عصر نو
www.asre-nou.net

فیل هرس

تغییر جهان- بدون کسب قدرت؟

تغییر جهان بدون کسب قدرت، معنای امروزین انقلاب: جان هالووی(۱)
برگردان: نسرین ابراهیمی

Sun 14 03 2010

بحث در باره ى ايده هاى اين كتاب سودمند است، نه به این سبب که جان هالووی لشگری از هواخواهان شيفته دارد، بلکه به خاطر بسیاری از ایده های وی در پيوند با تغییر بنیادی جامعه که در جنبش عدالت¬خواهانه ی جهانی و جنبش جهانی ضد جنگ رواج دارند.
نظریه ى نفی کسب قدرت، اخیرأ توسط فرمانده مارکوس رهبر زاپاتیست¬ها رواج عمومی یافته است. این سخن، هم¬چون بسیاری از گفته¬هاى او گنگ و ناروشن است. رواج این ایده در جبهه¬ی EZLN، که مردم بومی در گوشه¬اى کوچک از مکزیک را نمایندگی می¬کند، از اين روست كه اين جبهه احتمالا نمی¬تواند قدرت را به دست گیرد، و يا دست¬كم به تنهايى چنين كند. با اين همه، ایده اوليه¬ى دگرگونى انقلابی روابط اجتماعی بدون تصرف قدرت، پيشينه¬ى درازى دارد. (ص۱۱)
با وجود این که هالووی به آرای ترونتی و آنتونیو نگری، بانيان فكرىِ جریان های اتونوم ایتالیايى، انتقادهای معینی دارد، اما استدلال¬های اصلی او مستقیمأ از آن¬ها نشات گرفته است: در محیط کار با قدرت روسا مقابله نکن، از آن فاصله بگیر؛ فضاهاى مستقل خلق كن٬ مستقل از روسا، مستقل از دولت سرمایه¬داری. هر چند اين البته به معنای مبارزه و ستیز است، اما تشابهی با دستگاه هاى عريض و طويل احزاب سیاسی، و یا کسب قدرت دولتی ندارد.
برخى نکاتی را که هالووی در استدلال¬های خود طرح می¬کند، امروزه درجنبش¬هاى رادیکال بسيار رایج است؛ نكاتى كه قلب استراتژی انقلابی را نشانه مى¬گيرند، و آشكارا آماج اصلى جدل¬¬هاى او مارکسیسم انقلابی است.
هر چند بازخوانى كتابى نظير كتاب هالوى، مستلزم آوردن نقل قول¬های طولانی است تا خوانندگان خود بتوانند در باره¬ى آن داورى كنند؛ اما براى پيش¬دستى، من اين¬جا استدلال¬های کلیدی او را باز مى¬گويم:
۱) هدف استراتژیک رفرمیست¬ها و مارکسیست¬های انقلابی هر دو تسخير حكومت و قدرت دولتى است؛ اما این یک دام است، چرا که دولت به طور گریز ناپذیری یک ساختار استبدادی اقتدارگرا است. (باتلاق ِ معمول آنارشیسم)
۲) دولت کانون قدرت نیست؛ جايى که قدرت در آن نهفته است، روابط اجتماعی سرمایه¬داری است. مارکسیست¬های ارتدکس چيرگى ِ سفت و سخت روابط اجتماعی سرمایه داری بر دولت را نمی¬بینند و از آن¬جايی که روابط اجتماعی معطوف به قدرت برجای باقی می¬ماند، تسخير دولت تنها تغيير اندكى ايجاد مى¬كند.
۳) روابط اجتماعی سرمایه¬داری فقط می¬تواند از طریق كنش¬هاى اجتماعى ِ بديل تغيير كند که به وسیله خود ستم¬دیدگان در كوران مقاومت و مبارزه آفريده می¬شوند.
۴) شالوده¬ى نظری این بحث، بت¬وارگی کالا و بازتولید آن¬ است. مناسبات اجتماعی، یک ساختار و یا یک "شیی" نیست، بلکه رابطه¬ای است که در فرآیند "بت¬واره¬گرى" ((fetishization روزانه بازتولید می¬شود. اما این بازتولید خود¬به¬خودی نیست و می¬توان با ايستادگى از طریق كنش¬هاى اجتماعى ِ بديل آن را مختل كرد.
