۳۰۷ به شکل تراژيکی در برلين خودکشی کرد. محمدعلی جمال زاده درباره او که از دوستان پدرش (سيد واعظ اصفهانی) بود، می نويسد: „ابوالحسن علوی پسر ارشد محمدعلی علوی بود و با آن که تاجرزاده بود، از همان دوران جوانی اهل ذوق و کمال و آزادی طلب بود و به همراهی حاج سيدنصراله اخوی معروف مسافرتی هم به پاريس کرده بود. او از مشروطه طلبان دوآتشه و بسيار فعال و صميمی به شمار می رفت و با پدرم رفت و آمد داشت و از مريدان خالص و فداکار سيد واعظ اصفهانی محسوب می گرديد و پدرم هم به او علاقه داشت. وی با پدرم و با چند تن از مشروطه طلبان خالص ديگر و از آن جمله حاج سيد نصراله اخوی که او نيز گويا در گوتينگن اقامت داشت همسنگر بود. محمد علی علوی پسر چهارم هم داشت موسوم به پرتو علوی، اهل عرفان و فضل کمال است و در ادبيات امروزی مقام ممتازی دارد.“[3]
ابوالحسن علوی ۶ فرزند داشت، سه پسر و سه دختر که بعدها دو پسر و سه دختر او به عرصه تفکر سياسی و اجتماعی روی آوردند. نجمی علوی آخرين فرزند اين خانواده بود. مرتضی علوی پسر ارشد ابوالحسن از ايرانيان فعال سياسی در برلين بود و در سال ۱۳۰۶ به اتفاق تقی ارانی و چند دانشجوی ايرانی ديگر از پايه گذاران „فرقه جمهوری انقلابی ايران“ در اين شهر بودند. مرتضی در سال ۱۳۰۹ نشريه „پيکار“ را در آلمان منتشر کرد و طرفدار جمهوری خواهی و از مخالفين نظام سلطنت رضاشاه بود. انتشار اين نشريه موجب اعتراض دولت وقت ايران به دولت آلمان گرديد. اتحاديه سراسری صنايع آلمان طی نامه رسمی به وزارت داخله آلمان، حضور مرتضی علوی را در آلمان تهديدی برای مناسبات سياسی و اقتصادی آلمان و ايران دانست و تأثير منفی اين مسئله را بر مناسبات دو کشور هشدار داد.[4]
سرانجام تحت فشار اتحاديه سراسری صنايع آلمان، اداره پليس برلين از تمديد گذرنامه مرتضی علوی خودداری ورزيد و او ناگزير در ۲۶ اکتبر ۱۹۳۱ از مرز „Böhm“ کشور آلمان اخراج شد. مرتضی علوی در مدتی کمتر از يک سال در اتريش و مدت کوتاهی در چکسلواکی اقامت کرد و از آنجا به اتحاد جماهير شوروی سابق پناهنده شد. او در جريان تصفيه های خونين دوران استالين در سال ۱۹۳۷ در ترکستان زندانی گرديد و در ژوئيه ۱۹۴۱ در سن ۳۸ سالگی در زندان جان باخت.[5]
در سالی که مرتضی علوی در دوران تصفيه های خونين استالين به زندان ترکستان افتاد، برادر دوم خانواده يعنی بزرگ علوی نويسنده کتاب „چمدان“ - مجموعه داستان های کوتاه- در ايران به اتهام فعاليت کمونيستی در „گروه پنجاه و سه نفر“ به ۷ سال زندان محکوم شد و در ارديبهشت ۱۳۱۶ (۱۹۳۷ ميلادی) به زندان افتاد و تا شهريور ۱۳۲۰ به مدت چهار سال و نيم در زندان ماند.
بزرگ علوی می گويد: „هيچ کس جز اداره شهربانی رضاشاه و محکمه قلابی و مستنطقين بی اراده تأييد نکرده اند که گروه پنجاه و سه نفر يک حزب کمونيستی تشکيل داده ا ند. دکتر ارانی در محکمه تشکيل يک حزب کمونيستی را شاهکار پليس ناميد. دستگاه شهربانی می خواست به رضاشاه بگويد که اگر من نبودم، اينها ترا از بين می بردند. من يک حزب کمونيستی آراسته و با تشکيلات منظم را توقيف کردم و اينها بايستی مجازت شوند“[6]. از آن سو، عبدالصمد کامبخش با انگيزه رهايی خويش از اتهام جاسوسی- که حدود ۵ سال پيش از آن به اين اتهام از نيروی هوايی ايران با درجه ستوان دومی اخراج شده بود - به تهيه سناريويی در جريان بازجويی خود دست يازيد که اين سناريوی او با تمايلات دستگاه شهربانی وقت که می خواست „گروه پنجاه و سه نفر را“ يک جريان کمونيستی معرفی کند، همسويی پيدا می کرد. بدين ترتيب کامبخش با اين سناريو توانست بجای متهم شدن به جاسوسی برای دستگاه امنيتی شوروی ها به عنوان کسی که در درون يک تشکيلات اشتراکی (کمونيستی) فعاليت داشته متهم گردد و در عمل اينچنين شد. يعنی به اتهام فعاليت اشتراکی به ۱۰ سال زندان محکوم شد (مطابق قانون منع فعاليت اشتراکی در ايران، مصوبه خرداد ۱۳۱۰). بر پايه‌ی اين برداشت، فاش سازی و لو رفتن گروه پنجاه و سه نفر توسط کامبخش برای رهايی از مجازات جاسوسی بوده است. يک نظر ديگر هم وجود دارد و آن اينکه کامبخش در جريان معرفی خود به شهربانی اقدام به همکاری با دستگاه شهربانی مختاری نمود و آگاهانه جريان گروه پنجاه و سه نفر را لو داده است. نگارنده اين سطور تاکنون با همان نظر اول توافق دارد.
اما، ماهيت اين سناريوی کامبخش به هنگام پرونده خوانی در زندان در حضور ۵۳ نفر افشاء شد و معلوم گرديد که ادعانامه دادستان مبتنی بر فعاليت کمونيستی گروه „پنجاه و سه نفر“ بر حسب گزارش بازجويی های کامبخش يعنی همان سناريو تنظيم شده بود.[7]
يکی از تمهيدات ديگر دستگاه شهربانی وقت اشاره به ۱۲ شماره انتشار مجله „دنيا“ (از بهمن ۱۳۱۲ تا خرداد ۱۳۱۶) بود که آن مجله را مبلغ افکار اشتراکی معرفی می کرد „شهربانی روی سياست خاصی انتشار مجله „دنيا“ را پيراهن عثمانی کرد تا هيولايی بسازد و رضاشاه را بترساند“.[8]
در حاليکه شخصی با داشتن دانش سياسی و اجتماعی معين، می توانست و نيز می تواند بفهمد که ديدگاه نظری و اجتماعی و فرهنگی مسايل مندرج در شماره های مجله „دنيا“ نه تنها ربطی به ديدگاه کمونيستی نداشته بلکه در تعارض آشکار با ديدگاه احزاب کمونيست و خط کمينترن آن زمان بوده است. به عنوان مثال، در مجله „دنيا“ مسايلی درباره نظريات فرويد و فرويديسم چاپ می شده است که چنين شيوه نگرش به نظريات فرويد از ديدگاه احزاب کمونيست آن زمان به عنوان يک تفکر انحرافی محسوب می شد و حاملين چنين نظراتی از احزاب کمونيست اخراج می کردند. نمونه وار، نظريات ويلهلم رايش عضو حزب کمونيست دانمارک که به دليل طرح مسايل فرويديسم او را در آن زمان از حزب کمونيست اخراج کردند و ديدگاه او را از لحاظ سياسی با پرورش صحيح انقلابی جوانان در تضاد دانستند و در ۵ دسامبر ۱۹۳۲ در روزنامه „ورزش سرخ“ اعلام شد که هيچيک از چهار کتاب منتشر شده‌ی وی نبايد پخش گردد.[9]
در اين روزها که اين سطور به يادمان درگذشت نجمی علوی قلمی می شود، در آستانه پنجاه و نهمين سالگرد مرگ (۱۴ بهمن ۱۳۸۷) دکتر تقی ارانی دانشمند انساندوستِ ايراندوست و پايه گذار مجله „دنيا“ و مارکسيسم آکادميک در ايران. شخصيتی که از اين ديدگاه، يک کُنشگر سياسی و اجتماعی نيز بود. جای تاريخی دارد برای گراميداشت اين انسان انديشمند ايرانی که طی بيش از نيم قرن انديشه و افکار او عمدتاً از سوی رهبری حزب توده ايران به تحريف کشيده شده است، به نکاتی از اين تحريفات و نيز ديدگاه واقعی او اشاره شود. علاوه بر آن، در سطور بعد خواهيم ديد که سرنوشت نجمی علوی به طور غيرمستقيم با اين جريان و به طور مشخص با زندگی برادرش در گروه „پنجاه و سه نفر“ در زندان رقم می خورد که به آن خواهيم پرداخت.
