آیا «تحلیل انتقادی» زنده یاد منوچهرآتشی از احمد شاملو
منصفانه است؟
به مناسبت هشتمین سالگرد فقدان احمد
شاملو، شاعر انسان گرای بزرگ ما
(قسمت اوٌل)
محمود کاشفی
mkashefi@eiu.edu
«من همیشه فریادم این بوده که چرا ما باید منطق ودرک وشعور
خودمان را معطل بگذاریم وبابائی را به مثابه وجدان مان مسئول
خوب وبد وخطا وصواب عقایدمان کنیم تا جائی که هر چه را از
دهان او در آمد وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر
"شعورانسانی" تلقی میکنم.» احمد شاملو
چندی پیش با خبر شدم که زنده یاد
منوچهرآتشی پنج جلد کتاب در نقد پنج هنرمند بزرگ اخیرمان، نیما، شاملو، اخوان،
فرخزاد، وسپهری نوشته است. ذوق خواندن کتابها از یک طرف و زندگی دوراز وطن وعدم
دسترسی به آنها از طرف دیگر سخت دلگیرم کرده بود تا اینکه اخیراً دوست عزیزی محبت
کرده و آنها را برایم فرستاد. عنوان «شاملو در تحلیل انتقادی»1 بیشتر
از چهارتای دیگر وسوسه ام کرد، لذا ازاین یکی شروع کردم. چون هزاران دوستار
شعرمعاصر، انتظار داشتم شاعر "خنجرها، بوسه ها، پیمان ها،" شعرهای شاملو
را ازمنظری تازه، برٌرسی کرده و قدرت و کمبودهای زبان، اندیشه، خیال، و...اورا
شکافته و من خواننده را درشناخت بیشتر اشعار او یاری رساند. متاسفانه، نه تنها
انتظاراتم برآورده نشد وچیزی نیاموختم بلکه «تحلیل انتقادی» آتشی راغیرمنصفانه
یافتم. دوست دارم امسال به مناسبت هشتمین سال فقدان این شاعرانسان گرای بزرگمان،
«تحلیل انتقادی» آقای آتشی را بررسی کرده و نشان دهم که ممکن است شاعر خوبی، مثل
آتشی، نتواند منتقد منصفی باشد. آتشی در صفحه نخست کتاب می نویسد:2
«سعی من این است که با این پنج [که البته شش تاست!] محور، تصویری از شاعر بزرگ
معاصرمان به دست دهم که بسا، بسیاری را خوش نیاید، و چه بسا بسیارانی را خوش آید،
خصوصاً وقتی ببینند و بپذیرند که من هم سراپا انصاف در برابر این عزیزغایب از نظر
به ادب نشسته ام، هم پیش از آن که حکمی شخصی صادر کنم، اول از خود شاملو وسخنانش
مدد گرفته ام و دلیل بیرون کشیده ام، دو دیگر اینکه از پژوهندگان وحتی ستایندگان
او یاری جسته ام.» وآن شش «محور» بررسی اینهاست: «1. تعریف شاملو از شعر؛ 2. تناقض
بین تعریف شاملو وشعراو؛ 3. زبان شاملو و شخصیت آن با درونمایه شعرها (رمانتیسم، قهرمان،
وآرمانگرایی)؛ 4. شاملو وانسان وعشق؛ 5. تعریض شاملو به نیما؛ 6. شاملو،
عشق و آرامش پس از طوفان.» اگرچه آتشی عزیز، چون شاملوی بزرگ، در بین ما نیست اما،
اشعاروافکارآنها درمیان شعردوستان همیشه زنده است. لذا، سعی میکنم محتوای نظرات «سراپا منصفانه» آتشی را درشش «محور» مورد
نظر ایشان، خلاصه و ارزیابی کرده ومیزان «انصاف ...این عزیزغایب» را به داوری خواننده
منصف واگذار کنم.
1. آتشی نخستین انتقاد
خودرا از«محور» تعریف شعرازمنظرشاملوآغازمیکند. چرا وچگونه تعریف شعر در «محور»
بررسی شعر قرار میگیرد برای خواننده روشن نیست. معمولاً، منتقدان شعر از محور
"زبان،" "عواطف،" "تخیل،" و... صحبت میکنند ولی «تعریف
شعر» برای اولین بار است که «محور» شناخت
و بررسی معٌرفی میشود. به خصوص میدانیم، و آقای آتشی نیز بخوبی میداند، که شعر
قابل تعریف نیست. پس چگونه «تعریف شعر» به «محور» بررسی آقای آتشی بدل میشود قابل
تاٌمل است. زنده یاد دکترمحسن هشترودی
براین باور بود که شعر قابل تعریف نیست، زیرا شعر پدیده ترکیبی است نه تحلیلی؛ و
پدیده ترکیبی خاصیت و ویژگی های مربوط به خود، جدا ازخاصیت وویژگی های اجزاء ترکیب
دهنده اش، را دارد. در تعریف شعر، آتشی مینویسد
شاملو «مثل هر شاعر واقعی دیگر، پاسخ بی تردیدی آماده ندارد، همچنان که هنوزدرهیچ
کجای دنیا هم به چنان تعریف قاطعی دست» نیافته اند. (ص8). وادامه میدهد که «شاملو
در برابر اصرارحریری برای "تعریف شعر" پس [از] نقل مقدار بیشتری
مطالب... میگوید:" "اما شعر، چه منظوم باشد وچه منثور، مطلبی است که می
تواند بدون استعانت منطق وتجربه، به تحریک کامل عواطف ما توفیق یابد،" ودر
پرانتز هلالین می افزاید: (انگار بالاخره به یک جایی رسیدیم!) ما هم، فعلاً
میگوییم: خوب، این حرفی است تا حدودی معقول.» (ص 19-20). و باز ادامه میدهد
«..وچاره ای نداریم که بگوییم: شعر از نظر شاملو دارای این تعریف است وآن را در تاریخ
هم جداً ثبت کنیم.» (ص 20). و پس از اینکه
این«تعریف» را «ناچاراً» به شاملو نسبت میدهد، سه صفحه انتقا د به «ناچار» به دنبالش سرازیر می شود که پس:
"زاری های مادران – وپدران – برمرگ
فرزندانشان که بی تردید بر همه اثر می گذارد وعواطف مارا به طور کامل تحریک می
کند، همه از جنس شعرند؟ حال چه در وجه مثبتش – خنداندن باشد – مثل بازی دلقک ها،
وچه در وجه منفیش گریاندن باشد، مثل همان نوحه وزاری ها.» (ص 20).