۵) ادعای انگلس و دیگران که مارکسیسم یک "علم " است به طور خودبه¬خودی یک کارکرد اقتدارگرایانه به وجود می¬آورد؛ ستمديدگان به آن¬هايی که "آگاه" هستند (پيشاهنگ، حزب) و آن¬هايی که آگاهی کاذب دارند (توده¬ها) تقسیم مى¬شوند. پى¬آمد قهرى این دیدگاه، كردارى دست¬آموزكننده و جانشین¬گرایانه است. حتا لوکاچ و گرامشی نيز نتوانستند از این ورطه¬ى ناراست بگريزند.
۶) هیچ تضمینی برای پایان خوش وجود ندارد؛ آن¬چه که امکان¬پذیر است، نقد منفی و مقاومت است، و نتیجه¬ را خواهیم دید.

دولت "ویران¬گر امید"
رزا لوکزامبورگ

"برای پایان بخشیدن به همه¬ى بدبختی¬ها و استثمار چه می¬توان کرد؟ ... پاسخ آماده¬ای در دست داریم: از طریق دولت این ¬کار را انجام دهيد؛ به یک حزب سیاسی بپیوندید، به حزب کمک كنيد تا در کسب قدرت دولتی پیروز شود، و از این راه کشور را تغییر دهيد. یا اگر نسبت به آن¬چه که به شيوه¬هاى پارلمانى می¬توان به دست آورد، بيش از پيش ناشكيب، خشم¬گين، و دودل هستيد؛ به یک تشکیلات انقلابی بپیوندید، به تسخیر قدرت دولتی از راه¬هاى مسالمت¬آمیز و یا غیرمسالمت¬آمیز، و سپس استفاده از دولت انقلابی برای تغییر جامعه يارى كنيد.
دنیا را از طریق دولت تغيير دهيد! این مدل¬واره (paradigm ) برای بیش از یک قرن بر انديشه انقلابى چيرگى داشته است. صد سال پیش، بحث "انقلاب یا اصلاح" بین رزا لوکزامبورگ و ادوارد برنشتاین واژگانى را بنياد نهاد كه انديشه¬ورزى در باب انقلاب را در بيش¬تر قرن بيستم زير سيطره خود داشت... عمق اختلاف نظرها، نکته اساسی مورد توافق را پوشیده نگه داشت: هر دو ره¬یافت، بر دولت به¬عنوان جایگاه مسلط متمرکز شدند که از طریق آن جامعه را می¬توان تغییر داد..." (هالووی، ص۱۲)
اما این یک دام بوده است ، زيرا:
"اگر چه مدل¬واره¬ى دولت برای بیش¬تر از یک قرن حامل امید بود، اما همان¬گونه که قرن پیش مى¬رفت، بیش¬ از پيش به قاتل امید تبدیل شد... بیش از صد سال است كه شور وشوق انقلابی جوانان، به ساختن حزب و یا به آموزش تیراندازی سلاح استحاله يافته است؛ بیش از صد سال است كه روياهاى آنانى كه خواستار دنيايی در خور و شايسته¬ى انسان بودند، بوروکراتیزه و میلیتاریزه شده است. این¬ها تماماً با هدف پیروزی در كسب قدرت دولتی بوده است که بعدها هيأت حاکمه¬اش می¬تواند به "خيانت¬كارى" نسبت به جنبشی متهم شود که او را بر مسند قدرت برنشانده است... به جای عطف توجه به توضیح این همه خيانت¬كارى، چه بسا ما نيازمندِ تأمل در اين باور هستيم که اجتماع را می¬توان از طریق تصرف قدرت دولتی دگرگون کرد." (ص ۱۲)

چه اشتباه نظری در پشت این دام نهفته است؟