مرکزيت حزب توده ايران چند سالی پس از کودتای ۲۸ مرداد و مدتی بعد از استقرار در جمهوری دموکراتيک آلمان (لايپزيک) فصلنامه ای را از سال ۱۳۳۹ منتشر کرد به نام نشريه „دنيا“ ارگان سياسی و تئوريک کميته مرکزی حزب توده در ايران و اين نشريه „دنيا“ را به نام دوره دوم „دنيا“ ناميد يعنی ادامه دهنده مجله „دنيا“ که دکتر ارانی آنرا در بهمن ۱۳۱۲ پايه گذاری کرد و مسئول آن بود. از اوايل دهه ۱۳۴۰ به اين سو، مرکزيت حزب توده ايران آغاز کرد به تاريخ سازی درباره ديدگاه مارکسيستی دکتر ارانی و مجله „دنيا“ و از جمله چنين می نوشتند:
- بنيان گذار مجله „دنيا“ يکی از رهبران حزب کمونيست ايران دکتر تقی ارانی بود.[10]
- ارانی سرباز دلاور کمونيسم بود[11]
- هدف مجله „دنيا“ و فعاليت ترويجی و تبليغی ارانی با فعاليت تشکيلاتی و انقلابی او تلفيق شد. هدف اساسی تقويت سازمان انقلابی طبقه کارگر ايران بود. [12]
در سال ۱۳۴۹ از سوی شعبه تبليغات و انتشارات کميته مرکزی حزب توده ايران ويژه نامه ای به مناسبت سی و پنجمين سالگرد مرگ ارانی در زندان منتشر می شود. در اين ويژه نامه، نوشته هايی از ارانی که در مجله „دنيا“ در سالهای ۱۴-۱۳۱۲ چاپ می شده، اين بار در اين „ويژه نامه ارانی“ بعد از ۲۵ سال تجديد چاپ گرديد. از آنجائيکه هر خواننده تيزبين آن زمان با خواندن اين نوشته های ارانی می توانست درک کند که ديدگاه مارکسيستی ارانی مطروحه در آنجا نه تنها ربطی به تعبير لنينی و استالينی از نظريات مارکس ندارد بلکه در برخی زمينه ها، حتی ديدگاه تجديد طلبانه ای نسبت به برخی نظريات خود مارکس در آنها وجود دارد. به اين موضوع در سطور بعد اشاره می کنيم.
به هر روی، در آن „ويژه نامه ارانی“ با قلمی „ظريف“ - از سوی خوش قلمزنِ معروف آن وقت در حزب- درباره ديدگاه مارکسيستی ارانی چنين توضيحی از موضع انتقادی داده می شود و چنين نوشته شده است: „توضيح نکات مختلف درباره نوشته های رهبر فقيد دکتر ارانی ضروری است. در اينجا فقط می خواهيم اين نکته را تصريح کنيم که در آثار ارانی- عليرغم ارزش و اهميت انکارناپذير آنها از جهت علمی و ايدئولوژيک گاه برخی احکام يا استدلالات، تعريفات و اصطلاحات ديده می شودکه به اندازه کافی از لحاظ جهان بينی مارکسيستی بليغ نيست. مثلاً خواننده عزيز بايد به نقش بيش از حد واقع که دکتر ارانی گاه برای عوامل روحی در تعيين سير تکامل اجتماع قائل شده و حتی اينجا و آنجا تأثيرات فرويديسم که مکتب روانی متداول روز بود در برخی استدلالات وی ديده می شود، با دقت و احتياط برخورد کند. استنباط دکتر ارانی از مسئله دترمينيسم (جبر اجتماعی) نيز طوريست که بنظر می رسد به ديالکتيک „ضرورت و تصادف“ و تأثير متقابل آنها در سير تکامل تاريخی به حد کافی پيگيرانه توجه نداشته است. در توصيف دکتر ارانی فعاليت دماغی و قوای نفسانی انسان نيز گاه تأثير ماترياليسم ماقبل مارکس احساس می گردد...“[13]
توضيح چند نکته درباره توضيح بالا لازم است: در مجموع، توضيح انتقادی بالا، در واقع بيان واقعيتی است از ديدگاه مارکسيستی غيرکمينترنی دکتر ارانی. اما ذکر اين مطلب درباره توصيف ارانی که در رابطه با فعاليت دماغی و قوای نفسانی انسان که گويا متأثر از ماترياليسم ماقبل مارکس است، سخنی نادرست بوده است. بلکه بالعکس، اين ديدگاه حاصل درونمايه آگاهی جديدی است در رابطه با پيدايش و رشد دانش روانشناسی که منجر به رهيافت جديد در شناخت معينی از روان انسانی شد. دانشی که در دوران مارکس وجود نداشت و او در دوران حياتش نمی توانست به معقوله شناخت روان آدمی فراتر از آن که در زمانش می توانست بداند، برود. ظهور اين دانش مربوط به دوران جمهوری وايمار در آلمان و مصادف با سالهای شکل گيری شخصيت فکری ارانی جوان در برلين پايتخت اين کشور بود. راهنمای فعاليت فکری ارانی انديشگران و فيلسوفان آلمانی و مارکسيست های آکادميک اين دوره در مراکز علمی و دانشگاهی برلين بودند. ايامی که از جمله همراه با رشد دانش روانشناسی و نيز تأسيس اولين انجمن و کلينيک روانشناسی در برلين با تلاشهای اوليه انجام شده فرويد و همفکرانش بود. پديده „مارکسيسم آکادميک“ و در سالهای بعد به عنوان مثال ظهور „مکتب فرانکفورت“ حاصل سرفصل های جدل فکری از جمله مربوط به دوران جمهوری وايمار است.
ارانی جوان از جمله آموخته هايش را در رابطه با دانش روانشناسی روز در کتابی حدود ۴۰۰ صفحه تحت عنوان „پسيکولوژی“ و روانشناسی فردی در سال ۱۳۰۷ در برلين منتشر می کند و در سال ۱۳۱۱ در چاپخانه رمضانی در تهران مجدداً چاپ و منتشر می نمايد. او نخستين ايرانی است که برای نخستين بار فرويد و فرويديسم و دانش روانشناسی نوين آن روز را به جامعه اهل کتاب و فکر در ايران می شناساند.
بی جهت نبوده است که رهبری حزب توده ايران اگر چه يک بار اين کتاب را در اواسط دهه ۱۳۲۰ در تهران تجديد چاپ کرد، ولی هيچگاه به طور جدی در صدد معرفی و بررسی ميزان اهميت اين تأليف درخشان ارانی آنهم در آن دوره تاريخی، نيفتاد.
به اين نکته هم بايد افزود که دکتر ارانی جزو آندسته از روشنفکران روشنگر است که صرفاً در حوزه نظری „مارکسيسم آکادميک“ باقی نمی ماند و در حوزه انديشه سياسی و نيز به ميدان سياست و عمل سياسی هم روی می آورد و در عين حال، ارانی يک انديشه ورز سياسی ايدئولوژيک نيست.
دکتر ارانی به نظريات مارکس در مجموع از نگاه عينی گرايی علمی است و از آن ايدئولوژی نمی سازد. نگاه او به مقوله ايدئولوژی چنين است: „درجه حقيقت هر ايدئولوژی مشروط به زمان است.... از يک طرف اين حقيقت نسبی که ما می گوئيم غيرمشخص است و به واسطه همين غيرمشخص بودن حقيقت است که علم بشر جامد و راکد نمانده تکامل پيدا کرده است... ما در دوره علمی زندگی می کنيم، اختصاص دوره علمی اين است که فيلسوف به معنی قرون وسطی و قديمه نمی تواند موجود باشد زيرا دامنه علم به قدری وسيع است که يک فرد نمی تواند تمام علوم را به طور دقت بداند. هر علم با اصول کلی و فلسفه آن علم تحصيل می شود. در جديدترين جامعه ها فلسفه همراه علوم اجتماعی، اقتصادی، پسيکولوژی، بيولوژی، شيمی، فيزيک و رياضی تحصيل می شود. از اين معلوم می شود که مهم ترين مناظر دستگاه فوقانی در جامعه امروزی بشر تشکيلات علمی يعنی دارالعلم ها، لابراتوارها، کتابخانه ها و غيره است. و طرز تحقيقات علمی و صنعتی درجه تمدن بشر امروز را نشان می دهد، مهد علم قرن بيستم (که فلسفه هم جزء آن است) ديگر گوشه اتاق فيلسوف منحنی يا صومعه عارف نبوده بلکه فضای کارخانه و لابراتوار و مزرعه است. از اين مشروحات واضح می شود که عقايد کلی به واسطه خاصيت روحانی بشر پيدا نشده از تجارب روزانه به وجود می آيد“.[14]
دکتر ارانی در دفاعياتش در دادگاه در سال ۱۳۱۷ نيز به مقوله انديشه سياسی و انديشه کلی تمدن غرب و آزادی در کشورهای غربی و ضرورت توجه و بهره مندی از آن تأکيد دارد: قانون اساسی نه فقط برای تفکيک قوه قضاييه از مجريه، بلکه برای حمايت از آزادی بيان به ويژه آزادی خواندن کتاب پديد آمده است. روشنفکرانی چون ولتر، روسو و مو نتسکيو و طبق گفته ارانی بعلاوه اکثر کشورهای پيشرفته جهان يعنی آمريکا، بريتانيا، فرانسه و سوئيس برای آزادی افکار و عقايد ارج و قُرب قائل هستند. پرفسور يرواند آبراهاميان با اشاره به اين نقطه نظرات ارانی که در دفاعياتش منعکس است، می گويد: برخلاف برخی روشنفکران کنونی، ارانی به گرايش غربی و تجدد طلبی اش معترف بود، البته امکان دارد برخی وی را غرب زده بخوانند. و نيز اضافه می کند، مشکل بنظر می رسد که اين ديدگاه ارانی، سخنان يک استالينيست باشد. همچنين آبراهاميان درباره مجله „دنيا“ توصيف عالمانه ای می دهد: هدف مجله „دنيا“ معرفی مارکسيسم آکادميک به روشنفکران ايرانی بود. مارکسيسم آکادميک همراه با نظريات داروين و علوم جديد به ايران آمد. مجله „دنيا“ مطالب غيرسياسی فراوانی در خصوص ادبيات فارسی و علوم جديد، مثل وزن اتمی، سرطان، تلويزيون، فيزيک اتمی، رياضيات، ساختار خودرو، خواب و خواب ديدن، مهندسی هوايی و نيروگاههای برق و... منتشر کرد. مجله „دنيا“ بی ترديد نشريه ای پيشرو و در زمان خود بی همتا بود.[15]
بزرگ علوی يار نزديک دکتر ارانی که در تهران و در منزل ارانی نزد او با دانش مارکسيستی آشنايی پيدا کرد،[16] درباره چگونگی پيدايش ديدگاه مارکسيستی در ارانی در دوران تحصيل در آلمان، چنين می گويد:
„مطالعه آثار هگل، مارکس و انگلس و در عين حال شرکت در درسهای فلسفه در دانشگاه برلين به ارانی فرصت داد با مارکسيسم آشنايی بهم زند و در آن نمو کند.