شاملو بارها تاکید میکند اگر
چه تعریفی از شعر نداریم «با وجود این، ما "شعر" و "نه شعر" را
ازهم تمیز می دهیم...
ولی عجالتاً من اینجا ازطریق تشبیه ومقایسه و حذف ومختصری پرچانگی، دریافت
وبرداشتی [تأکیدازنویسنده، نه "تعریف"] شعر ارائه میدهم، اما فقط تا
همین حدود ونه بیشتر.» (حریری، ص 27) 3. ودر
نتیجه، سنجه های فراوانی برای تمیز "شعر" و "نه شعر،" اینجا و
آنجا، نشان میدهد. یکی از این سنجه ها جنبه عاطفی بودن شعر است. پس برخلاف نظر آتشی عزیز، گزاره شاملو تعریف شعر نیست بلکه
تلاش برای شناخت "شعر" و "نه شعر" است. این را شاملو دردنبال
همان جمله، که آتشی آنرا "ناچاراً" تعریف او از شعرمعرٌفی میکند، روشن
میکند. «...و حالا که بدون حجت تراشیدن از این وآن توانستیم تا حدودی به شناخت
[نه تعریف جامع، مانع، وشناساننده] شعر
نزدیک بشویم. بگذارید حقیقتی را به شما عرض کنم.» (ص 75، مصاحبه با حریری، تاکید
از نویسنده). اجازه دهید تا سنجه های دیگری را که شاملو در همان مصاحبه با حریری، برای شناخت "شعر" و
"نه شعر،" بیان میکند، یاد
آوری کنم که آتشی عزیز آنهارا نادیده گرفته است. «...شعر، فوران آتشفشانی از اعماق
تاریک اقیانوس است که باید فارغ از قید وقالب ونباید بایدی، برحسب حدٌت و شدٌت
خود، آن جزایز زیبائی را به وجود آرد که جغرافیای فرهنگ بشری است.» (ص 50)؛ «شعر
یک حادثه است. حادثه ای که زمان و مکان سبب سازش هست اما شکل بندیش در زبان صورت
میگیرد...» (ص 89)؛ «معتقدم که شعر برداشت هایی از زندگی نیست بلکه یکسره خود
زندگی است...» (ص103)؛ «....نخست تجربه دنیای بیرون یا پیرامون شاعر ذهن اورا
باخود درگیر میکند تا به صورت ذهنٌیت شاعرانۀ او در آید؛ وسرانجام فرایند نهائی آن
به هیاًت شعری ظاهر شود.» (ص 55). اجازه میخواهم سنجه های دیگری، که شاملو برای
شناخت "شعر" و "نه شعر،" درنوشته ها و گفته های دیگرش دارد ،
باز گو کنم. «شعر، رویایی است که درعالم بیداری می گذرد. احساسی گریزنده است که
مهار می شود؛» «شعر حرمت انسان است؛» «شعر یک جور زندگی کردن است. شاید بهتر باشد
بگوییم یک جور هیجان است که از بر خورد با جهان بیرون حادث میشود؛» «ترجیح میدهم
شعر شیپور باشد، نه لالایی. یعنی بیدار کننده باشد، نه خواب آور؛» «سخنانی که گر چه از منطق و تجربه وقیاس مان میگذرد،
بدون یاری گرفتن ازاینها مستقیما احساسات وعواطف مارا تحریک میکند وفقط از آن راه
درک میشود.»4 و سرانجام به دلیل اینکه موضوعات هنری به سلیقه افراد
بستگی دارد و «سلیقه هم محصول پس زمینه فرهنگی و تربیتی انسان است ونمی توان برای
خوش سلیقگی و کج سلیقگی حکم عامی صادر کرد» و لذا تابع قواعد مشخصی نیست، هنر، واز
جمله شعر را، قابل تعریف نمی داند و میگوید «پس رک وراست میتوان به این نتیجه رسید
که چون موضوعات هنری، واز آن جمله شعر، تابع اصول وقواعد مشخصی نیست علم به شمار
نمی آید و لاجرم قابل تعریف نیست. با وجود این ما "شعر" و "نه
شعر" را ازهم تمیز میدهیم.» (حریری،
ص22). بنا براین، اگرسنجه های متعددی را که شاملو برای شناخت "شعر" و
"نه شعر" ارائه میدهد به معنای «تعریف» شاملو فرض کنیم، یا باید در سلامت
ذهنی او دچار تردید شویم ویا اینکه به گوئیم آتشی عزیز «تحلیل انتقادی» شما بی پایه و نارواست. شاملوبرای تمیز "شعر"
و "نه شعر،" مثالی ازسعدی می آورد ومی گوید این شعر نیست. آتشی بر آشفته
میشود که چرا ازشعرهای خوب سعدی مثال نمی آورد. این برآشفتگی هم نابجاست، چون