"[جنبش¬های انقلابی الهام گرفته از مارکسیسم] نگاه ابزارگرایانه نسبت به سرشت بورژوايى دولت داشته¬اند. آن¬ها به طور مشخص دولت را هم¬چون وسیله¬ای در اختیار طبقه سرمایه¬دار نگريسته¬اند. مفهوم "ابزار"، كه بر رابطه¬ی میان دولت و طبقه سرمایه¬دار دلالت دارد، یک عامل خارجی است؛ مثل یک چکش، طبقه سرمایه¬دار دولت را در جهت منافع خود به کار می¬برد، در حالی¬که پس از انقلاب، توسط طبقه کارگر و در جهت منافع آن استفاده می¬شود. چنین دیدگاهی، شايد ناخودآگاه، جدايی یا استقلال دولت از محيط اجتماعی را بازتوليد می¬کند. نقد اين نگرش آغاز¬گاه سیاست¬هاى انقلابی است... این دیدگاه دولت را بت¬واره می¬کند؛ آن را از شبکه¬ی روابط قدرت - که دولت را فرا گرفته- جدا مى¬كند... اشتباه جنبش انقلابی مارکسیستی نه انكار سرشت بورژوايى دولت، بلکه درک نادرست از درجه¬ی ادغام دولت در شبکه¬های روابط اجتماعی سرمایه¬داری بوده است." (ص۱۵)
این دیدگاه پى¬آمدهاى فاجعه¬باری را براى جنبش¬ رقم مى¬زند:
"آن¬چه که در آغاز منفی بود یعنی "نفی سرمایه¬داری" به چیز مثبتی (سازنده¬ی نهاد، سازنده¬ی قدرت) تبدیل شد. آغاز چيرگى بر قدرت به ناگزير به استقرار خودِ قدرت تحول يافت. ره¬آموزان (initiates)، زبان، منطق، و محاسبات قدرت را آموزش مى¬بينند؛ آن¬ها چگونگى كاربرد مقوله¬هاى علوم اجتماعی را مى¬آموزند، كه يك¬سر با وسوسه¬ى قدرت تكوين يافته¬اند." (ص۱۵۳)
آن¬چه تا اين¬جا از هالووى آورده شد، راستاى استدلال او در باب دولت است و ما در ادامه به جنبه¬هاى معینی از آن خواهيم پرداخت. به هر رو، تا اين¬جا انتقاد وی از مارکسیسم انقلابی بسيار رادیکال است و پرسش¬های زیادی را در مورد سرشت جامعه سرمایه¬داری و چگونگی تغییر آن مطرح می¬کند. شرح زير مى¬تواند هم¬چون درنگى بر دیدگاه هالووی، برخى نكته¬هاى مقدماتی را به ميان آورد.
اولأ، هالووی گرچه می¬داند اما اهميتى نمى¬دهد که مارکسیسم انقلابی نه برای تسخیر دولت بورژوايى كه در هم¬شكستن آن پيكار مى¬كند. برای وی دولت، دولت است؛ یک مقوله¬ى غیرقابل تغییر، که انواع روابط اجتماعى را كه در چارچوب آن مى¬توانند يافت شوند، به¬سختى محدود مى¬كند. انتقاد او به گونه¬اي است كه گويى "دولت و انقلاب" لنین هرگز نوشته نشده است. اما مفهوم ماركسيستى انقلاب این نیست که طبقه کارگر دولت را در هم می¬شکند و به¬سادگی آن را با دولت کارگری جای¬گزین می¬کند، و از اين راه دگرگونى اجتماعى مى¬تواند متحقق شود. درک ما از "دولت"ِ كارگرى سوسياليستى، همان خود¬سامانى دموکراتیک توده¬هاست، نه دیکتاتوری حزب. بى¬ترديد ما مخالف انحصارگرى هر حزبى هستيم (یا بایستی چنين باشیم).