پيوستگی ارانی به مارکسيسم به نتيجه کوشش و تلاش او به قصد کشف اسرار طبيعی و اجتماعی بود و به همين جهت فيزيک و شيمی تحصيل کرد و در عين حال در درسهای فلسفه هم شرکت می يافت. اين موفقيت از راه خواندن و مطالعه و استقرار و مذاکره و مجادله با اهل علم و فن حاصل شد. دکتر ارانی مارکسيسم را از روی آثار سران مارکسيست آلمانی که برخی از آنها از حزب کمونيست اخراج و منافق قلمداد شدند، آموخته بود... معلمان ارانی نويسندگان روزنامه „پراودا“ و کتابهای روسهای استالين زده نبودند که هر گفته و نوشته او را آيه آسمانی می دانستند. سران حزب توده که بجای پيروی از مارکسيسم به تبعيت کورکورانه از استالينيسم منحرف شده بودند، لازم دانست هنگام انتشار مجدد آثار دکتر ارانی محتاطانه گوشزد کند که برخی استدلالات و تعريفات دکتر ارانی مردود است. آنها هراس داشتند [در صورت بيان صريح و واقعی نظر مارکسيستی اراني] به اتخاذ روش ضد شوروی متهم گردند. سران حزب توده به خصوص کامبخش و همدستانش نه فقط به تحريف مارکسيسم ارانی پرداختند، بلکه به تقلب و تدليس هم متوسل شدند در حاليکه نه مجله „دنيا“ و نه نشست و برخاست دکتر ارانی با چند دوست و آشنا ارتباطی با فعاليت گروههای کمونيستی نداشته است و يا اينکه گويا کمينترن بانی و مؤسس „گروه پنجاه و سه نفر“ بوده است، اين يک دروغ آشکار است که کامبخش و همدستانش از خود در آورده اند تا مقام و منزلت خود را پيش اربابان روسی خود تحکيم کنند.[17]
بعد از گذشت حدود يک دهه از درگذشت بزرگ علوی، سندی مربوط به گزارش سرّی عبدالصمد کامبخش درباره بهره گيری از نام دکتر تقی ارانی به سازمان ضد جاسوسی شوروی (ان. کا. وِ. دِ) و کمينتر در به تاريخ دسامبر ۱۹۴۱ بيرون آمده، اين سند اظهار نظر بزرگ علوی را که در بالا اشاره شد، مستند می کند. کامبخش در آن گزارش سرّی به آنها می نويسد: به رغم نکات منفی شخصيت ارانی [در واقع مواضع غيرکمونيستی و کمينترنی او] ما بايد از نام او به عنوان بهترين انقلابی و رزمنده کمونيزم ياد کنيم که جان خود را فدای انقلاب بزرگ کمونيستی کرد.[18] همانطوريکه در اظهارات بزرگ علوی آمده است، بعدها همين خط از سوی کامبخش و همدستانش در رهبری حزب توده دنبال شده است.

نجمی علوی و „ورق پاره های زندان“

با زندانی شدن بزرگ علوی در ارديبهشت ۱۳۱۶ به اتهام فعاليت کمونيستی در“گروه پنجاه و سه نفر“ به حضور آخرين مرد در خانواده شان نقطه پايان می دهد. محمدعلی علوی يک ماه پس از خودکشی پسرش ابوالحسن فوت می کند، مرتضی به آن سرنوشت گرفتار می شود، بزرگ علوی هم به زندان می افتد و مادر خانواده هم که همواره اين قطعه را زمزمه می کرد:
دلم گرفته به حدی که ميل باغ ندارم
به حدی که گُلی بو کنم دماغ ندارم
می ميرد.[19] خانه با سه زن می ماند: بدری علوی، نجمی علوی و مارگريتا همسر آلمانی بزرگ علوی که او را گيتا صدا می کردند. بعد از مدتی، يک زن از سه زن، يعنی گيتا ناخواسته در ارديبهشت ۱۳۱۸ از آن حلقه بهم پيوسته جدا می شود. او پس از ۵۷ سال در تابستان سال ۱۳۷۵ از سانفرانسيسکو به برلين می آيد تا همسر سابقش را ببيند که بخت ياری نمی کند و بزرگ علوی در آن زمان به مسافرت يونان رفته بود و يک سال بعد، علوی در ۹۴ سالگی در غربت می ميرد و هيچوقت، اين ديدار مجدد دست نمی دهد.
گيتا، به اين شکل از حلقه آن زندگی خارج می شود: آخرين باری که من [نجمی علوي] به اتفاق گيتا در روز سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۱۸ به ديدار آقابزرگ به زندان رفتيم، او با گيتا همسرش خداحافظی کرد و گفت، از اين پس ميل ندارد او را پشت ميله های آهنين ببيند. گيتا حاضر به متارکه نمی شد ولی اصرار برادرم او را ناگزير به قبول اين پيشنهاد کرد. در همان روزها بود که در يکی از اين ملاقاتها در حضور گيتا و من و وکيل مسئله طلاق آقابزرگ و گيتا انجام شد. در آن روز، گيتا و من دو جوان ۲۰ ساله بوديم که به اتفاق يک وکيل به نام آقای طباطبايی برای اجرای مراسم طلاق به زندان رفتيم. برای همه ما، آن روز، روز دردآور و کشنده ای بود.[20]
بزرگ علوی در ۱۵ ارديبهشت ۱۳۱۸ در زندان در داستان کوتاه „عفو عمومی“ اين جدايی با مارگريتا را به اين شکل در بخشی از آن داستان طرح می کند: وقتی که ۴ ارديبهشت گذشت، ديگر رفيق زندانی من، صاحب اوراق پيشگفته که محکوم به ۱۰ سال بود، مراسله ای به زنش نوشت که آن مراسله نيز در دست من است و اينجا می توانم نقل کنم:
زندان قصر، ۱۵ ارديبهشت ۱۳۱۸
„زن مهربانم. چند روز ديوان عالی تميز حکمی که از طرف محکمه جنايی درباره من صادر کرده بود، ابرام کرد. بنابراين من محکوم به ۱۰ سال حبس هستم و بايد قريب ۸ سال ديگر در زندان بمانيم. از ا ين جهت من ترا از قولی که به من داده ای و متعهد شده بودی تا زنده هستی با من باشی آزاد می کنم و تو می توانی مراسم رسمی طلاق خود را فراهم بياوری. من خوشبختی تو را طالب بودم و چون می بينم که ديگر وجود من موجب بدبختی تو است، اين است که به تو می گويم که تنها راه سعادت تو دوری از کنار من است، فراموش نکن که من هميشه جويای خوشبختی تو هستم...
در آخرين روز ملاقات پس از ۴ ارديبهشت از زنش خداحافظی کرد و ديگر حاضر نشد که ببولی جان [مارگريتا] را پشت پنجره آهنين ببيند.“[21]
بزرگ علوی حدود ۵۶ سال بعد از تاريخ نوشتن داستان کوتاه „عفو عمومی“ يعنی يک سال و اندی پيش از درگذشت (سال ۱۳۷۴) در گفتگو (به صورت ضبط ويديوئی خاطراتش) با نويسنده اين سطور در برلين، آن جدايی را اينگونه به تصوير می کشد: آن دوران خوش زندگی که فرنگی ها آن را ماه عسل می گويند، با بازداشت و زندانی شدنم به پايان رسيد. شايد ما حدود يک سال بيشتر با هم زندگی نکرديم. خانه ای گرفته بوديم، خانه محقری در يکی از عمارت های پدر مسعود فرزاد و در آنجا زندگی می کرديم که آمدند و من را گرفتند و به زندان قصر انداختند:
چنان زد بر بساطش پشت پايی
که هر خاشاک آن افتاد جايی
خوشبختی پايان يافت و غم و غصه و تيره روزی و بی خوابی آغاز شد. من اشک ريختم. اين سومين بار بود که در زندگيم اشک ريختم. روزی که خبر مرگ مادرم را شنيدم و يک بار خبر مرگ خواهرم „بدری“. در اين سه مورد يادم می آيد که اشک ريختم...