محوربحث شناخت "شعر" و "نه-شعر" است، نه بررسی انتقادی سعدی،
هرچند شاملو با مضمون شعرهای سعدی، عمدتاً، میانه خوبی ندارد. آتشی در
دنباله همین «محور» بحث ادامه میدهد: «در زمینه وزن وبی وزنی، کسی با جناب شاملو
جدل ندارد...اما در عرصه موسیقایی شعر به این سادگی ها نمی توان گفت "وزن نه
تنها ملازم شعر نیست بلکه مزاحم آن"» است. [اگرچه با گذاشتن عبارت درداخل
«...» نقل قول را مستقیم میکند ولی در
درداخل «پرانتز هلالین» می نویسد "نقل به مضمون"]. اولاً، شاملو از
اوزان عروضی صحبت میکند ونه موسیقی شعر. و میگوید اوزان عروضی درعمل عرَضی است و
ممکن است مخل ومخرب موسیقی شعر وحتا ضد وزن شود (ص26). ثانیاً، نقل
قول جناب آتشی دقیق نیست. شاملو میگوید: «من مطلقاً وزن را به مثابه چیزی لازم و
ذاتی و وجه امتیازی برای شعر نگاه نمی کنم. برعکس، معتقدم التزام وزن شاعررامنحرف میکند چرا که وزن معدودی
از کلمات رابه خود راه میدهد وبسیاری از کلمات دیگررا پشت درجا میگذارد درصورتیکه ممکن
است دقیقاً همان کلماتی که در وزن نگنجیده، در زنجیرتداعی ها درست در مسیر خلاقیت
ذهن شاعر بوده باشد.» (حریری ص49). وسرانجام اینکه، اگراین نقل وقول ها ازمصاحبه
ای گرفته میشد، انتظاری نبود که مستقیم ودقیق باشد؛ ولی وقتی شاعرونویسنده محترمی،
مثل آتشی، کتابی با عنوان «تحلیل انتقادی شاملو» مینویسد، من خواننده انتظار
دارد که نوشته ها و نقل وقولها با وسواس و نظم بیشتری بازگو شود. مثلاً، بحث «محور»
اول آتشی، بر«تعریف» شعر متمرکز است؛ پس بهتر بود که بحث موسیقی و وزن شعردر«محور»
دیگری مورد بررسی قرارمیگرفت. این بحث «محوری» آتشی عزیزرا با چند نکته در مورد «تعریف
شعر،» که عزیزانی چون دکترشفیعی کدکنی ودکتراسماعیل خوئی، داده اند، یعنی «گره خوردگی»
اندیشه وخیال درکلامی آهنگین، تمام میکنم. آنچه در این «تعریف،» معرٌفی نمی شود و
مجهول می ماند همان «گره خوردگی» است. اینکه چگونه اندیشه، خیال،
وعاطفه را در«کلامی آهنگین» گره بزنیم و
شعر خلق کنیم که «نه-شعر» نباشد، ناشناخته است والاٌ همه میدانیم
اندیشه، تخیٌل، عاطفه، و کلام آهنگین ازعناصر سازنده شعرهستند ولی خود شعر
نیست و به قولی شعر«اتمی است که نشکسته است،» وقتی هم شکست که دیگراتم نیست.
2. «محور» دوم انتقاد آتشی
«تناقض بین تعریف شاملوازشعر،» وشعرهای خود شاملوست. آتشی اصرار دارد که شاملو شعر
را «کلامی که بدون استعانت منطق بر عاطفه اثر میگذارد» تعریف میکند و بر مبنای این فرض (Assumption)، تناقضاتی بین
«تعریف» شاملو از شعر و اشعار شاملو کشف میکند! آتشی اضافه میکند اولاٌ «خیلی
نوشته ها- چه شعر، چه داستان- هست که بر عاطفه
اثر می گذارد.» ثانیاً، «آیا طرف تاثیر پذیر شعر، فقط عاطفه است؟ یا منظور
شاملو از عاطفه تمامی نفسانیات انسانی، مثل غرور، غرایز، وتمامی جلوه های روان
آدمی است.» و ثالثاً، «حتی اگر منظور شاملو تمام این حالات باشد، جنبه های دیگر در
انسان است که می تواند زیرعنوان کلی
عاطفه قرار نگیرد؛ مثلاً "زیبا شناختی" که بیش از آنکه ازجنس عاطفه
باشد، ریشه در ذهنیت وبازتاب توامان آگاهی وناخود آگاهی ما دارد و....» (ص 23). و
سرانجام، ادامه میدهد، «منظورم از این حرف این است که تعریف شاملو- هرچند درست
باشد- جهان – یا جغرافیای شعری اورا، محدود میکند، متاسفانه وقتی به کنیه شعرهای
او دقیق میشویم، این واقعیت برای ما
آشکارتر میگردد. شاملو خیلی کم با پیچیدگی های روان انسان سروکار پیدا می کند.