هالووى به¬طور غیر قابل درکی چندین بار به نمونه¬ى کمون پاریس ارجاع می¬دهد. بى¬شك کمون پاریس الهام¬بخش لنين در "دولت وانقلاب" بود. لنین در مورد "دولتِ کمون" مُدلل کرد که بنيان انديشه¬اش را بر آن پى¬افكنده است. با این دريافت که روابط اجتماعی، مستقیمأ و بلافاصله در فرآيند انقلاب سوسیالیستی، و هم¬راه و توأمان با آن، تحول مى¬يابند- و يا آغاز به تغيير مى¬كنند؛ و نه صرفاً از طریق تغییر دولت. دست¬كم در کشورهای پیشرفته سرمایه¬داری بدون آن¬كه توده¬های مردم هم¬زمان - یا در فاصله¬ى بسيار کوتاهی- کنترل دموکراتیک کارخانه¬ها، ادارات و شرکت¬ها را در دست بگيرند، تصور میزان بسیج اجتماعی مورد نیاز برای برانداختن دولت سرمایه¬داری ناممکن است. درک ما از انقلاب، به سادگی، "تسخیر" دولت و استفاده از آن در جهت منافع توده¬ها نيست- همان ایده¬ی (كهنه) سوسیال دموكراتيك؛ بدیل ما خُرد کردن قدرت دولتی توسط توده¬ها در یک خيزش بزرگ اجتماعی، دموکراتیزه کردن قدرت، و حکومت کردن از طریق نهادهای قدرت خودشان است.
بحث هالووی تا آن¬جا که به "مُحاط شدن" دولت در روابط اجتماعی سرمایه¬داری باز مى¬گردد، درست اما تك¬سويه است. دولت تنها در شبکه¬ی روابط اجتماعی مدفون نشده است، بلکه برای کارکرد سرمایه¬داری نیز حياتى است. دولت جايى است که بسيارى از تصمیم¬گیری¬های اساسی و استراتژیک در آن تمرکز می¬یابد. و سازوکار اساسی دفاعی علیه دگرگونى بنيادى روابط اجتماعی به شمار می¬رود.
استدلال هالووی اساسأ این است که در صورت وجود هر نوع دولت، ستم¬گرى و سرمایه¬داری پابرجا می¬مانند. غیرمنطقی بودن این استدلال را مى¬توان به¬آسانى دريافت. بگذارید براى پيش¬بُرد بحث، عبارت¬بندى سنتی مارکسیسم انقلابى را تغییر دهیم و ایده¬ی دولت کارگری را کنار بگذاریم، و اعلام کنیم كه ما خواهان اداره¬ی مستقیم امور اجتماعی به¬دستِ توده¬ى مردمى هستیم که به طور دموکراتیک متشکل شده¬اند. طبیعتأ آن¬ها بایستی مقام¬هايى قابلِ عزل برگزينند؛ جلساتی در بنگاه¬ها، ادارات و مدارس داشته باشند و برای آن¬چه انجام می¬دهند رأی بدهند. آن¬ها ممکن است که به نوعى از مجمع سراسرى و مقام¬هاى منتخب این مجمع برای انجام وظايف اجرايی نیاز داشته باشند. اگر اين همه انكار شود، مشکل بتوان تصور کرد که چگونه جامعه مى¬تواند در باره¬ى كاركردهاى اساسى خود تصميم¬گيرى كند و آن تصميم¬ها را عملى نمايد. هالووی به¬طرز شگفتى (و شاید زیرکانه) راجع به هيچ عنصرى از جامعه¬ى پساانقلابى، نحوه¬ى تصمیم¬گیری یا سازوکار اداره¬ى آن ¬ سخن نمى¬گويد. زيرا اگر در اين باره بحث كند، سر از صحبت از چيزى در خواهد آورد كه بسيار شبيه به گونه¬اى از دولت است.
این مسأله به تناقض عجيبى در استدلال او منجر مى¬شود كه هالووى نسبت به آن نابيناست. براى پيش¬بُرد بحث بگذاريد بگوييم كه جوامع پایه زاپاتیستی مدل مطلوبى از تغییر روابط اجتماعی و خودحکومتی هستند. بگذاريد بگوئیم که ما می¬خواهیم همه¬ى مکزیک را "زاپاتيزه" کنیم. اما، اين در طرح هالووى شدنى نيست زيرا شما مى¬خواهيد در اين فرآيند يك دولت - يك دولت زاپاتيستى- بنا كنيد. پس شما گستره¬ى ملی (و بین¬المللی) را از مبارزه خالی می¬کنید، و بر سطوح محلى و ويژه متمرکز می¬شوید. که تنها مى¬تواند به اين بي¬انجامد که طبقه سرمایه¬دار بگوید " بسيار از شما سپاس¬گزارم."

