آیا زنده یاد
احمد شاملو « از داشتن نام احمد، ونام
خانوادگی شاملوابراز نفرت میکند»؟
(به مناسبت ششمین سالگرد خاموشی شاعر انسان گرای بزرگ ما)
محمود کاشفی
کاریکاتور مانا نیستانی،
آگاهانه یا ناآگاهانه، آتش در خرمن نارضایتی های متراکم شده چندین دهه همزبان های
عزیز آذریم زد. هرچند رژیم ملایان با استفاده از زور چماق ولباس شخصی ها ی خود،
خواست های بر حق آنها را سرکوب وموقتاً خاموش کرد، اما بحث و گفتگوی آموزنده ای
درمیان هموطن های ترک وفارس ایرانیم بالا گرفت که در حد خود انعکاس طرز تلقی (attitudes) آنها در مورد مسئله اقلیت های ایرانی است. مقاله دکتررضا براهنی،
«صورت مسئله آذربایجان؟/ حل مسئله آذربایجان...» 1، پس از بررسی ریشه های درد چه
زیبا نتیجه گیری میکند که «تنها تساوی حقوق دموکراتیک بین همه ملیت ها واقوام کشور
است که ضامن بقای کشوری به نام ایران است». البته دکتر حصوری از این بحث ها
استقبال نمی کند ومعتقد است «این بحث ها برای مردم ایران سودمند نیست، زیرا وقتی
دست آشکار وپنهان سیاسی کوشش در کوچکتر کردن کشورها وحکومت کردن بر ملت ها را
دارد، هرگونه تجزیه هر کشوری (توجه کنید هر کشوری) را در جهان به زیان مردم
میدانم»2. دکتر حصوری به درستی تاکید
میکند که تجزیه هر کشوری به زیان مردم است. ودرست به همین دلیل، وبرخلاف نظر دکتر
حصوری، من این گونه بحث ها را ضروری ومفید میدانم. ومعتقدم درجریان اینگونه بحث
هاست که خواسته های بحق اقلیت ها وچهره کریه عوامل خارجی برملا شده ومردم، دوست
ودشمن را میشناسند. البته، انگیزه این نوشته
بررسی مثبت ومنفی بودن این بحث ها وتجزیه وتحلیل خواسته های به حق و دموکراتیک
اقلیت های ایران نیست، که در جای خود ضروری وآموزنده است. بلکه نقد وبررسی
"خوانش" نا مناسب استاد دکتررضا براهنی از شعر زنده یاد احمد شاملو است که
در مقاله مذکورآمده و دیگران نیز، بدون دقت نظر کافی، آنرا تکرار کرده اند.
آقای دکتر براهنی می نویسد: «...واحمد
شاملو در شعری رسماً از داشتن نام احمد، ونام خانوادگی شاملو ابراز نفرت می کند،
چرا که اولی عربی است ودومی ترکی،...» است.
به دنبال این بحث، آقای منصور کوشان از شاملو دفاع کرده ومی نویسد «احمد
شاملو در شعر بلند "درآستانه" اش از کنیه خود شکایت میکند از اینکه نامش
عربی است ونام فامیلش ترکی است (لو
پسوندی برای ترک بودن است) شرم می کند. براهنی به او ودیگران اعتراض میکند که چرا
احساسات خود را بیان کرده اند؟ واین حق طبیعی اواست. او یا هر کس دیگری آزاد است
که به دلیل توهین به یک قوم--ابرازنفرت از یک قوم—هر چه در مورد شعر وشاملو می
خواهد بنویسد و منتشر کند، اما او یا هر کس دیگری نمی تواند شاکی خصوص او باشد» 3.
درهمین مورد، آیدین تبریزی مینویسد «وجای تاسف و تعجب بسیار است که چگونه شاعران
بزرگی چون احمد شاملو از اینکه نام خانوادگیش ترکی است ومنتسب به نژاد پست! اظهار
تاسف میکند (هر چند گویا شاملو، بعدها ازاین اظهار نظر خود پشیمان می شود)» 4.
