پرستو فروهر بازخوانی تلاش برای دادخواهی قتلهای سیاسی آذر ۷۷ از منظر تبعیضها و تجربههای زنانه نشست سمینار سراسری سالانهی تشکلهای زنان ایرانی در آلمان در بازبینی گذشته درمییابم که برای من خودآگاهی به وظیفه ی دادخواهی همراه با پذیرش موقعیت مشاهده اتفاق افتاده است؛ در تبدیل فعل دیدن به موقعیت یک شاهد عینی. در چنین موقعیتی عمل دیدن چارچوب های انفعالی خویش را درمی شکند و خودآگاهی به مسئولیت شهادت به واقعیت دیده شده، زاینده ی کنش اعتراضی می گردد. میبینید تا به حافظه بسپارید، تا بازگو کنید و آنچه را که دستگاه عریض و طویل قدرت سعی در مخفی کردنش دارد، به دیگران منتقل کنید. افکار عمومی و حافظهی جمعی نیاز به روایت شما دارد تا بتواند واقعیت را دریابد. با چنین تعبیری میتوان در موقعیت یک شاهد عینی مسئولیتی اخلاقی بازشناخت. عمل مشاهده ناگزیر با پذیرش مسئولیت افشاگری همراه میشود. اینجاست که روایت یک شاهد عینی بار اجتماعی و سیاسی به خود میگیرد.
نامه ی سرگشاده یک حقوقدان به ریس جمهور آلودگی هوا نقض حقوق شهروندی است. جناب آقای ریس جمهور آلودگی هوا به علت تهدیدات جدی ایی که علیه بهداشت , سلامتی و محیط زیست سالم شهروندان دارد نقض حقوق شهروندی و بشر تلقی می شود لذا بسان شهرهای مکزیکو سیتی و چند شهر دیگر بزرگ جهان که در گذشته از آلودگی هوا رنج می بردند وامروزه با اتخاذ برنامه های منسجم و علمی به هوای پاک رسیده اند مستدعی است در این زمینه دستورات شایسته صادر فرمایید. و جلوی این نقض حقوق شهروندی را بگیرید..
پروانه میلانی بی تفاوتی تا به کجا؟ می گویند آن که خواب است، می شود بیدارش کرد، اما آن که خود را به خواب زده است، بیدار نمی شود. شما به خوبی می دانید که زندان های ما مملو از زندانی های عقیدتی است. البته بگذریم از آنانی که با جرایمی دیگر زندانی شده اند. حالا بگویید ما خوابیده ایم یا خود را به خواب زده ایم؟ چرا هیچ فریاد اعتراضی از حلقوم هیچ کس بر نمی خیزد، آیا وجدان های ما به خواب رفته اند؟
نسترن چیت ساز به یاد مادر صبورمان مادر را با عطر بهار نارنج، نم باران در شالیزارها، مرزعه گل های آفتگران و دریای شمال به یاد دارم. او که همیشه با کلمات دلنشین گیلکی ، آرام «تی قربان شم» یا «بلا می سر» با محبت با دیگران سخن می گفت؛ اندوه و غمش را که بسیار سنگین بود به دوش می کشید. با این حال هم چنان از مبارزه دفاع می کرد و با امیدواری می گفت هیچ ظالمی نمانده و نخواهد ماند و ما به شوخی می گفتیم، مادر! آخر تا کی؟ می گفت تی قربان شم صبر کنید!
|