بازتولید روابط اجتماعی سرمایه¬داری

هالووی عبارت¬پردازی¬های [خاص] خود را ابداع کرده است. قدرت سرمایه¬داری "قدرت مسلط" است که با "قدرت خلاق" در تعارض می¬باشد، و "جریان اجتماعی کنش" را به زانو در می¬آورد. در این مورد نباید زیاد به دردسر بی¬افتیم، برای آن¬که " قدرت مسلط" به "قدرت خلاق " تبدیل می¬شود، براى مثال قدرتِ سرمايه¬ى انباشته علیه خلاقیت زندگی کارگر. "قدرت خلاق "، كه گاه به عنوان "ضد قدرت" تعبیر می¬شود، می¬تواند با " قدرت مسلط" مقابله کند.
"جنبش قدرتِ- خلاق، مبارزه براى رهايى ظرفیت انسانی است، که چشم¬انداز شکستن چرخه¬ی سلطه را مى¬گشايد. تنها از طریق تجربه و تمرین رهايى و قدرتِ- خلاق است، که بر قدرتِ- مسلط می¬توان غلبه کرد. پس، مقوله¬ى کار، مرکز هر نوع مباحثه در پيوند با انقلاب باقی می¬ماند، تنها اگر نقطه شروع نه کار مزدی، نه کار بت¬واره شده، بلکه کار هم¬چون کنش باشد، هم¬چون خلاقیت یا قدرت خلاقى كه وجود دارد؛ و هم¬چنین علیه کار مزدی باشد و از آن فراتر رود." (ص ۱۵۹)
این مسأله در چشم¬اندازی¬های زیر می¬تواند متحقق شود:
"در فرآیند نبرد-علیه [سرمایه]، روابطی شكل مى¬گيرند که تصویر آینه¬وار روابط قدرتِ مقابل نیستند که مبارزه به سوى آن نشانه رفته است، مانند روابط رفیقانه، هم¬بستگی، دوست داشتن؛ روابطی كه از پیش نشان¬گر نوع جامعه¬ای هستند كه ما برای آن مبارزه می¬کنیم... [مبارزه علیه سرمایه¬داری] و مبارزه برای آزادی از هم جدايى¬ناپذيرند، حتا زمانی¬که مبارزان به این ارتباط آگاه نباشند. با این همه، آزادی¬خواهانه¬ترین مبارزات مطمئنأ آن¬هايى هستند که آگاهانه¬ اين دو را به هم پيوند مى¬زنند. نظیر مبارزاتی که آگاهانه و از پیش نشان از جامعه¬ى آينده دارند؛ مبارزاتى كه در هدف¬ها و شكل¬هاى خود، ساختارها و عمل¬کردهایی را بازتولید نمی¬کنند که این مبارزات درست عليه آن¬ها بوده¬اند، بلکه گونه¬اى از روابط اجتماعى را مى¬آفرينند كه دل¬خواه¬اند." (ص ۱۵۶)
در این زمینه، براى نمونه هالووى اشاره مى¬كند كه، تصرف کارخانه¬ها تنها اقدام¬هايى تدافعی نیستند، بل¬که در آن¬ها تولید، تحت کنترل کارگری ادامه می¬یابد، و براى دست¬يابى به هدف¬هاى اجتماعى دل¬خواه صورت مى¬گيرند. اما هالووی به محدوديت دیدگاه چپ نسبت به آن¬چه "سیاسی" و آن چه تمرین "ضد قدرت" است، اعتراض مى¬كند :