اولا،ً از دکتر براهنی که منتقد برجسته
یی در ادبیات فارسی و بخصوص شعر معاصر است، و با احمد شاملو هم آشنایی نزدیک داشته،
انتظارچنین قضاوت سطحی وعجولانه یی نمی رفت. ثانیا، از آقای کوشان هم که خود شاعر
و هنرمند خوبیست وبا شاملو حشرونشری داشته، انتظار چنین بی دقتی نبود. شاملو درشعر
بلند «درآستانه» هیچگونه صحبتی از نام وکنیه خود نکرده واز آنها «شرمساری» نمیکند.
او فقط در شعر «درجدال با خاموشی» است که
از نام ونام خانوداگی خود، بصورت نمادین، صحبت به میان آورده، واز مصداق تاریخی
آنها شکوه میکند، نه اینکه از آنها احساس «شرمساری» و «نفرت» کرده باشد که ترکی ویا عربی هستند (در مورد این شعر
صحبت بیشتری خواهم داشت). بعلاوه، آقای کوشان، ضمن دفاع ازحق بیان شاملو، از
برداشت دکتر براهنی انتقاد نکرده وشاملو را، ولو غیر مستقیم، متهم میکند که به ترک
ها واقوام دیگر توهین کرده است. به دنبال این بحث ها، چند نوشته دیگری از جمله
مقاله ای تحت عنوان "آیا آذربایجانیان فارس زبان بوده اند؟" از آیدین
تبریزی ، بدون ارائه شعر، نوشته، ویا مدرک دیگری از شاملو، که حاکی از تاسف وی
از«نژاد پست» خود باشد و یا از چنین گفته و نوشته یی «اظهار پشیمانی» کرده باشد،
شاعربزرگ ما را به "نژاد پرستی" متهم میکند.
تنها شعری که شاملو درآن ازنام ونام خانودگی خود به صراحت سخن
میگوید،«درجدال با خاموشی» است. بند اول این شعر را باهم به خوانیم.
5
من بامدادم
سرانجام
خسته
بی آن که جز با خویشتن
به جنگ بر خاسته باشم.
هرچند جنگی
از این فرسا ینده تر نیست،
که پیش از
آنکه باره برانگیزی
آگاهی
که سایه ی
عظیم کرکسی گشوده بال
بر سراسر
میدان گذشته است
تقدیر ازتو
گدازی خون آلوده به خاک اندر کرده است
وتورا دیگر
از شکست ومرگ
گریز
نیست.
شاعر تاکید میکند که او"بامداد"
است، یعنی ازروشنایی خبر می دهد. واین روشنایی، بشارت جنگ با
"خویشتن" است. او از اینکه تا
به حال همه خاموشی گزیده و به جنگ این "خویشتن" نرفته اند، خسته است. با این"خاموشی" به جدال بر خاسته، با
اینکه میداند جدالی بسیار سخت و فرساینده یی است. وبازهم "آگاه" است که
براین میدان جدال "سایه کرکسی گشوده بال" گذر کرده و تقدیرهم از
او"گدازی خون آلوده" بر خاک، ودیگر اورا "از شکست و مرگ"
گریزی نیست. بازهم تن به این جدال داده، چون او"بامداد"، بشارت دهنده
پایان شب وآغاز روشنایی، است. "خویشتن" کیست که اینگونه شاعر ما را به جدالی نا برابرکشانیده
است؟ شاملو دربند سوم" درجدال
باخاموشی" این سئوال را پاسخ میدهد. «نخستین بار که در برابر چشمان ام هابیل
مغموم از خویشتن تازیانه خورد شش ساله بودم.»