آن زن شبحی بود که يک لحظه در زندگی من ظاهر شد و بعد محو شد. آنچه از او برای من باقی مانده است داستان „رقص مرگ“ است که شايد دهها هزار نفر از و يا بيشتر آن را خوانده باشند. داستان يک زندگی - مرگ نويسنده و راوی آن. [22]
داستان „رقص مرگ“ آخرين داستان کوتاه ۳۵ صفحه ای نوشته بزرگ علوی در زندان است. بزرگ علوی جوان ۳۲ ساله آن روز، تنها داستان نويس در گروه پنجاه و سه نفر است. بزرگ علوی تصميم می گيرد، مسايل و حوادث زندان را در نوشته هايی تدوين و به خارج از زندان بفرستد و برای اين کار حاضر به قبول همه مخاطرات احتمالی آن می شود: „ محمد فرخی يزدی به دست جنايتکارانی بی شرم کشته شد، فقط برای آنکه شعر می گفت و با اشعارش اوضاع ايران را در دوره استبداد سياه برای نسل های آينده به يادگار می گذاشت. من با علم به اين مخاطرات يادداشت می کردم. چون ايمان قطعی داشتم به اينکه ملت ايران از اين جريانات اطلاع کافی ندارد و برای نسل های آينده لازم است بدانند که در اين دوره سياه با جوانان باغيرت و آزاديخواهان ايران چه معاملاتی می کردند.
اگر يادداشتهای من، يعنی همين ورق پاره ها به دست اوليا زندان می افتاد، من هم ديگر زنده نبودم. اما بزرگترين دلخوشی من اين بود که بنويسم تا روزی به دست ملت ايران بيفتد“[23]
نجمی هر سه شنبه برای برادرش غذا و لباس تميز از منزل به زندان می برد و لباس پوشيده شده هفته قبل او را برای شستشو به منزل می آورد. بزرگ علوی در يکی از اين ملاقاتها از نجمی می خواهد به فکر راه حلی باشد که چگونه می تواند نوشته هايش را از زندان خارج کند. نجمی دختر ۱۹ ساله کارمند اداره فرهنگ و هنر بود و رئيس مستقيم او علی اصغر گرمسيری چهره معروف تهران ايران. نجمی دست به ابتکاری می زند و جريان بيرون آوردن نوشته های برادرش از زندان، مسير زندگی بعدی نجمی را نيز رقم می زند. جريان آن جاسازی، چنين است: ابتکار آن جاسازی به اين شکل بود: هر هفته که به ديدن آقابزرگ می رفتم، او لباس هايی را که در طول هفته در زندان پوشيده بود، داخل بقچه ای می گذاشت و من آن را برای شستن به منزل می آوردم و لباس شسته و تميز را هفته بعد برايش داخل همان بقچه می گذاشتم و به زندان می بردم. داخل آن بقچه و زير آستر آن، چند پارچه سفيد ململ به طول و عرض بقچه می دوختم. آقا بزرگ با مداد جوهری، نوشته هايش را روی اين ململ های سفيد می نوشت و به همان ترتيب توسط اکبر شاندرمنی - يکی از رفقای گروه ارانی در زندان که سابقه حرفه خياطی داشت- آن را مجدداً زير آستر بقچه می دوخت و من از زندان به خانه می آوردم.
در خانه، آن نوشته های روی پارچه ململی را روی کاغذ می آوردم. و آن نوشته خود را در منزل در داخل يک لوله می گذاشتم. زير هاون را داديم سوراخ کردند و لوله فلزی را در داخل آن سوراخ قرار می دادم و سنگی را هم روی هاون که اين نوشته ها عملاً از دو جهت استتار می شد. وقتی برادرم از زندان بيرون آمد، همان روز اول سراغ نوشته هايش را گرفت، با هم به آشپزخانه رفتيم و آن را از جاسازی بيرون آوردم و تقديم برادرم کردم. يک لحظه ديدم که شادی همه صورتش را پوشاند و مرا بوسيد.[24]
با همان اولين نوشته های برادرم که آن را از ململ روی کاغذ می آوردم، تکان خوردم. همان تکان چنان جرقه ای بود که زندگی فکری ام را رقم زده است و آن نيز همه زندگی ام را. در اولين نوشته برادرم فهميدم که به او دست بند قپانی زدند. اولين بار بود که موضوع دست بند قپانی زدن را می خواندم. او نوشته بود: وقتی که به من زجر بدنی دادند، نيم ساعت بلکه سه ربع زير دستبند قپانی گذاشتند بطوری که بيهوش شدم و بالاخره آن مطلبی را که از من خواستند، دستگيرشان نشد، گفتند که حالا می رويم زنت را می گيريم. مگر آنهايی که در زندان نشسته اند چه کاری کرده اند؟ جرم همه شان اين است که با اين استبداد و ظلم مخالف هستند. چقدر شبها را صبح کرده ايم و چه ساعتها با هم مجادله که چگونه بايد ايران و بشريت را نجات داد. ممکن است که سالخوردگان فکر نجات بشريت و سعادتمند کردن يک جامعه و نجات دادن عده ای از چنگال عده ديگر را امر محال تصور کنند. ولی جوانان، همه خود را عامل مؤثر „آزادی“ می دانند.[25]
برای اولين بار از نوشته های برادرم فهميدم که زجر در زندان تنها زجر از زندانبانان نيست. او نوشت: „وقتی آدم در زندان است، آزاد نيست، بزرگترين عذاب اين نيست که آدم با دنيای خارج قطع رابطه کرده، دور از خانواده و کسان، دور از خوشی های زندگی، زير چکمه و شلاق زندانبانان مظلوم کُش بسر می برد - اوه، به اين زجرها خواهی نخواهی آدم تن می دهد و عادت می کند - بزرگترين بدبختی و عذاب اين است که آدم در اين محيط کوچک هم باز آزاد نيست. آنجا هم تازه حبس است: با چند نفر ديگر که گاهی ابداً تناسب اخلاقی و فکری با آنها وجود ندارد، هم خواب، هم غذا و معاشر هستی... تنها آرزوی من است که يک روز از خواب بلند شدم و وقتی چشمهايم را باز می کنم، اول چيزی که جلب توجه مرا می کند، زيرشلواری وصله خورده تو نباشد. چقدر در سر غذا آدمهای بدبخت تر، بيچاره تر از تو ملچ و ملوچ می کنند، خرده غذا دور دهنشان می چسبد و تو روی آن را نداری که به آنها بگوئی که کمی آهسته تر غذا بخوريد. موقعی که فکر خودت را مشغول يک آرزو يا حسرتی کرده ای، ديگران حرف هايی که محتوی اشاره ها و معنی های شهوتی است، می زنند و تو بايد گوش دهی. زمانی که چشمهايت را بسته و پشت پنجره آهنی سعی می کنی، از دور نگاهی از کوه و برف و آزادی بدزدی، و برای اين منظره آهنگ موسيقی خفيف و مؤثری يادت می افتد، اما درست نمی توانی آن را پيدا کنی، هی به کوه و برف و آزادی نگاه می کنی، هی سعی می کنی آن موسيقی از ياد رفته را دومرتبه پيدا کنی- در همين موقع ناگهان کسی ديوانه وار می خندد، بدنت را می لرزاند، اما تو بايد، تو مجبوری و محکومی گوش بدهی، تمام اين خرده ريزهای يکنواخت يک دفعه، يک روز، يک هفته نيست. ماه ها، سال ها، اوه، اگر دنيا آتش نگيرد، اگر شعله جنگ عالمگير نشود، برای ما هميشگی است.[26]
نجمی می گويد، به رغم طبع عاشقانه، با خواندن نوشته های برادرش اگر چه تأثير عميقی در شناخت او داشت ولی در عين حال، حالت عصيانی پيدا کرد: روزی در ميدان توپخانه می بايستی سوار اتوبوس می شدم. جماعتی خسته، در بازگشت از محل کار، در انتظار اتوبوس بودند، زمزمه ای خفيف از آن جماعت بگوش بود. وقتی اتوبوس رسيد، جمع کثيری به سوی اتوبوس هجوم بردند، بچه ها و سالخوردگان زير دست و پا ماندند. من در آن روز و به هنگام سوار شدن به آن اتوبوس با صدايی هيجان زده فرياد زدم: „ مگر اين مملکت صاحب ندارد که بتواند وسايل نقليه مردم را سروصورتی بدهد تا مردم از اين عذاب نجات يابند“.