" ضد- قدرت در شأن زندگانى هر روزه است. ضد- قدرت در روابطی وجود دارد كه ما مُدام به آن¬ها شكل مى¬دهيم؛ رابطه¬ی عشقی، دوستی، رفاقت و هم¬کاری. روشن است که چنین روابطی به دلیل سرشت جامعه¬ای که ما در آن زندگی می¬کنیم به وسیله قدرت مورد تعرض قرار می¬گیرد، اما هنوز عنصر عشق، دوستی و رفاقت در مبارزه دائمی ما با قدرت و برای ایجاد مناسبات بر پایه¬ى شناخت متقابل، به¬رسميت شناختن متقابل حُرمت یک¬دیگر... يافت مى¬شود. فكر مخالفت با سرمایه¬داری تنها برحسب ستيزه¬جويى محض، تنها دیدن دودى است که از آتشفشان برمى¬خيزد. هر جا که انسان¬ها زندگی می¬کنند احترام (ضد- قدرت) وجود دارد. ستم خود بر تقابل و مبارزه برای زندگی به¬عنوان انسان دلالت دارد. در همه مسائلی که ما هر روزه با آن¬ها زندگی می¬کنیم مثل بیماری، نظام آموزشی، رابطه¬ی جنسی، فرزندان، دوستی، فقر و هر آن¬چه از اين دست، مبارزه¬ای در جریان است که كارها با عِزتِ¬ نفس و به نحوى شايسته انجام شوند." (ص ۱۰۸)
در باره¬ى اين ايده¬ها بسيار می¬توان گفت. مسلمأ هالووی در مشاهده¬ى خشم مداوم عليه پى¬آمدهاى سرمایه¬داری، مبارزه¬ی دائم علیه اثرات قدرت سرمایه در مسائل کوچک و بزرگ، و مبارزه¬ى همیشگی در میان بخش بزرگی از ستم¬دیدگان برای ساختن روابطى مبتنى بر حمايتِ متقابل با دوستان، خانواده و هم¬کاران، بر حق است. اما این فقط یک سوی قضیه است. بسیاری از تنگ¬نظرى¬ها، فرومايگى، حسادت، رقابت، خشونت، نژادپرستی، تبعیض جنسی و جنايت¬هايى که دیگر بخش¬های ستمدیدگان را هدف قرار می¬دهد در میان خود ستم¬دیدگان نیز وجود دارند. سَنجه¬ى دقیقی را که می¬توان بحث کرد، این موضوع يا پرسش راه¬بردی است که آیا روابط اجتماعی جای¬گزین(دائم و پايدار)، می¬توانند از طریق بديل شيوه¬هاى مقاومتِ روزانه به¬وجود آیند. هالووی می¬کوشد پاسخ مثبت خود به اين پرسش را با مانور نظرى ماهرانه¬اش بر روی موضوع بت¬وارگی موجه جلوه دهد. مطابق نظر وی، روابط اجتماعی بت¬واره شده يك فرآيند هستند، و نه يك ساختار:
"درك بت¬وارگی هم¬چون یک فرآیند، كليد تفكر در باره¬ى تغییر جهان بدون کسب قدرت است. اگر ما بت¬وارگی را به¬عنوان یک فرآیند رها کنیم، انقلاب را به¬مثابه¬ى خودرهانی ترک گفته¬ايم. فهم بت¬وارگی، ¬هم¬چون پديده¬اى سخت و صُلب، به درک انقلاب به¬عنوان تغییرجهان به نیابت از ستم¬دیدگان مى¬انجامد؛ و اين به¬ناگزير به معنای تمرکز برای کسب قدرت است. تسخير قدرت یک هدف سیاسی است که ایده¬ی كسب قدرت "از جانب" را با معنا مى¬كند، انقلابی که نه "از جانب" بل¬که خودجنبندگى است، احتیاجی ندارد که حتا به "کسب قدرت" فکر کند." (ص ۱۵۶)
در ریشه¬ى این استدلال يك مُغالطه¬ى فاحش وجود دارد. گزاره¬ى بت¬وارگی هم¬چون فرآیند، به این نتايج راه¬بردی رهنمون نمی¬شود که هالووی مدعى است. بگذارید به استدلال او با جزئیات بیش¬تری بپردازیم.