شاملو "بامردگان" سروکار زیادی ندارد. یا شعر خود او، آرمان ها وآدم های
محدود خود او وبه تعبیری "منیت" خود اورا بازتاب میدهند.» و برای اثبات
ادعای خود «یکی ازمعروفترین» شعرهای شاملو، یعنی «شعری که زندگی است» را، که در سال 1333 سروده شده است، درهشت
صفحه کتاب «تحلیل انتقادی» خود باز نویسی
میکند.
دربررسی «محور» اول آتشی
نشان دادم که برخلاف ادعای ایشان، شاملو شعررا قابل تعریف نمیداند ولی برای شناخت
"شعر" از"نه-شعر،" اینجا و آنجا، وبا توجه به موضوع بحث، سنجه هایی ارائه میدهد تا ابعاد شعررا روشن
تر کند. بنابراین، انتقاد «محور» دوم آتشی برفرض (Assumption) غلط پایه ریزی شده، ومبنای منطقی
ندارد. اجازه می خواهم نمونه های دیگری ازسنجه های شاملو برای شناخت "شعر"
و "نه-شعر،" یاد آوری کنم. «شعریک جورزندگی کردن است. شاید
بهترباشد بگوییم یک جورهیجان است که دربرخورد باجهان بیرون حادث میشود.» (دیانوش ص
179). براساس داوری آقای آتشی، باید برشاملو خورده گرفت، زیرا درشمول این «تعریف»
هرکس که دربرخورد با جهان بیرون دچارهیجان شود شاعراست؟ یا وقتی شاملو میگوید «شعر
برداشت هایی اززندگی نیست بلکه یکسره خود زندگی است.» پس باید نتیجه گیری کرد که
همه مردم شاعرند چون همه مردم "یکسره زندگی" میکنند. بعلاوه، وقتی شاملو
اصرار دارد که شعر«یکسره خود زندگی» است، درحقیقت، «انتقاد محوری» جناب آتشی را
پاسخ میدهد که «شاملو خیلی کم با پیچیدگی های روان انسان سروکار پیدا می کند».
اولاً، باید پرسید مگر کارشعر روانکاوی است؟ بعلاوه، منظوراز«پیچیدگی روانی» چیست؟
باری، کدام «پیچیدگی روانی» پیچیده تراز«زندگی» است؟ وقتی شاملو میگوید «من یک
بارمتولد شده ام، لیکن هزارها بار مرده ام. شعربه من یاری داده تا عذاب های این
مرگ را کمترحس کنم. شعر تخفیف مرگ های من است.» (دیانوش ص 186). آیا چنین برداشتی
از شعر، عمق و«پیچیدگی های روانی» انسان را منعکس نمی کند؟ درمورد بازتاب "زیبا شناختی" درشعر شاملو هم چند کلمه اضافه کنم؛ بی گمان
شاملو یکی ازمعدود شاعرانی است که « زیباترین» شعرهای فارسی زمان ما را، با آگاهی
به ریزه کاریهای زبان وخیال، سروده ات. بنابراین، زیبا شناختی وزیبا سرودن یکی
از ویژگی های شعرهای شاملو است. او در انتقاد به زنده یاد سهراب سپهری میگوید
«میدانید، زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باورکنم. سرآدم های بیگناه را لب جوی
می برند ومن دوقدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که "آب را گل نکنید"! آن
شعرها گاهی بسیارزیباست، فوق العاده است، اما گمان نمیکنم آب مان به یک جوی برود.
دست کم برای من "فقط زیبایی کافی نیست.» (دیانوش، ص184). پس، برخلاف برداشت
آتشی، شاملو زیبایی را هم یکی از سنجه های شناخت "شعر" از"نه-شعر"
قلمداد میکند. درانتهای این بخش، آتشی اضافه میکند که: «شاملو "بامردگان"
سروکارزیادی ندارد.» من واقعاً ازاین جمله آتشی حیرت میکنم. مگرقراراست یک شاعر
خوب «بامردگان» سرو کار داشته باشد؟ شاید هم معنی اصطلاح «بامردگان» را نمی فهمم.