وقتی سوار اتوبوس شدم، مردی که پهلوی راننده ايستاده بود، در ايستگاه بعدی رو به من کرد و گفت: „ بيا پائين!“. مسافران اطراف من همه به هم نگاه می کردند، چون معلوم نبود که چه کسی بايد بيايد پائين. آن مرد با اشاره‌ی دست به سوی من، به ترديد ديگران پايان داد. من به اخطار او توجه ای نکردم. مجدداً با دست به سوی من اشاره رفت و با صدای بلند گفت: „ بيا پايين تا بتو بگويم، مملکت صاحب دارد يا ندارد!“ وقتی از اتوبوس پائين آمدم، گفت: „راه بيفت!“ کارت شهربانی را به من نشان داد و به دنبال او راه افتادم. ساختمان شهربانی نزديک همان ايستگاه اتوبوسی بود که از ميدان توپخانه حرکت کرده بود. وارد ساختمان شهربانی شديم. مرا به داخل اتاقی برد که مرد مسنی پشت ميز نشسته بود. اين مأمور شهربانی خطاب به رئيس اش گفت: „قربان! اين دختر در ايستگاه اتوبوس و در وسط ميدان توپخانه، جنجالی راه انداخته و با صدای بلند گفت، اين مملکت صاحب ندارد. اجازه بفرمائيد تا به او نشان بدهيم، که اين مملکت صاحب دارد. مرد نسبتاً مسن که پشت ميز نشسته بود، رو به من کرد و گفت: „ دختر! چه گفتی؟“ با صدای آرام جواب دادم: „وسائل نقليه به اندازه کافی نيست، حالت اعتراض داشتم که در صف اتوبوس افراد مسن و بچه ها زير دست و پا صدمه می بينند“ آن مرد مسن که می دانست من درست می گويم، با لحنی آرام گفت: „ برو خانه ات و از اين پس جلوی زبانت را بگير“[27]
بزرگ علوی در طول چهار سال و نيم دوره زندان پنج داستان کوتاه می نويسد: „پادنگ“، „ستاره دنباله دار“، „عفو عمومی“، „انتظار“ و „رقص مرگ“. اين مجموعه داستان های کوتاه تحت نام „ورق پاره های زندان“ پس از آزادی علوی از زندان در شهريور ۱۳۲۰ در سال ۱۳۲۱ در تهران به چاپ می رسد. اين کتاب ۴۲ سال بعد به عنوان ژانر ادبيات زندان از سوی دانشگاه سيراکوس آمريکا به زبان انگليسی ترجمه می شود و در سال ۱۹۸۴ تحت نام „The Persian Papers“ منتشر گرديده است.
نام نجمی علوی و نقشی که او در مجموع در محفوظ ماندن اين اثر در آن دوره استبدادی ايفاء می کند همواره، با نام آفريننده اثر يعنی بنيانگذار ادبيات زندان در ايران، باقی مانده است.
درباره رمانهای ايرانی بسيار نوشته اند ولی درباره ادبيات زندان چيزی نوشته نشده است. در اين رابطه توجه ويژه را از پرفسور يرواند آبراهاميان داريم. او در کتاب خود تحت نام „اعترافات شکنجه شدگان“- که اثريست درخشان و ماندنی درباره تاريخ زندان در ايران معاصر- که می گويد: اگر چه شمار کمی از ايرانيان، آثار پرقدرت اعترافات شکنجه شدگان غربی را مطالعه کرده بودند، ايران دارای ژانر (گونه) غنی از ادبيات زندان است که بزرگ علوی بنيانگذار ادبيات زندان از دوران زندان نوشت و منتشر ساخت، آغاز می گردد. نوشته های بزرگ علوی در اين زمينه شباهتی به ادبيات گذشته زندان که در ايران يا در غرب يافت می شد، نداشت. چنين آثار ادبی ايرانی اغلب اوقات ترکيبی از شاعران درباری طالب بخشايش، زاران برای فلاکت شان، مداح مقامات بالا با سروده های خود و متملق به اميد دستيابی به مرحمت های ملوکانه بود. آثار اين اشخاص را می توان اشعار سنتی درباری، سروده در سياه چالهای سلطنتی و يا در تبعيد به ولايات توصيف کرد. اما نوشته های بزرگ علوی بسيار متفاوت بود. در رابطه با ادبيات زندان در غرب „خانه مردگان“ داستايوفسکی، „از اعماق“ اسکاروايلد، „انسان در زندان“ سرج و „خاطرات يک شورشی“ پرنس کروپتکين، در يک ترتيب زمانی عرضه شده و شرح جزئيات بود. اما نوشته های بزرگ علوی مقوله آدمی در زندان را با شرح مختصر سختی، طرح کلی شخصيت های سرشار از زندگی، ترتيب وقايع- بخشی تخيلی و بخشی واقعی و حرکت ساده قلم، يادآور ارنست همينگوی، فرانتس کافکا و جان اشتاين بک، ترسيم می کند.
با شيوه های ظريف و ملايم، بزرگ علوی چگونگی محصور شدن اشخاص در يک چهارديواری را مجسم می کند، آنها اغلب برای زمانی نامحدود، تلاش دارند تا سلامت روان، منزلت، زندگی خصوصی، آرزوها، اصول، انگاشت های سياسی و شوخ طبعی (در يکنواختی ظلمت گونه) خود را حفظ کند. بزرگ علوی بدون موعظه ای اخلاقی، شعارپردازی سياسی و توسل به قدرت تعالی پروردگار، عدالت و تاريخ، چگونگی ناهمگونی افرادی که با هم به حکم تقدير و يا بلکه بوسيله قدرت دولت، يک جا جمع شده و چنين مشکلات پيش پا افتاده ای مانند دلزدگی، نگهبانان فضول، هم سلولی های سخت گير، کمبود سيگار و دگرديسی روابط خانوادگی را تحمل می کنند، بر می شمارد. او بارها با بهره گرفتن از رويدادهای کوچک زندان، مسايلی از قبيل بيعدالتی اجتماعی در جهان بزرگ تر بيرونی را تصوير می کند. از نگاه او قهرمانان واقعی انسانهای عادی هستند که زندان را با حفظ سلامت عقل و روان، شخصيت و فرديت خودشان تحمل کرده اند.[28]

نجمی علوی و بنيانگذاری تشکيلات زنان در ايران و مجله „بيداری ما“

در سالهای اول پس از شهريور ۱۳۲۰، همه احزاب، سازمانها و تشکل های ايرانی، مردانه بودند و جايی برای فعاليت زنان در آنها وجود نداشت. اين موضوع را حتی در آغاز فعاليت حزب توده ايران که برنامه و شعارهای ترقی خواهانه ارائه می داد، می توان ديد. در دورانی که سليمان ميرزا اسکندری در موقعيت صدر حزب توده ايران قرار داشت، از پذيرش زنان به عنوان عضويت در آن حزب مخالفت می کرد و عملاً زنان جايی برای فعاليت در اين حزب نداشتند.
در يکی از روزهای خرداد ۱۳۲۲، چند تن از زنان دور هم جمع می شوند. اين زنان عمدتاً از خانواده هايی می آمدند که از دوران انقلاب مشروطيت به اينسو پيشينه آزاديخواهی و مبارزات سياسی در آنها وجود داشت. اين عده زنان که برای نخستين بار بعد از شهريور ۱۳۲۰ دو هم جمع شده بودند، عبارت بودند از: زهرا اسکندری، مهرانگيز اسکندری (که حدود ۲۰ سال پيش در سال ۱۳۰۲ عضو هيئت مديره جمعيت نسوان وطنخواه ايران بود)[29] دختران ابوالحسن علوی يعنی بدری، شاه زنان و نجمی علوی. عاليه شرمينی و اعظم سروش. در جلسه دوم، جميله صديقی و فروهيد کباری نيز به اين جمع می پيوندند.
در روز جلسه نخست، بزرگ علوی از راه رسيد و خانم مريم فيروز را به ما حاضرين معرفی کرد.[30] در آن روز، مشارکت مريم فيروز برای فعاليت در جنبش زنان مورد اعتراض عاليه شرمينی قرار گرفت و با اين استدلال که مبارزه ما از جمله با طبقات اشراف مانند خانواده های چون مريم فيروز است.[31] نجمی علوی می گويد: برادرم بزرگ علوی مسئله مبارزه زنان برای حقوق اجتماعيشان را به اين شکل نگاه نمی کرد و ما بقيه زنان حاضر در آن جلسه به جز عاليه شرمينی، به اين شکل نگاه نمی کرديم.[32]
نيم قرن بعد، مريم فيروز درباره حضورش در اين جلسه اينگونه نقل می کند:
در منزل مصطفی فاتح بودم و راجع به مسايل زنان صحبت می کرديم. وقتی بزرگ علوی شور و شوق مرا درباره‌ی اين موضوع ديد، پيشنهاد کرد مرا با تشکيلات زنان آشنا کند. در هر حال، من همراه بزرگ علوی به منزل زهرا اسکندری رفتم و خوب، ساير خانم ها هم حضور داشتند و متذکر شوم که خواهران علوی به گرمی از من استقبال کردند و هم چنين خانم زهرا اسکندری و مهرانگيز اسکندری، اين ها بسيار باگذشت و وفادار بودند. اين خانم ها انسانهای فوق العاده برجسته ای بودند![33]
خط مسلط فکری در درون اين گروه زنان نه تکيه بر مبارزه طبقاتی داشت و نه خط کشی نسبت به مواضع سياسی زنان. در واقع، پديده رواداری (Tolerance) در آن دوره نمايان است و محور اساسی مبارزه شان در راستای حقوق زنان قرار داشت. اگر حدود ۳ سال بعد جهت گيری سياسی خاص اين ويژگی را تضعيف کرد.