اول، آیا روابط اجتماعی بت¬واره شده یک ساختارند یا يك فرآیند؟ روابط اجتماعی سرمایه¬داری بایستی بى¬قفه بازتولید شوند، و تا این حد مسلمأ یک فرآیند به شمار می¬روند. اما آن¬ها در عین حال از پیش وجود دارند؛ به طور قطع به وجود آمده¬ و تاسیس شده¬اند و در معرض نظم¬شكنى و فروپاشی روزانه نیستند (به همین دلیل است که دیدگاه هالووی در مورد بحران ِ بى¬ثباتى دائمی سرمایه¬داری اشتباه است- در زیر به آن خواهم پرداخت). هر بار که کارگران بر سر كار خود حاضر مى¬شوند، روابط اجتماعی استثمارگرانه سرمایه¬داری نبایستی دوباره ساخته¬و¬پرداخته شوند؛ البته که آن¬ها بازتولید شده و اگر بخواهید تکرار می¬شوند- اما این روند طبیعی بازتولید سرمایه¬داری است. اگر از زاویه دیگری به آن نگاه کنیم، روابط اجتماعی سرمایه¬داری همه روزه به چالش گرفته نمی¬شوند، تهدید ویا مورد پرسش قرار نمی¬گیرند. فقط در دوره¬هاى بحران¬سیاسی حاد، برآمد انقلابى و يا پيشاانقلابى است که این چالش رخ مى¬نمايد. از آن جايی¬که هالووی فاقد هر گونه انگاره¬ى سیاسی است، به¬راستى كه بايد در برابر چنین رخ¬دادهايى زبان¬اش بند آيد.
اما در لحظه¬ها¬ی بحران است که مسأله¬ى "قدرت" بر روی میز قرار مى¬گيرد. برای مثال، هالووی به کارگران انقلابی در کاتالونیا در سال¬های ۱۹۳۶-۷ چه بایستی می¬گفت؟ روابط اجتماعی ِ بديل بر بنيان غیرسرمایه¬داری به¬وجود آورید؟ اما اين دقیقأ آن چیزی است که از همان آغاز انجام دادند. اين را هر کسی که با آن واقعه آشنايی گذرا داشته باشد، پی خواهد برد. شرکت¬ها اشتراکی شدند، زمین به وسیله¬ی دهقانان مصادره شد، و مايه¬ى اصلى يك بديل- نظام مردمى ِ اداره كردن بر پایه¬ی کمیته¬ها وتعاونى¬ها- در خطوط عمده¬ى آن ديده توانست ¬شد. همين¬طور در شيلى ۱۹۷۱-۳ و در پرتغال ۱۹۷۴-۵؛ و نمونه¬هاى بسيار ديگرى را مى¬توان ذكر كرد. اما چه اتفاقی افتاد؟ در هر یک از این نمونه¬ها، توده¬ی انقلابی "پيشاهنگ" قادر نشد که قدرت سیاسی در سطح ملی (دولت) را در دست گرفته و تحکیم بخشد. و آن¬ها در اسپانیا و شیلی با پى¬آمدهاى خونين و هول¬ناك شکست خوردند، ایزوله شده و از پاى درآمدند. ایده¬ها¬ی هالووی، با رها كردن گستره¬ى سياسى و استراتژيكى، گودِ سرنوشت¬ساز مبارزه را به نیروهای سرمايه¬دارى و مدافعان آن می¬سپارد که بی برو برگرد آن را تصرف کرده، و مانع دگرگونى انقلابی می¬شوند.
حال، در این¬جا می¬خواهم شواهدی را كه به¬شدت به¬نفع ديدگاه هالووى و علیه آن¬چه که در بالا گفته شده، نشان دهم. مقاله¬ای كه اخیرأ در ابزرور لندن به چاپ رسيده است، بينش گيرايى از مبارزات مناطق فقیر کاراکاس، كانون "انقلاب" بولیواری در ونزوئلای هوگو چاوز به¬دست مى¬دهد. مردم مناطق حاشیه و فقیرنشین در مقیاس بسيار بزرگ اداره زندگی¬شان را در دست می¬گیرند. آب و برق، مدارس، کمک¬های غدايی برای فقیرترین¬ها، و اداره¬ى امور محلى از هر نظر در دستان خود مردم قرار می¬گیرد. از قول يك فعال محلى گفته شده كه "ما حکومت نمی¬خواهیم- ما می¬خواهیم حکومت باشیم". آيا با اطمينان مى¬توان گفت كه اين نوع از فعاليت دقیقأ همان چيزى است كه که هالووی در باره¬اش صحبت می¬کند؟