اگرمنظور آتشی از«بامردگان،» ما زندگان «مرده نما» ویا مردگان «زنده نما» هستیم،
باید اضافه کنم که مضمون اغلب شعرهای شاملو، بازتاب اعتراض بر وهنی است که بر
انسان رفته است. درشعر«وتباهی آغاز یافت» چقدر زیبا این حقارت را تصویر میکند «پس
خدای را که آفریدۀ دستان معجزه گر او بود با اندیشه خویش وانهاد/ ودستان خدای
آفرین خودرا که سلاح پادشاهی او بودند به درگاه او گسیل کرد به گدائی ی نیاز و برکت./کفران
نعمت شد/ ودستان توهین شده، آدمی را لعنت کردند/چراکه مقام ایشان برسینه نبود/به
بندگی./ و تباهی آغاز یافت.» (مجموعه آثار شاملو، ص543).5 اضافه میکنم
که برای من شاملو شاعرزندگی وشادی است. شعرشاملو اززندگی و برای زندگی است. یک بار
دیگر به «شعری که زندگی است» دقت کنیم، شعری که آقای آتشی برای «اثبات منیٌت»
و«آرمان ها وآدم های محدود،» شاملو، به شهادت می طلبد! آیا «بیگانه نبودن با
دردهای مردم،» «با لبان مردم لبخند زدن،» «درد وامید مردم را با استخوان خویش
پیوند زدن،» نشانه «منیت» است؟ آیا «دست نهادن به جراحات شهر پیر،» «قصه کردن به
شب از صبح دلپذیر،» «فریاد زدن دردهای شهر و دیار،» «قلب های سرد وتهی مانده را
ازشوق سرشار کردن،» «رو به صبح طالع، چشم های خفته را بیدارکردن،» بازتاب «آرمان
ها وآدم های محدود» وبه تعبیرآتشی «منیت» شاملوست؟ دریک کلام، شعر شاملو از زندگی وبرای زندگی است، نه بازتاب «پیچیدگی های روانی» و یا روانکاوی ناخوداگاه
جمعی. البته، انکارنمی کنم و با آتشی هم عقیده ام که «شعری که زندگی است،» از
نظرهنری، یکی ازضعیف ترین شعرهای شاملو است. در مقایسه با خیلی ازشعرهای دیگر شاملو،
این شعر«رستاخیز» زبان و کلمات نیست. حوزه زبان محدود و آشناست. موسیقی درونی
وتصویر سازی ضعیف است. امٌا، برخلاف برداشتهای آقای آتشی، مضمون و دلالت های این
شعر، چون شعرهای خوب شاملو، «منیت» نیست بلکه انعکاس زندگی شاعردردنیای مردم است.
البته قبل ازانتقاد آتشی براین شعر، خود شاملو درجواب این سئوال که آنرا بعنوان
شعر قبول دارید، میگوید: «این را یه روزگاری به عنوان Art Poetique قبول داشتم—ولی حالا قبول ندارم
.» (پاشایی، ص 665)6 . ودرجای دیگر درمورد قسمتی از این
شعر(امروز/شاعر/باید لباس خوب بپوشد/...) میگوید: «این حکم مبتذل مرا شرمنده میکند
(نمی گویم "غلط"، اما "مبتذل")...» (پاشایی، ص 1069). آتشی
عزیزکم لطفی نکرده است؟
3. محورسوٌم آقای آتشی، «زبان
شاملو وشخصیت آن با درونمایه شعرها (رمانتیسم، قهرمان وآرمان گرایی)» است. البته
زبان شعر، برخلاف دو «محور» قبلی، رکن اساسی شعروشاعری است وباید بدرستی محور
تحلیل انتقادی باشد. امٌا، اولیٌن سئوالی که قبل ازخواندن محتوای
این قسمت برایم مطرح شد این بود که منظور آتشی از«شخصیٌت آن» چیست؟ منظورش شخصیت
شاملوست، پس چرا «آن»؟ و یا شخصیت زبان شاملوست؟ منظورچیست؟ وشاید هم غلط چاپی
باشد! بهرحال، برخلاف انتظار، این قسمت هم چنگی به دل نزد. آتشی پس ازتوضیح دو
وجهه ازسوبژکتیو (Subjective) بودن شعر کهن ما—غیرواقعی بودن تمثیل/تشبیه ها و اصطلاحات
عرفانی— دو باره قسمتی از«شعری که زندگی است» را به میان آورده و می نویسد «اما
یکی دو نکته در یک پارگراف آن نوشته هست، که ناگزیر در تحلیل ما "تعریض
طلب" است.» (ص 36). شاملو درقسمتی
از«شعری که زندگی است» می نویسد «موضوع شعر شاعر پیشین/ اززندگی نبود/ درآسمان خشک
خیالش او/ جز با شراب ویار نمی کرد گفتگو./ او در خیال بود شب و روز/
در دام "گیس مضحک" معشوقه پای بند/.... اولاً، آتشی ازحمیدی شیرازی دفاع
میکند که چرا این قدرمورد پرخاش شاملو قرار گرفته است. من هم دراینجا، تا
اندازهای، حق را به آتشی میدهم وفکرمیکنم این پرخاش برخلاف شخصیت بارزشاملواست.
البته درنظر بگیرم که شاملو، بخصوص شاملوی جوان، تحمل تعریض به نیما را نداشت.
امٌا، آتشی ادامه میدهد : «کله گنده های دیگرهم تعریض های تلخ تری علیه نیما
دارند، که بد بختانه دردناکترین شان ازخود شاملو است، وثابت خواهم کرد.»