"هابیل" نماد همه ی مردم بیگناه تازیانه خورده تاریخ ما ست. اقوام ترک
وکرد تنها تازیانه خورده از "خویشتن" تاریخ ما نیستند. هموطن های فارسی
زبان ما هم تازیانه های فراوانی از"خویشتن"
ها خورده اند که رنج ودرد وحقارت اش کمتر از اقوام دیگر نیست. وقتی حق مسلم آموختن
زبان مادری برای هموطن ترک ویا کرد در رژیم های پهلوی وجمهوری اسلامی، یعنی
"خویشتن" ها، تازیانه می خورد، از وحشی گریهای حمله اسکندر، مغول، و
اعراب فقط ننالیم. وقتی نادرشاه افشار از چشمان "هابیل" ها مناره ها میسازد،
ترک، فارس، عرب ایرانی از"خویشتن" تازیانه می خورد، از بیگانه ها فقط
ننالیم. صفویه (خویشتنِِ ترک زبان) مذهب شیعه را به زور تازیانه، مذهب رسمی کشور
میکند وبساط عریض وطویل آخوند سازی را به راه می اندازد که هنوز هم در کسوت جمهوری
اسلامی ازتحمیق مردم وغارت ثروت عمومی دست بردار نیست. آری، شاملو به جدالی بر
خاسته که دریک طرف آن"هابیل های تازیانه" خورده ترک، فارس، کرد، وعرب
هستند ودر طرف دیگر،"خویشتن"های تازیانه به دست ترک، فارس، وعرب. شاملو
در شعر دیگری، «جخ امروز از مادر نزاده ام...»، نیز چنین فکری را دنبال میکند. او می
نویسد: «اعراب فریبم دادند/ برج موریانه
را به دستان پر پینه خویش برایشان در گشودم./ مرا وهمه گان را بر نطع سیاه نشاندند و/ گردن زدند./... آنگاه قرار
نهادند که ما وبرادران مان یک دیگر را بکشیم و/ این/ کوتاه ترین طریق وصول به بهشت
بود!/ ...خوش بینی ی برادرت ترکان را آواز داد/ ترا و مرا گردن زدند./ سفاهت من
چنگیزیان را آواز داد/ تو را وهمه گان را گردن زدند./...»6. اعراب، ترکان،
وچنگیزیان ما را گردن زدند ، زیرا ما "فریب خوردیم" ویا "خوش
بینی" کردیم و یا "سفاهت" به خرج دادیم. پس "ما" هم در
سر نوشت خود مقصریم. درمقابل این همه ظلم وحقارت، نه تنها گروهی از"خویشتن"
ها ساکت نشسته و"پیشانی برخاک" نهادند، "خویشتن" های دیگری نیز
برجای مغولها، ترکها، وبخصوص اعراب نشسته و با شقاوت تمام "تازیانه" زدن
را ادامه دادند. شاملو ازجدال روشنفکران با تازیانه "خویشتن" های بعد از
انقلاب، اینگونه میگوید: «اکنون ما در آستانه توفانی روبنده ایستاده ایم. باد
نماها به حرکت در آمده اند و غباری
طاعونی از آفاق بر خاسته است. می توان به دخمه های سکوت پناه برد، زبان در کام وسر
در گریبان کشید تا طوفان بی امان بگذرد. اما رسالت روشنفکران، پناه امن جستن را
تجویز نمی کند. هر فریادی آگاه کننده است، پس ازحنجره های خونین خویش فریاد خواهیم
کشید و حدوث طوفان را اعلام خواهیم کرد» 7.
آری، سردمداران جمهوری
اسلامی، این"خویشتن" ها ی بدتر
از بیگانگان، "تازیانه" اعراب را بر فرق "هابیل" های ترک،
فارس، عرب، وکرد فرود می آورد تا «کوتاه
ترین طریق وصول به بهشت را" ازآن خود کنند.
در بند دوم
این شعر شاملو ادامه میدهد:
من بامدادم
شهروندی با
اندام وهوشی متوسط.
نسب ام با
یک حلقه به آوارگان کابل می پیوندد.
نام کوچک من
عربی ست
نام قبیله ئی
ام ترک
کنیت ام پارسی.
نام قبیله
ئی ام شرمسار تاریخ است
ونام کوچک
ام را دوست نمی دارم
(
تا هنگامی که توام آواز می دهی
این نام زیباترین کلام جهان است
وآن صدا غمناک ترین آواز استمداد).