به هر روی، در همين نشست های اوليه است که مسئله ايجاد تشکيلات زنان و انتشار نشريه ای که نام آن را „بيداری ما“ گذاشتند، به عرصه عمل در می آيد. امتياز مجله „بيداری ما“ از طريق مراجعه به وزارت فرهنگ که در آن زمان دکتر غنی مسئوليت آن را داشت، توسط زهرا اسکندری گرفته می شود. مهرانگيز اسکندری و نجمی علوی مسئول طبع و توزيع مجله می شوند. يک درب اطاق در ميدان بهارستان اجاره می کنند که بعدها گسترش پيدا می کند و به محل ديگری انتقال می يابد.[34]
در اين ايام که مدتی از سقوط حکومت رضاشاه گذشته بود، جريانهای ارتجاع و متعصب مذهبی در حال رشد و آمدن به عرصه فعاليت خود بودند و مجدداً طرح مسئله حجاب و يا مسايلی چون تحصيل دختران در دبيرستان و دانشگاه را خلاف اسلام می دانستند. آخوندهايی شروع به امر به معروف نموده و راجع به حجاب و نيز به شايعاتی درست يا نادرست دامن زدند که گويا پيشنهادی تقديم محمدرضا شاه کردند که بجای عيدی که می خواهند مرحمت فرمايند، امر فرمايند بجای آن، درب دبيرستان دخترانه و تماشاخانه ها را ببندند.[35]
در چنين فضائی، حضور زنان مبارز و ايجاد تشکيلات زنان و وجود نشريه ای افشاگر و روشنگر نقش معينی در لايه معينی از جامعه زنان شهری آن روز می توانست داشته باشد و به سهم خود داشت. در همين ايام، دختران جوان دبيرستانی مثلاً از ژاله اصفهانی شعر و از سيمين دانشور داستان کوتاه که برای مجله „بيداری ما“ فرستاده بودند چاپ شد. از ژاله اصفهانی دختر جوان دبيرستانی آن روز، اين شعر تحت عنوان „پاکی جان حجابِ زن باشد“ در مجله „بيداری ما“ (شماره ۵، سال ۱۳۲۳) چاپ شده است:

پاکی جان حجاب زن باشد

آن شنيدم که باز در طهران
گفتگو از حجاب زن باشد
عده از رجال می خواهند
زن دگر باره پر محن باشد
مدعی کيست؟ اين چه غوغايی است؟
که طرفدار اين سخن باشد؟
کی چنين گفت مذهب اسلام
که زن زنده در کفن باشد
نيست عفت- به روی پوشيدن
پاکی جان حجاب زن باشد
چند خواهيد اين کبوتر پاک
اندر اين ملک چون زغن باشد
زن اگر نيک تربيت يابد
گل بی خار اين چمن باشد
مگذاريد زن در اين کشور
بيش از اين يار اهريمن باشد
ژاله خواهد سعادت زن را
هر که دلداده وطن باشد

برای اينکه نگاه بيشتری به نظرات زنان آن روز اين تشکيلات بيافکنيم، به برخی نکات ديگر اشاره می شود. به عنوان مثال، آنان با تکيه به اصل نهم قانون اساسی مشروطيت که گفته می شود: „ افراد مردم از حيث جان و مال و مسکن و شرف محفوظ و مصون از هر تعرض هستند و متعرض احدی نمی توان شد مگر بحکم و ترتيبی که قوانين مملکت معين می نمايد“. با استنباط به اين اصل، ديدگاه انتقادی و مطالباتشان اينگونه بيان می شده است.
ما می خواهيم بدانيم که اين عبارت اصل قانون درباره زنان کشور چگونه اجرا می شود و شرافت آنها به چه نحو از تعرض مصون است! شرف عبارت از حيثتی است که بنا به قرار معمول در هر قدمی ايجاد و شرافتمند به کسی اطلاق می شود که به حيثيت متداول او لطمه وارد نيامده باشد و هر نسبت غير واقعی که به معنويت شخصی لطمه وارد کند تعرض به شرافت او محسوب می شود. اگر قوای مقننه کشور زنها را در رديف ديوانگان قرار داده و آنها را از حق انتخاب عنوان و انتخاب شدن محروم کرده، آيا به شرافت آنها تعرض ننموده است؟
اگر قوای مقننه با وضع قوانين فرعی، مرد را مختار و مسلط بر دسترنج يک عمر زنان نمود، می توان گفت که زنها از حيث مال مصون از تعرض می باشند؟ اگر قوانين طوری باشد که مردان هر ساعت بتوانند زنان خود را از خانه بيرون نمايند، مصونيت مسکن برای آنها تأمين گرديده است؟ اگر قوه قضائيه در مقابل دادخواست زنان را راجع به تعرض ديدن و کتک خوردن آنها توجهی ننموده و آن را طبيعی دانست، می توان گفت که زنان ايران مطابق اصل نهم مشروطيت، تأمين جانی دارند؟
تشکيلات زنان طی نامه ای خطاب به نمايندگان مجلس شورای ملی خواستار پاسخ به اين مطالبات شده بود و از جمله تأکيد می کردند:
اگر اصل هشتم و نهم متمم قانون اساسی معتبر شناخته شود و اعتباری بر اصل بيست و ششم همان قانون قائل شويم و قوای مملکت را ناشی از ملت بدانيم پس به زنان کشور که از افراد ملت هستند ولی آنها را محروم از حقوق اجتماعی و سياسی و طبيعی نموده ايد، چه جواب خواهيد داد؟
قوه مقننه اصل هشتم را با وضع قانون فرعی انتخابات ضايع نموده و اهالی مملکت را به پنج طبقه تقسيم کرده: زنان، کودکان، نابالغ، نظاميان، ديوانگان و بقيه مردان يا عقلا!! و چهار دسته اول را محروم از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن نموده اند.
سپس در آن نامه خطاب به نمايندگان مجلس، می افزايند:
مادرانی که بايد در دامان خود وزراء، وکلا، مهندسين و دکترهای وطن پرست تربيت نمايند در رديف اشخاص نابالغ گذارده شده اند و با اين قانون بانوان ليسانسيه، دکتر، شاعر و اديب که دارای رتبه های دبيری هستند از حق انتخابات محروم ولی افرادی را که به کلی از حقوق خود بی اطلاع هستند، فقط به علت اينکه از جنس ذکور هستند دارای حق کامل انتخابات نموده اند.
اين قوانين غلط در نظر دنيا چنين جلوه می دهد که ما دارای منطق صحيح و قابل درک اصول جديد نيستيم. از اين جه بايد اين قوانين غلط را به هر قيمتی که هست در هم شکست و اصول دنيای جديد را بجای آنها مستقر ساخت.[36]
تشکيلات زنان عمده شعارهای اساسی اش خطاب به زنان کشور چنين بوده است:
- سعی کنيد تخصص بياموزيد تا استقلال اقتصادی پيدا کنيد.
- استقلال اقتصادی زن ضامن شئون اجتماعی او است
- در امور سياسی و اجتماعی شرکت کنيد
- با خرافات مبارزه کنيد
- تنها بيداری ملت می تواند مملکت ما را نجات دهد
- زنان ايران! آزادی ايران در دست شما است.
- مادران ايران! بخواهيد که در سرنوشت مملکت خود دخالت داشته باشيد.[37]
تشکيلات زنان طی نامه ای خطاب به وزارت فرهنگ وقت نوشت و چند پيشنهاد عملی به شرح زير را مطرح ساخته:
1- اصلاح برنامه مدارس دخترانه تا بيش از اين اوقات دختران به حفظ کردن چيزهايی که در زندگيشان به آنها احتياج نخواهند يافت صرف نشود.
2- جلوگيری از ترويج تبليغات خرافاتی که متأسفانه روزبروز زيادتر شده و کوتاه کردن دست عناصر خرافاتی از پست های حساس در مرکز و ولايات.
3- باز کردن کلاسهای اکابر برای زنان به منظور باسواد شدن.
4- رسيدگی به وضعيت بسته شدن مدارس در ولايات که با دست همين عمال ارتجاع بسته شده و مانع درس خوانددن دختران گرديده است.[38]
تشکيلات زنان در اواخر سال ۱۳۲۳ رأساً اقدام به گرفتن اجازه برای تشکيل کلاس اکابر برای زنان گرفت و کلاسهايی را در محله سيد نصرالدين پشت آب انبار معير و همچنين در محل تشکيلات زنان داير نمود.