[تاکید ازنویسنده] . باشد، ما هم صبرمیکنیم تا «محور» پنجم «تحلیل انتقادای» آقای
آتشی، که به بینیم ایشان چگونه «ثابت» خواهد کرد که «دردنکترین تعریض ها به نیما»
ازطرف شاملو بوده است. دراین «محور،» تعریض اول آقای آتشی برکلمه «خیالش» و «خیال»
در دوبیت بالاست. آتشی میگوید «درخیال بودن» و «اصولاً خیال ورزی» در شعر«چه عیب
بزرگی است؟ آن هم برای شاعر؟ تخیٌل، اگرازاصول وعناصر تعریف شعر نبود، خواجه
نصیرنمی گفت: "شعر کلامی است مخیٌل" حتی اگر خیال شاعران یاوه گو
منظوراست.» (ص37). وادامه میدهد که «شعر کهن ما، ازدوعنصر بسیارمهم محروم است،
خیال ووصف، یعنی دو خصلتی که نه تنها به شعرفضا وجانمایۀ هنری وزیبایی می بخشد،
بلکه از ویژگی های شعر واقعی امروزهم هستند.» (ص37). اگرشعرکهن ما ازعنصر تخیل محروم بود پس چگونه خواجه نصیرشعررا کلامی
مخیٌل تعریف میکند!؟ بعلاوه، هرخواننده متوسطی، مثل من، هم میداند که تعریض شاملو
دراین دو بیت «تخیٌل» خلاق شاعرانه نیست، بلکه "خیال بافی" یا "سابژکتویسم"
شاعران کهن سرا وهمان «اوهام و تخیل انتزاعی» است که آتشی، درهمین بخش، ازآنها
صحبت میکند. این خط کشی دقیقاً همان خط کشی نیما با «سوبژکتیویسم» شعرکهن ماست
(رجوع کنید به: محمد حقوقی، شعرزمان ما، نیمایوشیج، شماره 5)7. بعلاوه،
مگرشاملو تخیٌل شاعرانه را انکارمیکند که آقای آتشی چنین برآشفته شده و اورا
سزاوار تعریض میداند؟ شاملو در بررسی اشعارعامیانه تاکید میکند که «یک عامل اصلی
شعر خیال است وتخیٌل در این شعرها محشراست.» (حریری، ص 85). حال ایشان چگونه ازاین
دو کلمه "خیال" استنباط «تعریض به تخیل خلاق» شاعرانه میکنند، اگرنگویم
عیب جویی است، پس جای سئوال است؛ به خصوص اگردو موضوع دیگری را هم در نظر بگیریم.
اولا، تمام «شعری که زندگی است» برمحورزندگی عملی مردم دورمیزند و میگوید «شعر
شاعر پیشین» از زندگی واقعی مردم نبود، خیال بافی بود. ثانیاً، اشعار خود شاملو
تبلورونمونه برجسته ای ازتخیل خلاق است، چگونه ممکن است، چنین کسی تخیٌل خلاق را
به سخره گیرد. آتشی عزیز، به دنبال سفارش شما، با دقت شعر«تا شکوفۀ سرخ یک پیراهن»
شاملورا برای جندمین بار خواندم، وسئوال میکنم شاعری که، به قول خودتان، با تخیل
خلاق خود «ذهن را به زوایای ومرایای دور زندگی می برند وراضی برمی گردانند»، ممکن
است تخیل خلاق را به سخره گیرد؟ آیا برداشت شما از دو کلمه «خیال» شعر ایشان
اشتباه نیست؟
درادامه سخن، آتشی دوباره به
«تعریف» شاملو ازشعربرمیگردد ومی نویسد: «نکته دیگردرمورد تناقض "تعریف
شعر" از ایشان، با شعر و مدعای شعری اش عبارت "بدون استعانت منطق" است...
در چنین رویکردی است که شعر هم "منطق شعر" یعنی منطق ویژه و پنهانی خود
را پیدا میکند... واین نافی تعریف اوازشعراست، که لُب نظٌریه اش عبارت "بدون
استعانت" منطق است...وآنگهی "شعری که زندگی است"، در تمام بند ها و
آحاد ساختارشعر تابع منطق صوری وروشن است» (ص 43). آقای ع پاشایی در «گزینه» های
شعر وشاعری، بیش از چهل (40) نقل وقول ازشاملو جمع آوری کرده که یکی از آنها همین
گزینه ای است که آقای آتشی آنرا به عنوان «تعریف» شعر و «نظریه» شاملو جامیزند.
ایلیا دیانوش در«گزین گونه ها وناگفته های احمد شاملو،» بیش ازهشتاد (80) گزین
گویه ازشاملو، دررابطه بامعنای شعر، جمع آوری کرده که گزینه انتخابی آقای آتشی یکی
از آنهاست. در همان مصاحبه باحریری، شاملو «تعاریف درخشانی» [تاکید
ازنویسنده] را از کافکا در مورد شعربازگو میکند: مثلاً، «شعرسفری است به قصد کشف
حقیقت. و رازی برترازحقیقت وجود ندارد.» «لذت پیچیده ای که ازموسیقی حاصل میشود
لذت خطرناکی است اما شعر می کوشد پیچیدگی لذت را ازبین ببرد وآنرا به سطح هشیاری
برساند وانسانی کند» (ص 133). پس با منطق آقای آتشی، اگر اینها «تعریف درخشان» شعر
هستند، چرا شاملو «تعریف» خودش را ازشعر
میدهد ویا میگوید شعر قابل تعریف نیست؟ آیا شاملو دچارپریشان فکری است؟ نه جناب
آتشی، شاملو دهها سنجه، گاهی متضاد، برای شناخت "شعر" از "نه-شعر"
میگوید ومی نویسد، زیرا شعربرایش پدیده ترکیبی، پیچیده، وچند بُعدی است، بنابرین،
قابل تعریف نیست. بعلاوه، وقتی شاملو میگوید «بدون استعانت منطق»، منظورش منطق
استدلالی است و نه منطق شعر، وگرنه شاملو بیش ازهرکسی، به گواه نوشته و گفته هایش،
ازمنطق شعری صحبت میکند. به نمونه هایی اشاره میکنم: «شعر فقط به منطق شاعرانه خود
استواراست دربافتی ازکلام»؛ «شعر خالص تنها پس از جنگ اول بود که شناخته شد...از ادبیات
دورشد، منطق خودرا به منطق موسیقی ورقص وبعدها نقاشی نزدیک کرد تا آنجا که یکسره
در طرازآنها قرارگرفت» (دیانوش، ص181-179)؛ «امروزبخش عمده مشتاقان شعرمیدانند که
وجه اختلاف شعرازادبیات "تنها وتنها" منطق شاعرانه است نه لزوماً عروض
وقافیه وصنعت کلامی» (حریری، ص46)؛ «برای شاعران کهن، [شعر] مقوله خاصی نبوده،...