شاملو در این
بند، وشاید تنها جایی باشد که، به وضوح از نام و نام خانواگی خود صحبت میکند. اما،
بر خلاف برداشتهای دکتر براهنی و آقای کوشان، هیچ گونه اظهار «نفرت» و یا
«شرمساری» از آنها نمیکند، چه برسد به اینکه این "نفرت" و
"شرمساری" به خاطر ترکی ویا عربی بودن آنها باشد. اولا، شاملو میگوید
نام کوچکم را «دوست نمی دارم»، نه اینکه ازش احساس "شرمساری" کند ویا
"نفرت" داشته باشد. به قول آقای کوشان، این حق هر انسانی است که اسم خود
را دوست داشته و یا نداشته باشد، بخصوص اغلب ما درانتخاب اسم خود دخالتی نداشته
ایم! ثانیاً، شاملو نمی گوید این "دوست نداشتن" به خاطرعربی
ویا ترکی بودن آنها ست. جای تعجب است که چگونه این عزیزان چنین برداشتی از این شعر
کرده ومی کنند. ثالثاً، شاملو می گوید نام "قبیله" یی اش "شرمسار"
"تاریخ" است. مرور مختصرتاریخ صفویه نشان میدهد که قبیله ی شاملو یکی از
قبایل هفت گانه یی بود که سلسله صفویه را به سلطنت رساندند. «سلسله یی که با خون
ریزی های دیوانه وار آغاز کرد، با خون ریزی وجنایت وبی داد ادامه داد و سرانجام در
باتلاق حماقت و بی عرضه گی فرو رفت» 8.
بنابراین، شاملو "قبیله شاملو" را، که از"خویشتن"ها نیزهستند
وموجب تسلط "خویشتن" های جنایت کار دیگری (صفویه)
بر"هابیلیان" شده و آنهارا "تازیانه" می زنند، سرزنش کرده و
آنهارا شرمسار تاریخ می داند، نه اینکه کلمه شاملو آخرش "لو" دارد و
"لو" به اقلیت ترک مربوط
میشود. مهمتر از همه، وقتی دنباله شعر را با دقت می خوانیم شاملو نه تنها
"احمد" و "شاملو" را تقبیح نمی کند، بلکه میگوید آنها
«زیباترین کلام جهان» هستند «هنگامی که توام آواز می دهی.» این "تو"
کیست؟ وچرا وقتی این "تو" اورا
آواز میدهد "احمد شاملو" زیبا ترین کلام جهان میشود؟ و باز هم چرا صدای
"تو" «غمناک ترین آواز استمداد است»؟ "تو" ی شاعر کسی جز"هابیل
تازیانه خورده از خویشتن» نیست. این هابیل تازیانه خورده است که از"خویشتن می
نالد وبرای آزادی شخصیت تحقیرشده تاریخی اش "استمداد" میکند. متاسفانه،
اکثریت خاموش و به این حقارت تن داده اند. کسی را یارای جدال با این خاموشی نیست واین
استمداد را پاسخ مثبت نمی دهند. شاملو در جای دیگر می گوید «وتازه، هنگامی که می
بینی انسان در برابراین وهن عظیم قرار میگیرد که گوساله وار، به طیب خاطر به مسلخ رود تا از ادامه بردگی اش دفاع کند، همه دلهره
ها، نفرت ها ونومیدی ها یک بار دیگر از نو آغاز می شود» 9. آری، شاملو به جنگ سختی
برخاسته که درآن نه تنها "شخصیت تحقیر شده" ما پذیرفته شده و
"قربانیان به طیب خاطر به مسلخ" می روند، بلکه به شکرانه، پیشانی بر خاک
می سایند. واین «بامداد» است که با این خاموشی که شخصیت تحقیر شده ما را پاسداری
می کند، به جدال برخاسته است.
درادامه شعر، شاملو تجربه فردی خود را در
کسوت تجربه "ما" به نمایش درآورده واحساس جمعی را در داستان زندگی خود
بیان میکند. درنزدیک "خانقاه درویشان" به دنیا آمده، وبه این سبب
"ابلیس را...همواره در کمین خود" یافته است. زیرا "قابیلیان"
همیشه "خانقاه ها وزهد بازی ها را برای مشروع جلوه دادن حکومت شان استفاده
کرده و در واقع خانقاه ها شریک دربار" بوده اند 10. درپنج سالگی "بادیه در کف"
در"ریگ زار عریان به دنبال نقش سراب " می دود، ودرشش سالگی مظلومیت تازیانه
خوردن سرباز بی گناهی (هابیل مغموم) را درپادگان تا مغز استخوان لمس میکند.
"داردار شیپور ورپ رپه های فرصت سوز طبل" فضا را چنان گرفته بود "تا هابیل از شنیدن زاری ی خویش زرد
روئی نبرد." دیدن این صحنه، وجدان شاعررا به شدت عذاب می دهد. او می غرٌد
ونفرت خودرا از"خویشتن" های تازیانه زن، اینگونه بیان میکند:
هنگام آن
است که تمامت نفرت ام را به نعره ای بی پایان تف کنم.