در ۳۱ ارديبهشت ۱۳۲۵ در سينما ماياک در تهران جشن کلاسهای اکابر برپا گرديد. در اين جشن متجاوز از هزار نفر شرکت داشتند. در اين جشن مريم فيروز به تلاش زنان در عرصه جهانی اشاره کرد و گفت: امروز زنهای بريتانيا علاوه بر اينکه چندين کرسی پارلمان را اشغال کرده اند، در کابينه نيز شرکت دادند. اين زنان، وکيل و وزير مادرزاد نبوده اند و جامعه به آنها فرصت نشو و نما داده، هرگاه چنين فرصتی در ساير نقاط دنيا هم ايجاد شود، به زن امکان ترقی بيشتری خواهد داد. قانون منشور ملل متفق حق انتخابات را برای زنان لازم و حتمی دانسته و اين حق می بايد به زنان ايران نيز به رسميت شناخته شود.[39]
در اين جشن در سينما ماياک تهران، علی شايگان هم که يکی از شرکت کنندگان در اين جشن بود، صحبت کرد:
تا زمانی که جهل از ميان نرود، پايه و اساس دولت و حکومت و کشور ما محکم و پابرجا نخواهد گرديد. جهل است که ما را به منتهی درجه مذلت می رساند. بايد با اين دشمن خونخوار مبارزه نمود.[40]
نجمی علوی در اين جشن يکی از اشعار فريدون توللی را با آهنگ دلچسب خواند.[41]
در اينجا و در اين نوشتار خواستم خطوط کلی از فعاليت تشکيلات زنان و „مجله بيداری ما“ در آن دوران از تاريخ ايران را نشان داده باشم که نجمی علوی يکی از پايه گذاران و فعالان آن بود. زنی که پس از ۶۲ سال زندگی در غربت در ۴ ديماه ۱۳۸۷ در لندن در گذشت و باورمندم که دوستداران و دوستان و خاصه زنان کُنشگر جنبش زنان امروز ايران يادش را گرامی می دارند.
البته نجمی علوی به رغم تحمل همه رنجهای زندگی در غربت، اين بختياری را داشت که از ميان همه ياران آن روز خود، بتواند تاريخ آن مبارزه و تلاشها را با روايت هايش و گفتگوهايی که با او داشتم در کتاب „ما هم در اين خانه حقی داريم“ و نيز فيلم ويديوئی خاطراتش به يادگار بگذارد. من اين نوشته ام را با نگاهی که او در آخرين سالهای حياتش از خويشتن خويش داشت، به پايان می برم:
از اين سرنوشتی که برايم پيش آمد تا نزديک به ۶۰ سال در تبعيد و غربت سر کنم، تلخ کام نيستم. شايد پرسش شود، چرا؟ پاسخم کوتاه ست: در جامعه استبدادی، مردسالار و پدرسالار ايران پس از گذشت حدود صد سال از انقلاب مشروطيت هنوز در رابطه با زن و برخورد با حقوق او شاهد صحنه های تراژيک در سرزمين مان هستيم. ۶۰ سال پيش جزو زنانی بودم که برای دستيابی به اين حقوق به صحنه مبارزه آمدم. اينک می خواهم روايت هايم را از اين زندگی به نسل امروز و آينده زنان ايران منتقل کنم، زيرا چنين راه و سرنوشتی نصيب اندک شمار از زنان نسل من شده است. مسير اين زندگی سياسی- اجتماعی سرنوشتی را برای من رقم زده است که با سرنوشت آن دسته از زنانی که زندگيشان عمدتاً در رابطه با مسايل و حوادث روزمره گی و شخصی و خانواده گيشان بوده است، تمايز می نمايد. اگر روايت های من از اين زندگی، ارزشی برای انتقال اين تجربه به نسل امروز و آينده داشته باشد و بخواندنش بيارزد و خوانندگانی پيدا کند، من بهای معنوی خود را در قبال همه اين رنجها گرفته ام.[42]
خوشبختانه نجمی علوی باز اين بختياری را داشت که در زمان حياتش بنحوی اين پاسخ را دريافت کند. روايت های او در کتاب „ما هم در اين خانه حقی داريم“ در فاصله سالهای ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۷ چهار بار چاپ شده است. چاپ نخست آن در سال ۱۳۸۲ از سوی „انجمن پژوهشی تاريخ شفاهی ايران در برلين“ و سه چاپ ديگر آن در ايران توسط „نشر اختران“. هم اکنون فيلم ويديوئی گفتگوهای او با نگارنده اين سطور در ميان فيلم خاطرات ۷۰ شخصيت و چهره سياسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و ادبی ايران در قرن بيستم (جمعاً ۷۰۰ ساعت فيلم خاطرات در ۳۵۰ DVD) از سوی آرشيو انجمن پژوهشی يادشده در بالا، در اختيار پژوهشگران و علاقمندان قرار دارد: دانشگاه هاروارد، دانشگاه کلمبيا، دانشگاه پرينستون، دانشگاه کاليفرنيا (برکلی)، دانشگاه مارتين لوتر در آلمان، انستيتو علوم اتريش و کتابخانه کنگره آمريکا.
در پايان لازم می دانم درباره حذف دو مورد از درون کتاب „ما هم در اين خانه حقی داريم“ که به هنگام تجديد چاپ آن در ايران انجام گرفته، يادآوری کنم:
در صفحه ۱۳۶ کتاب چاپ „نشر اختران“، در ايران، ۱۸ خط از نسخه اوليه يعنی چاپ اول کتاب در آلمان، حذف شده است.
چند خط از آن ۱۸ خط حذف شده، مطلب زير است:
„... لطفعلی مظفری در مشهد توسط مأموران جمهوری اسلامی دستگير و زندانی شده بود. پس از مدتی مسئولان زندان به خواهرزاده اش اطلاع می دهند که برود جسد او را تحويل بگيرد. آثار جراحت های مختلف بر جسدش حکايت از شکنجه های بدنی قبل از اعدامش می کرده است. مظفری انسانی استوار و پاک بود که همه زندگی اش را در راه آرمانهايش گذاشت و تا پايان عمر به اعتقاداتش وفادار ماند. او همه وجودش را وقف فعاليت های سياسی در رسيدن به آرمانهايش کرده بود و در اين راه از همه چيز از جمله همسرش و فرزندش گذشته بود... „
و همچنين ۷ خط پايانی مطلب مربوط به گُلين جان در صفحه ۱۹۸ کتاب „ما هم در اين خانه حقی داريم“ چاپ „نشر اختران“ در تهران، حذف شده است. آن چند خط حذف شده، مطلب زير است:
„ اين ملاقاتها (ملاقاتهای گلين جان با مهدی کيهان پسرش] در اوايل تابستان سال ۱۳۶۷ قطع شد تا اينکه سه ماه بعد به آدرس محل زندگی گُلين جان خبر دادند که به زندان اوين مراجعه کند. گُلين جان به اتفاق همان خانم که در خانه شان زندگی می کرد به زندان اوين مراجعه می کند. لباس های مهدی را که قبل از بازداشت به تنش بود، به مادرش تحويل می دهند. مرگ مهدی کيهان و اعدام او در قتل عام زندانيان سياسی در تابستان ۱۳۶۷ غيرقابل تحمل بود. او محل دفن مهدی و قبر او را هرگز پيدا نکرد“.
نگارنده اين سطور در نسخه سومين تجديد چاپ اين کتاب متوجه حذف دو مورد بالا شده است. متعاقب آن به عنوان مؤلف و دارنده حقوق اين کتاب به مسئول „ نشر اختران“ اعتراض کردم. ايشان اظهار داشت که اين موضوع سهواً رخ داده است. از ايشان خواستار شدم در صورت چهارمين تجديد چاپ اين کتاب و تداوم بعدی چنانچه اين موارد حذف شده در جای خودش قرار نگيرد، با انتشار اين کتاب از سوی „ نشر اختران“ توافق نخواهم داشت.
البته نگارنده اين سطور در فرصت ديگری ماهيت برخی ناشران سودورز و بی اخلاق که با آنها مواجه بوده ام و حقوق شهروندی نويسنده و مؤلف را پايمال می نمايند، مطالبی را برای روشنگری قلمی خواهم کرد.
از خوانندگان اين کتاب دعوت می کنم موارد حذف شده در فوق که به آنها اشاره شده است، در نظر داشته باشند.

نوشته حميد احمدی (انجمن پژوهشی تاريخ شفاهی ايران در برلين)
۱۸ ژانويه ۲۰۰۹ / ۲۷ دی ماه ۱۳۸۷
Ahmadi.oralhistory@gmx.de
--------------------------------------------
1- خاطرات نجمی علوی «ما هم در این خانه حقی داریم»، به کوشش حمید احمدی، انتشارات «انجمن پژوهشی تاریخ شفاهی ایران در برلین»، 1382، آلمان، ص 14، سومین چاپ این کتاب در تهران، نشر اختران، 1387، ص 14
2- خاطرات بزرگ علوی در گفتگو با حمید احمدی، نشر باران، سوئد، 1376، ص 14.
3- محمد علی جمالزاده، «به پاس دوستی 70 ساله با دودمان علوی»، اسفند 1352، ژنو.