هرچه را در وزن عروضی بیان میشده شعرمی شناختند که درغالب موارد هیچ چیز از آنچه
ما امروز"احساس شاعرانه" می خوانیم یا به "منطق شعری" تعبیرمیکنیم
درآن وجود نداشت.» (حریری، ص37). آیا این نقل وقول ها کافی نیست که شاملو هم به
«منطق هنری و ازجمله شعر» باوردارد؟
سرانجام، آتشی درانتهای این
«محورانتقادی،» خود، اضافه می کند: «شاملو همیشه ودر تمام اشعارش رمانتیست
است،...چون می دانیم که شاملو به تمامی یک شاعر"آرمان گرا" است، ومی
دانیم که آرمان گرایی...مستقیماً ریشه دررمانتسیسم دارد. رویکرد شاملو به ستیزدائم
بین، خیروشر و"بد و خوب" و "خدمتکار" و "خائن" وقهرمان
ستایی او...ازعین ویژگی رویکرد شاملو به انسان (انسان خاص) سرچشمه می گیرد، تا
حدی که "توده" ها درمصاحبه اش با حریری، یا حتی گاهی درشعرها، تا مرزاستهزاء
ازجرگه مخاطبانش طرد میکند. او برای توده های مردم ارجی قایل نیست...چون آن گفته ها
دردسترس خوانندگان است، من به نقل آن نمی پردازم.» [تاکیدات ازنویسنده] (ص 44). آیا
شاملو«همیشه ودرتمام اشعارش» رمانتیست و آرمانگراست؟ آیا اشعارشاملو انعکاس «ستیز
دائم بین بد وخوب» و«قهرمان ستایی» است؟ آیا شاملو درگفته ها واشعارش تا مرز«استهزای»
توده ها پیش رفته و آنهارا از«جرگه مخاطبانش طرد» میکند؟ و یا اینکه آتشی
عزیزآزردگی دیگری از شاملو دارد؛ واین آزردگی را در قالب «تحلیل انتقادی» جبران
میکند؟ کلمه «انتقاد» ازریشه "نقد
" است که درقدیم صٌرافان برای جدا کردن «سیم و زر»، به کار می بردند. آتشی تلاش نمیکند که «سیم و زر»
اشعارو گفتارشاملورا ازهم تمیز دهد. او احتیاط ذهنیت یک منتقد منصف را از خود نشان نمی دهد. شاملو را متهم به «کلی
گویی» کرده ولی خود بیش ازشاملو مرتکب کلی گویی میشود. آیا «همیشه» و «تمام اشعار»
شاملو بازتاب آرمانگرایی است؟ خیر! آیا شاملو اشعارآرمان گراهم سروده است؟ فراوان!
آیا شاملو«همیشه» ودر«تمام اشعارش» رمانتیک است؟ خیر! آیا شاملو اشعار رمانتیک هم دارد؟
بلی! آیا رویکرد شاملو همیشه «انسان خاص» است وتوده ها را تا «مرزاستهزاء ازجرگه مخاطبانش
طرد میکند؟» من هرگز چنین برداشتی ازاشعار او نکرده ام. اجازه دهید کمی در مورد
اینها صحبت کنیم. شاملو بارها درنوشتار وگفتارش تأکید میکند که آرمان هنرتعالی انسان
است. در همان مصاحبه با حریری میگوید: «آرمان هنر اگر جغجغه رنگین به دست کودک
گرسنه دادن یا رخنه دیوار خرابه نشینان رابه پرده تزیینی پوشاندن یا به جهل وخرافه
دامن زدن نباشد، عروج انسان است. طبعاً کسانی که جوامع بشری را زبون وخرافه پرست
می خواهند تا گاو شیرده باقی بماند آرمانخواهی را "جهت گیری سیاسی" وانمود میکنند وهنر آرمانخواه را "هنر
آلوه به سیاست می خوانند...» در مصاحبه
با فرج کوهی میگوید: «کوششی هم که میکنند تا شعر از آرمانگرائی منحرف شود می
بینیم...آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست. و آنان که خلاف این را تبلیغ میکنند
بهتراست ابتداء ثابت کنند که پشت شعار مضحک شان شیله و پیله ای پنهان نکرده اند.»