من
بامداد نخستین وآخرین ام
هابیل ام من
بر سکوی
تحقیر
شرف کیهانی
ام من
تازیانه
خورده خویش
که آتش سیاه
اندوه ام
دوزخ را
از بضاعت نا
چیزش شرم سار می کند.
شاملو در قسمت دوم شعر« درجدال با
خاموشی»، به توصیف "بیمارستانی" می پردازد که "از آن خنازیان
نیست" بلکه در آن "سلاطونیان وزنان پرستارش لازم و ملزوم عشرتی بی نشاط
اند." راه روهای این بیمارستان هم "با احساس سهمگین حضور سایه ای هیولا
که فرمان سکوت میدهد" آذین بندی شده است. این بیمارستان "محور خواب گاه
هایی است با حلقه های آهن دردیوارهای سنگ" و"تازیانه وشمشیربر دیوار."
در این بیمارستان "قلب سالم را زالو تجویز می کنند/ تا سرخوش وشاد هم
چون قناری ی مستی/ به شیرین ترین ترانه ی جان ات نغمه سر دهی تا آستان مرگ/ که می
دانی/ امنیت/ بلال شیر دانه ئی است/ که درقفس به نصیب می رسد،... آری، خاموشی
وسکوت دربیمارستان قابیلیان که امنیت را
در قفس هدیه کرده وبرای"قلب سالم" زالو تجویز میکنند، برای "شیر
آهنکوه" مردانی که "هیون را رام" کرده و"بر رودخانه ها ظفرمی
یابند" برازنده نیست. شاملو بر"سایه
عظیم کرکسی گشوده بال" دراین میدان، آگاه است. به وظیفه" انسان" بودن خود نیز آگاهی کامل دارد، لذا،
جدال با خاموشی "برگزیده" است. در پایان شعر، تصمیم خود را مجدداً تکرار میکند. او گرچه خود را درچهاربند
بیمارستان قابیل می یابد که در آن چاشت "سرپزشک" را در کاسه جمجمعه او
نواله ای است، اما با فریادی گزنده و تلخ، این نواله را درکام این" قابیل" به زهر افعی تبدیل خواهد
کرد، چون او بامداد است و طلیعه آفتاب.
عریان بر
میز عمل چار بندم
اما باید
نعره ای بر کشم
شرف کیهانی
ام آخر
ها بیل ام من
و در کدو
کاسه ی جمجمه ام
چاشت سرپزشک
را نواله ای است.
به غریوی
تلخ
نواله را به
کام اش زهر افعی خواهم کرد،
بامدادم آخر
طلیعه ی
آفتاب ام.
صرف نظر از
شعرها ی شاملو، جهان بینی وطرز تفکر او با چنین برداشتهای نا درستی کاملاً بیگانه
است. جواد مجابی اززندگی اوچنین میگوید. «حاصل عمر شاملو یک "نه"
بزرگ به استبداد وبی عدالتی وابتذال ویک "آری" بزرگ به آزادی و زیبایی
و مهرورزی است و این میراثی است که تا هنگامی اورا پاس می داریم مارا در کنار او و
اورا در قلب ما به جنبش در می آورد» 11.
شمس لنگرودی در مورد شعر او چنین نظر میدهد «به نظر من شعر شاملو یک تعرضی
است به قول خودش به وهنی که به ساحت آدمی رفته و معصومیت بشر را در طول
تاریخ قربانی کرده است... تمام شعر شاملو در واقع اعتراض معصومانه یک آدم به وهنی
است که به ساحت او رفته است ومی خواهد اقتدار انسانی به او بر گردد.» 12. مسعود
خیام، از دوستا ن نزدیک شاملو، در موردخشم وکینه اوچنین میگوید «هر بار که صحبت از
وهن بود، هر بار که به مقام انسان بی حرمتی شده بود، هر کجا که عوام فریبی بود،
ریا بود، بخل وحسد و دریوزگی بود، هر کجا که شقاوت و بی رحمی وآزار بود، نمی دانید
آنجا که "انسان" لگد کوب می شد چه گونه آتش فشان خشم میشد وچه
گونه عکس العمل طوفانی داشت.» 13. آیا سزاوار است چنین شخصیتی را به
"نفرت" از ترک وعرب و"شرمساری" از نام ونام خانوادگی ترکی
وعربی خود متهم کنیم؟ شاملو در مصاحبه با
حریری در مورد مساله هویت چنین جواب می دهد: «من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که
خنجری در آستین پنهان نمی کند. نه ابرو به هم می کشد ونه لبخندش ترفند تجاوز به حق
نان وسایبان دیگران است. نه ایرانی را به انیرانی ترجیح میدهم ونه انیرانی را به
ایرانی. من یک بلوچ کرد وفارسم. یک فارسی زبان ترک، یک آفریقایی اروپایی استرلیایی
آمریکایی آسیایی ام. یک سیاه پوست زرد پوست سرخ پوست ام. که نه تنها با خودم و
دیگران کمترین مشگلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس میکنم.