4- متن نامه اتحادیه سراسری صنایع آلمان چنین است: «همانگونه که گزارشات بسیاری از مؤسسات صنعتی که در رابطه با مناسبات تجاری با ایران ذینفع اند استخراج می شود، ادامه روابط دوستانه با ایران به خاطر نشریه فارسی زبان «پیکار» که در برلین توسط تبعه ایرانی مرتضی علوی منتشر می شود، مقالاتی که طی ماههای اخیر منتشر کرده است، موجب نارضایتی مقامات حکومتی ایران را فراهم آورده است، به طور جدی مورد تهدید قرار گرفته است. ما متذکر می شویم که هرگونه تأثیر منفی در روابط سیاسی، تأثیر مستقیم در انحصار تجاری کنونی با ایران دارد. با نگرانی عمیق که ناشی از فعالیت سیاسی یکی از اتباع ایران است و طبعاً تأثیر منفی بر مناسبات بازرگانی فوق العاده با ارزش ما با ایران می گذارد، اتحادیه سراسری صنایع آلمان خواستار آن است که مصالح اقتصادی بزرگی را که با این مسئله پیوند دارد، به طور جدی در نظر بگیرید. ما امیدواریم که برای وزارت داخله امکان پذیر باشد تا از آسیب های بعدی به تجارت آلمان با ایران که به علت فعالیت آن تبعه خارجی وارد می آید، پیشگیری کند. از اینکه ما را در جریان تصمیمی که حکومت پروس در این مورد اتخاذ خواهد کرد، آگاه می سازید، متشکر خواهیم شد.»
Berlin NW7, Unter den Linden 72/74/AL pa-Bonn-Pol. 2 Band4/Iran/1931
درباره مسایل و رخدادهای آن ایام نگاه کنید به: حمید احمدی، «تاریخچه فرقه جمهوری انقلابی ایران و گروه ارانی»، انتشار جامعه پژوهش های اجتماعی ایران در برلین، 1371، چاپ مرتضوی، کلن، ص ص 22-3، چاپ سوم این کتاب در تهران، نشر اختران، 1387، ص ص 28-9
5- خاطرات بزرگ علوی، یادشده، ص 34.
6- خاطرات بزرگ علوی، یادشده، ص 158. بزرگ علوی «گذشت زمانه»، مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، 1385، ص 51 و همچنین درباره پیدایش و فروپاشی گروه ارانی، نگاه کنید به کتاب نگارنده « تاریخچه فرقه جمهوری انقلابی گروه ارانی».
7- بزرگ علوی صحنه آن روز پرونده خوانی را چنین روایت کرده است: «پیش از محاکمه پنجاه و سه نفر در زندان قصر در حضور بازپرس دادگستری پرونده خوانی شروع شد. زندانیان این ور میله ها نشسته بودند و اصرار داشتند که پرونده ها بخصوص پرونده کامبخش و ارانی خوانده شود. این جلسه را هرگز فراموش نمی کنم. ارانی روی نیمکت دستها به پشت کمر و سینه به جلو ایستاده بود و کامبخش مانند سگ آب کشیده چشمها رو به زمین دوخته روی نیمکت کز کرده بود، نه از شرمندگی، بلکه در فکر اینکه چگونه خود را از این مخمصه نجات دهد. در این جلسه معلوم شد که تمام ادعانامه دادستان بر حسب گزارش (کتابچه) کامبخش تدوین شده بود ... مهمترین عامل استدلال کامبخش این بود که من با این تزویر سیامک و یارانش را از مهلکه نجات دادم. گفته شده است که پس از دستگیری شورشیان [که کامبخش را لو داده بود] کامبخش 24 ساعت مخفی بوده و پس از ملاقات با کسی که اسمش را نمی تواند ببرد خود را به پلیس معرفی کرده است. این ناشناس که بوده است؟ سیامک یا یک جاسوس شوروی و اگر دومی صحیح باشد، باید پذیرفت که کامبخش از جوانی از زمانی که در شوروی خلبانی می آموخت [1310-1307] جاسوس بوده است». بزرگ علوی، «گذشت زمانه»، یادشده، ص 53
8- همانجا، ص 57
[9]- Boadella David, "Wilhelm Reich", Fischer Taschenbuch Verlag, 1983
10- عبدالصمد کامبخش، «انعکاس اندیشه های کنگره هفتم کمینترن در فعالیت حزب طبقه کارگر ایران»، نشریه دنیا، دوره دوم، شماره 3، پائیز سال 1344، جمهوری دمکراتیک آلمان،، ص 11
11- احسان طبری، «ارانی»، نشریه «دنیا»، دوره دوم، سال نهم، شماره چهارم، زمستان 1347، جمهوری دمکراتیک آلمان، ص 55
12- نورالدین کیانوری، «دکتر تقی ارانی - شعله ای که برافروخت و خاموش شد، ولی برای همیشه آتشی فروزان باقی ماند». نشریه «دنیا»، دوره دوم، سال سوم، شماره سوم، 1342، جمهوری دمکراتیک آلمان، ص 39
13- «ویژه نامه ارانی»، نشریة «دنیا»، نشریه تئوریک و سیاسی کمیته مرکزی حزب توده ایران، دوره دوم، شماره چهارم، سال دهم، زمستان 1348، جمهوری دمکراتیک آلمان، ص 118
14- ارانی، مجله «دنیا»، دوره اول، تهران، 1314، صص 217 و 344
15- یرواند آبراهامیان، «اعترافات شکنجه شدگان»، ترجمه رضا شریفها، نشر باران، 1382، ص ص 81-80 و ص 90
16- بزرگ علوی درباره جریان مطالعه در نزد دکتر ارانی می گوید: اطلاعات علمی و منطق و دیالکتیک پایه فکر و کار ارانی شده بود. همین صحبت ها و توصیه ها به خواندن چند کتاب درباره پسیکولوژی از جمله کتابی که خود درباره پسیکولوژی نوشته بود و دریافت آثار انگلس و خواندن کتاب سرمایه (کاپیتال) مارکس به وسعت دانایی او، قدرت فهم و میزان پشتکار او در چند ماهی که در یک تابستان با او این کتاب دشوار را خواندم، پی بردم. فهم این رشته افکار و عقاید برای کسی چون من که هیچ علاقه و ارتباطی با اقتصاد نداشت بسیار دشوار بود. در این جریان بیش از آنکه اقتصاد مارکسیستی و رموز آن در تکامل اجتماع را بیاموزم با پایه گذار مارکسیسم در ایران آشنا شدم و به او احترام گذاشتم. مؤمن بود و جستجوگر و می کوشید که از این راه به تحول علوم دیگری پی ببرد. مکرر وقتی به یک نکته دیالکتیکی بر می خوردیم به یکی از علوم دیگری که بر آنها تسلط داشت اشاره می کرد و همین قانون را میدانی برای بحث می دانست. وقتی به کشف نکته ای که من هنوز درنیافته بودم موفق می شد، شادی به او دست می داد. می خندید و آرام و مهربان به من توضیح می داد.. (بزرگ علوی، «گذشت زمانه»، یادشده، ص 44)
17- بزرگ علوی، «گذشت زمانه»، یادشده، ص 48
18- نقل از کتاب «تقی ارانی در آیینه تاریخ» تألیف خسرو شاکری، نشر اختران، 1387، تهران، ص 190؛ گزارش سرّی کامبخش: RTSKHIDNI, 495/217/201، یادشده در کتاب بالا.
19- «ما هم در این خانه حقی داریم،» یادشده، ص 21
20- همانجا، ص 46،
21- «ورق پاره های زندان»، ص 83، از داستان کوتاه «عفو عمومی».
22- خاطرات بزرگ علوی، یادشده، ص 204
23- «ورق پاره های زندان»، یادشده، ص ص 22 و 24 و نقل شده در «ما هم در این خانه حقی داریم»، ص 44.
24- «ما هم در این خانه حقی داریم»، یادشده، ص 40
25- «ورق پاره های زندان»، ص ص 36 و 37
26- همانجا، «داستان کوتاه انتظار».
27- « ما هم در این خانه حقی داریم»، ص 40
28- آبراهامیان، یادشده، صص 34-33
29- جمعیت نسوان وطنخواه در فاصله در سالهای 1302 تا 1304، ده شماره مجله تحت همین نام به عنوان مجله علمی، ادبی و اجتماعی در تهران منتشر کرد. شاهزاده ملوک اسکندری صاحب امتیاز و مدیرمسئول این مجله بود. این مجموعه ده شماره در آرشیو اسنادی نگارنده این سطور موجود است.
30- « ما هم در این خانه حقی داریم» ص ص 61-60
31- همانجا ص 61
32- همانجا
33- خاطرات مریم فیروز، انتشارات دیدگاه، تهران، 1373، ص 41
34- گفتگوی حمید احمدی با نجمی علوی، 2001، (خاطرات به صورت فیلم ویدیوئی)
35- گزارش محرمانه شهربانی، جلد اول، (1324-26) به کوشش مجید تفرشی و محمود طاهری احدی، انتشارات اسناد ملی ایران، تهران، 1371، ص ص 504 و 505
36- مجله « بیداری ما»، شماره 5، تهران، 1323، ص ص 1-2
37- مجله «بیداری ما»، همان شماره
38- مجله «بیداری ما»، شماره 8، تهران، 1323، ص 9
39- «مجله بیداری ما»، شماره 6، 1323، تهران، 1324، گزارش از جشن، نوشته خانم ماه ملک قهرمان،
40- همانجا
41- همانجا
42- «ما هم در این خانه حقی داریم»، از متن کتاب که پشت جلد چاپ نخست آن آمده است.


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد