عصر نو
www.asre-nou.net

به یاد منصور خاکسار

که همواره بسان شمعی سوخت تا دلها را روشن کند.
Tue 23 03 2010

سرور علی محمدی

چه سرمای سختی بود امسال ، انگار که طبیعت هم با ما در این دیار غربت سر سازگاری نداشت.گویا زمین و زمان در قراردادی نانوشته با هم عهد کرده بودند به من و ما بگویند که طوفانی عظیم در راه است تا درخت تناور محبت و انسانیت را از ریشه برکند. در همان روزها که پنداشتیم می توان تن به گرمای خورشید بهاران سپرد ، در همان ایام که نسیم بهاری بوی مرگ را از خیابان های میهن می زدود ، و در همان ساعاتی که درد یار غربت گوش به زنگ صدای گرمی بود یم ، به همراه اولین پیام های شادباش که آهنگ غم داشت ، خبر رفتن منصور خاکسار با چراها و اما و اگر ها ، سرمای زمستان را دگر بار بر جان خسته مان ریخت.
عمو منصور ( کاک منصور) ترا به هزاران نام که برازنده مهر و انسانیت بود می شناختم . با تو در سرد ترین روزهای زندگیم زیستم .از تو زندگی کردن را آموختم ، از آن سالها که فقط چند پله و یک در، خانه ما را از هم جدا کرده بود ،از شیطنت های نینا و سهند با محک و شیده ، همیشه با خنده می گفتی چه خوب باهم می سازند. و من همواره به گلایه جوابت می دادم که عمو جان باز چه شده؟ صدایت در گوشم زنگ می زند که می گفتی همسایه هم همسایه قدیم، می دانستم که دو روزی می شد که بقول خودت حاضری نداده بودم چند ضربه بر در که علامت سلام و احوالپرسی مان بود. همواره با رفقای هم تشیلاتی ات (16 آذر ) بودی . اما با ما اکثریتی ها یا بقول خودت:" متحدان حزب توده" هم مهربان بودی.
روزی در شهر کلن پس از بحث تندی که با هم داشتیم ، نه ،من بودم که با تو به تلخ بودم تو مهربان تر از آن بودی که درشتی کنی گفتم کاکا جان اگر خطاست همه ما به یک نسبت در این فاجعه سهیم هستیم، دفاع از جمهوری اسلامی با و یا بدون حزب توده حیثیت فدائی رابرباد داده . خندیدی و این تکه از فیلم گوزن ها را تکرار کردی که " با وفا دزدی دزدیه " و بعد با همان شرم همیشگی ات گفتی که ولی این دزدی فرق می کنه.
سالها خبر سلامتی ات را از هما و یا در لابلای صفحات نشریه آرش جستجو کردم. تا اینکه کتاب گریز ناگزیر را خواندی و ساعتها با هم از زندگی نکردن مان گفتیم .و هر بار که با یادآوری آن روزهای تلخ صدایم می گرفت سئوال همیشگی ات را تگرار می کردی که" بازهم داری پیاز رنده می کنی ؟ "و تا مرا نمی خننداندی دست بردار نبودی . یادت می آید که همیشه می گفتی خود کرده را تد بیر نیست .
سنگ صبور بودی کا کا جان دوباره پیدایت کرده بودم مگر از من قول نگرفته بودی که سری بقول خودت به شهر از ما بهتران( لس آنجلس) بزنم ، با این تاکید که عکس های بچه ها یادت نره .
آخرین بار که همکلام شدیم گفتم که سرما بیداد می کند ، پرسید ی تنهائی چی؟ برایت گفتم که تنها بودم در چهار دیواری خانه ای که تهی از احساس بود، سالها که نه توان نوشتنم بود و نه یارای اندیشید ن .به هر حال تاوان سنگینی دادم اما گذ شت . می دانستم که دردم را می فهمی .انگار که از دردهای خودت می گفتم.برایت گفتم که رفقای خوبی دارم وقتی دلم می گیرد با قلب های پرمهرشان پذ یرایم می شوند. خوشحال شدی و آهنگ صدایت شادی را به اعماق وجودم برد.
وقتی که خبر رفتنت را شنیدم . یاد چهل روزی که در شهر مرزی در پادگانی نیمه متروک به انتظار تائید نشسته بودی دلم را به درد آورد. یاد گذشت و بزگواری ات که هرگز لب به گلایه نگشودی. روزهای سختی بود کاک منصور ، یادت می آید که می گفتی:" کاکا زندگی همینه باید باهاش ساخت.و من می گفتم که اگر او نساخت چی؟ و گفتی روله مگه جرات داره که نسازه.
چی شد کا کا جان این چند روزه هزار بار از خودم پرسیدم که چی تو دلت بود اون روزا که این شعر رو گفتی :
سال کدام کیفر
سال کدام ؟
گویی هزار سایه کمین کرده است
در برگ و باد
و مرگ، پنجره ها را بسته ست.
ای باژگونه ماه
شب ، از کدام سوی به من می وزد
کان سوی خاک
گوئی در انتهای جهانم
آوار گور و نمک و شب
از مغز استخوان و کفن می وزد
آه..........
من سرخط چیستم
که مرگم طلیعه آزادی ست
و جهان در نام من تولد می یابد.
با کدام صراحی مستم
که در قفس عشق، پنهانم
و با نفسم، آفتاب پر می گشاید.
گاهی پدر به تلخی می گفت منصور
از باد خانه تمکین مکن
که تقدیر تا گور
چونان طنابی محتوم، حلق آویز ماست.
و من به جد می گفتم:
خواهی دید ما، حقیقت تقد یریم.
که خواب جهان را بر می آشوبیم.
و تقدیر
راز هویت شب خیز ماست.
راستی که کاکا جان با رفتنت دنیای ما را بر آشفتی.

سرور علی محمدی
سه شنبه چهارم فروردین هشتاد و نه