ومن انسانی هستم درجمع انسان ها در سیاره مقدس زمین که بدون دیگران معنایی ندارم» 14.
او نه کوچکترین مشگلی با دیگران ونه کمترین مسئله ای با خود دارد. چرا باید
اورا به "نفرت" و"شرمساری" ازاقوام ترک وعرب متهم کنیم؟ در
گفتگویی با فرج سرکوهی، رنجی را که ازتحقیر اقلیت ها می برد، اینگونه منعکس میکند.
در مورد کتاب کوچه میگوید «من ده ها سال است با بخش عظیمی از میراث اجتماعی مان در
گیرم، با فرهنگ توده که همه چیز از زشت وزیبا وبد وخوب و درست ونادرست وخرافه
وخردتجربی ناب در آن بهم تنیده وهیچ کس هم کنار گذاشتن یا کاستن وافزودن و دستکاری
عناصر آن را ندارد. با وجود این وقتی در آن بر می خورم به فرمایشاتی از قبیل
"ترک وحدیث دوستی قصه آب وآتش است" از اینک نا چارم این "بی فرهنگی
ضد ملی" را ثبت کنم عمیقاً متاثر می شوم. یا هنگام ثبت جمله "مگر جهود
گیر آورده ای؟" هرگز به خود اجازه نمی دهم چنان به خونسردی از کنارش بگذرم که
ماحصل آن تایید تلویحی حق تحقیر وآزردن اقوام دیگر باشد.» 15.
در ششمین سالگرد فقدان این شاعر
انسان گرای بزرگ، یادش را گرامی داشته وبه «احترام شعر او به پا خیزیم تا پاس حرمت
شعر را به داریم" 16.
یاد داشت ها
----------------------------------
- سایت شهروند، 9 ژوئن—جمعه
19 خرداد 1385.
- «به بهانه درج یک مقاله»، سایت ایران امروز خرداد
1385.
- منصور کوشان، سایت عصر نو،
29 خرداد ماه 1385.
- «آیا آذر بایجانیها فارس زبان بوده اند؟» سایت عصر نو،14
تیر ماه 1385.
- احمدشاملو، مجموعه آثار، دفتر
یکم: شعرها، انتشارات زمانه، ص872.
این نوشته "خوانشی" از"تفکر" شعر "جدال با خاموشی" است واز
جنبه های هنری و زبانی آن صحبتی نمی کند.
- احمدشاملو، مجموعه آثار، دفتر
یکم: شعرها، انتشارات زمانه، ص882-883.
- کتاب جمعه، سال 1358.
- یاد داشت ها و توضیحات"مجموعه آثار" شاملو،
ص 1082. همچنین رجوع شود به فرهنگ دهخدا.
- شناخت نامه شاملو،
جواد مجابی، نشر قطره، ص 652.
- آئینه بامداد،
جواد مجابی، فصل سبزف ص 726 .
- بامداد همیشه: یاد نامه احمد شاملو،
آیدا سرکیسیان، ابتشارات نگاه. ص 432.
- همان ص 413 .
- همان ص229 .
- دفتر هنر سال
چهارم شماره 8.
- شناخت نامه شاملو،
جواد مجابی، ص 705-706.
- جمله ای از دکتر رضا براهنی در
رسای شاملو، بامداد همیشه: یاد
نامه احمد شاملو، آیدا سر کیسیان، ص57.