(مجابی1، ص718).8 چه کسی، ویا
کسانی، درزندگی خود آرمانگرا نیستند. آرمانگرایی انگیزه وموتورتغییروضع موجود
وحرکت انسان در زندگی فردی واجتماعی است. وقتی شاملو شعررا به « یکسره خود زندگی»
تعبیرمیکند؛ درنتیجه شعرمحمل آرمانهای زندگی نیز می شود. تلاش برای
آزادی انسانها، عدالت اجتماعی، واحترام به حقوق انسان ها، که دغدغه اصلی اشعار و
گفتار شاملوست، آرمان گرایی است. بعلاوه، شما چگونه اشعاری چون: «دراین بن بست،»
«صبح،» «عاشقانه،» «مرثیه،» «بچه های اعماق،» و...دهها شعر دیگری از شاملو را که
محتوای «رئال- سمبلیکی» دارند، در ردیف اشعار رمانتیک میگذارید؟ اضافه میکنم، کدام
شاعرخوب نیمایی را سراغ دارید که اشعار رومانتیک نه سروده باشد؟ آقای آتشی عزیز،
به قول خودتان «رمانیتسم واقعی در ایران با افسانه نیما شروع میشود» و به گمان
خودتان «بیشترین تاثیر را روی شعر معاصر گذاشته، حتا روی شاملو و روی دیگران. چون
شاعر با چشم خودش و با حس خودش با طبیعت تماس بر قرار میکند...» (مجابی2، ص 170).9
وباز به قول خودتان شاملو «زبانی را گزین کرد که جز مضامین فکر بزرگ فکراعتلای
انسانی را نمی توانست بپذیرد. یعنی شاملو اگر هم می خواست نمی توانست شعر آبکی
بگوید.» (مجابی2، ص 171). چگونه است که
بین دونوشته وگفته شما بین سالهای 1380 و1382، اینگونه شکاف دیده میشود؟ بعلاوه،
برای نمونه، دراولیٌن مجموعه شعرهای خودتان، «آهنگ دیگر،» شعرهای درخشانی چون
«خنجرها، بوسه ها، پیمان ها»، «آهنگ دیگر»، «خاکستری» هم وجود دارد و اشعار به
اصطلاح رمانتیکی چون «چراغ»، «جام من»، و «لب به شگفت» نیز فراوان است (به نقدهای
دکتر براهنی وعبدالمحمد آیتی رجوع شود. 10 ازمنظر روانشناسی اجتماعی (Social
psychology)، محدودیت فضای
اجتماعی و دلتنگی ازروابط تنگ انسان است که موجب پیدایش دید رمانتیک اجتماعی ویا فردی
میشود، وهمۀ ما، به ناگزیر، چنین احساساتی را درخود پرورانده ایم. و بالاخره، آیا
رویکرد شاملو «همیشه» به انسان خاصی است و«توده ها راتا مرزاستهزاء ازخود دور میکند»؟
آتشی عزیز، سرزنش «جهل وغفلت زدگی توده ها» را با توده های مردم اشتباه میگیرید.
انقلاب بهمن1357 این حقیقت را ثابت کرد که مشگل اصلی ما فرهنگی است.11 شاملو
ازجهل توده ها مینالد ومیگوید : «تا هنگامی که انسان تسلیم این وهن عظیم میشود که
گوساله واربرای بردگیش به طیب خاطر به مسلخ میرود، همه دلهره ها ونومیدی ها یک بار
دیگراز نو آغازمیشود.» (حریری، ص 105). در مقابل سئوال حریری که: «شما در جایی
فرموده اید که هنر همیشه با مردم بوده است ودر جای دیگر هم فرموده اید لزومی ندارد
همه مردم شعررابفهمند،» جواب میدهد: «فکرنمیکنم دراین تناقضی وجود داشته باشد. هنر
ناگزیر با مردم است چون به هر نیتی که به وجود بیاید مخاطبش مردم اند. ولی مردم
لایه های متفاوتی دارند... یک شعر چطورمی تواند مورد پسند «همه مردم قرارگیرد.» (ص
127). واضافه میکند که «محصول فعالیتهای چنین مردی [نیما] به ناچارنمی تواند...
برد تودهای داشته باشد. چرا که توده مستقیماً نمی تواند چنین هنرمندی را جذب کند.
اثری که او میکذارد بر"فرهنگ هنری" جامعه است» (ص126). «عامه مردم
عادتاً شعررا جزبه صورت منظوم آن نمی پسندند. اما درشعرخود بیش ازخواص، آنچه ما
درسالها به "منطق شاعرانه" تعبیرکرده ایم، تکیه میکنند.» (ص 83). شاملو،
دراین جملات، صادقانه برداشت خودرا ازفرهنگ توده بیان میکند. چه دوست داشته ویا
نداشته باشیم، این یک حقیقت جامعه شناختی ماست که درنتیجه قرن ها عقب ماندگی
فرهنگی، توده مردم شعر نو، حتا شعر کهن را نیز، درک نمی کنند، بلکه "نظم"
را ترجیح میدهند. حافظ خوانهای ما واقعاً چقدرحافظ را درک میکنند؟ اصولاً، درک
تحلیلی شعر به مطالعه وزمینه قبلی ودانش هنری احتیاج دارد وتا اندازه ای تخصصی شده
است؛ چرا نباید این را قبول کرد؟ شاید شاملو تنها شاعر نو پردازی باشد که اشعارش، به
نسبت، بیش ازدیگر نو پردازان، در بین توده ها ی تحصیل کرده، مقبولیت یافته
است. اینها تحقیر توده های مردم نیست، عین واقعیت های جامعه شناختی ماست. وآنگهی،
منصفانه نیست کسی را که عمری برای جمع آوری فرهنگ توده ها (کتاب کوچه)، ازجان مایه
گذاشته است، به «استهزاء کننده» توده های مردم متهم کنیم؟ (ادامه دارد).